خانواده حمید حاجی زاده، شاعر و معلم کرمانی که نیمه شب 31 شهریور77 به اتفاق کودک 9 ساله اش با ضربات چاقو به قتل رسید، در مصاحبه با “روز” می گویند وزارت اطلاعات در نهایت به آنها گفته است این مساله یک اشتباه ساده بوده است.
حمید حاجی زاده، شاعر و دبیر ادبیات متخلص به “سحر” بود که نیمه شب 31 شهریور 77 در منزل خود به اتفاق فرزندش به قتل رسید. کارون، پسر 9 ساله آقای حاجی زاده با 10 ضربه چاقو و خود او با 27 ضربه چاقو جان باختند. هرچند حکومت مسولیت قتل آنها را برعهده نگرفت اما حمید حاجی زاده و فرزندش از قربانیان قتل های زنجیره ای بودند وماموران وزارت اطلاعات در نهایت در پاسخ به پی گیری های خانواده این شاعر کرمانی، قتل فجیع این پدر و پسر را “یک اشتباه ساده” خوانده اند.
قتل های زنجیره ای نامی است که رسانه ها بر قتل نویسندگان و دگراندیشان در دهه 70 نهاده اند. در دی ماه 77 وزارت اطلاعات با انتشار بیانیه ای مسولیت 4 قتل از این نوع (داریوش و پروانه فروهر، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده) را بر عهده گروه خودسری در این وزارتخانه گذاشت اما هیچ توضیحی درباره علل قتل و چگونگی قتل سایر دگراندیشان و نویسندگان نداد.
محمد حاجی زاده، برادر حمید حاجی زاده در گزارشی با عنوان “گزارش یک قتل، کارون در من است امشب” جزئیات قتل برادر و برادرزاده اش را در نشریه پیام هاجر منتشر کرده بود و اکنون فرخنده حاجی زاده، خواهر حمید حاجی زاده که خود نویسنده و عضو کانون نویسندگان است در مصاحبه با “روز” از قتل برادر و برادرزاده اش و همچنین پی گیری های خانواده اش و فشارهایی که بر خانواده او از سوی نیروهای امنیتی تحمیل شده سخن می گوید.
محمد حاجی زاده در تشریح صحنه قتل برادر و برادرزاده اش نوشته بود: “پزشک قانونی تعداد ضربههای دشنه فرو رفته در سینه برادررا 27 از زیر گلو تا زیر ناف و ضربهٔ وارده به سینه کارون را بالغ بر ده ضربه دانسته بود… آ ثار ضربه سخت و مشت در سر و صورت، پارگی قلب و ریه و دستگاه گوارش، بریده شدن انگشتان دست راست حمید تا روی پوست، بنا به نظرپزشک قانونی با هر ضربه کارد حمید تیغه چاقو را میگرفته و قاتل میکشیده و برای باری دیگر فرو میکردهاست که منجر به این گردیده که کف دست بشود پر از شیارهای عمیق شقاوت ! …کسانی که در غسالخانه حضور داشتهاند و یا جسد کارون را دیدهاند از جای آثار نیش چاقو بر روی گوش، صورت و پشت کارون گفتهاند که باید این آثار قبل از پاره پاره کردن سینه، قلب و شکم کارون روی داده باشد”.
در شرایطی با فرخنده حاجی زاده مصاحبه کردم که “ارس” فرزند حمید حاجی زاده نیز حضور داشت او که در 13 سالگی و نیمه شب 31 شهریور جسد پدر و برادرش را و صحنه قتل آنها را دیده از نظر روحی توان صحبت کردن در این مورد را ندارد و با آغاز مصاحبه با فرخنده حاجی زاده، با گریه انجا را ترک میکند.
فرخنده حاجی زاده اما به “روز” میگوید که برادر و برادرزاده اش قربانی قتل های زنجیره ای شده اند و او امیدوار است روزی دادگاهی عادلانه، دادرسی عادلانه صورت دهد و قتلان آنها مجبور به پاسخگویی شوند.
او پیش از این در کتابی به نام “من، منصور و آلبرایت” جزئیات قتل حمید و کارون حاجی زاده را نوشته و این کتاب توسط انتشارات خاوران پاریس منتشر شده است.
مصاحبه روز با فرخنده حاجی زاده، خواهر حمید حاجی زاده را در ذیل بخوانید.
