فتنه گران دفن شده خطرناک

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

این فتنه گران هم مثل زامبی ها معلوم نیست بالاخره زنده اند؟ مرده اند؟ خطرناک اند؟ بقول حسین شریعتمداری دفن شدند؟ یا بقول نقدی “فتنه 88 از کودتای 28 مرداد هم خطرناک تر بود” البته این زامبی که مرده های متحرک باشند، اساسا موجوداتی هستند که از آئین وودو می آیند که یک آئین آفریقایی است متعلق به کشورهای کارائیب که در خیلی موارد و در خیلی دولتهای آفریقایی و کارائیبی این وودو جایگزین پلیس و سازمان امنیت می شود، گاهی هم سازمان امنیت جانشین وودو می شود. به هر حال زامبی ها موجوداتی هستند خطرناک که مثل همین فتنه گران خودمان بقول اصولگرایان مرده اند و روح ندارند، ولی با این که مرده اند، هی حرکت می کنند، هی رای می دهند، هی کتاب می نویسند و حتی ممکن است وزیر بشوند. این زامبی ها با گاز گرفتن همدیگر بیماری فتنه را به هم منتقل می کنند و احتمالا وقتی محسنی اژه ای عیسی سحرخیز را گاز می گرفت، می خواست بزاق ضد زامبی به تنش وارد کند، ولی به نظرم اثر نکرد. راه درمان زامبی ها یا همان فتنه گران خودمان این است که توی دهان شان نمک بریزی که نمک گیر بشوند و یادشان بیافتد که مرده اند و بروند توی قبرستان یا کهریزک و بیخودی برای وزیر شدن و نوشتن مقاله فعالیت نکنند. مثلا همین آقای مصری که وزیر کابینه احمدی نژاد بود و مردم دارند بابت فعالیت های شبانه روزی او گرسنگی می کشند، گفته است که “فتنه سانحه رانندگی نبود که بگوئیم گذشت.” دختر لاجوردی هم که پدرش سالها با نظریه تواب سازی خودش معتقد بود اگر کسی توبه کند، دیگر مهم نیست جنگ مسلحانه کرده یا نه، گفته است: “جنبش سبز جریانی نیست که بتوان به سادگی از کنار آن عبور کرد.” یعنی یادتان باشد وقتی از کنار جنبش سبز عبور می کنید یا باید نمک توی دهانش بریزید یا خودتان را به آن بمالید، فقط ساده از کنارش عبور نکنید. روح الله حسینیان هم که مدتها ساده از کنار سعید امامی عبور نمی کرد و اغلب اوقات خودش را به او می مالید، گفته است: “برخی در صدد کمرنگ جلوه دادن جنبش سبز هستند.” البته به نظرم این برادرمان دچار آلزایمر شده و یادش رفته که در آذر سال 1388 گفته بود که: “موسوی کوچکتر از آن است که امت حزب‌‌الله و نظام بخواهد با آن مقابله کند.” و اضافه کرده بود که: “خاتمی هم ضعیف‌تر، پست‌تر، کوچک‌تر و حقیرتر از آن است که این امت حزب‌الله و دانشجویان بیدار بخواهند با یک چنین شخص حقیری که چشمش به دست غرب است، مقابله کنند. حتی هاشمی هم کوچکتر از آن است که ما بخواهیم با وی مبارزه کنیم.” حالا من نمی فهمم آدمهایی که چهار سال قبل خیلی کوچک و حقیر و خوار بودند، چطوری پررنگ شدند؟ من که فکر می کنم این فتنه گران هی همدیگر را گاز می گیرند و دوباره زنده می شوند. البته من که از حسینیان انتظاری ندارم، آدمی که با رفیق بد هی حمام های طولانی برود و اعمال واجبی اش را درست انجام ندهد، نمی شود به او امید داشت، ولی این آقای افروغ را نمی توانم کشف کنم که هر شش ماه یک نظریه صادر می کند که اصلا ربطی به نظریه شش ماه قبلش ندارد. افروغ درباره نظر حجاریان در باب “ تدلیس” گفته است: “مدعیان تقلب در انتخابات 88 مرتکب تدلیس سیستماتیک و فریب سیاسی می شوند.” یاد بگیرید، مثل بچه ها، تو می گوئی یخچال خانه شما بزرگتر است، من می گویم نخیر یخچال خانه ما بزرگتر است. بیخودی که طرف دکترا نگرفته، حتما بقیه یک چیزی حالی شان بوده، وگرنه توی دهان این هم نمک نمی ریختند، معلوم می شد حرف حسابش چیست.

