شوالیه سیاه با نزدیک شدن به مرز 400 میلیون دلار فروش می رود که پدیده اکران سال شود و بعید به نظر می رسد رقبای تازه واردی چون تندر حاره ای با 65 میلیون دلار فروش در دو هفته، پاین اپل اکسپرس با 73 میلیون دلار در سه هفته، مامامیا! با 124 میلیون دلار در 8 هفته یا آینه ها با 20 میلیون دلار در 2 هفته رقیبی جدی برای برگردان کریستوفر نولان از مخلوق باب کین باشند. این هفته به سراغ چند رقیب شوالیه سیاه-اغلب در ژانر کمدی- رفته ایم که سخت مشتاق بهره برداری از آخرین روزهای پر ثمر اکران تابستان هستند….
معرفی فیلم های روز سینمای جهان
اسمارت را بگیرید Get Smart
کارگردان: پیتر سگال. فیلمنامه: تام جی. استل، مت امبر بر اساس شخصیت های خلق شده توسط مل بروکس، باک هنری. موسیقی: تره ور رابین. مدیر فیلمبرداری: دین سملر. تدوین: ریچارد پیرسون. طراح صحنه: واین تامس. بازیگران: استیو کارل[مکسول اسمارت]، آن هاتاوی[مامور 99]، دواین جانسون[مامور 23]، آلن آرکین[رئیس]، ترنس استمپ[زیگفرید]، تری کروز[مامور 91]، دیوید کوچنر[لارابی]، جیمز کان[رئیس جمهور]، بیل موری[مامور 13]، پاتریک واربرتون[هایمی]، ماسی اوکا[بروس]. 110 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نامزد آنونس طلایی برای اصیل ترین تیزر از مراسم آنونس طلایی، برنده جایزه بهترین فیلم کمدی تابستان از مراسم انتخاب نوجوانان.
مکسول اسمارت که به عنوان تحلیل گر در سازمان جاسوسی ایالات متحده موسوم به کنترل کار می کند. وظیفه کنترل مقابله با سازمانی تروریستی به نام کائوس است که موفق شده بعد از حمله به فرماندهی کنترل نام تمام مامورین اجرایی کنترل در سرتاسر دنیا را به دست آورده و شروع به کشتن یکایک آنها نموده است. ریاست کنترل برای خنثی کردن عملیات کائوس، مکسول اسمارت را که همیشه در آرزوی ورود به حیطه اجرایی و تبدیل شدن به ماموری مانند شماره 23 بوده، با عنوان تازه مامور شماره 86 برای این کار برمی گزیند. رئیس برای کمک به اسمارت که تجربه عملی زیادی ندارد، مامور شماره 99 زیبارو را- جراحی پلاستیک اخیر باعث مخفی ماندن هویتش شده- به سمت دستیاری وی انتخاب کرده و بعد از آموزشی کوتاه و مسلح کردن او به سلاح های فوق پیشرفته او را راهی ماموریت می کند. اسمارت و 86 که ردی از زیگفرید سرکرده کائوس در روسیه یافته اند، تصمیم می گیرند تا مانع از دستیابی او به بمب اتمی شوند. اما بی دست و پایی و بی تجربگی اسمارت باعث می شود تا عملیات موفق آمیز نبوده و حتی رئیس و شماره 99 به او بدگمان شده و او را زندانی کنند. زیگفرید نیز که بمب را به چنگ آورده، دولت آمریکا را تهدید می کند در صورتی که 200 میلیارد دلار باج به وی نپردازد، لس آنجلس را نابود خواهد کرد. معاون رئیس جمهور این تهدید را جدی نمی گیرد، اما 99 به همراه 23 سعی می کنند تا به رئیس جمهور نزدیک شده و او را نجات دهند. اسمارت نیز که در این فاصله از زندان گریخته به محل معهود می رود تا نقشه زیگفرید را خنثی و بیگناهی خویش را اثبات کند. کاری به زودی وی را رودر روی اسطوره زندگیش شماره 23 قرار می دهد….
چرا باید دید؟
پیتر سگال متولد 1962 فارغ التحصیل مدرسه سینما و تلویزیون جنوب کالیفرنیاست. از سال های پایانی دهه 1980 در سمت تهیه کنندگی و کارگردانی تلویزیوشن شروع به کار کرده و گاه در برابر دوربین هم ظاهر شده و تجربه کمی هم در مقام نویسنده دارد. اولین فیلم سینمایی اش را حتما به یاد دارید: اسلحه بدون غلاف 33 و یک سوم-توهین نهایی که پایان بخش ماجراهای بی دست و پا ترین پلیس دنیا بود. اغلب فیلم های وی مایه های کمدی دارند و تجربه های مشترکی با آدام سندلر و ادی مورفی داشته(پروفسور نخاله 2، کنترل عصبانیت، 50 قرار ملاقات اول و طولانی ترین زمین بازی) که توفیق نسبی تجاری را نصیب وی کرده اند. در واقع می شود او را یکی از موفق ترین کارگردان ها در کار با سندلر دانست که این بار به سراغ پدیده تازه کمدی آمریکایی-استیو کارل/باکره 40 ساله- رفته است تا با تکیه بر دستاوردهای قابل اطمینان استادی چون مل بروکس شاهد موفقیت و پول را محکم در آغوش بکشد. اتحاد میمنت اثر این دو در پشت صحنه نیز با حضور در مقام تهیه کننده اجرایی استجکام بیشتری پیدا کرده، اما خود فیلم چطور؟
خیلی ها دوست دارند فراموش کنند که سنت دست انداختن و هجویه سازی از نوع فیلم ترسناک خود را مدیون کمدین بزرگی چون مل بروکس است که در دهه 1970 با فیلم های شاخصی چون زین های شعله ور، سینمای صامت، ترس از ارتفاع، فرانکشتین جوان و بعدها توپ های فضایی، رابین هود: مردانی با شلوارهای تنگ و دراکولا: مرده و دوست داشتن آن نام خود را به عنوان ابداع کننده خوش قریحه این نوع و تنها ادامه دهنده جدی آن مطرح کرد. تا جایی که چند فیلم دیگر کارنامه اش مانند بوی گند زندگی، تهیه کننده ها، دوازده صندلی و تاریخ جهان را نیز تحت الشعاع خود قرار داد. اینها را گفتم تا بدانید که اسمارت را بگیرید از سریال کمدی خلق شده توسط او در فاصله سال های 1965 تا 1970 اقتباس شده است. اسمارت را بگیرید که در 138 قسمت 30دقیقه ای تولید شده، هجویه جانانه بروکس و همکارش باک هنری بر موج رو به گسترش فیلم های جاسوسی[تحت تاثیر پدیده جیمز باند] بود. وقتی سریال تمام شد، مکسول اسمارت به پرده نقره ای هم راه یافت. بمب لختی در سال 1980 یک شکست کامل در گیشه را رقم زد و ناچار در 1989 به فیلم تلویزیونی بر اساس این شخصیت قناعت شد. و اینک در سال 2008 همزمان دو فیلم یکی برای پخش روی دی وی دی(Get Smart’s Bruce and Lloyd: Out of Control) و دیگری با صرف 80 میلیون دلار برای نمایش در سینما تولید شده است.
