گچ پژ عنکبوتی!

علی رضا رضایی
علی رضا رضایی

» راستانِ داستان

طرف استاد “مصالح ساختمانی” بود. مقاومت مصالح و بند و بساط هم درس می‌داد ولی برای بار اول مجبور بودیم سر درس مصالح ببینیمش که این تنها استادش در دانشکده بود. از حیث شکم و گردن آنقدری گنده بود که بادی که به تبختر به غبغبش می‌انداخت را آدم لای آنهمه گردی و قلمبگی ندید بگیرد. یک وقتی حتی معاون اداری مالی دانشکده هم شده بود. “عمرانی”ها که در دانشگاه روی کار آمدند و تمام مناسب از ریاست دانشکده الی آخر را تسخیر کردند، این هم شد معاون اداری مالی. بعد در دوره همین‌ها، دانشجوهای عمران سر و صدا کرده بودند برای ظرفیت فوق لیسانس و تهش ظرفیت، برای تمام رشته‌ها مثل مکانیک و برق اضافه شد جز برای عمران که بانی داستان بود و تصمیم‌گیرندگانش همه عمرانی.

غیر از این، چپ و راست هم ملت را “می‌انداخت” و اصولاً همه منتظر اولین فرصت بودند که حالش را اساساً بگیرند. یک‌بار بچه‌ها رفته بودند این در و آن در تحقیقات کرده بودند که آخرش بفهمند ساختمان‌ها و تاسیسات دانشکده جزو حوزه‌ی معاونت اداری مالی محسوب می‌شود. مرحله دوم عملیات این شد که چیلر دانشکده را از کار بیندازند که حوزه استحفاظی طرف خدشه‌دار بشود. رفتند یکی از پره‌های فن چیلر را از بیخ کندند که احتمالاً چیلر بسوزد. چیلر بجای اینکه بسوزد، ترکید و نصف دیوار آمفی تاتر دانشکده فنی را هم آورد پایین که از قضا محل تجمعات و مامن خود بچه‌ها بود. البته خوشبختانه بعدش یارو را از معاونت برداشتند! حالا دلیلش همین بود یا هر چیز دیگری، ما به همه گفتیم زدیم، شما هم بگید زده!

ولی گرفتاری اصلی از آنجایی شروع شد که در کارگاه مصالح ساختمانی، یک اختراعی کرده بود که مجبور بودیم روزی بیست دفعه برویم تماشا کنیم و در اوصافش بشنویم. برداشته بود یک کف دست گازوییل را با گچ ساختمانی قاطی کرده بود، بعد یک کنج از سقف دیوار بازسازی کرده بود و تا مدت‌ها هر روز بهش سر می‌زد تا بالاخره یک‌روز متوجه شد که اختراعش به ثمر نشسته و عالم امکان را تکان داده. حالا چی؟ اگر به گچ ساختمانی گازوییل اضافه کنیم، کنج سقف «کارتنک» نمی‌بندد. لامصب ضربه‌ی مهلکی بود به صنعت جارو سقفی کشور!

هر روز ملت را خـِرکش می‌کرد تا کارگاه مصالح و اختراعش را جوری نشان می‌داد و معرفی می‌کرد که زکریی رازی الکل را اینطوری معرفی نکرد. لاکردار ما حتی اختراعات‌مان هم اولش “فقط برای مصارف پزشکی” بوده ولی بعداً زیادی اختراعمان را غنی کردیم صدای تمام دنیا را درآوردیم. کارمان شده بود این که هر روز هیئتی برویم کارگاه مصالح روبروی اختراع طرف بایستسم و ایشان هم با اشاره به آن مجسمه‌ی “کنج دیوار”، درباره اینکه بعد از قرن‌ها بشریت را از لوث وجود “کارتنک” کنج دیوار نجات داده سخنرانی بکند. ما هم باید هر پنج دقیقه یک‌بار عین بز سرمان را تکان تکان می‌دادیم می‌گفتیم بله بله، عجب!

همان وقت‌هایی بود که هاشمی رفسنجانی دوره افتاده بود در شوروی که حالا دیگر ترکیده بود و دویست تا یأجوج و مأجوج ازش زده بود بیرون. یک‌روز اعلام کردند بخاطر روابط حسنه‌ی علمی با روسیه که تازه داشت کم‌کم می‌شد دوست و برادر، یک هیئت از دانشگاه “آستراخان” می‌خواهد بیاید بازدید دانشکده فنی. یارو دیگر روی پا بند نبود. دیگر روزی سه دفعه می‌رفت سراغ اختراعش و احتمالاً از اینکه اساتید دانشگاه آستراخان بعد از دیدن آن اختراع، شوکه و حتی شاید از شدت تحیر، کشته بشوند شوقی تمام وجودش را گرفته بود.

از قضا روزی که خواستند هیئت مربوطه را به کارگاه مصالح ببرند، ما هم از روی فضولی هرکی دست‌مان رسید را جمع کردیم بردیم آنجا که ببینیم جریان چطوری می‌شود. نیم ساعت برای هیئت آستراخانی حرف‌هایی را که شش ماه برای ما تکرار کرده بود گفت. برقی که توی چشمانش بود نزدیک بود ما را خشک بکند. هیئت آستراخانی ولی بدون کمترین واکنشی منتظر آخر سخنرانی و احتمالاً نقطه شکوفایی قضیه بودند. صدای یارو که قطع شد سوال واحد هیئت مربوطه این بود: خب؟؟؟ -خب هیچی دیگر، اگر با گچ، گازوییل قاطی کنی سقف دیگر کارتنک نمی‌بندد. -عه؟!

یکی از اعضاء هیئت پرسید شما چند نوع گچ در کارگاه دارید؟ بردند نشانش دادند و مثلاً گفتند این سه چهار جور. پاکت یکی را برداشت پرسید آیا شما در ایران اینرا گران‌تر از بقیه می‌خرید؟ جواب دادند بله. پرسید به نظر شما چرا؟ ما داشتیم تند تند پیش خودمان جواب می‌دادیم: لابد بخاطر هزینه‌های حمل و نقل، یا بخاطر برند کارخانه، یا… -نه عزیزم! این گچ “ترکیبات فسیلی” دارد دقیقاً برای همین اختراعی که این بزرگوار کرده. الآن پنجاه سال است که این گچ در همه جای جهان تولید می‌شود. شما بی‌خود دستت را گازوییلی نکن برادر!

استاد نگاه خشمگینی به ماها که از خنده داشتیم منهدم می‌شدیم کرد: شماها درس و زندگی ندارید؟ -چرا آقا داریم… رفتیم!