گاهی اوقات آدم واقعا نمی فهمد که چه چیزی بد است، چه چیزی خوب است. مثلا اگر وزارت کشور رای ده میلیون نفر را جابجا کند، اشکالی ندارد، ولی اگر ما خبر این کار وزارت کشور را اعلام کنیم، اشکال دارد. یا مثلا اگر جلوی دوربین یک خانم محترم بیگناه که کنار خیابان ایستاده بکشند، مثل هفتاد نفر دیگر، اشکالی ندارد، ولی اگر کسی خبرش را و فیلمش را پخش کند، ایراد دارد. یا مثلا اگر کسی زندانی را شکنجه کند اشکالی ندارد، ولی اگر خبرش اعلام شود، اشکال دارد.
با این مقدمات آدم به این نتیجه می رسد که اصولا اگر کسی چیزی را پاره کرد، چه ناموس مردم باشد، چه مقدسات برخی افراد باشد، در هر حال نباید نشان داده شود. پس تصمیم می گیریم قضیه را محکم بگیریم و به هیچ وجه نشانش ندهیم. بعد یک دفعه می بینی یکی دیگر، از همانها که با نشان دادن هرچیزی مخالف است، یک تصویری پیدا می کند، یا آن تصویر را درست می کند و بعد پیدا می کند، یا یکی از دوستانش آن را درست می کند و پیدا می کند، و بعد از کله سحر تا بوق سگ آن را نشان می دهند، انگار که فیلم عروسی شوهر ننه شان است. همین است که آدم نمی فهمد چه چیزی را باید نشان بدهد، یا نباید نشان بدهد.
البته من نمی خواستم در این مورد چیزی بنویسم، بلکه می خواستم در مورد پرتاب ذرت توسط آقای دال سین صورت گرفته بنویسم، و حتی می توان گفت نوشتم، اما وسط مطلب یک دفعه رفیقم سعید زنگ زد و گفت چه می نویسی؟ گفتم دارم در مورد داریوش سجادی می نویسم، خندید و گفت “ دیوانه ای! این همه موضوع مهم در مملکت مانده، آن وقت تو رفتی سراغ لنگه کفش مندرس آن هم توی صحرای نوادا” تلفن را قطع کردم، از ده تا سووالی که در مورد سجادی نوشته بودم، دو تا را عوض کردم.
یک دفعه جون بائز زنگ زد، گفت چکار داری می کنی؟ گفتم دارم مطلبی می نویسم، گفت “ حتما درباره جنبش سبزهاست، من عاشق سبزها هستم” گفتم بله، و ادامه دادم: “ در مورد یک آقایی است که قبلا فکر می کرده جزو اصلاح طلبان ایرانی است و حالا رفته آمریکا و قرار بوده در برقراری رابطه ایران و آمریکا سر فرش قرمز را بدهند او پهن کند، حالا رفته…..” حرفم را قطع کرد و با همان لهجه غلیظ مکزیکی آمریکایی اش گفت: “ یعنی تو موضوع پاره کردن عکس آیت الله و احتمال دستگیری رهبران سبزها و نزدیک شدن تظاهرات مذهبی در ایران را ول کردی و چسبیدی به این آدم؟” و پرسید: “ حالا این آقا کجاست؟” گفتم: “ در آمریکا زندگی می کند.” گفت: “ با کی مصاحبه کرده؟” گفتم: “ با خودش.” گفت: “ چه اهمیتی دارد؟” گفتم: “ هیچی” ، بعد هم تلفن را قطع کرد.
همه اینها کنار، رفیقم که در بروکسل زندگی می کند و قرار بود به خانه اش بروم، زنگ زد که چرا دیر کردی؟ گفتم: درگیرم، دارم چیز می نویسم. گفت: چی می نویسی؟ گفتم دارم جوابیه می نویسم. گفت: دستت درد نکند، حتما جواب خامنه ای را می دهی. گفتم نه، دارم… دوید توی حرفم و گفت: حتما داری جواب وزیر اطلاعات را می دهی؟ گفتم نه….. گفت: پس حتما داری جواب چرندیات احمدی نژاد را می دهی. گفتم: “ نه، نه، نه، دارم جواب داریوش سجادی را می دهم.” گفت: “ حالا این کی هست؟” گفتم: “ سجادی، همان که در آمریکاست و از احمدی نژاد دفاع می کند.” گفت: “ از این دارودسته حمید شب خیز است؟” گفتم: “ نه بابا، سیاسی است.” گفت: “ پس چرا من نمی شناسمش؟” گفتم: “ همان است که تا سه سال قبل مقاله در گویا می نوشت همه به او فحش ناموسی می دادند” تا گفتم فحش ناموسی، گفت: آهان! یادم آمد، داریوش سجادی. با خوشحالی گفتم بله، در موردش می نویسم. سکوتی کرد و گفت: این یارو هنوز زنده است؟ دیگر چیزی نگفتم و بحث تمام شد.
