مردم ایران که از سیاست ارعاب یک حکومت فاسد در تمامی عرصه ها به تنگ آمده اند، بسیار روشن بینانه نسبت به اظهارات رسمی موضع گیری می کنند و به آنها وقعی نمی نهند. با این حال، در زمان سال نوی پارسی و سه ماه مانده به انتخابات ریاست جمهوری، تورم اقتصادی تمامی اقشار جامعه را به ستوه آورده و فقر بیش از گذشته بر قشر متوسط و محروم جامعه سایه افکنده. متمولان نیز با سرمایه گذاری های خود سرگرم اند و درعین حال از انتقام های سیاسی مصون نیستند.
ساعت شش صبح است. شب سردی بود. سمیرا زیپ کاپشن خود را که کپی از مارک “تامی هیلفیگر” است بالا می کشد. در خانه اش را که در ۱۰ دقیقه ای دانشگاه قرار دارد باز می کند. روسری اش را که مارک “هرمس” دارد سر می کند و آن را به شیوه ای مشابه “گریس کلی” گره می زند. موهای سیاهش را روی پیشانی اش می ریزد. همین طور که می لرزد تا خیابان چمران که صدای موتورها همواره از آن شنیده می شود می دود. دمای هوا ۸ درجه است و بادی نمی وزد، ولی یک مه-دود در هوا پخش شده که سردرد می آورد.
در تهران آلودگی هوا به اوج خود رسیده. گاهی مسن ترها و حتی نوزادان از این آلودگی تلف می شوند. اشخاص سیگاری خیلی زود به تنگی نفس می افتند که گاهی نیز به سکته قلبی منجر می شود. سمیرا در یک بیمارستان دولتی انترن است و در آنجا کمبودهای بسیاری وجود دارد. از صبح زود سر و صدای زیادی در این خیابان حاکم است: اتوبوس ها به زور راه می گیرند، اتومبیل ها، کامیون ها و موتور سیکلت ها بوق می زنند. یک تاکسی گروهی می ایستد و از مسافر، که سمیرا نیز جزو آنهاست، پر می شود. طبق معمول صحبت ها در مورد موضوعات خاصی دنبال می شود: بیکاری، تورم، فساد سران حکومت، سرکوب… همسایه یکی از مسافران هر روز به کلانتری ها و زندان اوین می رود و به دنبال پسرش که روزنامه نگار است می گردد. اکنون مدتی است که از او خبری در دست نیست. او، همسرش، و دخترش اصلاً خواب ندارند. “هر روزی که می گذرد از خود می پرسیم آیا او را زنده خواهیم یافت.” اخیراً یک گروه نوازنده زیرزمینی به زندان اوین منتقل شده اند، چرا که تلاش آنها برای عایق بندی صوتی زیرزمین با لایه هایی از شانه تخم مرغ نتیجه نداده. خدا را شکر که از زندان خارج شده اند: یکی از والدین آنها آنچه را که نیاز بوده پرداخت کرده. ولی بسیاری خانواده های دیگر هستند که حتی جسد فرزندشان را که در تظاهرات دستگیر شده اند نیز پیدا نکرده اند.
تأثیر تحریم ها بر بخش پزشکی
سمیرا در نزدیکی خیابان امیرآباد که ندا در آن کشته شد زندگی می کند: “هر باری که از این خیابان می گذرم، به خود می لرزم و چهره او را می بینم.” زمانی که سید که در کنار سمیرا نشسته متوجه می شود او در بیمارستان کار می کند با عصای خود به کف اتومبیل می کوبد. او می گوید: “زمانی که در شهرستان تصادف کردم، مرا از دو بیمارستان راندند، چرا که تجهیزات لازم برای درمان من نداشتند. خانواده ام مرا به تهران و به یک بیمارستان دولتی منتقل کردند. دستگاه های رادیولوژی کار نمی کنند. به کلینیک یا بیمارستان خصوصی می روم، می گویند ابتدا باید ۵ میلیون تومان زیرمیزی به جراح بدهید. سپس تعرفه دولتی را سه برابر کردند. مجبور بودم مثل یک مستمند تخفیف بگیرم. خانه ام را رهن گذاشتم تا بتوانم هزینه عمل جراحی را بدهم. سه چهار برابر تعرفه معمولی برایم خرج برداشت. ولی هنوز درد دارم.” در بین مسافران اتومبیل هر کس داستان زیرمیزی خاص خود را دارد: در بیمارستان، در دادگاه، در اداره برق…
سمیرا می گوید: “دقیقاً همین طور است. دستگاه های رادیولوژی، سونوگرافی و اسکنر یکی پس از دیگری خراب می شوند و راهی برای تعمیر آنها نیست. صندوق ها خالی اند.” در مورد دارو [داروهای بیهوشی، مسکن، انسولین، شیمی درمانی، …] نیز در بهترین حالت از هند و چین وارد می شوند و گاهی اصلاً یافت نمی شوند.
