از همه جا

نویسنده

گفت‌وگو با حسین سناپور درباره وضعیت نشر و فروش کتاب

کم‌فروش‌هایی که می‌خوانیم پرفروش‌هایی که خمیر می‌شوند

آرزو شهبازی

 

 

حسین سناپور نخستین رمان ‌خود یعنی نیمه‌غایب را در ۱۳۷۸ منتشر کرد. اثری که برای او جوایز مختلفی را به ارمغان آورد و در مدت یک سال شش بار تجدید چاپ شد. ویران می‌آیی، با گارد باز، سمت تاریک کلمات، شمایل تاریک کاخ‌ها و لب بر تیغ از دیگر آثار این نویسنده‌اند. با سناپور درباره دلایل پرفروش شدن کتاب‌های ادبی گفت‌وگوی کوتاهی داشته‌ایم که می‌خوانید.

 

در حال حاضر در جامعه ما چه ارتباطی بین کتاب خوب و کتاب پرفروش وجود دارد و از این نظر چقدر شبیه کشورهای دیگر دنیا هستیم؟

فکر می‌کنم وضعیت ما مثل کشورهای دیگر جهان است و فرقی ندارد. یعنی حداقل در کشورهایی که ما خبر داریم، کتاب‌های پرفروش گاهی کتاب‌های خوب، اما اغلب کتاب‌هایی هستند که می‌شود به آن‌ها گفت کتاب‌های عامه‌پسند. یعنی کتاب‌هایی که مخاطب عام دارند ولی به لحاظ کارکردهای هنری از کیفیت بالایی برخوردار نیستند. اما به این معنی هم نیست که هر کتابی پرفروش است کیفیت بالای هنری و ادبی ندارد. مثلا صد سال تنهایی مارکز به گفته خود نویسنده ظاهرا فروش عجیب و غریبی داشته و این فروش هم گویا مربوط به‌‌ همان روزهای اول انتشار کتاب بوده است. در نتیجه کتاب‌های خوبی هم هستند که فروش می‌کنند. اما اغلب این‌طور نیست.

 

دست‌کم در تاریخ ادبیات ما این گونه است که بسیاری از کتاب‌ها فروش بالایشان در یک دوره زمانی طولانی اتفاق افتاده است و فروش بالا برای چاپ اول یک کتاب مورد نادری است. از طرفی کتاب‌هایی هم که فروش بالایی داشته‌اند اغلب در حوزه‌های دیگری جز ادبیات داستانی بوده‌اند.

بله، حتما باید زمینه‌یی وجود داشته باشد. مثلا شناخته شده بودن خود نویسنده خیلی مهم است. من فکر نمی‌کنم کتاب‌های هری پا‌تر در نخستین چاپ‌های خودش خیلی پرفروش بوده باشد. اما به مرور و در جلدهای بعدی فروشش مدام بالا‌تر رفت. به هر حال فروش به خیلی چیز‌ها بستگی دارد که مهم‌ترینش شناخته شده بودن نویسنده است. در غیر این صورت اگر کتاب خوبی نوشته شود، به مرور پرفروش می‌شود. از طرفی بعضی کتاب‌ها هم هستند که طیف مخاطب گسترده‌یی دارند. مثلا کتاب آشپزی را از خود داستان‌نویس تا خواننده شعر و مخاطب کتاب‌های صنعتی یا حتی کسانی که اصلا کتابخوان هم نیستند ممکن است خریداری کنند. در نتیجه این‌جور کتاب‌ها که مصرف عمومی دارند و مربوط به یک حوزه خاص نیستند مخاطب بیشتری دارند. از جمله این کتاب‌ها همین کتاب‌های روان‌شناسی سبکی است که به درد همه جور آدمی می‌خورد. ولی کتاب‌های تخصصی مخاطب کمتری دارند. مگر اینکه در قالب‌های مخاطب‌پسند‌تر دیگری، مثل داستان، ارائه بشوند مثل کتاب «دنیای سوفی» یوستاین گاردر که فروش بالایی داشت.

 

با این حساب داریم بر این نکته صحه می‌گذاریم که ادبیات داستانی جدی به ندرت پرفروش می‌شود.

نه. صد سال تنهایی نمونه خلافش است. یا بوف کور و شازده احتجاب در ایران خیلی فروش کردند. ولی خب تعدادشان خیلی کم است.

