انگار دیروز بود!‏

ملیحه محمدی
ملیحه محمدی

حتا اگر عادت به خاطره نویسی داشتم، سی سال پیش، این روزها، نوشتن کاری بود که لابد فقط از مردم افلیج بر می ‏آمد. تمام روز و گاه تا نیمه های شب در خیابانها بودیم و چند ساعتی را اگر به ناچار در خانه، در خواب بودیم که توانی ‏بماند برای حمله و گریز فردا. ‏

ما دیگر فقط می دویدیم و کمتر فکر می کردیم. همیشه همینطور است وقتی که آدم می دود، اگر فکری هم داشته باشد، ‏تنها فکر رسیدن است. مقصد؟ گو هر کجا که اینجا نباشد.‏

‏ مدتها بود که اینطور شده بود؛ مدتها پیش از آنی که شاه با چهره گرفته و خسته به تلویزیون بیاید وبا صدایی آرام ‏بگوید که صدای انقلاب ما را شنیده است، اینطور شده بود.‏

‏ وقتی این را می گفت من که تازه مزدوج شده و از خانه پدری رفته بودم، تصادفاً آنجا بودم در میان خواهر و ‏برادرهای کوچکتر و همانطور منقلب، شاید هم منقلب ترم!‏‎ ‎

مادرم گفت:” دختر! ببین این بیچاره می گه صدای انقلاب شما رو شنیدم. بتمرگین دیگه!“‏
‏ مادرم که هر چه سختی از روزگار دیده بود، هرگز به سیاست ربطش نمی داد، دلش مثل همیشه که برای همه می ‏سوخت برای شاه هم سوخته بود.‏‎.‎‏.‏

‎ ‎راست این بود که منهم از دیدن چهره غمگین او احساسات عجیب و غریبی را تجربه می کردم! احساساتی باشی، ‏جوان باشی، زن باشی و مردی را در موضع ضعف ببینی که روزی با تبختری نفرت انگیز اما ترسناک پشت همین ‏تلویزیون ظاهرشده و گفته بود فقط همین!هر کس هم که نمی خواهد بیاید پاسپورتش را بگیرد و برود به هر جهنم یا ‏بهشتی که می خواهد. زود به سیاست کشیده شده بودم. همراه با اولین جوانی از فامیل نزدیک که وارد دانشگاه شده بود. ‏در عالم نوجوانی و آن غرور وعواطفی که میهن را و آزادی را و سیاست رابرایم معنی می کرد، احساس خشم و ‏همزمان بیچارگی کرده بودم. و اینک باز او بود در هم شکسته و ترسیده. خدای من! شاه ِ ترسیده دیگر چه جور شاهی ‏ست؟!‏

‏ بارها بعد از ان طی این سالهای بحرانی که می گذشت و هر بار خاطراتمان را شخم می زد، به آن روز فکر کرده ام ‏وذهنم دوست داشته است با این احتمال بازی کند که: آیا می توانست راست باشد؟ آن روزها کسی فرصت اندیشیدن به ‏این سوالهای بچه گانه را نداشت. پس از آن تلاش نیمه جان و انگار بی برنامه، آنچه بیش از همه به واقعیت پاسخ داد ‏از سمت آنان حکومت نظامی بود!و از سمت ما بی پروا تر به سوی پایان دویدن. رژیم تا دندان مسلح شاهنشاهی! که ‏آنهمه از هیمنه اش گفته بودیم حالا به تمامی در خیابان ها بود و در مقابل ما بود. قلب تاریخ داشت در دستان ما میزد ‏که مشت شده بود و می کوبید. نسل ما به گمانم خسته تر از ان است که تا هست به پرسش هایی بازگردد که آن روز می ‏توانست وجود داشته باشد.‏
آنچه که به آن روزها مربوط می شود از خوب و بد، دیگر در میان نیست. پاسخ هایی اگر بود، برای کاستن خسران ‏چه برای ما مردم و چه برای آن رژیم مستبد ِ مغضوب شده، دیگر اکنون به تصویرهای مردگان بر دیوار می ماند. اگر ‏درایتی درمیان بود پیش از آنی که ناله مردم فریاد شود و شاه آن را بشنود کمی عافیت خویش را به خطر می انداخت و ‏سلطان را ملتفت می کرد. زیرا فریادی که از برج و باروی کاخ ها بگذرد، دیگر ویرانگر است و هیچ دیو و فرشته ای ‏حریفش نیست. مهمترین قانون: انقلاب ها نباید آغاز شوند! زیرا که با دمیدن نسیمش دیگر در میان معرکه ای! جهان به ‏تمامی تجربه کرده است که اگر پیش از وقوعش از فشار بر مردم نکاهند، فقط باید همراهش شوند گروهی سواره، ‏گروه های بیشتری پیاده هر کس به سودایی و همه از یک راه.‏