اسمارت را بگیرید که تا این لحظه نزدیک به 130 میلیون دلار در گیشه به چنگ آورده، برگردان امروزتر شخصیت های سریال با استفاده از حفظ پیرنگ اصلی توسط فیلمنامه نویس هایی است که تجربیات تلویزیونی شان بر کارهای سینمایی آن دو می چربد. تمامی مولف ها و شوخی هایی که برای تماشاگر امروزی شاید به دلیل ندیدن برخی فیلم های سری باند-از جمله جاسوسی که دوستم داشت و ماه شکن که شخصیت مزدور گردن کلفت زیگفرید از روی نقش منفی این دو فیلم به نام Jaws با بازی ریچارد کیل گرفته شده- حفظ شده و کمی دیرهنگام به نظر می آید. احتمالاً تماشاگر نوجوان که مخاطب اصلی این گونه فیلم هاست آن را بدون هر گونه پیش زمینه ذهنی و با لذت کمتری می پذیرد، چیزی که در مقایسه با انواع مبتذل تر آن مثل فیلم ترسناک به دلیل وجود حافظه سینمایی نزدیک به تاریخ روز عکس آن رخ می دهد. برخورد منتقدان آشنا به تاریخ سینما و تلویزیون نیز با فیلم سگال متوسط بوده و آن بیشتر فیلم برای استیو کارل ارزیابی کرده اند. یعنی انتخاب نقشی مناسب قد و قواره کمدین کوتاه قد آمریکایی که قرار است جای بزرگان این رشته را بگیرد. بی توجه به این امر که اکثریت آن کمدین ها با تکیه بر اصالت و توانایی های خود به شهرت و موفقیت رسیدند نه با نقیضه سازی!
تا امروز هجویه ها و نقیضه های زیادی بر جیمز باند ساخته شده و سریال اسمارت را بگیرید یکی از بهترین ها بود[در سینما می شود به آستین پاورز اشاره کرد، شاید به همین خاطر بود که فیلمنامه این یکی هم ابتدا آستین پاورز 4 نام داشت]، اما نمی توانم همین را درباره برگردان سینمایی آن نیز بگویم. البته فیلم با توجه به به روز شدن قصه و در واقع ابزارمندتر شدن اسمارت و فیلم(بدل کاری و جلوه های ویژه یعنی!) و حضور چهره هایی که به خودی خود باعث جذب تماشاگر می شوند[مانند آلن آرکین و ترنس استمپ هستند که در نقش های خود به خوبی جا افتاده اند]، دیدنی است. اما در برخی دقایق متوجه خواهید شد که اکشن بر کمدی چربیده و تبدیل به همان چیزی شده که در کنار پیرنگ عاشقانه فیلم می شود آن را مقلد باند لقب داد.
با این حال اطمینان دارم شما هم با شوخی هایی مثل وزن کم کردن اسمارت و هراس وی از بازگشت چربی ها خواهید خندید!
ژانر: اکشن، کمدی، مهیج.
با دیو آشنا شوید Meet Dave
کارگردان: برایان رابینز. فیلمنامه: راب گرینبرگ، بیل کوربت. موسیقی: جان دبنی. مدیر فیلمبرداری: جی. کلارک متیس. تدوین: ند باستیل. طراح صحنه: کلای ای. گریفیث. بازیگران: ادی مورفی[دیو مینگ چنگ/فرمانده]، الیزابت بنکز[جینا موریسون]، گابریله یونیون[شماره 3-افسر فرهنگی]، اسکات کان[افسر دولی]، اد هلمز[شماره 2-جانشین فرماندهی]، کوین هارت[شماره 17]، مایک اومالی[افسر ناکس]، پت کیلبین[شماره 4-افسر حراستی]، جودا فرایدلندر[مهندس]، مارک بلوکاس[مارک رودس]. 90 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نام دیگر: Starship Dave. نامزد بهترین فیلم کمدی تابستانی از مراسم انتخاب نوجوانان.
یک فضاپیمای پژوهشی از سیاره نیل در نیویورک و مقابل مجسمه آزادی به زمین برخورد می کند. منتها این فضاپیما شکل معمول سفاین فضایی را ندارد و دقیقا به شکل و اندازه یک مرد سیاه پوست- دقیقاً مشابه با فرمانده سفینه- ساخته شده است. داخل این سفینه گروهی از فضانوردان کنترل اعضای بدن این انسان/ سفینه را بر عهده دارند. آنها در جست و جوی قلوه سنگی هستند که مدتی قبل به زمین سقوط کرده و به دست پسربچه ای به نام جاش موریسون افتاده است. وقتی انسان/سفینه برای انجام ماموریت خود به راه می افتد، هنگام عبور از خیابان با اتومبیل جینا مادر جاش برخورد کرده و همین امر باعث آشنایی آنها می شود. انسان/سفینه خود را به وی دیو مینگ چنگ معرفی کرده و به آپارتمان او راه می یاید. ولی جاش طی دعوایی با قلدر مدرسه سنگ را از دست داده و مدتی زمان برای باز پس گیری ان لازم است. در حالی که انرژی انسان/سفینه رو به اتمام است و فضانوردان داخل آن در معرض تاثیر گرفتن از فرهنگ زمینی ها هستند. چیزی که به مقام جانشین فرمانده انسان/سفینه خوش نمی آید و در صدد به دست گرفتن قدرت و عزل فرمانده فعلی از موقعیت خویش است…
چرا باید دید؟
دوستداران ژانر علمی تخیلی حتماً یکی از کلاسیک های این گونه به نام سفر شگفت انگیز(1966) ساخته ریچارد فلایشر را به خاطر دارند که گروهی دانشمند برای نجات دیپلماتی برجسته توسط دستگاهی پیشرفته کوچک شده و درون زیردریایی میکروسکوپی به درون جریان خون وی تزریق می شدند. این سفر در داخل بدن آدمی و سرک کشیدن به زوایای مختلف آن از درون هنوز به خودی خود بدیع هست. ایده ای که بعدها متناوباً در فیلم ها تکرار شد و به ژانرهای دیگر نیز راه یافت. نمونه انیمیشن آن اُسمز جونز(2001) را که به یاد دارید؟
گذر این ایده به ژانر کمدی هم افتاد و فیلم هایی مانند فضای درونی(1987) جو دانته ساخته شد و حالا این سوژه به چنگ یکی از بازیگر/کمدین های آمریکایی افتاده که دچار نارسیسم مفرطی است و علاقه ای حیرت انگیز به تکثیر وجود خود دارد و گاه آن را تا حد یک الگو ارتقاء می دهد. بله، منظورم ادی مورفی است که این بار اندام خود را به شکل سازواره ای در حد یک سفینه ایده آل درآورده و خود نیز به شکل مینیاتوری درون آن جای گرفته است. بله، یک ادی مورفی درون یک ادی مورفی دیگر!!!
بدیهی است اگر از طرفداران وی و نوع کمدی اش باشید، فیلم را عالی، خنده دار و شاید مناسب خانواده هم ارزیابی کنید و ایده بالا را نبوغ آمیز بدانید. ایده ای که 60 میلیون دلار برای عینیت بخشیدن به آن صرف شده و هنوز از بازگشت آن خبر موثقی در دست نیست تا تهیه کنندگان و سرمایه گذارانش را از نگرانی نجات دهد!