 

به نظرتان پرفروش شدن بر اساس انتخاب افکار عمومی چقدر قابل اعتماد است؟

نمی‌دانم اعتماد کردن یعنی چی؟ اگر یک کتاب واقعا فروش رفته باشد، یعنی مردم از آن خوششان می‌آید. اما خب ممکن است یک سری از کتاب‌ها واقعا فروش هم نرفته باشند. بعد برایشان تیراژهای قلابی درست کنند. کتاب‌هایی در گذشته بوده‌اند – به ویژه وقتی که ناشر‌ها از ارشاد کاغذ می‌گرفتند- که تیراژشان را بیشتر زده‌اند برای اینکه کاغذ بیشتری بگیرند، در نتیجه تیراژشان واقعی نبود. از طرفی خیلی از کتاب‌ها توی کارخانجات، ادارات، کتابخانه‌ها و… پخش می‌شود و در واقع خریده نمی‌شود. این کتاب‌ها هم اغلب می‌روند توی انباری و از توی انباری می‌روند توی چاپخانه که خمیر و دوباره کاغذ شوند. شما این کتاب‌ها را نه پشت وی‌ترین می‌بینید و نه دست مردم. این کتاب‌ها از رانت دولتی استفاده می‌کنند و خوانده نمی‌شوند، فقط چاپ و پخش می‌شوند.

 

اما ممکن است همین تیراژهای صوری باعث ارزشگذاری آن کتاب در بین مخاطبان و به تبع آن فروش بالا در چاپ‌های بعدی شود.

نه گمان نمی‌کنم. یعنی تاثیر تبلیغاتی این جور کار‌ها کم است. تبلیغات موثر درکشور ما تبلیغات دهان به دهان است. یعنی من به شما می‌گویم این کتاب خوب است و شما می‌روی می‌خوانی و اگر خوشت آمد به نفر بعدی می‌گویی. اما مثلا اگر من تبلیغاتی در یک روزنامه یا اینترنت ببینم که می‌گوید فلان کتاب اینقدر پرفروش شده، بعید است روی من تاثیر بگذارد. تاثیر تبلیغ برای یک کتاب در روزنامه و اینترنت و مجله اصلا به اندازه تبلیغات دهان به دهان و فردی نیست. ما معمولا اعتمادی به یک منتقد یا مجله و روزنامه خاص نداریم. مگر اینکه کسی برای خودش جاهای قابل اعتمادی داشته باشد و بداند که مثلا وبلاگی یا ستونی در فلان روزنامه هست که قابل اعتماد است و براساس آن برود کتاب بخواند. در کشورهای خارجی مثلا در فلان روزنامه فلان منتقد یک ستون ثابت دارد که وقتی از یک کتاب تعریف می‌کند می‌تواند فروش آن کتاب را مثلا ۱۰۰ هزار نسخه بالا ببرد. یا حتی جایزه‌های ادبی این تاثیر را دارند. اما در ایران چون آنجایگاه خاص برای کسی تعریف نشده است، یعنی کسی نتوانسته آنجایگاه را به عنوان یک منتقد به دست بیاورد خواننده هم به آن‌ها چندان اعتماد نمی‌کند. می‌شود گفت الان خیلی خیلی این اعتماد کم است. به همین خاطر من فکر می‌کنم اعلام چاپ‌های متعدد یک کتاب در فروش آن تاثیر‌گذاری تعیین‌کننده ندارد. آن اندک تاثیر هم بستگی دارد که از طرف چه رسانه‌یی اعلام شود، دولتی یا خصوصی، روزنامه و نشریه معتبر، یا نشریات نامعتبر.

 

حرفه‌یی بودن ناشر مطمئنا یکی از مهم‌ترین عوامل فروش است. ما در این زمینه چقدر ضعف داریم؟

