جوانان سال نو مبارک باد

مهرانگیز کار
مهرانگیز کار

سال میلادی نو شد با تحریم بانک مرکزی ایران، با رزمایش دولت ایران، با تنگه ی هرمز که می تواند مرکز ماجراهائی بشود که به سود هیچکس نیست. ایران و امریکا به سود صلح جهان خوب بازی نمی کنند. صلح با این بازی که لحظه به لحظه قواعدش تعیین می شود یا قواعدش متناسب با در گیری های هریک در سیاست داخلی تغییر می کند، به خطر افتاده است. حکومت ایران اسیر شعارهائی شده که سالهاست بر آن افزوده و نتوانسته با در نظر گرفتن واقعیات جهانی در این شعارها تجدید نظر کند. فضای ذهن در محاصره ی شعارهائی که دست آخر به قیمتی گزاف برای مردم ایران محکوم به تغییراست، کاملا بسته است. بچه هائی که با این شعارها در بستر سپاه و بسیج زبان باز کرده اند طوری از سیاست های جهانی حرف می زنند و اعلام موضع می کنند که پیداست مجال نداشته اند تا جهان را بشناسند و نیروهای تاثیر گذار را درست ارزیابی کنند. آنها به بحث های سیاسی در رابطه با غرب و جنگ که می رسند در چارچوب افسانه های تاریخی با موضوع بر خورد می کنند. یک طرف شمر ذی الجوشن ایستاده که خونریز است و یک طرف آقای خامنه ای با لشکریانش که مظلوم و ستمدیده است و می خواهد آن شمر را خاک کند. بچه های بسیجی ایرانی را در دائره ی بسته ی خیر و شر از لحاظ سیاسی نابالغ نگاهداشته اند. در ذهنیت دستکاری شده ی آنها حد وسطی در کار نیست. خود را خیر می دانند و دیگرانی را که به تحلیل واقع گرایانه ی جهان می پردازند همچون شرمطلق می نگرند. آموخته شده اند تا جهان را آنگونه که هست نشناسند و بلکه آنگونه که نیست بشناسند. به جنگ فراخواندن و شوق جنگ بر افروختن در روح و جان این جوانهای ایرانی نمی تواند به ایران در جهان منزلت و اعتبار ببخشد و نمی تواند رفاه و شادمانی و امنیت مردم ایران را که این جوانهای حکومتی فرزندانش هستند، تامین کند.

ساده لوحانه می گویند: از اوباما توقع نداشتیم اینگونه برخورد کند.
همین یک فقره گله گزاری های احساسی در چرخه ی پر پیچ و خم سیاست های جهانی کافی است تا با نگرانی به آینده ای که قرار است این جوانها سازنده اش بشوند بنگریم. با آن بودجه هنگفت و تکنولوژی آموزشی که حکومت در اختیار داشته نخواسته به جوانهای پاسدار و بسیجی ایرانی که بسیار توانائی ها دارند یاد بدهد که آقای اوباما اگر یک بار برای آنها کارت تبریک نوروزی فرستاده مفهومش این نبوده که منافع ملی یک ابر قدرت را که او در جهان نمایندگی اش می کند به دست فراموشی سپرده و گوش به فرمان آقا شده است. به جوانهای بسیجی و سپاهی ما نیاموخته اند که وقتی می خواهند پا به تشک کشتی بگذارند، باید مظنه ای از زور بازوی خود و حریف داشته باشند. بی جهت نیست که در سنت حاکم بر کشتی و ورزش های باستانی همواره کسانی با نامهای خاص کنار گود بوده اند که مانع در هم پیچیدن دو بازویی بشوند که از هر حیث با یکدیگر نابرابرند. اینکه آقای چاوز برای جوانهای ایرانی کنار گود کشتی با حریف نابرابر دست می زند و دیگرانی مانند او، بسا زیان در پی دارد و دریغ از یک سود. سراشیبی جنگ با یک ابر قدرت را نباید به جوانهای بسیجی و سپاهی ایرانی که توانمندی های آنها را می شود برای تامین رفاه و امنیت شغلی و قضائی مردم به کار گرفت، تحمیل کرد. غرور و کرامت انسانی این همه جوان، در صورت گرفتار شدن در یک جنگ نابرابر لت و پار می شود. به جای آنکه آنها بتوانند غرور بیافرینند در سراشیبی یک جنگ نابرابر که شمشیرهای آخته ی دیگر دارندگان نفت منطقه، هوای آنها را ندارد، تبدیل به احساس شکست می شود و یک انرژی بزرگ که سرمایه ی ایران است به ورطه ی افسردگی فرومی افتد. ایران در این بازی احساساتی تنها می ماند. تنهاماندگی همانگونه که در زندگی فردی به خودکشی می انجامد، ممکن است سرنوشت حکومت هائی را که دچار توهم می شوند و جوانان را با این توهم بیمار می کنند، درست در جهت عکس شعارهای دهان پرکن، طراحی کند. دود این توهم فقط دامان حکومت نابخرد را نمی گیرد و بلکه باری می شود بر شانه های ملتی که 33 سال است برای سر عقل آمدن حکومت نادان شان یا جان فدا می کنند یا دست دعا بر آسمان دارند.