سکان دار این انسان/سفینه… ببخشید نوار متحرک مردی است موسوم به برایان رابینز که 45 سالی از عمرش می گذرد و بچه بروکلین، نیویورک است. در دهه 1980 با بازیگری آغاز کرده و بعدها تهیه کننده، نویسنده و کارگردانی را هم به مشاغل خود افزوده است. سابقه معقولی در تلویزیون دارد(تهیه کننده سریال محبوب اسمال ویل) و همین موقعیت را در سینما برای تهیه فیلم های وزرشی چون مربی کارتر و بیس بال(2001) –همچنین کارگردانی-کسب کرده است. اما از وقتی روی صندلی کارگردانی نشسته چیز دندان گیری برای دوستدارن فیلم های غیر ورزشی نتوانسته فراهم کند. کمدی های ساده پسندانه ای چون سگ پشمالو(2006) نهایتا فیلم هایی برای وقت گذرانی بی خطر خانوادگی تلقی و بعد به راحتی فراموش شده اند. سال گذشته که با ادی مورفی به هنگان ساخت نوربیت عقد اخوت بست، خیلی ها تصور می کنند حاصل این همکاری برای هر دو طرف مترادف با موفقیت بیشتر هنری خواهد بود. اما در نهایت و بعد از گذشت یک سال و ظهور دومین میوه همکاری این جنابان معلوم شد که این بچه بروکلین تبدیل به کارچرخان پروژه های پول ساز مورفی شده که چند سالی است فقط و فقط نوجوان ها را هدف گرفته و به هیچ وجه قادر به خنداندن افراد بالغ نیست!
با دیو آشنا شوید نمونه ای از تکثیرهای تاسف انگیز مورفی در دهه گذشته است که قدرت بازیگری او را روز به روز به قهقرا می برد. فراموش نکنیم همین سال قبل بود که اسکار بازی در دختران رویا نصیب شد آن هم برای نقشی که هیچ نشانی از کمدی در آن نبود. با این حال فیلم می تواند برای نوجوان های حدود ده سال جذاب باشد و دستمایه خیالبافی های روزانه و شبانه شان گردد. تاسف آور است که کودکان امروز باید به جای خواندن کتاب های ژول ورن یا آرتور سی کلارک و آیزاک آسیموف وقت خود را برای دیدن چنین فیلم هایی صرف کنند!
ژانر: کمدی، علمی تخیلی.
وال-ئی WALL•E
کارگردان: اندرو استانتون. فیلمنامه: اندرو استانتون، جیم ریردان بر اساس داستانی از استانتون و پیتر داکتر. موسیقی: تامس نیومن. تدوین: استیون شیفر. طراح صحنه: رالف اگلستون. بازیگران(فقط صدا): بن برت[وال-ئی/ام. او]، الیزا نایت[ایو]، جف گارلین[فرمانده]، فرد ویلارد[شلبای فورترایت-رئیس BnL]، مک این تالک[اتو]، جان راتزنبرگر[جان]، کتی ناجیمی[مری]، سیگورنی ویور[کامپیوتر سفینه]. 98 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نام دیگر: WALL-E. نامزد بهترین فیلم کمدی تابستانی از مراسم انتخاب نوجوانان.
قرن بیست و دوم. ابر شرکت Buy n Large که کنترل اقتصادی و سیاسی کره زمین را به دست گرفته، بعد از پوشانیده شدن سطح تمامی سیاره از زباله های به جا مانده از فراورده های همین شرکت، سفینه ای را با تعدادی از انسان ها روانه فضا کرده تا زیستگاهی مناسب بیابند. چون زباله ها باعث شده تا رویش گیاه در سطح زمین از میان رفته و ادامه حیات روی آن غیر ممکن شود. تنها موجودات باقیمانده روی زمین زباله جمع کن های مکانیکی بودند که همگی یکی بعد از دیگری از کار افتاده اند و تنها یکی از آنها که هوشمندتر از بقیه به نظر می رسد، با تعمیر خود نجات یافته و به کار خود که جمع آوری و فشرده کردن زباله هاست ادامه می دهد. این روبات زباله جمع کن وال-ئی نام دارد و روزهای یکنواختی را در تنهایی سپری می کند. تنها مونس او یک سوسک و اشیای یافته شده از میان زباله ها هستند که وال-ئی آنها را چون گنجینه ای در مخفی گاه خود گرد آورده است. تا اینکه یک روز به گیاهی که تازه سر از خاک بیرون آورده برخورد کرده و آن را به مجموعه اشیای خود اضافه می کند. مدتی کوتاه بعد سفینه ای به زمین نشسته و روبات فوق مدرن و مونثی به نام ایو را در آنجا رها می کند. وال-ئی که ابتدا از قدرت تخریب ایو ترسیده، اندک اندک خود را به او نزدیک کرده و دوستی او را به دست می آورد. اما زمانی که ایو را به مخفی گاه خود برده و گیاه را به او نشان می دهد، اتفاقی غریب می افتد. سفینه بازگشته و ایو را با خود می برد. اما وال-ئی که شیفته ایو شده، حاضر به از دست دادن وی نیست و خود را به سفینه چسبانده و راهی فضا می شود…
چرا باید دید؟
اندرو کریستوفر استانتون جونیور متولد 1965 بوستون، ماساچوست است. در 1987 از CalArts فارغ التحصیل شده و از 1990 به پیکسار پیوسته و انیماتور دوم شرکت و نهمین کارمند آن است. می نویسد، تهیه و کارگردانی می کند و گاه نیز صدایش را به شخصیت های کارتونی قرض می دهد. مهم ترین فیلم کارنامه اش یافتن نیمو[نویسنده و کارگردان] است که می شود گفت اینک بایستی وال-ئی را بهم به آن افزود. البته نوشتن فیلمنامه های داستان اسباب بازی، زندگی یک حشره[همکار کارگردان] و کمپانی هیولاها را نیز نباید فراموش کرد.
وال-ئی ظاهر یک محصول اعجبا انگیز دیگر از کمپانی پیکسار دارد و همین طور هم هست. اما آنچه اهمیت دارد درون و برون قصه است که در قالبی پرماجرا به بحران زیست محیطی بزرگی اشاره دارد که یک روز می تواند گریبان گیر جامعه مصرفی ما شود. با چنین نگرشی فیلم یک بیانیه اکولوژیستی است که طرفداران این نهضت و مخصوصاً ال گور را شاد خواهد کرد. اما حقیقت این است که تناقض هایی چند در ساختار قصه وجود دارد که باید به آنها اشاره کرد. وال-ئی مولود همین سیستم زباله ساز است و یک روبات که تنها چشمانش به او هویتی کم و بیش انسانی می بخشد. او بر خلاف هر روباتی که تاکنون می شناختید عشق را نیز تجربه می کند چون عشق تنها مرهم درد تنهایی اوست. پس می بینید که او تنهایی را نیز حس می کند و به دنبال راه جهت گریز از آن است. چنین اتفاقی نیز بر اساس نظریات دانشمندان و نویسندگان داستان های علمی تخیلی در آینده به واسطه تولید روبات های دارای مغز پوزیترونیک محقق خواهد شد. اما همین امر باعث یک دگرگونی در ژانر علمی تخیلی نیز می شود. علم و دانشی که رفاه و در نتیجه مصرف روزافزون و زباله سازی را برای بشر به ارمغان آورده و او را وادار به ترک تنها زیستگاهش کرده، در نقش کامپیوتر سفینه-نوعی کشتی نوح مدرن- مایل به نجات و در واقع بازگشت او به زمین نیست. و یک روباط باید به همین انسان های بازمانده که اسیر دست ماشین ها شده اند، درس محبت و عشق و حتی جنگیدن بدهد تا بر ماشین های سلطه جو غلبه کنند!