خانم حاجی زاده اکنون 13 سال از قتل برادر و برادرزاده شما میگذرد امکان دارد برگردیم به 13 سال پیش و بگویید که چه اتفاقی افتاد؟
آن شبی که این فاجعه شوم رخ داد عروسی پسر برادر ناتنی ما بود. اروند و ارس، دو پسر حمید برای عروسی رفته بودند و حمید منتظر همسر و پسر کوچکش کارون بود که از کرمان برسند وقرار بود آنها هم به عروسی بروند.اما وقتی به خانه می رسند خسته بودند و دیر هم شده بود لذا از رفتن صرف نظر میکنند. در اصل آن شب قرار بوده حمید در خانه تنها باشد اما با با صرف نظر کردن همسر و پسر کوچکش از رفتن به عروسی و به طور اتفاقی تنها نمی ماند. همه چیز خیلی طبیعی بوده و همسرش در اتاق دیگری خواب بوده و دختر عموی من و بچه هایش پیش حمید و کارون بودند. آنها می روند و مشکل خاصی نبوده تا ساعت 3 و نیم شب که دو پسر دیگر برادرم از عروسی برمیگردند. می بینند که چراغ ها خاموش است و چون حمید همیشه با چراغ روشن می خوابید یعنی مدام در حال نوشتن یا مطالعه بود و همیشه چراغ روشن می ماند و او خوابش می برد لذا فکر میکنند کسی خانه نیست. پسر بزرگ برادرم از تیر چراغ برق بالا میرود و داخل خانه می پرد در را باز میکند و وارد خانه می شوند می بینند فیوز قطع است ابتدا توی اتاق متوجه کارون می شوند که روی زمین افتاده و رویش را که کنار می زنند وحشت می کنند می روند بالای سر پدرشان و می بینند که او نیز کشته شده. به اتاق دیگر که میروند می بینند مادرشان خواب است نمیدانیم او بی هوش بوده یا چی که به زور می توانند او را بیدار کنند و پسر برادرم می گوید که بابا سکته کرده. همسر برادرم می گوید بالای سر حمید و کارون رسیدم بدن حمید گرم بود دیگر نفهمیدیم چی شد ارس می دود توی کوچه و با سنگ بر سر خودش میزند بر درب همسایه ها می کوبد و….
و بعد کسی مسولیت قتل برادر و برادرزاده تان را برعهده نگرفت درست است؟ چه توضیحی به شما و خانواده شما دادند؟ پی گیری هایتان به کجا رسید؟
از همان ابتدا مشخص بود که قتل عادی نیست هرچند می گفتند قتل شخصی بوده اما خود ما هم که زیاد هنوز نمیدانستیم مساله چیست دنبال انگیزه و قاتل می گشتیم یادم است پیش رئیس آگاهی کرمان می نشستم و مدام انگیزه ردیف میکردم و می بافتم که مثلا شاید زمانی دختری را دوست داشته و اکنون شوهر آن دختر فهمیده و… عمق فاجعه اینقدر بود که ما هم حالت عادی نداشتیم. اما رئیس اداره آگاهی کرمان می گفت این قتل عادی نیست. بازپرس پرونده می گفت این قتل انگیزه ای به بزرگی چنار میخواهد و دنبال این جور چیزها نگرد باید کسی یا داروی روانگردان مصرف کرده باشد یا انگیزه ای فراتر از این ها داشته باشد و… تمام این سالها پی گیریهای ما ادامه داشت همه جا رفتیم هر کار یم توانستیم کردیم از طرفی هم از سوی وزارت اطلاعات تحت فشار بودیم و احضار و بازجویی و… در نهایت هم که گفتند یک اشتباه ساده بوده. سه سال پیش هم در آستانه بازنشستگی من، مرا مجبور کردند و از من خواستند بنویسم که در قتل برادرم انها مقصر نبوده اند.