 

علامه طباطبایی و روستازادگان دانشمند

البته که خود من به عنوان روستازاده ای که متاسفانه شانس دستیابی به رتبه های بالای علمی را نداشته و همواره در حسرت آن بال بال می فرمایم، اگر سه چیز برای افتخارکردن داشته باشم، یکی اش همین روستازاده بودنم است. دوتای دیگر آنقدر مهم نیست که به آن توجه کنید. اما واقعا بعضی اوقات این مثل معروف ایرانی، و احتمالا اصفهانی موضوع مهمی است که اگر آدم بخواهد شکر هم بخورد، سر سفره آدم پلوخور می خورد. حالا این که شکر چه ربطی به پلو دارد، احتمالا به شان نزول این ضرب المثل برمی گردد که در شرایطی صادر شد که ایرانیان عزیز زیاد شیرین پلو می خوردند. منظورم این است که دفعه بعد حواس مان باشد که اگر خواستیم رئیس جمهور انتخاب کنیم و دیدیم در زندگینامه رئیس جمهوری نوشته است که “وی در خانواده ای فقیر و پابرهنه به دنیا آمد و پدرش آهنگر یا راننده یا قصابی بود که نصف زندگی اش گرسنه بود” اصلا به او رای ندهیم. چرا؟ چون می شود همین داستانی که بر سر رئیس جمهور پیشین آمد. طرف تا آخرین روز تلاش کرده هر چه ایل و تبارش هستند بفرستد سر کار و وقتی هم که گزارش می دهد هشتاد درصد مردم مشغول به کار شدند، منظورش پروین و داوود و سایر جماعت اساگله هستند که تقش از دانشگاه علامه طباطبایی صادر شده که یکدفعه با نامه وزیر علوم 102 نفر از وابستگان موسیو پرزیدنت شده اند عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی، خودش هم یک دانشگاه بازکرده که قرار است نسل جدید اسگلولارهای کشور را تربیت کند. البته بنده که روی شکم نظر صادر نمی کنم، بکنم هم چون دارم رژیم می گیرم، نظر معتدلی خواهد بود، منتهی این آقای صدرالدین شریعتی هم موجود وحشتناکی است. اولا تکذیب کرده که سه تا اتوبوس از ساندیسیست های علمی را استخدام کرده، بعد هم اسنادش منتشر شده. آخرش هم مثل ائمه اطهار فرموده که “مخالفان من باطل هستند و خدا از من حمایت می کند.” معلوم نیست این خداوند متعال باید وقتش را چطور صرف کند. بالاخره صد تا حکومت آفریقایی نماینده خدا روی زمین هستند، این همه حوزه قم و واتیکان و بودائی ها و دارالازهر و یهودیان را که خداوند ول نمی کند برود به دانشگاه طباطبایی برسد. اصلا فکرش هم قشنگ نیست.

