کابینه ناقص و عقل سالم

نویسنده
ابراهیم نبوی

شوالیه سیاه با نزدیک شدن به مرز 400 میلیون دلار فروش می رود که پدیده اکران سال شود و بعید به نظر می رسد ‏رقبای تازه واردی چون تندر حاره ای با 65 میلیون دلار فروش در دو هفته، پاین اپل اکسپرس با 73 میلیون دلار در ‏سه هفته، مامامیا! با 124 میلیون دلار در 8 هفته یا آینه ها با 20 میلیون دلار در 2 هفته رقیبی جدی برای برگردان ‏کریستوفر نولان از مخلوق باب کین باشند. این هفته به سراغ چند رقیب شوالیه سیاه-اغلب در ژانر کمدی- رفته ایم که ‏سخت مشتاق بهره برداری از آخرین روزهای پر ثمر اکران تابستان هستند….‏

‎ ‎معرفی فیلم های روز سینمای جهان‏‎ ‎

‎ ‎

getsmart.jpg

‎ ‎اسمارت را بگیرید‎ ‎‏ ‏Get Smart

کارگردان: پیتر سگال. فیلمنامه: تام جی. استل، مت امبر بر اساس شخصیت های خلق شده توسط مل بروکس، باک ‏هنری. موسیقی: تره ور رابین. مدیر فیلمبرداری: دین سملر. تدوین: ریچارد پیرسون. طراح صحنه: واین تامس. ‏بازیگران: استیو کارل[مکسول اسمارت]، آن هاتاوی[مامور 99]، دواین جانسون[مامور 23]، آلن آرکین[رئیس]، ‏ترنس استمپ[زیگفرید]، تری کروز[مامور 91]، دیوید کوچنر[لارابی]، جیمز کان[رئیس جمهور]، بیل موری[مامور ‏‏13]، پاتریک واربرتون[هایمی]، ماسی اوکا[بروس]. 110 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نامزد آنونس طلایی برای ‏اصیل ترین تیزر از مراسم آنونس طلایی، برنده جایزه بهترین فیلم کمدی تابستان از مراسم انتخاب نوجوانان. ‏

مکسول اسمارت که به عنوان تحلیل گر در سازمان جاسوسی ایالات متحده موسوم به کنترل کار می کند. وظیفه کنترل ‏مقابله با سازمانی تروریستی به نام کائوس است که موفق شده بعد از حمله به فرماندهی کنترل نام تمام مامورین اجرایی ‏کنترل در سرتاسر دنیا را به دست آورده و شروع به کشتن یکایک آنها نموده است. ریاست کنترل برای خنثی کردن ‏عملیات کائوس، مکسول اسمارت را که همیشه در آرزوی ورود به حیطه اجرایی و تبدیل شدن به ماموری مانند شماره ‏‏23 بوده، با عنوان تازه مامور شماره 86 برای این کار برمی گزیند. رئیس برای کمک به اسمارت که تجربه عملی ‏زیادی ندارد، مامور شماره 99 زیبارو را- جراحی پلاستیک اخیر باعث مخفی ماندن هویتش شده- به سمت دستیاری ‏وی انتخاب کرده و بعد از آموزشی کوتاه و مسلح کردن او به سلاح های فوق پیشرفته او را راهی ماموریت می کند. ‏اسمارت و 86 که ردی از زیگفرید سرکرده کائوس در روسیه یافته اند، تصمیم می گیرند تا مانع از دستیابی او به بمب ‏اتمی شوند. اما بی دست و پایی و بی تجربگی اسمارت باعث می شود تا عملیات موفق آمیز نبوده و حتی رئیس و شماره ‏‏99 به او بدگمان شده و او را زندانی کنند. زیگفرید نیز که بمب را به چنگ آورده، دولت آمریکا را تهدید می کند در ‏صورتی که 200 میلیارد دلار باج به وی نپردازد، لس آنجلس را نابود خواهد کرد. معاون رئیس جمهور این تهدید را ‏جدی نمی گیرد، اما 99 به همراه 23 سعی می کنند تا به رئیس جمهور نزدیک شده و او را نجات دهند. اسمارت نیز که ‏در این فاصله از زندان گریخته به محل معهود می رود تا نقشه زیگفرید را خنثی و بیگناهی خویش را اثبات کند. کاری ‏به زودی وی را رودر روی اسطوره زندگیش شماره 23 قرار می دهد….‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