اگر این تناقض را ندیده بگیرم که کار راحتی هم نیست، وال-ئی یکی از بهترین انیمیشن های تاریخ سینما و یکی از گران ترین هایشان(180 میلیون دلار بودجه) نیز می تواند محسوب شود. چون جدا از پیام انسانی اش از جهت ساختاری نیز در حد یک معجزه تکنیکی در سینمیا انیمیشن است. مخصوصاً اگر بدانید که سال ها قبل و به همراه داستان اسباب بازی فیلمنامه اولیه آن نوشته شده و سال های گذشته صرف پرورندان آن و حتی صبر کردن برای رسیدن به تکنیک های برتر شده تا ساخت آن عملی شود.
وال-ئی روی نکات بسیار مهمی که پیامد تولد چنین جامعه صد در صد مصرفی هستند، انگشت می گذارد. چاقی نوع بشر که اکنون در جوامع پیشرفته کاملاً محسوس است و فرجام کم تحرکی و استفاده از غذاهای حاضری و پر کالری و شورشی همانند آنچه در فیلم می بینید لازم است تا به این روند خاتمه داده شود. از این دیدگاه وال-ئی انیمیشن جسورانه ای هم هست که طغیان در برابر این گونه دستاوردهای تکنولوژیک را نیز تبلیغ می کند. از طرفی انگشت بر زوایای پنهان جوامع غربی هم می گذارد. ایو بر خلاف وال/ئی ویرانگر است و کامپیوتر سلطه جوی سفینه نیز مذکر است. اینها نشانگان چیزی است که من آن را خستگی مردها از نقش تاریخی خود و واگذاری آن به زن ها نام می دهم. چیزی که در سایه فمینیسم تبدیل به چیزی شده که زن سالاری مطلق نام دارد و باید مذکرها دوباره به این موجودات لطیف عشق و محبت و مهربانی را بیاموزند. در برخی موارد نیز باید مانند فرمانده سیفنه آن را از کار بیندازند. با چنین تعبیری فیلم وال-ئی زنگ خطری برای جوامع غربی نیز هست، چون خوشبختانه هنوز این پدیده در شرق گسترش زیادی نیافته و بعید نیز که یک روز غرب به شرق به مثابه تنها گریزگاه خود بنگرد.
و تمامی اینها در کنار رشد و قدرت یابی رو به اوج کمپانی ها و در واقع ابرکمپانی های چند ملیتی که شما را به خرید و خرید و مصرف بیشتر تشویق می کنند و یک روز شما را زیر تلی از نکبت تنها خواهند گذاشت. شاید آن روز کسی مانند مدیر کمپانی Buy n Large یافت نشود که کشتی نوحی تازه برای من و شما طرح کند و یادآور این نکته نیز باشد که بالاخره یک روز باید به خانه بازگشت و آنجا را از کثافات زدود. پس تا دیر نشده، زمین مان تنها زیستگاه مان را دریابیم. این کار امروز من و شماست!
شاید اگر وال-ئی حرف هایش را در قالبی واقع گراتر و جدی تر می گفت، پذیرش آن سخت بود. اما در قالب فعلی خیلی راحت-مثل همه آب نبات های احساسات عمو دیزنی- به دل می نشیند. وال- ئی به عنوان یک فیلم از نظر روایت می تواند به خاطر پیرنگ عاشقانه اش کلیشه ای ارزیابی شود، اما یقین دارم بزرگسال ها هم می تواند آن را با لذت تا پایان فیلم تماشا کنند، البته اگر از تم تنهایی نیمه اول فیلم دچار ناراحتی نشوند!
ژانر: انیمیشن، ماجرایی، کمدی، خانوادگی، عاشقانه، علمی تخیلی.
پاین اپل اکسپرس Pineapple Express
کارگردان: دیوید گوردون گرین. فیلمنامه: ست روگن، اوان گولدبرگ بر اساس داستانی از جاد آپتاو، ست روگن، اوان گولدبرگ. موسیقی: گریم ریول. مدیر فیلمبرداری: تیم اُر. تدوین: کریگ آلپرت. طراح صحنه: کریس ال. اسپلمن. بازیگران: ست روگن[دیل دنتون]، جیمز فرانکو[سول سیلور]، دنی آر. مک براید[رد]، کوین کوریگان[بودلوفسکی]، کریگ رابینسون[متیسون]، گری کول[تد جونز]، روزی پرز[کارول-پلیس مونث]، اد بگلی جونیور[رابرت اندرسون]، نورا دانشانون اندرسون]، امبر هیرد[انجی اندرسون]، جو لو تروگیلو[آقای ادواردز]، ارتور ناپیونتک[کلارک]. 110 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نامزد جایزه بهترین آنونس کمدی از مراسم آنونس طلایی.
دیل دنتون توزیع کننده خرده پای مواد مخدر بعد از دیدار دوست دخترش آنجی و پذیرش اینکه شام را باید با والدین وی صرف کند، به سراغ دوستش سول سیلور و در عین حال منبع اصلی تامین مواد مخدر خود می رود. سول به او محموله ای تازه ای از حشیش معروف به پاین اپل اکسپرس داده و دیل برای توزیع آن به راه می افتد. اما در اولین مقصد شاهد به قتل رسیدن مردی آسیایی توسط پلیسی مونث و یکی از خطرناک ترین قاچاق چیان مواد مخدر شهر شده و هراسان از محل می گریزد. اما ته سیگار به جا مانده از او که حاوی پاین اپل اکسپرس است، وی را دست یافتنی می کند. چون دیل در مراجعه به منزل سول می فهمد این ماده تنها در اختیار سول بوده و به زودی آدم کش ها به سر وقت شان خواهند آمد. دیل و سول می گریزند، اما خیلی زود خود را در میان درگیری دو گروه از قاچاق چیان یافته و مجبور می شوند برای نجات جان خود از هر چه دارند مایه بگذارند. ولی اینها نباید مانع از آن شود که دیل به قرار شام خود دیر برسد…
چرا باید دید؟
برایم اصلاً تعجب آور نیست که فیلم هایی با شخصیت محوری معتادان شیرین زبان در کشور ما-قهرمان بلامنازع این رشته آتقی خودمان با بازی جواد گلپایگانی است- یا از نوع بد دهن آمریکایی آن به فروش هایی آنچنانی دست یابد. با چنین وضعیتی بدیهی است که کسی پیدا شود و 25 میلیون دلار بی زبان روی چنین پروژه ای سرمایه گذاری کند. چون پاین اپل اکسپرس به عنوان نمونه این فیلم ها موفق شده بیش از سه برابر بودجه اش را در دو هفته اول نمایش اش به چنگ آورد. باز هم حرجی بر این آدم ها نیست اگر قصدشان تخطئه این مواد باشد و بالطبع کسب حلال، اما زمانی که مانند فیلم فعلی تبدیل به یکی از سنگ بناهای زیر ژانری به اسم stoner film شود که بی اغراق فیلمی در ستایش حشیش و توهم های ناشی از مصرف آن است، چه باید گفت؟
دیوید گوردون گرین متولد 1975 لیتل راک، آرکانزاس است. در دانشکده هنر کارولینای شمالی درس خوانده و از آغاز قرن جدید با نوشتن فیلمنامه و ساختن شان قدم به دنیای سینما گذاشته است. هر سه فیلم پیشین وی درام هایی خوش ساخت بودند و باعث مطرح شدن نامش در جشنواره سندنس شدند. جوایز متعدد و ریز و درشتی هم گرفتند که باعث شده تا راجر ابرت او را یکی از شاعران سینما بنامد!!! و مثل من بعد از ساخته شدن آب زیپویی مثل پاین اپل اکسپرس به دست او متعجب و متحیر شود.
