قدم رضا پهلوی هم روی چشم!

نویسنده
سها سیفی

‏”بهزادافشاری” از حاکم شدن اصولگرایان چندان هم ناراضی نیست و معتقد است فایده ای به بالاآمدن آنها متصور است:‏

حاکم شدن دولت اصولگرا واقعا نعمت بزرگی است. اینها حرکاتی انجام میدهند و حرف هایی می زنند که اگر اصلاح طلبان یا ‏آقای خاتمی آن حرکات را انجام می داد یا آن حرف ها را می زد باید یکراست می رفتند آنجا که عرب نی می اندازد. ‏

آقای کلهر گفته که اگر رضا پهلوی هم با پاسپورت بیاید کسی نباید جلوی او را بگیرد! سایت نو اندیش به نقل از یک سایت ‏طرفدار دولت نوشته که کلهر همچنین گفته است: چند سال پیش از من سئوال شد آیا خوانندگان لس آنجلسی که مرتکب جرم ‏نشده اند می توانند به ایران بازگردندکه من گفتم بله.‏

وی گفت: الان هم می گویم بله. اصلا اگر جرمی هم مرتکب شده باشند باید بازگردند.‏


‎ ‎آموزش بدون کتاب، بر محور معلم‎ ‎

در سومین زادروز “مکتوب”؛ عطاء الله مهاجرانی از تفاوت های سیستم آموزشی انگلستان و ایران نوشته است:‏

به گمانم ارزش هر شغلی بسته به موضوع آن شغل است. ارزش پزشکی متناسب با ارزش جان آدمی و ارزش مرده شوری ‏متناسب با ارزش مرده است. ارزش معلمی هم همسنگ ارزش انسان است. معلم در عمق روح شاگردانش تاثیر می گذارد. ‏امروز عصر صحنه ی غریبی دیدم. هم کلاسی های صهبا همگی اشک ریزان از ساختمان مدرسه خارج شدند. ‏

صهبا می خندید و هیجان زده گفت:میدونی چرا می خندم؟‏

گفتم: نه

گفت: برای اینکه گریه نکنم!‏

پرسیدم: چرا گریه کنی؟

گفت: برای اینکه معلمای ما بعد از تعطیلات عو ض میشن، بچه ها برای همین گریه می کنند.‏

به تجربه دیده ام که در مدارس اینجا؛ اولا معلم ها عاشق کارشان هستند. و دوم: با بچه ها دوستند. مثل بچه های خودشان با آن ‏ها رفتار می کنند. در سیستم آموزشی اینجا بچه را زیر آوار کتاب درسی له نمی کنند. به عنوان مثال صهبا کلاس سوم است و ‏دراین سه سال مطلقا کتاب درسی نداشته است!‏

‏ ‏

‎ ‎حسابی نگران بودیم‎ ‎

محمدعلی ابطحی در “وب نوشته ها”، نگرانی های پیش از برگزاری جلسه سخنرانی خاتمی در دانشگاه تهران را اینگونه ‏توضیح می دهد:‏

قبل از سخنرانی؛ نگرانی های متفاوتی وجود داشت: درگیری های طبیعی جریانات سنتی مذهبی درگیر شونده همیشگی. ‏مخالفت و به هم ریختن جلسه توسط نیروهای چپ نو ظهور. تظاهرمخالفان عمومی شرکت در انتخابات. عکس العمل ‏فشارهای دولتی این سالها بر دانشگاه و مهمتر درگیری های چند روز گذشته قبل از سخنرانی وتظاهرات وبرخورد با چپ و ‏اطلاعیه ی وزارت اطلاعات و دستگیری جمع زیادی از دانشجویان و تظاهرات روز قبل تحکیم وحدتی ها. در این موارد ‏معلوم بود آقای خاتمی نقشی نداشت اما احتمال آن می رفت که چون در جای دیگری امکان اعتراض نیست، در سخنرانی آقای ‏خاتمی دق دلی خالی کنند. تجربه ی نه چندان شیرین آخرین سخنرانی آقای خاتمی در دوران ریاست جمهوری در دانشگاه ‏نیزدر خاطره ها بود. ‏


‎ ‎فداکاری ملی یک قاچاقچی‎ ‎

یک قطعه از خاطرات “مسعود ده نمکی” از عملیات روزهای جنگ را بخوانید که در وبلاگش آن را روایت کرده است:‏