برادر و برادزاده شما نیمه شب 31 شهریور 77 به قتل رسیدند و آذر همان سال 6 نویسنده و روشنفکر دیگر به قتل رسیدند و وزارت اطلاعات مسولیت 4 قتل را پذیرفت. آیا شما در این زمینه پی گیری نکردید؟ چه پاسخی دادند با خانم شریف که صحبت میکردم میگفت در نهایت هیچ پاسخی به آنها نداده اند به شما چه گفتند؟
به ما که ابتدا هیچ پاسخی نمیدادند اما بعد گفتند بروید از وزارت اطلاعات شکایت کنید.یعنی ماموران وزارت اطلاعات که ما را احضار وبازجویی میکردند به ما می گفتند بروید از وزارتخانه ما شکایت کنید یا می گفتند اگر راست می گویید بیایید جلوی وزارت اطلاعات اعتصاب کنید و چرا نمیکنید و… خیلی بی رحمانه بود بازی ای که با ما شروع کردند. در نهایت برادرم گفت باشد اصلا قتل معمولی بوده، بیاورید دست قاتل را بگذارید توی دست ما و قول میدهیم یک سیلی هم نگذاریم او بخورد. اما جوابی ندادند رئیس اداره آگاهی کرمان، بازپرس پرونده و حتی پزشکی قانونی که می گفتند ظرف سه روز قاتل را پیدا میکنیم دیگر حاضر به دیدار ما نمی شدند و در نهایت گفتند به بن بست خورده ایم و قضیه فراتر از این حرفاست و…. خیلی اذیت کردند تاسال 78 که بر اثر پی گیری های ما و رفت و آمدهای ما و… بالاخره به ما گفتند که این مساله یک اشتباه ساده بوده.
یعنی به نوعی پذیرفتند که قتل برادر و برادرزاده شما توسط وزارت اطلاعات رخ داده و آن را اشتباهی ساده خواندند؟
بله دقیقا به ما گفتند اشتباه ساده بود. یعنی با ضربات چاقو برادر و برادرزاده ام را سلاخی کردند و فقط گفتند اشتباه ساده بوده. تا سه سال پیش که موقع بازنشستگی من، حراست دانشگاه مدارک و بازنشستگی مرا گرو نگهداشت و یکبار ماموران وزارت اطلاعات آمدند محل کارم و نزدیک 6 ساعت مرا بازجویی کردند یکبار هم مرا خواستند یکبار هم همسرم را خواستند و… به آنها گفتم خودتان گفته اید اشتباه ساده بوده آخر چطور با یک اشتباه ساده اینطور فجیع دو انسان را می کشند گفتند که آن برگه های بازجویی در پرونده نیست.از من درباره کانون نویسندگان و همچنین کتابی که درباره حمید نوشته بودم بازجویی کردند. کتابی به نام “من، منصور و آلبرایت” نوشتم که توسط انتشارات خاوران در پاریس منتشر شد و در این کتاب جزئیات قتل برادرم و کارون را و همه مسائل را نوشتم تمام اسامی هم واقعی هستند در این کتاب و هیچ اسم مستعاری نیست اسامی اعضای خانواده و فامیل کرفته تا ماموران و…. همان موقع من فرصت مطالعاتی برایم پیش آمده بود ویزا گرفته بودم بروم نیویورک یک ترم هم یک کالجی مرا دعوت کرده بود، اما به من گفتند که دو چیز را بنویس و برو سفر. اول اینکه بنویس قتل برادرت و بچه اش به ما ربطی ندارد و کار ما نبوده. دیگر اینکه بنویس کانون نویسندگان، غیر قانونی است و هیچ ارتباطی با آنها نداری و… گفتم که تمایلی به سفر ندارم و دلم برای مسافرخانه های ناصر خسرو تنگ می شود و نه چیزی می نویسم و نه سفری می روم. نکته ای میخواهم بگویم همان موقع که قتل ها سر و صدا به پا کرد و نیازی، رئیس سازمان قضایی نیروهای مسلح در سیمای جمهوری اسلامی یک نکته گفت که خیلی معنا داشت او گفت که ما فقط 4 قتل را قبول میکنیم. وقتی کلمه “فقط” را به کار برد نشان میدهد که قتل های فراتر از اینها بوده وگرنه چرا می گوید “فقط” 4 قتل؟
خانم حاجی زاده، برادر شما چه نوع فعالیتی داشت و چرا او را و “کارون” اش را چنین فجیع به قتل رساندند. در اصل میخواهم بدانم برادر شما چه خطری برای حکومت داشت که حذف فیزیکی او را در پیش گرفتند؟