پاین اپل اکسپرس فرزند خلف پدرانی مانند Far Out Man(1990) ساخته ویلیام لوستیگ است که همان زمان از گذاشتن نامش پای فیلمی که شعار تبلیغاتی اش No Brain, No Pain بود. نمونه مستند هم برای این گونه ساخته شد که سال قبل به نمایش در آمد و سوپر نشئه ام کن نام داشت و تلویحاً حشیش و تاثیرات آن را ستایش می کند. به همین خاطر تماشای این فیلم تجربه بدی است، چون نه از مهارت های کارگردانش در آن نشان می یابی و نه از درامی جدی که شخصیت ها درگیرش باشند. تنها اتفاق وقوف سه شخصیت اصلی به ارزش رفاقت و جایگاه یکدیگر در زندگی هم است که در میان هیاهوی فیلم گم می شود. و از همه بدتر فیلم داعیه اکشن بودن نیز دارد، در حالی که تا بعد از گذشت یک سوم فیلم و وقوع جنایت ریتم فیلم به شدت کسل کننده است و بعد از آن نیز به زنجیره ای از حوادث ابلهانه تبدیل می شود. فقط کافی است بوسه پلیس مونث و رئیس قاچاقچیان را در صحنه درگیری نهایی ببیند تا به عمق پوچی پاین اپل اکسپرس پی ببرید.
این فیلم ادامه گرایش هالیوود به ساخت فیل های نوجوان پسند با حضور هر هنرپیشه تازه کاری است که موفق به پول در آوردن در اولین فیلمش شده باشد. نمونه اش همین جناب ست روگن که فیلمنامه نویس فیلم نیز هست و مدتی پیش خیلی بد را روی پرده داشت. اما نمی شود از بدی فیلم گفت و از تاثیر تهیه کننده اش جاد آپتاو که نویسنده قصه فیلم نیز هست و علاقه مفرطی به داستان های دوستی میان مردها دارد، سخن نگفت. باعث تاسف است که گرین با این افراد هم جرم شده است، جرمی که فروش خوب فیلم نیز لکه آن را از کارنامه اش پاک نخواهد کرد!
فیلم در یک جمله تقدیس بی بند و باری، لذت طلبی، و گریز از عرف رایج و اخلاقیات متعارف و پسندیده است.
چنین فیلم هایی به نظر من تماشاگر را دچار آشفتگی روحی و اغتشش فکری کند. تصویری که فیلم از زندگی جوانان پسندانه ارائه می کند فریبکارانه و غیر واقعی است. البته شاید برای بسیاری این سوال پیش آید که چرا چنین فیلم های دروغینی در گیشه پاسخ خوبی می گیرند؟ پاسخ ساده است: چنین آثاری وجوهی کاملاً هرج و مرج طلبانه دارند که با روحیات پرخاشجویانه و لذت طلبانه جوان غربی امروز مطابقت دارد!
ژانر: کمدی، جنایی، مهیج.
خط آهن سیبری/ترانس سایبریا Transsiberian
کارگردان: براد اندرسون. فیلمنامه: براد اندرسون، ویل کانروی. موسیقی: آلفونسو ویلالونگا. مدیر فیلمبرداری: خاوی خیمه نز. تدوین: خائومه مارتی. طراح صحنه: آلن بینه. بازیگران: وودی هارلسون[روی]، امیلی مورتیمر[جسی]، کیت مارا[ابی]، اواردو نوریه گا[کارلوس]، تامس کرچمان[کولژاک]، بن کینگزلی[گرینکو]. 111 دقیقه. محصول 2008 انگلستان، آلمان، اسپانیا، لیتوانیا.
زوجی آمریکایی به نام های روی و جسی که برای گردش به چین رفته اند، برای بازگشت مسیر راه آهن پکن به مسکو را برمی گزینند. در میان راه اجباراً با زوجی دیگر به نام های کارلوس و ابی هم کوپه می شوند. رفتار این دو کمی مشکوک است و ظاهر دو دوست عادی را ندارند. اما روی به این موضوع بی توجه است و امیلی نیز حرکت های کارلوس را که در جهت اغوای اوست، نادیده می گیرد. در میان راه بازرس پلیسی به نام گرینکو-مامور دایره مبارزه با مواد مخدر- نیز سوار قطار می شود و ظاهراً در راه رفتن به سمیناری در مسکو است. بعد از رسیدن به ایستگاهی میان راه دو زوج برای استراحت و تازه کردن هوا پیاده شده و پس از گردشی کوتاه، زمانی که قطار به حرکت در می آید روی از آن جا می ماند. در ایستگاه بعد جسی پیاده شده و تصمیم می گیرد تا رسیدن روی در آنجا منتظر وی بماند. کارلوس و ابی نیز به او می پیوندد و اتاقی در هتل می گیرند. فردای آن روز برای وقت کشی کارلوس از جسی می خواهد تا به دیدار از کلیسایی قدیمی بروند. در آنجا کارلوس قصد همخوابگی با جسی را می کند و جسی او را به قتل می رساند. پس از گریز نیز زمانی که روی از راه می رسد، به سرعت سوار قطار شده و تصمیم به فراموش کردن ماجرا می گیرد. اما گرینگو با طرح سوال هایی پیچده از او نشان می دهد که از چیزهایی باخبر است و اینکه ساک کارلوس که اشتباهاً نزد وی جا مانده، پر از مواد مخدر است. جسی تحت فشار سرانجام چیزهایی به گرینکو می گوید و ساک را تسلیم می کند. اما گرینگو و دستیارش کولژاک واگنی از قطار را به همراه لوکوموتیو جدا کرده و روی و جسی را به مکانی دورافتاده می برند. در آنجا زوج آمریکایی با ابی که شکنجه شده روبرو می شوند و گرینکو از جسی می خواهد تا محل مخفی کردن پول هایی را که کارلوس از یک تبهکار بزرگ دزدیده، به وی نشان دهد. چیزی که جسی حاضر به افشای آن نیست، چون پول ها در کنار جسد کارولس قرار دارد….