چند وقتی تو گردان عمار موندم تا اگه عملیات “بمو” شروع شد نمونم. بمو از ارتفاعات غرب کشور که مثل یه سینه دیوار ‏میمونه و باید مثل بز کوهی بتونی از صخره هاش بالا بری.حکایت این عملیات خیلی باحال شده بود.کلی قاطر و الاغ و اسب ‏آورده بودند تو منطقه تا رزمنده ها با اونا بتونن تدارکات و مهمات رو بالا ببرند.تازه کلی باید آموزش می دیدی که بتونی ‏راهشون ببری.‏

‏[حالا خدا کنه کسی خودشو با این خاطره آتیش نزنه که اهانت به مقدسات شده و مگه می شه تو خاک پاک جبهه….] اما به هر ‏حال بچه ها می گفتند باید لشگرهای پیاده مکانیزه اسمشونو عوض کنند و بگذارند پیاده قاطریزه!‏

یکی از عجایب این عملیات، راهنما شدن یه قاچاقچی قدیمی بود که بچه ها رو برای شناسایی از سوراخ پوراخ های بمو رد ‏می کرده. اما عملیات لو می ره و منطقه بمباران شیمیایی می شه.‏


‎ ‎چه برای مان به جا گذاشته اند؟‏‎ ‎

همین جمعه ” منیروروانی پور” به دیدار از یک پیست پاتیناژ روی یخ رفته که گروهی از ورزشکاران روس در آن برنامه ‏اجرا می کرده اند. روانی پور روایت اش از این ماجرا را اینگونه به مسائل امروز جامعه ایران پیوند می زند:‏

حالا خیلی سخت است که من برای پسرم تعریف کنم که شوروی کجا بود و چه شد. همان طور که اولین بار وقتی می خواستم ‏به او بگویم شاه یعنی چه، بسیار سخت بود. طوری که مجبور شدم به کمک عکسهایی که از اینجا و آنجا پیدا میکردم، بخشی ‏از تاریخ را به او نشان دهم. روز جمعه هم این نمایش به کمک من آمد تا به پسرم بگویم که شوروی چه جور حکومتی بود. ‏همان طور که از آنا آخماتوا و پاسترناک برایش میگفتم، از اسکیت بازان هم حرف زدم از باله بلشویک از تبعیدگاه سیبری.‏‎..‎

پسرم گفت مامان آنا آخماتوا هم مثل تو بوده از کشورش آمده بیرون؟

پیش خودم گفتم اگر روزی روزگاری پسرم بخواهد از نظام حاکم بر کشورش دراین دوره برای کسی تعریف کند، چه چیزی ‏برای گفتن خواهد داشت؟ نظام حاکم بر کشور ما چه چیزی را در مردم نهادینه کرده چه عادتهایی چه رسم و رسومی؟


‎ ‎از جنگ با جنگ جلوگیری می شود‏‎ ‎

عباس عبدی در“آینده” باز هم به دعوت شهروند امروز، درباره جنگ مطلبی قلمی کرده است که اینگونه به آخر می رسد:‏

پوپر این موضوع را به نحو دیگری به عنوان “درس این قرن [ قرن بیستم]” جمله‌بندی می‌کند که: “از جنگ با جنگ ‏جلوگیری می‌شود.” و در این گزاره حقیقتی مهم نهفته است. شاید پس از جنگ دوم جهانی، سلاح هسته‌ای عامل جلوگیری از ‏جنگ بود، و اگر این سلاح وجود نمی‌داشت، شاید جنگ‌های مخرب‌تری داشتیم. آنها از سیاست خود بعد از جنگ اول جهانی ‏چنین درس گرفتند که صلح را نمی‌توان جز از طریق جنگ تأمین کرد و امتیاز دادن برای صلح، در نهایت به فاجعه منجر ‏می‌شود. به طور خلاصه می‌توان گفت که صلح واقعی به حمایت نظامی واقعی نیازمند است. صلح هم برای بقای نیازمند ‏ارتشی مجهز است.‏

این بند را برای این نوشتم که در خصوص جنگ و صلح به وادی ایده‌آلیسم فرو نیافتیم. و توجه داشته باشیم که مبارزه با جنگ ‏و جنگ‌طلبی و دفاع از صلح‌طلبی پیچیده‌تر از آن است که در ابتدا به نظر می‌رسد.‏


‎ ‎در شرایط حساس کنونی!‏‎ ‎

محمدجوادکاشی در “زاویه دید” از این زاویه به انتخابات مجلس هشتم نگریسته است که باز هم طبق معمول همیشه؛ گفته می ‏شود که در یک نقطه بسیار حساس از تاریخ کشورمان قرار داریم:‏