شاید میخواستند در شهرهای مختلف ایجاد رعب و وحشت کنند که چنین فجیع کشتند. تنها برادر من نبود که در شهرهای مختلف، خیلی ها به این شکل یا شکل های دیگر حذف فیزیکی شدند و مسولین باید توضیح دهند که چرا چنین کردند. برادر من معلم بود شاعر بود. او ابتدا حقوق میخواند که یک ترم محروم از تحصیل شد بعد که انقلاب فرهنگی شد او رفت کرمان و ادبیات خواند. من بعد از قتل برادرم رفتم دانشگاه بهشتی تا ببینم چرا برادرم محروم از تحصیل شده بود اما پرونده ای از برادرم وجود نداشت هر چه گشتیم نبود. بعد از اینکه ادبیات خواند معلم شد اما در دوران معلمی هم او را تبعید کردند با اینکه او از کسانی بود که برای پیروزی انقلاب مبارزه کرده بود اما از همان سالهای اول انقلاب تبعید شد، محروم شد، منزوی شد اینقدر اذیت اش کردند و حلقه را بر او تنگ تر کردند که برای چاپ آثارش هم دیگر نمی رفت. او قربانی اندیشه اش شد فقط به جرم بیان و به خاطر ابراز اعتقاداتش کشته شد. اما آخر کارون چه گناهی داشت او فقط 9 سال داشت. صحنه قتل را آنطور که برای من بازسازی کردند و نماینده پزشکی قاونی با صراحت می گفت که در هر دادگاهی حاضرم شهادت دهم که سه نفر بوده اند وارد شده اند و حتی چایی هم خورده اند شاید فکر میکرده اند که کارون بعدها می تواند آنها را شناسایی کند شاید میخواستند حمید را بیشتر زجر بدهند نمیدانم. حمید از یک کودک هم بی گناه تر بود حتی اگر او مخالف سیاسی بود یا شعرها و اندیشه هایش مخالف بودند اما کارون بی گناه بود کارون….
گویا برادرتان قبل از قتل تصمیم به انتشار برخی از آثارش گرفته بود و قصد داشت به تهران نقل مکان کند درست است؟
بله. من و برادر دیگرم ساکن تهران بودیم و حمید خیلی تنها بود در نمایشگاه کتاب یادم است یکی از دوستان برادرم که به خاطر مسائل امنیتی نمی توانم نام او را بیاورم به ما گفت حمید در خطر است حمید را دریابید. من هنوز عذاب وجدان دارم که چرا حرف او را جدی نگرفتم. حمید همان موقع آمد تهران یک ماهی پیش ما بود در سکوت مطلق بود حرفی نمیزد از او خواهش کردم آثارش را بیاورد حتی نام کتابش را انتخاب کردیم و میخواستیم بگذاریم “پرستوها به ابر پرواز میکنند” رفت تا برای انتشار آماده شان کند زنگ زد و گفت که همه را تایپ کرده و آماده است خوشحال بود گفت دنبال انتقالم هستم اما دیگر نه تهران آمد نه کلاس درس رفت. وقتی ما رفتیم هیچ اثری از شعر ها و نوشته هایش که گفته بود تایپ کرده و اماده است نبود. تمام خانه به هم ریخته بود پر از کاغذ و خون، دیوار ها پر از خون بود جای دستان و پنجه های خونین حمید روی دیوارها بود. انگشت های حمید بریده شده بود و آویزان بود من ندیدم اما بچه هایش و برادرم و دیده بودند. شاید میخواسته کارد را بگیرد که به کارون نزنند نمیدانم… خانه سلاخ خانه بود… تعداد ضرباتی که زده بودند و نوع ضرباتی که زده بودند به شدت شبیه قتل فروهرها بود. اینقدر این 4 قتل یعنی قتل برادرم و برادرزاده ام و قتل داریوش و پروانه فروهر شبیه هم بود که انگار یک سناریو بوده تنها تفاوت این بود که داریوش فروهر را روی صندلی نشانده بودند و حمید چون خانه اش در حال بازسازی بوده و میز و صندلی هم نداشته روی زمین بود. بیشتر ضربه ها از قسمت بالای سینه زده شده بود و… همان موقع یکی از دوستان حمید را که احضار کرده بودند و در بازجویی گفته بودند که حمید در تهران به دیدار فروهر رفته در حالیکه حمید مدتی که تهران بود اصلا بیرون نمی رفت.