ناشرهای ما از نظر تبلیغات به‌شدت غیرحرفه‌یی هستند. به ندرت ناشرهایی هستند که برای تبلیغ کتابشان پول خرج کنند. شاید به این خاطر که کتاب‌ها تیراژشان پایین است و پول آنچنانی از هیچ کتابی دستشان نمی‌آید. از طرفی خیلی از آن‌ها پخته‌خوارند. یعنی صبر می‌کنند که روزنامه‌ها و مجله‌ها دست به کار شوند و خود به خود برای یک کتاب تبلیغ شود. یا مثلا نویسنده کتابش را بردارد و به تعدادی از منتقدهایی که می‌شناسد بدهد. حتی اغلب این ناشر‌ها برای روزنامه‌ها و مجله‌ها کتاب نمی‌فرستند؛ یعنی این حداقل کار را هم انجام نمی‌دهند، چه برسد به اینکه پول اضافه خرج کنند. البته در برخی مجلات تبلیغاتی از طرف بعضی ناشر‌ها می‌بینیم که خیلی معدود هستند و جاهای خاصی هم معمولا این کار را می‌کنند که هزینه کمتری برایشان دارد. به هر حال به نظرم تبلیغاتی که دارند خیلی کم است.

 

پس با این حساب نقطه به هم رسیدن کتاب خوب و فروش بالا، نقطه‌یی است که به آسانی به دست نمی‌آید. چون اگر قرار باشد ناشر برای جلوگیری از ورشکستگی بخواهد تنها وجه اقتصادی قضیه را در نظر بگیرد، باید سمت کتابی برود که مخاطب می‌خرد، اما اگردغدغه‌مان بالا رفتن کیفی ادبیات در جامعه و همین‌طورسطح ذائقه مخاطب باشد، باید مدتی پیه فروش اندک را به تن بمالیم.

در مملکت ما چون دستگاه‌های دولتی هم نظارت دارند و هم کتاب چاپ می‌کنند و هم ناشرهایی دارند که به آن‌ها کمک می‌کنند، فضا اصلا رقابتی و سالم نیست. در نتیجه آن معیارهایی که جاهای دیگر می‌شود درباره کتاب خوب و فروش خوب درباره آن حرف زد و به نتیجه رسید، درباره اینجا صدق نمی‌کند. چون عواملی که در نشر دخالت دارد فقط خواننده و کتاب نیستند، از جمله همین رانت‌هایی که وجود دارد.

 

اما به نظرم برای یک نویسنده باید خوانده شدن از سوی مخاطب مهم‌تر از فروش کاذب باشد.

همین‌طور است. من فکر می‌کنم باید با مخاطب ارتباط داشت و شاید ناشر‌ها بیشتر طرفدار این جور کمک‌ها باشند. البته شاید بعضی از نویسنده‌ها هم بدشان نیاید. اما طبیعتا اینکه از کتاب آدم چندهزار نسخه بخرند و بعد جاهایی پخش کنند که معلوم نیست کجاست و خوانده می‌شود یا نه، احساس رضایت ندارد. من فکر می‌کنم باید حمایت باشد اما نه این‌طوری. در واقع دستگاه‌های دولتی باید از کتابخوانی حمایت کنند. یعنی تعداد کتابخانه‌ها را زیاد کنند و کتابخانه‌ها کتاب بخرند و به تبع آن آدم‌ها را کتابخوان کنند. خود کتاب خریدن این کتابخانه‌ها می‌تواند تیراژ کتاب‌ها را بالا ببرد. آن هم البته باز باید خارج از کنترل و نظارت دولتی و دستگاه‌هایی باشد که تعیین می‌کنند کدام کتاب باید خوانده شود و کدام کتاب نه. خود کتابخانه‌ها باید بر اساس نیاز مخاطبانشان خرید‌هایشان را تعیین کنند. اگر این اتفاق بیفتد و این اختیار هم برای کتابخانه‌ها وجود داشته باشد، می‌تواند به بالا رفتن تیراژ کتاب‌هایی کمک کند که باید خوانده شوند و تیراژشان هم بالا برود و ما کم‌کم مردممان را به کتابخوانی عادت بدهیم. نه اینکه یک کتاب یا ناشر نورچشمیمان باشد و آن کتاب را بخریم و خوانده هم نشود. اگر باز خوانده شود من مخالفتی ندارم اما معمولا کتاب‌هایی که با حمایت دولتی خریده می‌شوند کتاب‌های کم مخاطب هستند. به همین خاطر این طوری خریداری می‌شوند و بعد هم می‌روند یک جاهایی در انبار‌ها نگهداری می‌شوند و بعد چون انباری جا ندارد خمیر می‌شوند. فکر می‌کنم اگر برای این کار بستر‌سازی نشود همین‌طوری باید توی سر و کله هم بزنیم.

منبع: روزنامه اعتماد