تمام دوران جوانی من، در دورانی پشت سرگذاشته‌ شد که هر روزش به نحوی یک نقطه حساس ‏تاریخی بود. نظام سیاسی ‏مردم را همیشه با همین عنوان در صحنه بسیج می‌کند: پای صندوق‌های رای ‏حاضر شوید و یا در راهپیمایی‌ها مشارکت کنید ‏چرا که این بار بیش از همیشه در یک نقطه حساس ‏تاریخی قرار داریم. ‏

کسانی هم که در مقابل نظام سیاسی در صدد بسیج مردم‌اند، از همین عنوان استفاده می‌کنند: کوتاه ‏نیائید، بجنبید، حمایت کنید، ‏چرا که در یک نقطه حساس تاریخی قرار داریم. ‏

خود نیز با نزدیکی به فضای انتخابات تمایل دارم فریاد بزنم در یک نقطه حساس تاریخی هستیم، از ‏ماجرا عقب نمانید و مثل ‏همیشه بر این باورم که نباید از فرصتی که انتخابات در این لحظه حساس ‏پیش روی می‌نهد غفلت کرد!‏


‎ ‎معلول واقعی کیست؟‎ ‎

این آخرین پست “یدالله رویایی” در وبلاگ شخصی اوست:‏

مادۀ ۲۰۱ قانون “مجازات عمومی اسلامی” برای مجازات “ برخی سرقت ها چنین حکم می کند: در ابتدا قطع ید، در مرحلۀ ‏بعد قطع پا، سپس حبس و اعدام است. برای اجرای این حکم “ باید انگشتان دست راست قطع شوند، به شکلی که تنها انگشت ‏شصت باقی بماند، و مقداری از کف دست! ‏

فکر می کنی در این میانه کیست که معلول می شود: سارق یا “ فقه پویا ” ؟ ویا نگاه “روشنفکران ” دینی ؟ ‏


‎ ‎از اقرار به اشتباه نترسیم‎ ‎

‏”محمدآقازاده” معتقد است که انسان فرهیخته می بایست خطاپذیر باشد و از اقرار به اشتباهات اش نترسد:‏

بسیاری از ما اشتباه می کنیم.این حق بشر است که خطا کند چرا که فهم بشر محدود است و توانایی گمانه زنی در مورد ‏پیامدهای رفتارها آسان نیست و حتی در زمان هایی غیر ممکن می شود.اما آنچه انسان فرهیخته را از دیگران متمایز می کند ‏آنست که اشتباهش را در قد و قامت اشتباه می بیند و بر آن می شود به گونه ای با تصحیح رفتار و کردارش پیامد آنچه انجام ‏داده است را کنترل کند. ولی متاسفانه در جامعه ما نیروی های متضادی اعتراف به خطا را غیرممکن کرده است‎.‎


‎ ‎درخواست یک پیرزن روستایی برای دریافت وام از حساب ذخیره ارزی!‏‎ ‎

ثمانه اکوان در “سیاه مشق” راوی رخدادی جالب است که تلقی ایرانیان از چگونگی بهرمندی از منابع مالی دولتی را آشکار ‏می کند:‏

چند وقت پیش تو مجلس یکی از نماینده ها تعریف می کرد که رفته بوده تو حوزه ی انتخابیه اش و یه پیرزنی اومده بوده تو ‏دفترش و گفته بوده پسرجان؛ نمی تونی از این “حساب ذخیره ارزی” برای من وام بگیری؟ ‏

فکر کن ! پیرزن حدودا 80 - 90 ساله دنبال گرفتن وامی از حساب ذخیره ارزی بوده که قراره 50 درصد منابع آن برای ‏کمک به بخش خصوصی در نظر گرفته بشه و چون آقایان اصرار دارند که بخش خصوصی به معنای واقعی آن در ایران ‏وجود ندارد، اکثر این منابع در اختیار دولت قرار می گیره تا برای جبران کسری و کمبودهای بودجه ای در بخشهای مختلف ‏استفاده کنه! ‏


‎ ‎اگر بیایم کانادا، از زندگی عقب می افتم‏‎ ‎

همایون خیری هم در “آزادنویس” راوی حکایت جالبی است. او از یک دوست پزشک اش می نویسد که مایل نیست ایران را ‏ترک کرده و به کانادا برود:‏