و بعد چه مشکلاتی برای خانواده شما پیش امد غیر از احضارها و بازجویی هایی که گفتید آیا مشکل و مساله دیگری به وجود آوردند؟ آیا اجازه برگزاری مراسم سالگرد و بزرگداشت به شما میدهند؟
اول باید بگویم که با قتل یک انسان تنها او را به تنهایی نمی کشند همه خانواده را می کشند و قتل کل خانواده است چون دیگر زندگی عادی را از خانواده می گیرند. اما بعد از کشته شدن حمید و کارون، در یک کلام بگویم که ما غیر مجاز شدیم. کتاب های من غیر مجاز شدند و همین چند وقت پیش در پاسخ به دوستی که می پرسید در چه ژانری می نویسی این مدت؟ گفتم در ژانر غیر مجاز. در عرصه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مشکلات و تنگناهای بسیاری به وجود آمد و فقط زندانی خانه های خودمان هستیم زندانی درون خودمان و انگار که خط بطلانی بر ما کشیده اند. هنوز نمی توانیم یک مراسم ساده سالگرد برای برادرم و کودکش بگیریم این فاجعه نیست به نظر شما؟ ما هر سال فقط می توانیم برویم کرمان و برویم روستای زادگاهمان و سر خاک برادرم و کارون برویم و برگردیم و برای هیچ نوع مراسمی اجازه نمیدهند. همین دیروز سالگرد محمد مختاری و محمدجعفر پوینده بود حتی تاج گل را توقیف کردند. اجازه ندادند حتی یک ربع بالای مزار این عزیزان بایستیم. پوستر را گرفتند و روبان سیاهی که نام کانون نویسندگان روی آن بود را از روی تاج گل برداشتند و بعد تاج گل را دادند. تازه این که تهران است و نیروی اجتماعی قوی وجود دارد ببینید در شهرستان ها چه خبر است. در هر شهری معمولا، اثار شعرا و نویسندگان برگزیده را جمع میکنند و مجموعه هایی منتشر میکنند در کرمان که میخواستند برای مجوز به ارشاد بفرستند گفته بودند باید نام حمید حاجی زاده را حذف کنید در نمایشگاه کتاب عملا اجازه ندادند و گفتند نامی به اسم حاجی زاده نداریم و..
و این مسائل چه تاثیری بر زندگی شما و اعضای خانواده تان گذشت خانم حاجی زاده این 13 سال چگونه گذشت بر شما؟
خیلی تلخ، محمد مختاری دوست نازنین من بود محمد جعفر پوینده، داریوش و پروانه فروهر همه به شکل فجیعی کشته شدند و شاید نتوان گفت چه کسی دردش عمیق تر است من دردم فجیع تر است یا پرستو (فروهر) که به شدت دوستش دارم یا مریم (همسر محمد مختاری) همه زجر کشیدند و می کشند اما یک تفاوت است اینکه آنها همدردی اجتماعی را پشت سرشان داشتند ما اما نه تنها نداشتیم بلکه یکی یکی اطرافیان ما کنار می رفتند از ما دوری میکردند و حلقه دور ما تنگ تر و تنگ تر می شد و زمانی به صفر رسید. خیلی تلاش کردیم که نگذاریم آتش مرگ حمید و کارون خاموش شود با چنگ و دندان پیش رفتیم انگ خوردیم، حمید انگ خورد و… کار به جایی رسید که رئیس اداره آگاهی کرمان و بازپرس ویژه قتل از برخی از روشنفکران شهر ما، به من نزدیک تر بودند که پای حرفم می نشستند… نمی توانم بگویم ما تک تک چی کشیدیم خیلی سخت است خیلی خیلی درداور است مخصوصا اینکه مردم شهر من به دلایل خاصی، همیشه فریادشان را در گلو می ریزند و فریاد نمی کشند با اینکه حمید را به شدت دوست داشتند اما سکوت کردند و ما در تنهایی، وحشت و بی کسی ماندیم و با چنگ و دندان سعی کردیم ثابت کنیم که حمید ما تکه تکه شده که کارون 9 ساله ما تکه تکه شده…. خیلی بی رحمانه بود له له میزدیم برای ذره ای همدردی اما حتی سعی میکردند در خانواده ما شکاف ایجاد کنند. اینقدر فشار روانی اورده بودند که من حتی به خودم شک کرده بودم خیلی عذاب کشیدیم و حمید در تنهایی، سکوت و انزوا کشته شد و این خیلی غمناک بود. و حمیدهای بسیاری در شهرستان های مختلف کشته شدن دکه قتل آنها حتی اندازه حمید و کارون ما هم صدا نداشت. حمید ما به هر حال خواهر و برادری دست به قلم داشت که کوتاه نیامدند و به هر قیمیتی ایستادند اما خیلی از خانواده ها سکوت کردند و صدایی هم برنخاست. حتی بعد از انتخابات دو سال پیش که اعتراضات شروع شد و بچه های مردم که بچه های ما هم هستند آنطور کشته شدند. ارس عکس سلاخی شده پدر و برادرش را برداشت رفت همپای مردم اما هیچ کسی توجهی نکرد اسمی نیاورد و نپرسید که این عکس کی است؟ ارس تمام تلاشش را کرد و تنها کسی که توجه کرد فقط ماموران نظامی بودند که او را گرفتند و زدند و….