چرا باید دید؟
براد اندرسون زاده 1964 کانکتیکات آمریکاست. از بودوین کالج برانزویک در رشته مردم شناسی و زبان روسی فارغ التحصیل شده و بعدها در لندن و سپس بنیاد فیلم و ویدیوی بوستون سینما خوانده است. در 1995 با نوشتن، فیلمبرداری و کارگردانی فیلم سیاره هیولاهای فرانکشتین شروع به فیلمسازی کرد. در 1998 با کمدی/درام/عاشقانه ایستگاه بعدی سرزمین عجایب در جشنواره سندنس خوش درخشید و این واقعه را دو سال بعد با حادثه خوش تکرار کرد. در سال 2001 جلسه نهم را در گونه ترسناک و مهیج ساخت که در مقایسه با دیگر فیلم های معاصرش در این ژانر، فیلمی خوش ساخت تر و سنجیده تر بود تا جایی که جایزه بهترین کارگردانی را از جشنواره کاتالونیا ربود و نامزد جایزه بهترین فیلم از هیمن جشنواره شد. شاه بیت کارنامه اش تا امروز فیلم مکانیک (2004) با شرکت کریستین بیل است سیل ستایش منتقدان و جوایز را به سویش سرازیر کرد. یک درام رازآمیز جنایی پیچیده که بی اختیار بیننده را به تحسین از کارگردانی و بازی هنرپیشه اصلی اش وارد می کرد. اما 4 سال از آن روزهای خوش با ساختن اپیزودهایی از سریال های تلویزیونی گذشته و ظاهراً اندرسون دچار خستگی شده است. نه خسته از آفرینش که از تکرار ملال و کلیشه های همیشگی این سریال ها و متاسفانه به دام همان کلیشه ها در سینما نیز افتاده است.
خط آهن سیبری یا سریع السیر سیبری همان طور که از نامش بلافاصله به ذهن هر سینما دوستی متبادر می شود، فیلمی دیرهنگام و متعلق به زمانی است که چنین اسم هایی می توانست نویدبخش هیجان و ماجرا برای بیینده سینما باشد. یعنی دهه 1970 و نمونه الگویی آن قتل در قطار سریع السیر شرق و فیلم هایی که نام شان به Express ختم می شد. ترانس سایبریا نیز مانند نیای خود جذابیت اولیه اش را خط آهنی مشهور و افسانه ای می گیرد که شرق دور را با عبور از مغولستان و روسیه به اروپا وصل می کند. فقط کافی است با الگوهای قدیمی سینمای تریلر/مهیج آشنا و بانو ناپدید می شود هیچکاک را دیده باشید که طرح قصه و چیدمان حوادث و نحوه درگیر شدن افراد با ماجرا برایتان کسل کننده و تکراری بیاید و حتی بازیگر کهنه کاری چون کینگزلی نیز با لهجه روسی خود نتواند شما را وادار به تماشای بقیه آن کند. تنها تاثیری که فیلم یم تواند بر افراد ساده لوح بگذارد بیگانه هراسی است و دوری جستن از هر غریبه ای در وطل مسافرت که نمی تواند دستاوردی جدی برای هیچ فیلم باشد. مقایسه کنید کار اندرسون را با نیای وی آلفرد هیچکاک که فیلم سرتاسر از مولفه های وی انباشته شده، اما فاقد موتور محرکه لازم است. نه مک گافین مورد نظر استاد-که فیلم هایش امروز کند و کسل کننده به نظر می آیند- بلکه تعریف درست شخصیت ها و وادار کردن تماشاگر به همدلی با آنها!
بازیگران همگی از نوریه گا تا هارلسون و کینگزلی تا کرچمان به هدر رفته اند و درامی که باید میان جسی و روی شکل بگیرد، عملاً کلیشه مرد ابله و زن مرموز و زرنگ آمریکایی را به ذهن ها متبادر می کند. باعث تاسف است که کسی مانند اندرسون با بودجه ای سه برابر هزینه تولید مکانیک فیلم تازه ای بسازد که حتی یک سوم جذابیت های آن را نداشته باشد، چه برسد به سه برابر آن!!!
ژانر: جنایی، درام، مهیج.
تندر حاره ای Tropic Thunder
کارگردان: بن استیلر. فیلمنامه: بن استیلر، جاستین تروکس، اتن کوهن بر اساس داستانی از استیلر و تروکس. موسیقی: تئودور شاپیرو. مدیر فیلمبرداری: جان تال. تدوین: گرگ هیدن. طراح صحنه: جف مان. بازیگران: بن استیلر[تاگ اسپیدمن]، رابرت داونی جونیور[کرک لازاروس]، جک بلک[جف “فتز” پورتنوی]، نیک نولتی[جان “فور لیف” تایبک]، استیو کوگان[دمین کاکبورن]، دنی مک براید[کودی آندروود]، جی باروشل[کوین سندوسکی]، براندون تی. جکسون[آلپا چینو]، بیل هدر[راب اسلولوم]، متیو مک کاناهی[ریک “پکر” پک]، تام کروز[ لس گراسمن]، براندون سو هو[تران]، رجی لی[بایونگ]، تریو تران[تران]. 107 دقیقه. محصول 2008 آمریکا، آلمان. برنده جایزه آنونس طلایی بهترین فیلم کمدی از مراسم آنونس طلایی.
هنگام ساختن فیلمی بر اساس خاطرات سرباز کهنه کار ویتنام به نام فور لیف تایبک، با شرکت بازیگر فیلم های اکشن تاگ اسپیدمن- کرک لازاروس، پنج بار برنده جایزه اسکار- رپ خوانی به نام آلپا چینو-کمدینی معتاد و چاق موسوم به جف فتز پورتنوی و کوین سندوسکی بر اثر اشتباه مسئول جلوه های ویژه ای انفجاری 4 میلیون دلاری صحنه را قبل از اتمام فیلمبرداری نابود می کند. این واقعه که فیلمبرداری را دچار وقفه شدید می کند، بازتاب رسوایی آمیزی در رسانه ها یافته و فیلم را که تندر حاره ای نام دارد به گران ترین فیلم جنگی تاریخ سینما که هرگز ساخته نشد معروف می کند. کارگردان تازه کار فیلم دمین کاکبورن که از طرف مدیر کمپانی لس گراسمن تحت فشار قرار دارد، تحت تلقین های تایبک تصمیم می گیرد با کمک بازیگران اصلی و مسئول جلوه های ویژه خودش با کمک دوربین ویدیویی سر و ته فیلم را هم بیاورد. وقتی هلیکوپتر هنرپیشه ها را در میان جنگل فرود آورده و مسئول جلوه های ویژه و تابیک در آن دور می شوند، دیمین بر اثر انفجاری واقعی تکه تکه می شود. بازیگران و مخصوصاً اسپیمن که تصور می کنند این انفجار جزئی از برنامه کارگردان است، آن را شوخی گرفته و تصمیم به حرکت مطابق برنامه وی می گیرند. غافل از اینکه در میان جنگل گروهی قاچاق چی خطرناک و تا بن دندان مسلح مواد مخدر از آمدن شان خبردار شده و چنین می پندارند که با گروهی از مامورین مبارزه با مواد مخدر روبرو هستند. بعد از درگیری کوتاهی با قاچاقچیان و طی مقداری از مسیر مشخص شده، بازیگران با هم مشاجره کرده و اکثریت تصمیم به بازگشت می گیرند. اما اسپیدمن خواستار ادامه نقشه است و به چنگ قاچاقچیان می افتد. در اردوپاه قاچاق چیان مشخص می شود که رهبر آنها کودکی خشن به نام تران و بقیه افرادش شیفته یکی از فیلم های اسپیدمن و نقش او در آن فیلم –سیمپل جک- هستند. ولی این مانع از آن نمی شود تا باجی هنگفت از کمپانی در ازای وی درخواست نکنند. چیزی که گراسمن هرگز به آن تن نمی دهد و از دوست و وکیل اسپیدمن نیز می خواهد تا با گرفتن رشوه همه چیز را فراموش کند. به نظر می رسد تنها راه برای نجات اسپیدمن درگیر شدن بازیگران یک فیلم جنگی در نبردی واقعی با قاچاقچیان بی رحم باشد، آن هم با فشنگ های مشقی…
چرا باید دید؟
بن استیلر کمدین محبوب من نیست. اصولاً کمتر کمدین امروزی توانسته جای بزرگانی چون چاپلین که سهل است حتی جری لوئیس را برایم پر کند. اما در این وانفسا می شود به همین ها دل خوش کرد و شاکر بود که گاه افرادی مانند استیو مارتین با بارقه هایی از نبوغ هم یافت می شوند.
