یادگار

نویسنده

یک متن، یک مصاحبه….

با فروغ و شازده کوچولو….

 

“ایرج گرگین مرد مردستان رسانه‌ها، ما را در میان اینهمه تنهایی، تنها گذاشت. ازاو با کارِکارستانش در رسانه‌ها چه در ایران وبیرون از وطنِ دردمندش آثاری ماندگار به یادگار مانده است. یکی از گفتگوهای چهار گانه با فروغ فرخ زاد و باز خوانی شازده کوچولو از آنِ اوست. با صدایی متین وُ مهربان.شاملو در سوگ عزیزی می‌گفت: “انسان‌هایی از این دست، نمی‌میرند. به ناگهان در میان ما گم می‌شوند”. راست می‌گفت.گمشدگانی از این دست، با یاد وُ عطر عاطفه‌هایشان در ما پیدا می‌مانند.”

رضا مقصدی در باره گرگین چنین می نویسد. صدای گرگین رابشنویم و مصاحبه اش رابخوانیم

لینک خواندن: شازده کوچولو

لینک مصاحبه با فروغ فرزاد

متن مصاحبه  ایرج گرگین با فروغ فرخزاد

ایرج گرگین: میشه راجع به زندگیتون مختصری برای ما بفرمائید؟

فروغ فرخزاد: والا، حرف زدن در این مورد به نظر من یک کار خیلی خسته کننده و بی فایده ایه. شرح حال یعنی چی؟ خب، این یه چیز طبیعیه که هر آدمی که به دنیا می آد بالاخره یه تاریخ تولدی داره، اهل یک شهر یا دهیه، توی مدرسه ای درس خونده، یه مشت اتفاقهای خیلی معمولی و قراردادی هم تو زندگیش افتاده که بالاخره برای همه می افته. مثل توی حوض افتادن دورۀ بچگی، یا…

ایرج گرگین: یاد شعر به علی گفت مادرش روزی افتادم

فروغ فرخراد: تقلب کردن دورۀ مدرسه، عاشق شدن دوره جوونی، عروسی کردن، ازاین جور چیزا دیگه. اما اگه منظور از این شرح حال توضیح دادن یه مشت مسائلیه که به کار آدم مربوط می شه، خب، در مورد من می شه شعر، خب پس باید بگم که برای من هنوز موقعش نرسیده، چون من شعر رو به صورت جدی تازه شروع کردم.

ایرج گرگین: به طور کلی صحبتتون رو در مورد وضع شعر امروز شروع کنیم.

فروغ فرخزاد: من خیلی از شما تشکر می کنم که گفتین شعر امروز و نگفتین شعر نو، چون درست هم همینه. شعر نو کهنه نداره. اون چیزی که شعر امروز رو از شعر دیروز جدا می کنه و بهش شکل تازه ای می ده، همون جدائیه که به اصطلاح میون فرمهای مادی و معنوی زندگی امروز با دیروز وجود داره. من فکر می کنم که کار هنر یک جور بیان کردن و ساختن مجدد زندگیه و زندگی هم یک چیزیه که یک ماهیت متغیری داره، یه جریانیه که مرتب در حال شکل عوض کردن و رشد و توسعه است.در نتیجه این بیان که همون هنر می شه در هر دوره خب، روحیۀ خودشو داره دیگه و اگه غیر از این باشه اصلا” درست نیستش، هنر نیست، یه جور تقلبه. امروز همه چیز عوض شده، دنیای من مثلا” به دنیای پدرم هم ارتباط نداره. انقدر فاصله ها مطرح هستن، یک عوامل تازه ای وارد زندگی ما شدن که محیط فکری و روحی این زندگی رو می سازن. طرز تلقی یک آدم امروزی، من فکر می کنم نسبت به آدمی که در بیست سال پیش زندگی می کرده کاملا” عوض شده.اون تلقی که از مفاهیم مختلف داره، مثلا” مفهوم مذهب، اخلاق، مثلا” عشق، مثلا” شرافت، مثلا” شجاعت، قهرمانی، واقعا” اینها چون محیطِ زندگی ما عوض شده به نظر من تمام مفاهیم هم زائیدۀ شرایط محیط هستن، در نتیجه این مفاهیم هم امروز برای ما عوض شدن. من یه مثال ساده براتون می زنم. مثلا” پرسوناژ مجنون که خب همیشه سمبل پایداری و استقامت در عشق بوده، امروز واقعا” از نظر من که یه ادمی هستم که جور دیگه به عشق فکر می کنم واقعا یک پرسوناژ خیلی مسخره ایه! وقتی که علم روانشناسی میاد اونو برای من خرد می کنه، تجزیه تحلیل می کنه و به من نشون می ده که اون یک عاشق نبوده اون یک بیمار بوده، یه آدمی بوه که همینجور مرتب می خواسته خودشو آزار بده، به کلی اصلا عوض می شه.