مسافرت او به کانادا باعث شد چند باری با هم حرف بزنیم و توی این حرف‌ها گفت که شرایط ماندنش را دارم و یک کمی فکر ‏می‌کنم شاید ماندم. یک مدتی بعد که با هم حرف می‌زدیم گفتم می‌مانی کانادا؟ گفت نه، از زندگی عقب می‌افتم. ‏

خیلی این حرف عقب افتادگی‌اش جالب بود. گفتم از چه چیز زندگی‌ات عقب می‌افتی؟ یک کمی من و من کرد و گفت خوب من ‏خوب پول درمی‌آورم و اینجا نمی‌توانم همانقدر پول دربیاورم، بالاخره زندگی‌ست دیگر. گفتم آدم حسابی تو اسم این وضعی را ‏که برای ملت درست کردی گذاشته‌ای زندگی؟ ‏

خبر داشتم که این رفیق چندین ساله‌ی من تا توانسته از فارغ التحصیلان رشته‌های کاردانی و کارشناسی استخدام کرده و کاری ‏را که خود این‌‌ها می‌توانستند انجام بدهند و درآمد داشته باشند می‌بایست تحت نظر این دوست من انجام بدهند و به طور قانونی ‏هم هیچ کاری ازشان برنمی‌آید. معنی‌اش این است که این دوست من، هم پول کارهای تخصصی‌اش را می‌گیرد، هم پول ‏کارهای نیمه تخصصی.‏


‎ ‎جاهل غیرتی!‏‎ ‎

نقد محمد در “نگفتنی ها” به طرح تازه مبارزه با مفاسد اجتماعی این گونه آغاز می شود:‏

آن روزها یک نوع فیلم خاص مورد توجه طبقه کم درآمد جامعه بود. همان هایی که شب های جمعه به کافه های لاله زار می ‏رفتند و تا دیر وقت عرق می خوردند. قهرمان فیلم یک جاهل کلاه مخملی بود که سلاحش دستمال یزدی و سبیل جاهلی اش ‏بود. خواهر قهرمان فیلم یک دختر طناز جوان بود که زیر چادر نمازش مینی ژوپ می پوشید و جوان های محله را از راه به ‏در می کرد. هم و غم قهرمان فیلم، ناموس خواهر و مادرش بود و از این ادا و اطوارهای خواهرش هیچوقت راضی نبود. ‏چشم هایش به زمین بود و استغفرالله می فرستاد. خواهر بزرگسالش را به صورت کودکی می دید که به حمایت او نیاز داشت. ‏

این نقشی است که جامعه مرد سالار برای مردها تعیین کرده است که از ناموسشان که همان زنان ناقص العقل باشند دفاع کنند.‏


‎ ‎تضمین آزادی پس از بیان‎ ‎

‏پست های قاسم در “دانا” اگرچه مختصرند، اما به غایت مفیدند:‏

می گوید: چرا چرند می‌گویی؟ تو ایران آزادی‌ی کامل است. حتی در مورد بود یا نبود خدا نیز می‌توانی بحث کنی!‏

لبخندی ژوکوندوار می‌زنم، زندانی‌ام دیگر! می‌خواستم بگویم من که کاری به خدا ندارم. باشد یا نباشد من به او اثری ‏نمی‌گزارم. من دوست دارم آنان را نقد کنم که بر آنان اثر گزارم. نقد درست عصبانیت و گریه‌ی نقد شونده را سبب می‌شود. ‏یکی از جنبه‌های آزادی، تضمین آزادی و حقوق نقاد پس از چنین نقدی است.‏


‎ ‎میان ماه من تا ماه گردون!‏‎ ‎

گرچه توضیحی درباره اختلاف سطح دانش اساتید خارجی و داخلی نداده است؛ با این وجود “خط قرمز” پست جالبی برای ‏مقایسه میزان درآمد اساتید ایرانی و خارجی دارد:‏

این جا لیست همه‌ی استادان دانشگاه‌های کانادا که حقوقشان بالای ۱۰۰ هزار دلار در سال است رو نوشته. گویا این یک قانون ‏است که باید نام کارکنان دولتی که حقوقشان بالای ۱۰۰ هزار دلار است برای اطلاع عموم منتشر شود. بروید ببینید استادتان ‏را پیدا می‌کنید یا نه. استاد دکترای من که حقوقش ۱۶۰ هزار تاست. جالبه تو ناهارهای گروهی که هرکس پول خودش رو ‏می‌داد، اون از همه کمتر پول می‌داد.‏

رییس دانشگاه واترلو ۴۵۰ هزار دلار حقوق می‌گیرد. رییس دانشگاه تورنتو ۳۷۰ هزارتا.‏