بنجامین ادوارد استیلر 43 و نیویورکی است. فرزند کمدین قدیمی جری استیلر و آن میرای بازیگر، از نامش هم پیداست که یهودی است و این را داشته باشید تا بعد!
در دانشگاه UCLA درس خوانده و از نیمه دهه 1970 شروه به بازی در فیلم های تلویزیونی کرده است. نمایش اختصاصی اش با موفقیت روبرو شده و خیلی زود برای ایفای نقش های کوچک به سینما نیز[امپراطوری خورشید(1987)اسپیلبرگ] راه یافته است. اما شهرتش به عنوان کمدین را مدیون فیلم مری چشه؟!(1998) ساخته برادران فارلی است که برای دو بازیگر-کامرون دیاز و مت دیلون- دیگرش نیز پلکان ترقی بود. در سال های گذشته فیلم های کمدی ملاقات با والدین، ملاقات با فاکرها، حفظ ایمان و دوبلکس بر شهرت وی افزوده و با شروع به نوشتن فیلمنامه و کارگردانی معروفیتی مضاعف به عنوان مولف نیز یافته است. سیم کش، زولندر و خانواده سلطنتی تاننبام منعلق به این بخش از کارنامه او هستند. اما درباره یهودی بودنش گفته بودم، صبر کنید. شخصاً فیلم لاس زدن با فاجعه (1996) او را که ساخته دیوید اُ. راسل است به دلیل بازیش با همین فرهنگ یهودی و احاطه اش به ریزه کاری های ان بیشتر می پسندم و البته به نظر بعضی ها فیلم زیادی جهودی است!
بگذریم. تندر حاره ای که نام خود را به شوخی ازرعد حاره ای/ Tropic Lightningلقب لشگر 25 پیاده نظام آمریکا در ویتنام گرفته، تا امروز شاید کامل ترین و بهترین کار او باشد. فیلم که با بودجه 92 میلون دلار ساخته شده و در هفته اول نمایش خود 36 میلیون دلار به دست آورده، یک هجویه تمام عیار نه از فیلم های ویتنامی و آن جنگ ده هزار روزه بلکه شوخی با الیور استون و موج دوم فیلم های ویتنامی است که با جوخه او شروع شد و در تندر حاره ای فراوان به آن ارجاع داده می شود[البته این امر مانع از ارجاع به نمونه های دهه هشتادی چون رمبو نمی شود]. واضح است که شخصیت تایبک نیز به نوعی خود الیور استون است که خاطراتش با وجود پر فروش بودن جعلی هم هست، همان طور که چنگک هایی که به جای دستان از دست رفته اش در انتهای بازو هایش حمل می کند. یعنی همه آن فیلم ها ادایی بیش نیست، مخصوصاً لحظه اوج جوخه -مرگ قهرمان فیلم با بازوانی گشوده شده رو به آسمان- که اسپیدمن دو بار آن را در فیلم تکرار می کند.
تندر حاره ای از سویی نقیضه ای بر فیلم های قدیمی تر نیز هست. آخر زمان کاپولا و هزینه ای که صرف تولیدش شد. تاخیرهای وحشتنک میان فیلمبرداری و…. که شرح آنها را در مستند مشهور دل تاریکی می توانید ببینید و نشان از پوست کلفتی بعضی کارگردان ها در ساخت اسطوره های ویتنامی شان دارد. بن استیلر با این اسطوره ها درمی افتد و کاری را با آن سینما انجام می دهد که نزدیک به 4 دهه قبل رابرت آلتمن با خود جنگ ویتنام در فیلم MASH انجام داده بود. اگر برای او خود ویتنام کابوس بود، برای استیلر ساختن فیلم درباره ویتنام درون سیستم هالیوود با مدیرانی چون گراسمن یک کابوس است. بیهوده نیست که او از بت خود تام کروز که اکنون یکی از قارون های هالیوود است، برای بازی در این نقش دعوت کرده است. یا شوخی اش با اسامی ال پاچینو و انتخاب بازیگری استرالیایی سفیدپوست جهت ایفای نقش گروهبان لیچارگوی سیاه پوست که مدام از رپ خوان سیاه پوست گروه طعنه می شود که : برار ما کی ایجوری حرف نیمی زنیم!(غلط املایی نیست، مثلا لهجه کاکاسیاهی !)
توصیه می کنم تندر حاره ای نه فقط به عنوان هجویه ای بر فیلم های ویتنامی، بلکه به عنوان شلاقی بر پیکر سیستم هالیوود-از بازیگران، مدیر برنامه ها، مدیران کمپانی ها، کارگردان ها، فیلمنامه نوس ها، رپ خوان ها، مراسم اسکار و هر چه فکرش را بکنید- تماشا کنید که سخت دلچسب است، چون خود استیلر نیز در مصاحبه ای گفته که جنگ را کار خنده داری نمی داند!
یک نکته طنزآمیز دیگر: وجود آنونسی جعلی در ابتدای فیلم با شرکت توبی مگوایر و کرک لازاروس، پنج بار برنده جایزه اسکار[رابرت داونی جونیور] با نام کوچه دوزخ است که از قرائن باید داستانی از همجنس بازی میان کشیش ها را روایت کند!
پدیده ای که به شدت در حال نضج گیری است و قرار است به نام حضرت استادی جناب تارانتینو ثبت شود که در ابتدای فیلم آخرش چند نمونه از این آنونس های جعلی را کاشته بود!
ژانر: اکشن، کمدی.
آینه ها Mirrors
کارگردان: الکساندر آجا. فیلمنامه: الکساندر آجا، گرگوری لواسور بر اساس فیلم کرده ای درون آینه نوشته و ساخته سونگ-هو کیم. موسیقی: خاویر ناوارت. مدیر فیلمبرداری: ماکسیم الکساندر. تدوین: باکستر. طراح صحنه: جوزف نه مک سوم. بازیگران: کیفر ساترلند[بن کارسون]، پائولا پاتون[ایمی کارسون]، کامرون بویس[مایکل کارسون]، اریکا گلاک[دیزی کارسون]، ایمی اسمارت[آنجلا کارسون]، مری بث پیل[آنا ایسکر]، جان شارپنل[لورنزو ساپیلی]، جیسون فلمینگ[لری بایرن]، تیم آهرن[دکتر موریس]. 110 دقیقه. محصول 2008 آمریکا، رومانی. نام دیگر: Into the Mirror.