به هر حال شعر امروز ما یک شعری باید باشه که خصوصیات این دوره رو داشته باشه و درعین حال سازندۀ این شعر باید یک آدمی باشه که به یک حدی از تجربه و هوشیاری برسه که به محتوی شعرش ارزشی بده که بتونه در حد کارهایی که توی دنیا عرضه می شه میون اونها خودشو جا بده، اگه غیر از این باشه خب، همین چیزایی می شه که همه می گن دیگه. یکی از خصوصیات شعر امروز ما که واقعا ارزش داره اینه که به اصطلاح به جوهر شعری نزدیک شده. خودشو رها کرده از بارِ بسیاری از مسائلی که اصلا ارتباطی به شعر نداشت. اینه که شعر کارش این نیست که نصیحت بکنه، نمی دونم… رهبری بکنه، هدایت بکنه، نمی دونم در مدح کسی باشه. به هر حال به اون هسته و جوهر شعر نزدیک شده. از حالت کلی گویی در آمده.

البته ای حرفهایی که من می زنم یک حرفائیست که هیچ حالت قانون صادر کردن نداره، به اصطلاح یه مقدار مربوط می شه به سلیقه ها و عقاید شخصی خودم. همین طور تجربه هام. به هر حال همه می تونن که یک زبانهای خاصی برای خودشون در شعر داشته باشن اصلا زبان شعر امروز نمی تونه مربوط باشه به کلماتی که به اصطلاح در شعر دیروز به کار گرفته می شدن. کار شاعر امروز اینه که بیاد اگر که صمیمی باشه، طبیعیست که زبونش هم یک دست می شه و کلمات به راحتی توی شعرش می آن. به هر حال همه می خوان فاضلانه شعر بگن؛ هیچکس نمی خواد صمیمانه شعر بگه!

ایرج گرگین: یکی از خصوصیات شعر شما، فکر می کنم زنانه بودنشه، می خواستم نظر خودتون رو راجع به این بپرسم؟

فروغ فرخزاد: والا، اگر که شعر من همین طور که شما گفتین به اصطلاح یه مقدار حالت زنونه داره، این خب خیلی طبیعیه که به علت زن بودنمه! چون من خوشبختانه یک زنم. ولی اگر که به اصطلاح پای سنجش ارزشهای هنری پیش بیاد، من فکر می کنم که دیگه جنسیت نمی تونه مطرح باشه و اصلاح مطرح کردن این قضیه درست نیستش. چون اون چیزی که مطرحه اینه که آدم خودشو از جنبه های مثبت وجود خودش… این جنبه ها رو طوری پرورش بده که به یه حدی از ارزشهای انسانی برسه. اصل کار، آدم هست. اصلا زن و مرد مطرح نیست، اگر که یک شعر بتونه خودش رو به اینجا برسونه، دیگه اصلا مربوط به سازندش نمی شه، یک چیزیست مربوط به دنیای شعر و ارزش خودش رو داره. همون ارزشی رو داره که مثلا ممکنه یه مرد شاعرِ عالی هم به اونجا رسیده باشه. به هر حال من وقتی که شعر می گم انقدرها به این مساله توجه ندارم. اگر که یه همچین حالتی می آد توش خیلی ناآگاهانست.