پیتر سگال متولد 1962 فارغ التحصیل مدرسه سینما و تلویزیون جنوب کالیفرنیاست. از سال های پایانی دهه 1980 در ‏سمت تهیه کنندگی و کارگردانی تلویزیوشن شروع به کار کرده و گاه در برابر دوربین هم ظاهر شده و تجربه کمی هم ‏در مقام نویسنده دارد. اولین فیلم سینمایی اش را حتما به یاد دارید: اسلحه بدون غلاف 33 و یک سوم-توهین نهایی که ‏پایان بخش ماجراهای بی دست و پا ترین پلیس دنیا بود. اغلب فیلم های وی مایه های کمدی دارند و تجربه های مشترکی ‏با آدام سندلر و ادی مورفی داشته(پروفسور نخاله 2، کنترل عصبانیت، 50 قرار ملاقات اول و طولانی ترین زمین ‏بازی) که توفیق نسبی تجاری را نصیب وی کرده اند. در واقع می شود او را یکی از موفق ترین کارگردان ها در کار با ‏سندلر دانست که این بار به سراغ پدیده تازه کمدی آمریکایی-استیو کارل/باکره 40 ساله- رفته است تا با تکیه بر ‏دستاوردهای قابل اطمینان استادی چون مل بروکس شاهد موفقیت و پول را محکم در آغوش بکشد. اتحاد میمنت اثر این ‏دو در پشت صحنه نیز با حضور در مقام تهیه کننده اجرایی استجکام بیشتری پیدا کرده، اما خود فیلم چطور؟

خیلی ها دوست دارند فراموش کنند که سنت دست انداختن و هجویه سازی از نوع فیلم ترسناک خود را مدیون کمدین ‏بزرگی چون مل بروکس است که در دهه 1970 با فیلم های شاخصی چون زین های شعله ور، سینمای صامت، ترس ‏از ارتفاع، فرانکشتین جوان و بعدها توپ های فضایی، رابین هود: مردانی با شلوارهای تنگ و دراکولا: مرده و دوست ‏داشتن آن نام خود را به عنوان ابداع کننده خوش قریحه این نوع و تنها ادامه دهنده جدی آن مطرح کرد. تا جایی که چند ‏فیلم دیگر کارنامه اش مانند بوی گند زندگی، تهیه کننده ها، دوازده صندلی و تاریخ جهان را نیز تحت الشعاع خود قرار ‏داد. اینها را گفتم تا بدانید که اسمارت را بگیرید از سریال کمدی خلق شده توسط او در فاصله سال های 1965 تا 1970 ‏اقتباس شده است. اسمارت را بگیرید که در 138 قسمت 30دقیقه ای تولید شده، هجویه جانانه بروکس و همکارش باک ‏هنری بر موج رو به گسترش فیلم های جاسوسی[تحت تاثیر پدیده جیمز باند] بود. وقتی سریال تمام شد، مکسول ‏اسمارت به پرده نقره ای هم راه یافت. بمب لختی در سال 1980 یک شکست کامل در گیشه را رقم زد و ناچار در ‏‏1989 به فیلم تلویزیونی بر اساس این شخصیت قناعت شد. و اینک در سال 2008 همزمان دو فیلم یکی برای پخش ‏روی دی وی دی(‏Get Smart’s Bruce and Lloyd: Out of Control‏) و دیگری با صرف 80 میلیون دلار برای ‏نمایش در سینما تولید شده است. ‏