سووال اول: این سه جمله از کیست و چه زمانی و کجا گفته شده است؟” احمق بی شعور”، “ اگر آقا لب تر کند خرخره این آقایون را می جویم.“، ” بعضی اسم خود را مهندس می دانند، ولی هیچ چیزی از مهندسی سازی نمی دانند.”
گزینه اول: شعبان بی مخ، سال 32، بعد از کودتا
گزینه دوم: حسین رمضون یخی، سال 42، سبزه میدان
گزینه سوم: پری بلنده، سال 56، قلعه
گزینه چهارم: حجت الاسلام جعفر شجونی، دیروز، بالای منبر
گزینه پنجم: آیت الله شجونی، دو روز قبل، مسجد کرج
سووال دوم: با توجه به اینکه مهدی کوچک زاده، حامی اصلی احمدی نژاد در مجلس و عضو کمیسیون اعصاب و روان مجلس گفته است “ اشتباه کردم به خاتمی رای دادم” در حالی که خودش قبلا بارها تصریح کرده است که اصلا هرگز به خاتمی رای نداده، علت اصرار شخص مذکور چیست؟
گزینه اول: فکر می کند برای اثبات طرفداری از احمدی نژاد حتما باید دروغ بگوید.
گزینه دوم: شنیده همه اعتراف دروغ می کنند، خودش را با قوه قضائیه هماهنگ کرده.
گزینه سوم: اصولا در مورد کوچک زاده چیزی جدی نیست.
گزینه چهارم: امکان ندارد چنین حرفی زده باشد.
گزینه پنجم: کوچک زاده است، بزرگ می شود یادش می رود.
سووال سوم: روح الله حسینیان گفت، موسوی و خاتمی کوچک تر از آنند که نظام بخواهد با آنها مقابله کند. بیمار مذکور دچار چه عارضه ای شده است؟
گزینه اول: خودبزرگ بینی
گزینه دوم: مشکل بینایی و عدم تطابق اندازه ها
گزینه سوم: نزدیک بینی شدید و مشکل آستیگمات
گزینه چهارم: یکی دست منو بگیره، من چیزی نمی بینم.
سووال چهارم آیت الله خامنه ای گفت: “ ما اگر با خدا باشیم، خدا باماست” از کجا می فهمیم خدا با شخص فوق الذکر است؟
گزینه اول: از گاز اشک آور
گزینه دوم: از باتوم و پنجه بوکس
گزینه سوم: از پوتین و بی سیم
گزینه چهارم: از زنجیر و چماق
سووال پنجم : آقای دال سین گفته است که “ من از آمریکایی می آیم که هر روز 250 هزار نفر به لشگر بیکارانش اضافه می شود” با این حساب، اگر از شش ماه قبل بیکاری شروع شده باشد، تا چند ماه دیگر همه 180 میلیون نفر آمریکایی شاغل، کاملا بیکار می شوند؟
گزینه اول: تا یک سال و نیم دیگر
گزینه دوم: تا دو سال دیگر
گزینه سوم: تا یک سال و پنج ماه دیگر
گزینه چهارم: کلا تا 19 ماه دیگر همه آمریکایی ها بیکار می شوند.
سووال ششم : احمدی نژاد گفت: “ دشمنان با توهین به مقدسات قصد انتقام از نظام را دارند.” منظور این شخص از ادای این جمله چیست؟
گزینه اول: منظوری ندارد، غلط کرد، ببخشید.
گزینه دوم: اکبر عکس ها را آتش زده، با فائزه.
گزینه سوم: اگر هم اکبر نبوده، پولش را اکبر داده با مهدی و فائزه.
گزینه چهارم: اکبر و مهدی و فائزه و محسن و یاسر و عفت
گزینه پنجم: کلا از همه چیز منظورش همان است، گاهی می گوید گاهی نمی گوید.
سووال هفتم : اگر تعدادی زندانی شکنجه شده و یک نفر خبر آن را مطرح کند، و بخاطر مطرح کردن اتفاقی که افتاده است، زندانی شود، و کسانی که آن کار را کردند آزاد باشند، و در همان زمان افرادی که معلوم نیست چه کسانی هستند، عکسی را پاره کرده باشند و صدا و سیما هزار بار آن را نشان دهد، به نظر شما نشان دادن مهم تر است، یا پاره کردن؟
گزینه اول: اگر به نفع ما باشد نشان دادن بهتر است، اگرنه حرام است.
گزینه دوم: نشان دادن اصولا درست نیست، مگر اینکه آقا بفرمایند.
گزینه سوم: اگر نشان دادن پاره کردن خود آقا هم به نفع مان باشد اشکال ندارد.
گزینه چهارم: اصولا هر کاری ما بکنیم خوب است، ولی آنها بکنند بد است.