زینب پیغمبرزاده،فعال حقوق زنان و خبرنگار صفحه زنان روزنامه سرمایه، چهارشنبه شب پس از تحمل 9 روز حبس در زندان اوین، با شیوه ای غیر معمول آزاد شد.
او روز دوشنبه 17 اردیبهشت ماه مانند 32 زن دیگری که در 13 اسفند ماه 1385 دستگیر و با قرار کفالت یا وثیقه آزاد شده بودند، با در دست داشتن احضاریه کتبی برای تفهیم اتهام به دادگاه انقلاب مراجعه کرد، اما به خاطر عدم مراجعه با احضار تلفنی و نداشتن وثیقه راهی زندان اوین شد و سرانجام با وثیقه 20 میلیون تومانی، چهارشنبه شب به جای آزادی از در بازداشتگاه اوین، با خودروی زندان به میدان کاج منتقل شد.
قرار بود زینب ساعت پنج بعداز ظهر آزاد شود و جمعی از دوستان وهمکارانش از همان ساعت به استقبال آمده بودند.
چهار بعد از ظهر مقابل زندان اوین جمعیتی دیده نمی شود. جز زنی که برادرش به جرم عدم پرداخت مهریه ، یک ماه و نیم در زندان بوده و خواهر به استقبال آمده است.
کمی آن طرف تر زنی با چادر سیاه و کودکی که به خاطر گرسنگی گریه سر داده بود روی سکو نشسته بودند و مادر، در انتظار شوهر در بندش به گریه های کودک توجهی نمی کرد.
برخی به خاطر آزادی زینب از صبح به اوین آمده بودند. محبوبه ،یکی از اعضای کمپین یک میلیون امضا ازصبح روی سکوی انتظار نشسته است. اما به قول خودش شوق دیدار زینب او را خسته نمی کند.
عطیه هم از راه می رسد. فقط دو بار او را دیده اما حضورش را مقابل زندان یک وظیفه می داند. به دیوار های بلند اوین نگاهی می کند: “اینجا به من حس متناقضی می دهد. این طرف دیوار آزادی است، طرف دیگر اسارت.” و به زنانی می اندیشد که آن سوی این دیوارهای بلند در بندند: “مرزها چه قدر باریک اند.”
به تدریج به تعداد افرادی که به استقبال زینب آمده اند افزوده می شود. خنده بر لبانشان نقش بسته و نگرانی خود را پنهان می کنند. یکی از اعضای کمپین از زینب به نام دختر شاد کمپین یاد می کند: “ خنده ها و شادی های زینب را نمی توانم فراموش کنم. می خواهم با این روحیه به پدر نگران زینب روحیه بدهم.”
اما پدر نگران است و تلاش هایش برای پنهان کردن این اضطراب بی نتیجه. چشم هایش در آن بعد از ظهر چهارشنبه مقابل زندان اوین به در کوچکی زل زده بود تا نظاره گر آزادی دخترش باشد. اما ساعت از پنج هم گذشت. به شش رسید و خبری از آزادی نشد.
قبل از تاریکی هوا همه را از حیاط مقابل زندان اوین بیرون کردند. خاک و صدای گوشخراش حفاری خیابان روبروی زندان هم دوستان زینب را دلسرد نکرد.
سیاهی شب هم آمد و باز هم از آزادی خبری نشد.
محمود پیغمبر زاده با اطمینان می گوید: “ مگر می شود دخترم را آزاد نکنند. دادگاه که وثیقه را پذیرفته است.”
و حرف ها و اظهار نظرها آغاز می شود. “میرا” یکی دیگر از دوستان زینب از تجربه های قبلی اش می گوید. اینکه بعید نیست زینب را آزاد نکنند و به قول خودش گول خورده باشند. و دیگری معتقد است او را امشب آزاد می کنند.
در کوچک زندان اوین باز می شود.دختری جوان آزاد می شود.می گوید: “به جرم رابطه از سوم فروردین در اوین بوده ام بدون این که برایم داد گاهی برگزار شود.”
دربندها یک به یک آزاد می شوند و انتظار دوستان زینب همچنان ادامه دارد. هوا کمی سرد شده است.
ساعت از نه شب هم گذشته که در بزرگ زندان اوین باز می شود و خودرویی با سرعت از مقابل چشم های کنجکاو عبور می کند. دو مامور به پدر زینب می گویند: “به خانه بروید. زینب در خانه منتظر شماست.” پدر زینب با اضطراب فراوان نگران دخترش است: “زینب کلید خانه را ندارد.” وتمام سعی اش رسیدن به خانه شان در کرج است اما دقایقی بعد زینب از میدان کاج تماس می گیرد. او را به شیوه ای غیرمعمول در میدان کاج رها کردند اما دوستان این بار هم به استقبالش رفتند و میدان کاج در خاطره ها ماند.
زینب مثل همیشه با چهره ای خندان آنجا ایستاده است. قبل از همه پدر زینب پیش او ایستاده است…
منبع:کانون زنان ایرانی