بن کارسون کارآگاه پلیس، پس از شلیک به یک افسر پلیس دیگر از کار معلق شده و رابطه ای از هم گسیخته نیز با همسرش ایمی دارد. او که با خواهرش زندگی می کند کاری به عنوان نگهبان شب در یک ساختمان مخروبه می پذیرد. ساختمانی که قبلاً بیمارستانی روانی بوده و سال ها پیش به دنبال وقوع یک جنایت دچار حریق شده است. گری لویس نگهبان شب قبلی نیز بدون اطلاع دادن به مافوق هایش بر سر کار حاضر نشده است و از گفته های نگهبان روز ساختمان پیداست که مجذوب آینه های بزرگ بنا شده و مرتب آنها را تمیز می کرده است. بن در اولین شب کشیک خود شاهد وقوع اتفاق هایی عجیب پیرامون آینه ها می شود و تحقیقاتش راه به جایی نمی برد. شب بعد حوادث بیشتری رخ می دهند و بن دچار توهم در روزهای آتی می شود. تا اینکه خبر می رسد نگهبان پیشین به وضع دلخراشی به زندگی خود خاتمه داده است. مدت کوتاهی بعد بن بسته ای توسط پست دریافت می کند که نگهبان پیشین قبل از مرگش برای او پست کرده و محتوی بریده جرایدی درباره پیشینه ساختمان است. بن تصمیم می گیرد در این باره تحقیقاتی غیر رسمی را آغاز کند و از این به سراغ همسرش که در اداره پزشکی قانونی کار می کند، می رود. ایمی ابتدا حرف های او را درباره آینه ها و نقش شان در مرگ گری لویس نمی پذیرد. حتی زمانی که بن کشف می کند هدف بعدی ارواح خبیث درون آینه او و خانواده اش-ایمی و دو کودکش- هستند، از پذیرش این موضوع ابا می کند. اما کشته شدن فجیع خواهر بن همه چیز را عوض می کند و ایمی از او می خواهد تا هر طور شده جان فرزندان شان را نجات دهد. سرنخ هاییی که بن یافته او را به زنی به نام آنا اسه کر در یک صومعه راهنمایی می کند. زنی که در کودکی از بیماران آسایشگاه روانی بوده و مورد آزمایش های عجیب قرار گرفته است. ولی آنا که اینک ارامش را در صومعه یافته، حاضر نیست به راحتی آن را برای نجات دیگری به خطر بیندازد…
چرا باید دید؟
بازسازی 35 میلیون دلاری و نه چندان وفادارانه فیلم ترسناک کره ای درون آینه ها به دست یکی از کارگردان هایی که تازه به هالیوود راه یافته و برای پس دادن امتحان راهی بهتر برای ساختن نسخه آمریکایی فیلم های موفق ترسناک شرقی پیش پای او وجود ندارد. الکساندر ژوآن آجا که متولد 1978 پاریس، فرزند الکساندر آرکادی کارگردان- که احتملاً فیلم سرقت او را با شرکت ژان پل بلموندو دیده اید- و ماری ژو ژوان منتقد سینمای فرانسه است[خیلی مشتاقم نظر مادرش را درباره فیلم عزیزدردانه اش بدانم]. الکساندر با لیلا مراکشی فیلمساز مراکشی مشهور ازدواج و از 1997 با فیلم کوتاه بر فراز رنگین کمان[نامزد نخل طلای بهترین فیلم کوتاه از جشنواره کن] شروع به فیلمسازی کرده است. نام او برای دوستداران ژانرهای فانتزی و اکشن نا آشنا نیست. موفق ترین فیلم او به نام تنش فوق العاده[2003] در جشنواره کاتالونیا جایزه بهترین کارگردانی و جایزه بزرگ فیلم های فانتزی اروپایی را به چنگ آورد. تپه ها چشم دارند سومین فیلم بلند او و اولین فیلمی بود که در آمریکا کارگردانی کرد و با استقبال مناسب بیننده های نوجوان تشنه خون و هیجان راه برای وی هموار شد تا دومین بازسازی گران قیمت خود را به دست گیرد. نشریات سینمایی آمریکا او را جزو کارگردان های خوش آتیه این گونه و در کنار نیل مارشال، دارن لین بوسمن، گرگ مک لین، الی راث، جیمز ون، لی وانل و راب زامبی قرار می دهند.
آجا که در کنار سه نفر نقش تهیه کننده فیلم را نیز بر عهده دارد، همچون فیلم پیشین توانسته با تکیه بر جلوه های ویژه پیشرفته برگردانی خوش ساخت و موفق عرضه کند. می گویم تاکید بر جلوه های ویژه چون غیر از کیفر ساترلند که در سینما بازیگر درجه یکی هم حساب نمی شود[نقش جک بائر در سریال بی نظیر 24 از این قاعده مستثنی است و ته رنگی از آن در شخصیت بن کارسون نیز وجود دارد]، هنرپیشه مطرح دیگری در فیلم حضور ندارد.
خوشبختانه پیرنگ داستان از وجوهی منطقی برخوردار است و این بار کارآگاهی حرفه ای در راس تحقیقات وجود دارد. همین باعث می شود آن را باور پذیر تر و منطقی تر از دیگر فیلم های روی پرده مانند مومیایی و هل بوی/پسر جهنمی بیابیم و شاید همین نقطه قوت آن در نزد تماشاگر ساده دل آمریکایی ضعفش باشد! چون هرگز موفق به کسب درآمد این دو فیلم نخواهد شد، اما مایه سرشکستگی سرمایه گذران خود را هم فراهم نخواهد کرد. چون بی تردید یکی بهترین بازسازی های هالیوودی از فیلم ترسناک شرقی و یکی از منسجم ترین کارهای آجا است، و البته اصالت تنش فوق العاده را ندارد.
آینه ها با وجود بهره بردن از کلیشه های ژانر متعلق به آن دسته از فیلم هایی است که به دلیل کاربرد درست و به اندازه شان قابل پذیرش و تماشاست[از بنایی متروک و فاقد برق با گذشته ای هراس آور تا شخصیتی دچار ناراحتی روحی و در حال استعمال دارو و دچار مشکل ارتباطی یا اعضای خانواده اش]. هیچ صحنه ای بیش از اندازه لازم کش داده نمی شود، ریتم فیلم تند بوده و ضرباهنگی منطقی در کل فیلم حاکم شده است. شروع خوب فیلم و از همه مهم تر پایان غم انگیز قهرمان داستان به رغم نجات همسر و فرزندانش، تماشاگر را بیش از دیگر نمونه های این موج با خود همراه می کند و انگشت روی چیزی می گذارد که می تواند اصلی درست در این ژانر باشد: اهریمن از اعمال ما زاده می شود.
ساترلند خود را از نظر فیزیکی و احساسی کاملاً در خدمت فیلمنامه قرار داده و دل نگرانی های یک پدر را به خوبی منتقل و تماشاگر را با خود همراه می کند. تنها نقطه ضعف فیلم، تصمیم های غلط ایمی همسر بن در طول فیلم است که چنین اتفاق هایی از سوی همسر یک پلیس و پزشک قانونی نپذیرفتنی و نامحتمل است.
فیلم نمایش خصوصی برای منتقدان نداشته و عموما نقدهایی نه چندان مثبت بر آن نوشته اند. اما این حرف ها برای دوستداران هراس و هیجان که نان و آب نمی شود؟!
ژانر: ترسناک، مهیج.