و ایا حرف دیگری مانده؟ حرفی که در این 13 سال نزده باشید و بخواهید با مردم در میان بگذارید از حمید حاجی زاده و…
حرف که خیلی زیاد است خیلی اما من واقعا ممنون هستم از شما از همه کسانی که حمید و ما را فراموش نکردند. دیروز دوستی به من می گفت هر سال برای حمید می نوشتی امسال ننوشتی. راست هم می گفت گفتم هستند دوستانی که اگر من غفلت میکنم جور مرا می کشند مثل مسعود نقره کار که تاکنون هرگز او را ندیده ایم و نمی شناسیم اما همیشه سالگرد برادرم و کارون که می شود می نویسد. شما و پرستوی فروهر و اینها مرهمی است بر درد بزرگی که هیچ وقت از یاد نخواهد رفت اما این مرهم کمک میکند کمی با این درد کنار بیاییم. هرگز فراموش نمیکنیم و تمام تلاشمان را میکنیم که حمید و کارون های دیگر کشته نشوند. خیلی حرفها است اما الان انگار بازگشته ام به همان 13 سال پیش به همان روزها وپرتاب شده ام به آن حال و هوا. فقط میخواهم بگویم که برای همه بچه هایی که در این سالها کشته شدند در دهه 60 جان باختند در جبهه کشته شدند من مادر، خواهر، همسر و دوست آنها هستم و برایم هیچ فرقی نمیکند. میخواهم بگویم که به یاد داشته باشیم کسانی که به ما نزدیک تر هستند وقتی کشته می شوند داغشان سنگین تر است اما داغ کشته شدن همه عزیزانمان سنگین است سکوت نکنیم سر تجاوز ها اینقدر سکوت کردند و کردند که این کار شنیع سر نزدیکان خودشان که امد صدایشان هم درآمد در حالیکه اگر همان سالهای اول سکوت نمیکردند دیگر تکرار نمی شد نگذاریم بلا سر خودمان بیاید بعد بفهمیم یعنی چی. صدای همه باشیم چه آنها که بعد انتخابات کشته شدند چه آنها که در 33 سال کشته شدند خیلی ها هستند در شهرستان ها که اندازه حمید و کارون ما هم صدا نداشتند صدای آنها بشویم که مهم تر هستند به نظر من.
خانم حاجی زاده شما در تهران هستید و با انتشار این مصاحبه آیا مشکل جدیدی برای شما پیش نخواهد آمد؟ از تبعات آن….
آفتاب از این که داغ تر نمی شود عزیزم. صد در صد باز مرا خواهند خواست باز فشار خواهند آورد اما من میدانم که حمید و کارون زنده نخواهند شد و همه تلاش من در این است که کمک کنم حمیدها و کارون های دیگر کشته نشوند و برای همین است که سکوت نمیکنم. خانواده ما ویران شد من سرطان گرفتم و دکترها گفتند از فشار عصبی است ویرانی برادرهایم را دیدم اروند و ارس دو پسر حمید داغون شدند همین الان که با شما صحبت میکردم ارس اینجا بود دیگر طاقت نیاورد با اینکه 27 سالش است با گریه بیرون رفت او در 13 سالگی صحنه قتل را دیده و… نباید بگذاریم این جنایت ها تکرار شود. امیدوارم کاری کنیم که کارون ها، حمیدها، غفار حسینی ها، مجید شریف ها و هزاران انسان بی گناه دیگر کشته نشوند. توی زندان ها نمانند و امیدوارم که روزی دادگاهی عادلانه برگزار شود دادرسی عادلانه صورت گیرد و همه چیز برای همه مردم روشن شود و قاتلان عزیزان ما مجبور به جوابگویی شوند.