اسمارت را بگیرید که تا این لحظه نزدیک به 130 میلیون دلار در گیشه به چنگ آورده، برگردان امروزتر شخصیت ‏های سریال با استفاده از حفظ پیرنگ اصلی توسط فیلمنامه نویس هایی است که تجربیات تلویزیونی شان بر کارهای ‏سینمایی آن دو می چربد. تمامی مولف ها و شوخی هایی که برای تماشاگر امروزی شاید به دلیل ندیدن برخی فیلم های ‏سری باند-از جمله جاسوسی که دوستم داشت و ماه شکن که شخصیت مزدور گردن کلفت زیگفرید از روی نقش منفی ‏این دو فیلم به نام ‏Jaws‏ با بازی ریچارد کیل گرفته شده- حفظ شده و کمی دیرهنگام به نظر می آید. احتمالاً تماشاگر ‏نوجوان که مخاطب اصلی این گونه فیلم هاست آن را بدون هر گونه پیش زمینه ذهنی و با لذت کمتری می پذیرد، چیزی ‏که در مقایسه با انواع مبتذل تر آن مثل فیلم ترسناک به دلیل وجود حافظه سینمایی نزدیک به تاریخ روز عکس آن رخ ‏می دهد. برخورد منتقدان آشنا به تاریخ سینما و تلویزیون نیز با فیلم سگال متوسط بوده و آن بیشتر فیلم برای استیو کارل ‏ارزیابی کرده اند. یعنی انتخاب نقشی مناسب قد و قواره کمدین کوتاه قد آمریکایی که قرار است جای بزرگان این رشته ‏را بگیرد. بی توجه به این امر که اکثریت آن کمدین ها با تکیه بر اصالت و توانایی های خود به شهرت و موفقیت ‏رسیدند نه با نقیضه سازی!‏

تا امروز هجویه ها و نقیضه های زیادی بر جیمز باند ساخته شده و سریال اسمارت را بگیرید یکی از بهترین ها بود[در ‏سینما می شود به آستین پاورز اشاره کرد، شاید به همین خاطر بود که فیلمنامه این یکی هم ابتدا آستین پاورز 4 نام ‏داشت]، اما نمی توانم همین را درباره برگردان سینمایی آن نیز بگویم. البته فیلم با توجه به به روز شدن قصه و در واقع ‏ابزارمندتر شدن اسمارت و فیلم(بدل کاری و جلوه های ویژه یعنی!) و حضور چهره هایی که به خودی خود باعث جذب ‏تماشاگر می شوند[مانند آلن آرکین و ترنس استمپ هستند که در نقش های خود به خوبی جا افتاده اند]، دیدنی است. اما ‏در برخی دقایق متوجه خواهید شد که اکشن بر کمدی چربیده و تبدیل به همان چیزی شده که در کنار پیرنگ عاشقانه فیلم ‏می شود آن را مقلد باند لقب داد. ‏

با این حال اطمینان دارم شما هم با شوخی هایی مثل وزن کم کردن اسمارت و هراس وی از بازگشت چربی ها خواهید ‏خندید!‏

ژانر: اکشن، کمدی، مهیج. ‏

meetdave.jpg

‎ ‎با دیو آشنا شوید‎ ‎‏ ‏Meet Dave

کارگردان: برایان رابینز. فیلمنامه: راب گرینبرگ، بیل کوربت. موسیقی: جان دبنی. مدیر فیلمبرداری: جی. کلارک ‏متیس. تدوین: ند باستیل. طراح صحنه: کلای ای. گریفیث. بازیگران: ادی مورفی[دیو مینگ چنگ/فرمانده]، الیزابت ‏بنکز[جینا موریسون]، گابریله یونیون[شماره 3-افسر فرهنگی]، اسکات کان[افسر دولی]، اد هلمز[شماره 2-جانشین ‏فرماندهی]، کوین هارت[شماره 17]، مایک اومالی[افسر ناکس]، پت کیلبین[شماره 4-افسر حراستی]، جودا ‏فرایدلندر[مهندس]، مارک بلوکاس[مارک رودس]. 90 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نام دیگر: ‏Starship Dave‏. ‏نامزد بهترین فیلم کمدی تابستانی از مراسم انتخاب نوجوانان. ‏