تحریم آمریکا و اروپا به تدریج شرکت های داروسازی ما را از فروش به ایران مأیوس کرده، زیرا این کشور به طور رسمی از سیستم بانکی جهان کنار گذاشته شده. با این حال، قرار نبوده تحریم ها بر حوزه پزشکی نیز تأثیر بگذارد. ولی چطور باید اطمینان داشته باشند که وجوه فروش خود را دریافت می کنند؟ آرش، مدیر یک شرکت داروسازی [که مانند دیگر شرکت های ایرانی دو سیستم حسابداری دارد: واقعی و “رسمی”]، از بازدید یکی از مأموران اداره دارایی می گوید. “او مالیات مرا در حدود ۲۰ میلیون تومان [۵۵۰۰ دلار] برآورد کرد. سپس خودش گفت که می توان هماهنگ کرد. او به من گفت مالیات را تا حد ۱۳۵۰ دلار کاهش خواهد داد اگر به او ۲۷۰۰ دلار نقد بدهم. من چاره ای جز این کار نداشتم.” یارانه های دولتی نیز مدتهاست برای بیمارستان های دولتی واریز نشده، تا حدی که احساسات دکتر مرضیه دستجردی، وزیر سابق بهداشت و درمان، برانگیخته شد و گفت: “پول برای واردات پورشه می دهند، ولی نه برای بیماران.” او به دنبال این اظهارنظر از دولت اخراج شد.
البته حق با خانم دستجردی بود. درحالی که بیماران آسمی، فشار خون، سرطانی و افراد سکته کرده به دلیل نبود دارو می میرند، در شمال تهران بازار اتومبیل های لوکس به قیمت یک میلیون دلار داغ است. بله یک میلیون دلار. و این به دلیل پرداخت مالیات وارداتی به میزان ۴۰۰ درصد است. ارزش اولیه این اتومبیل ها بین ۲۰۰ تا ۲۵۰ هزار دلار برآورد می شود. در بین متمولان زندگی با دلار سنجیده می شود، نه با ریال قدیمی و تومان. در شمیران فرزندان ثروتمندان تازه به دوران رسیده سالی چند بار به دوبی و اروپا می روند و خرید می کنند. آنها امروز در کنار خانه شان می توانند ساعت های رولکس، کیف های شانل، و لباس های “رد والنتینو” را پیدا کنند. مارک های گوچی، لویی ویتون، و بولگاری نیز وجود دارد. پدران آنها، پاسداران یا آقازادگان، اقتصاد کشور را در دست دارند. و همین مسأله باعث نزاع های شدید در میان جناح های مختلف شده است.
برخی از آنها، مانند علی انصاری که بانک تات را مدیریت می کند، بانک های خصوصی دارند. او به دلیل انجام اختلاس به ارزش ۲ ممیز ۶ میلیارد دلار اخراج شد. می گویند او یکی از دوستان احمدی نژاد بود. برخی دیگر در زمینه اتومبیل های لوکس خارجی مانند مرسدس، ب ام و یا زیمنس فعال اند؛ زیمنس به دولت جمهوری اسلامی دستگاه های شنود تحویل می دهد تا ارتباطات مشکوک مردم را در تلفن های همراه و اینترنت ردگیری کند. آقای ابریشم چی صاحب نوکیای ایران است که اخیراً پسرش ازدواج کرد؛ یک جشن عروسی باشکوه که برای هر نفر از مدعوین ۱۰۰۰ دلار خرج برداشت. عکس های آن در فیس بوک گذاشته شده: دختران با دکولته، مانیکور شده و چهره های کولاژنی به مانند برزیلی ها. این مراسم در خانه ای به ارزش ۸ میلیون دلار برگزار شد.