انگلستان و سنت دیرین پارلمانش، فرانسه و شاهان مستبد و بی مشیر و مشارش! نتایج روشن این دو کردارند. چه کسی ‏می گوید مردم در فرانسه امروز آسوده تر از انگلیسی ها می زیند؟ اما کدام ملت بیشتر هزینه کرده است؟ ‏

شانزده سال قبل از اینکه شاه بیاید و دل خیلی ها را بسوزاند،، سیزده سال قبل از آنکه شاه بگوید هر کس عضو حزب ‏نیست از مملکت برود، و ایضاً سه سالی پیش از اینکه اولین چریکها (مجاهدین خلق) در صحنه مبارزات ایران ظاهر ‏شوند، مهدی بازرگان که این روزها نظام جمهوری اسلامی با اصرار تمام از برگزاری مراسم سالگرد وفاتش ‏جلوگیری می کند و تصادفاً اولین نخست وزیر بعد ازهمین انقلاب بود، در دادگاه شاه گفته بود: “ ما آخرین کسانی ‏هستیم که از راه قانون اساسی به مبارزه سیاسی برخاسته ایم. از رئیس دادگاه انتظار داریم این نکته را به بالاتری‌ها هم ‏بگوید.” حالا بالاترین بالاتری ها آمده بود تا بگوید که شنیده است! تا بگوید که سخن متین بازرگان را نمی توان شنید ‏اما فریاد انقلاب را آری!‏

دوران انقلاب ها به سبک انقلاب فرانسه یا انقلاب اکتبر روسیه و شاید حتا انقلاب ایران به پایان رسیده باشد. اما اینکه ‏استبداد زبانی جز سرنگونی نمی شناسد چرا باید تغییر کرده باشد. اینکه انسان زور را برای همیشه برنمی تابد کی بی ‏اعتبار شده؟ رهبران جمهوری اسلامی بیش از همه فلاسفه جهان از فطرت انسان و نیازش به آزادی حرف زده اند. ‏اما حریم آزادی بخشی و سرکوبگری شان مجموعه کاملی از انواع استبدادهای امروزی بشر است.‏

امری از امور مردم نیست که آنها تکلیف ش را تعیین نکرده باشند. لحظه ای نیست که آنان را آسوده گذاشته باشند. دین ‏و دنیای شان در ید باکفایت خود گرفته اند. بیشترین دستاوردشان برای مردم تبلیغ و تهدید و تنبیه بوده است. ‏

کسانی به ما ایراد می گیرند که در رژیم پیشین شما فقط آزادی سیاسی نداشتید چرا انقلاب کردید که آزادی های ‏اجتماعی و فردی را هم بیش از گذشته از دست بدهید؟ امثال من هنوز بر سر آنند که محدودیت سیاسی برای ما فردی ‏هم بود، زیرا کتاب خواندن ما را هم تحت نظر داشت. اجتماعی هم بود زیرا تشکل های صنفی ما را هم زیر سلطه ‏داشت. راستی نسل فردا اگر طاقت این استبداد را نیاورد و وضع بدتر و بی آینده تری را برای خود رقم بزند پاسخی ‏برای پرسشگران فردا نخواهد داشت؟‏

پاسخی که مصداق این پیام برشت است به نسل های آینده و هموار ه ؟
آهای آیندگان، شما که از دل گردابی بیرون می جهید‏
که ما را بلعیده است‎.‎
وقتی از ضعفهای ما حرف می زنید‏
از زمانه سخت ما هم چیزی بگویید‏‎.‎