 

پرستوها به آشیانه باز می گردند؟

تا حالا حکومتی را ندیدم که مردم خودش را بیرون کند و به آنها بگوید نیا که می گیرمت. یعنی هرچه فکر می کنم به نتیجه نمی رسم. بالاخره ایرانیانی که بیرون ایران زندگی می کنند، یا اینها کاری به سیاست ندارند و اصولا موجوداتی غیرسیاسی از بیخ هستند و یا می خواهند بطور دائمی به ایران برگردند، یا نمی خواهند دائمی برگردند. طبیعتا در هر دو حال بازگشت این افراد به ایران به نفع حکومت است، چون اغلب این افراد ایرانی هستند و اگر سیاسی هم نباشند برگشتن شان به نفع ایران است و چون سیاسی نیستند اصلا نظر حکومت نباید در مورد آنها موضوعیت داشته باشد. به نظر من بیش از هفتاد درصد ایرانیان ساکن بیرون ایران شامل همین گروه می شوند. گروه دیگر ایرانیانی هستند که قورمه سبزی و قیمه و چلوکباب می خورند و ذغال اخته و لواشک و قره قوروت می مکند، ولی یا فارسی بلد نیستند، یا دروغ گفتن یادشان رفته، یا بدبختانه اینقدر به حقوق شان اطلاع پیدا کرده اند که در هیچ حالتی نمی توانند در ایران زندگی کنند. این افراد هم یا سیاسی هستند یا نه، ولی در هر دو حال بدشان نمی آید به ایران سفر کنند و اگر سفر کنند هم دوباره برمی گردند. حتی اگر مثل محمد خردادیان محکوم به اقامت در ایران بشوند، باز هم بالاخره یک قری می دهند و می روند. این افراد هم بهتر است اگر خودشان دل شان خواست بتوانند به ایران بروند، بالاخره رفتن آنها از نظر تبلیغاتی به نفع حکومت است. چون خودمان که خوب می دانیم و بقیه هم خوب می دانند که حکومت ایران تصویری که از ایران نشان می دهد همیشه هزار بار زشت تر از واقعیت ایران است. این افراد هم نهایتا یک ماه می روند مادربزرگ شان را می بینند بعد هم برمی گردند به لس آنجلس یا لندن خودشان، تمام می شود. این دو گروه تا اینجا می شوند هشتاد درصد ایرانی ها. ده درصد از ایرانی ها هم که بعد از سال 1360 تا 1370 از ایران بیرون رفتند و در این بیست سی سال به ایران برنگشتند، این افراد بعضی هایشان پرونده های قضایی قدیمی دارند. یکی عضو سازمان چریکهای فدائی خلق بوده، یکی اقلیتی بوده، یکی ملی بوده، یکی مجاهد بوده، این افراد اگر پانصد هزار نفر باشند، حداکثر ده هزار نفرشان فعال و پنج هزار نفرشان مخالف و برانداز هستند. فرض کنید یک اقلیتی که در پاریس قهوه خانه دارد برمی گردد به ایران. اسمش هم توی لیست وزارت اطلاعات هست. اصلا مگر خودش یادش هست که کجا بوده و چکار کرده؟ رفقایش یکی اشرق دنیاست یکی مشرق ایران، نه به بار است نه به دار. اصلا به فرض مجرم باشد، حکومت ایران باید از خدایش باشد که این مجرمین را به محض ورود به کشور بگیرد و مجازات کند. یعنی چه که حکومتی بگوید من دوست ندارم مخالف من بیاید به کشور و او را بگیرم و مجازات کنم. اصلا برادر من! در این سالها من به حقیقت پی بردم و فهمیدم که باید بروم زندان. شما حق ندارید مانع زندان رفتن من بشوید. یعنی چه؟