سال 2012 برای ایرانیان سال پر ماجرائی است. امریکا به نابودی اقتصاد مریض و علیل ایران کمر بسته و حکومت ایران، این بازی امریکارا با نابخردی، به حق و مشروع جلوه می دهد. میلیون ها ایرانی آواره ی خارج از کشور فقط یک پاره از نابخردی های حکومت ایران را تشکیل می دهند و باقی که درون ایران سر سفره های خالی نشسته یا دور زندان ها برای دیدار با عزیز زندانی شان پرسه می زنند، دیگر زوایای این نابخردی را به تماشا گذاشته اند. حکومتی که برای خود دستی دستی و احمقانه این همه مخالف و زندانی و آواره آفریده و با وجود ثروت سرشار فقط وارد کنندگان از چین و ماچین را فربه کرده و گور تولید را کنده و دست آفتابه دزدهای بیکار و فقیر را از مچ قطع می کند، البته به بازی امریکا مشروعیت می بخشد، هرچند مخالفان خارج کشوری اش آن اندازه پخته و با تجربه شده اند که بر ضد جنگ غرب با ایران موضع می گیرند و از آن بیزاری می کنند.ولی جنگ علی رغم فعال شدن این عامل کماکان می تواند در راه باشد.

در این زد و خورد های روانی، کفه ای لحظه به لحظه سنگین می شود که بیشتر توجیه گر جنگ است تا صلح و در این هیاهوکسانی که ناله شان به گوش نمی رسد و حتا از سوی ایرانیان داخل کشور اغلب سرزنش می شوند، همان آوارگانی هستند که حمله ی نظامی به ایران را تقبیح می کنند. انبوهی که نه در غربت دل شان شاد است، نه جائی در وطن دارند، چوب های دو سر طلا شده اند که نمی دانند جواب دردمندان درون ایران را که به قصد خودکشی و نجات از این حکومت امید به جنگ بسته اند، چگونه بدهند و نمی دانند در غربتی که جمهوری اسلامی به خودشان تحمیل کرده چگونه بمانند و بر ضد سیاستهای رسمی کشورهای محل اقامت داد و فریاد کنند. جمهوری اسلامی متخصص ایجاد سرگشتگی، فقر، فساد، تفرقه، ستمگری و بی عدالتی است و جمعی که بیشترشان در ایران زندگی می کنند و تعدادشان هم کم نیست، بی پروا از تبعات و مفاسد جنگ، ما را دشنام می دهند و می گویند: نفس تان از جای گرم بلند می شود. مگر این مجموعه ی بیدادگر بدون جنگ هم از نفس می افتد؟ 
و ما مانده ایم حیران و نمی دانیم جواب دردمندانی را که بسیجی و سپاهی نیستند، اما به نیت رژیم زدائی و سرنگونی رژیم، جنگ طلب شده اند و از قربانی شدن هم پروائی ندارند چه بدهیم؟ روزگار سختی است نازنین و سال 2012 از قرار آن را سختتر می کند.
سال نو مبارک…