از آنجا که عروس انگلیسی بوده، تاج خود را با الماس اصل خریداری شده در مزایده ای در لندن ساخته بود و هر یک از مهمانان نیز گل سینه با ارزشی، به نشان تاج پادشاهی بریتانیا، بر سینه چسبانده بودند. یکی از وزرا برای خواندن خطبه عقد آمده بود. سپس گروهی از بسیجیان وارد این مراسم شدند؛ یک تصفیه حساب جناحی میان دو گروه از پاسداران. بی شک میزبان برای برگزاری این مراسم در آرامش کامل، دم مسؤولان را دیده بود. مهمانان که ساعت ۳ صبح آزاد شدند می گویند “بخاطر انتخابات است”. چند روز بعد رویداد مشابهی در ویلای دیگری اتفاق افتاد که در آن مراسم نامزدی در جریان بود. شبه نظامیان هجوم آوردند و کسانی که الکل نوشیده بودند را از دیگران جدا کردند و با خود بردند.
بهانه برای دستگیری بسیار است
ایرانیان، ثروتمند یا از طبقه متوسط، عادت کرده اند که با این اضطراب زندگی کنند، زیرا نوشیدن الکل، آواز خواندن، رقصیدن، لباس پوشیدن، آرایش کردن، بوسیدن، عکس گرفتن… همگی منجر به دستگیری می شود. به همین دلیل، مردم مخفی می شوند، دروغ می گویند، و به بچه ها یاد می دهند چطور پنهان کاری کنند. درواقع یک زبان دوگانه وجود دارد. پارانویا نیز حضوری دائمی دارد. نرگس پس از مرگ پدرش به ایران بازگشته. او می گوید: “آنها به میان مردم و میان اهالی یک ساختمان جاسوس می فرستند. به همین دلیل زمانی که من آمدم، همسایگان خیلی محتاط بودند که یک موقع اعضای پلیس مخفی یا حزب اللهی در ساختمان ساکن نشوند.”
پدر نرگس یکی از صنعتگران موفق بوده و شرکت اش کمی پس از وقوع انقلاب ازسوی آیت الله ها مصادره شده. او می گوید: “حتی دفتر شرکت رنو از جای قبلی خود به یک ساختمان معمولی و یک دفتر کوچک نقل مکان کرد.” این شرکت فرانسوی با کمک یک شرکت همکار، قطعات خود را به ایران می فروشد. ولی پژو کل فعالیت های خود را متوقف کرده. نرگس می گوید: “مانیا دوستم که مترجم شرکت پژو بود، شغل خود را ازدست داد. این شرکت های خارجی به خوبی می دانند که دیگر در ایران نمی توانند فعالیت کنند.”
فقط خانواده آیت الله ها حق زندگی دارند
فقط خانواده آیت الله ها به لطف قراردادهای نفتی و سنگ معدن که با کشورهای روسیه، چین، و پاکستان منعقد شده می توانند گلیم خود را از آب بیرون بکشند. نهال تجدد، نویسنده ایرانی می گوید: “ولی این سوپرمیلیاردرها فقط یک درصد جمعیت ایران را تشکیل می دهند.”
طی ماه های اخیر تعداد افراد مستمند در خیابان ها افزایش یافته. می توان آنها را دید که شب هنگام زباله ها را زیر و رو می کنند. کامبیز یک بازنشسته ۷۰ ساله می گوید: “من واقعاً ناراحت می شوم. یک چنین تحقیری برای ملتی ثروتمند غیرقابل تحمل است. ما مدرن ترین کشور خاورمیانه بودیم، قبل از اینکه این لات های بی سواد دیکتاتوری تاریک اندیش خود را بر ما تحمیل کنند.”
منبع: پاری مچhttp://www.lavie.fr/actualite/monde/israel-se-prepare-t-il-a-une-guerre-contre-l-iran-28-08-2012-30161_5.phphttp://www.slate.fr/story/47317/toxicomanie-came-drogue-iran-teheran، ۲۳ مارس