از اینها گذشته می ماند یک عده ای که اصولا موضوع دعوا هستند. یعنی کسانی که بعد از سال 88 از ایران به فرنگ رفتند. محسنی اژه ای گفته این افراد را به محض ورود به کشور دستگیر می کنیم. دیروز وزیر اطلاعات هم گفته که “به تمام کسانی که مرتکب خلافی نشده باشند و از کشور رفته اند، تضمین می دهیم که در صورت بازگشت هیچ مشکلی نداشته باشند.” ای دستت طلا، ای برسد به ضریح ابوالفضل، ولی چه کنیم با این سردار زارعی که گفته است: “موضوع فراریان فتنه به وزیر اطلاعات ارتباطی ندارد.” یعنی چه؟ وزیر اطلاعات می گوید به کسانی که خلافی نکردند و از کشور رفتند، تضمین می دهیم که در صورت بازگشت مشکلی نداشته باشند، یعنی افرادی که خلاف نکردند و طبعا فرار هم نکردند. سردار زارعی هم درباره افرادی حرف می زند که خلاف کردند و فرار کردند. این که طبیعی است که اگر کسی خلافی کرده مجازات می شود، اصلا مگر وزیر می تواند اعلام کند افراد خلافکار همه عفو می شوند. این کار را وزیر نمی تواند بکند، قوه قضائیه هم نمی تواند بکند، فقط رهبر می تواند بکند که رهبر هم تا وقتی قاتل و متجاوز و باجگیر و دزد آماده عفو هست برای چی روزنامه نگار را عفو کند؟ از اینها گذشته مگر اصلا معلوم است که چه کسی خلافکار است یا نیست. مثلا من خودم. من از کجا بدانم مجرم هستم. رفتم زندان و شاکی من که بخاطر اینکه به او گفته بودم دله دزد، حالا بخاطر اختلاس تحت تعقیب است، فلان کسی که در دادگاه منشی دادگاه بوده حالا پناهنده شده به فلان کشور، قاضی هم که به اتهام قتل تحت تعقیب است، تازه حکم هم که نداده. چطوری آدم بفهمد خلاف کرده یا نه؟ من پیشنهاد می کنم وزیر اطلاعات اول این حسین درخشان بدبخت را که هفت سال است زندانی است و تازه طرفدار حکومت هم بوده آزاد کند. ما خودمان یواش یواش برمی گردیم. فعلا هنوز آقای زارعی و آقای محسنی اژه ای تن شان گرم است نمی فهمند 24 خرداد چه تصادفی کردند. کم کم دردشان که گرفت، تکلیف بقیه هم روشن می شود.

 

داداش! انتخابات تمام شد

به نظر من دوستانی که می خواهند در جریان اتفاقات کشور قرار بگیرند، هر روز یک ساعت رجانیوز ببینند. نوشته: “آیا رویکرد تبلیغاتی محسن رضایی تدبیر شده بود؟” و سووال می کند که آیا سووال ولایتی در مناظره از جلیلی همین جوری بود، یا اینکه ولایتی می فهمید دارد چه می گوید. برادر من! عزیز من! رفیق بزرگوار! انتخابات تمام شد. احمدی نژاد رفت. مجلس هم دارد به روحانی افتخار می کند. تحلیف و تنفیذ هم تمام شد. وزرای قدیمی هم رفتند، شما هنوز دنبال این هستی که انتخابات چی شد؟ ول کن برادر من. برو تمرین کن برای چهار سال بعد.

 

کابینه یازدهم تحمیلی بود یا نبود؟

مودبانه اش می شود سرگیجه، منظورم همان فیلم آلفرد هیچکاک است. من نمی دانم چرا آدمها کارهایی را که خودشان می کنند، نمی فهمند که واقعا خودشان کرده اند، یا یکی دیگر کرده است؟ نصف مجلس می گویند کابینه روحانی به او تحمیل شده، نصف دیگر مجلس می گویند مجلس در دادن رای به فتنه گران کوتاهی کرده و باید در همان جلسه کوچک زاده را می انداختند وسط که آخوندی و زنگنه را بخورد و تمام. شریعتمداری که بخاطر این کابینه جشن گرفته، صفارهرندی هم گفته “کابینه تحمیلی نبود” از آن طرف ترقی و گروهی دیگر از بچه پرروهای اصولگرا معتقدند که روحانی دهن کجی کرده. صاحابش می گوید نکرده، این بچه کوچولوها می گویند کرده. ما که دیدیم، دهان کجی نکرده بود. اگر کج هم بود یک چیز دیگری کج بود، بیخودی عیب روی حسن آقا نگذارید، اول پیاله و بدمستی؟