یک فضاپیمای پژوهشی از سیاره نیل در نیویورک و مقابل مجسمه آزادی به زمین برخورد می کند. منتها این فضاپیما ‏شکل معمول سفاین فضایی را ندارد و دقیقا به شکل و اندازه یک مرد سیاه پوست- دقیقاً مشابه با فرمانده سفینه- ساخته ‏شده است. داخل این سفینه گروهی از فضانوردان کنترل اعضای بدن این انسان/ سفینه را بر عهده دارند. آنها در جست ‏و جوی قلوه سنگی هستند که مدتی قبل به زمین سقوط کرده و به دست پسربچه ای به نام جاش موریسون افتاده است. ‏وقتی انسان/سفینه برای انجام ماموریت خود به راه می افتد، هنگام عبور از خیابان با اتومبیل جینا مادر جاش برخورد ‏کرده و همین امر باعث آشنایی آنها می شود. انسان/سفینه خود را به وی دیو مینگ چنگ معرفی کرده و به آپارتمان او ‏راه می یاید. ولی جاش طی دعوایی با قلدر مدرسه سنگ را از دست داده و مدتی زمان برای باز پس گیری ان لازم ‏است. در حالی که انرژی انسان/سفینه رو به اتمام است و فضانوردان داخل آن در معرض تاثیر گرفتن از فرهنگ ‏زمینی ها هستند. چیزی که به مقام جانشین فرمانده انسان/سفینه خوش نمی آید و در صدد به دست گرفتن قدرت و عزل ‏فرمانده فعلی از موقعیت خویش است…‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

دوستداران ژانر علمی تخیلی حتماً یکی از کلاسیک های این گونه به نام سفر شگفت انگیز(1966) ساخته ریچارد ‏فلایشر را به خاطر دارند که گروهی دانشمند برای نجات دیپلماتی برجسته توسط دستگاهی پیشرفته کوچک شده و درون ‏زیردریایی میکروسکوپی به درون جریان خون وی تزریق می شدند. این سفر در داخل بدن آدمی و سرک کشیدن به ‏زوایای مختلف آن از درون هنوز به خودی خود بدیع هست. ایده ای که بعدها متناوباً در فیلم ها تکرار شد و به ژانرهای ‏دیگر نیز راه یافت. نمونه انیمیشن آن اُسمز جونز(2001) را که به یاد دارید؟ ‏

گذر این ایده به ژانر کمدی هم افتاد و فیلم هایی مانند فضای درونی(1987) جو دانته ساخته شد و حالا این سوژه به ‏چنگ یکی از بازیگر/کمدین های آمریکایی افتاده که دچار نارسیسم مفرطی است و علاقه ای حیرت انگیز به تکثیر ‏وجود خود دارد و گاه آن را تا حد یک الگو ارتقاء می دهد. بله، منظورم ادی مورفی است که این بار اندام خود را به ‏شکل سازواره ای در حد یک سفینه ایده آل درآورده و خود نیز به شکل مینیاتوری درون آن جای گرفته است. بله، یک ‏ادی مورفی درون یک ادی مورفی دیگر!!!‏

بدیهی است اگر از طرفداران وی و نوع کمدی اش باشید، فیلم را عالی، خنده دار و شاید مناسب خانواده هم ارزیابی کنید ‏و ایده بالا را نبوغ آمیز بدانید. ایده ای که 60 میلیون دلار برای عینیت بخشیدن به آن صرف شده و هنوز از بازگشت آن ‏خبر موثقی در دست نیست تا تهیه کنندگان و سرمایه گذارانش را از نگرانی نجات دهد!‏

سکان دار این انسان/سفینه… ببخشید نوار متحرک مردی است موسوم به برایان رابینز که 45 سالی از عمرش می گذرد ‏و بچه بروکلین، نیویورک است. در دهه 1980 با بازیگری آغاز کرده و بعدها تهیه کننده، نویسنده و کارگردانی را هم ‏به مشاغل خود افزوده است. سابقه معقولی در تلویزیون دارد(تهیه کننده سریال محبوب اسمال ویل) و همین موقعیت را ‏در سینما برای تهیه فیلم های وزرشی چون مربی کارتر و بیس بال(2001) –همچنین کارگردانی-کسب کرده است. اما ‏از وقتی روی صندلی کارگردانی نشسته چیز دندان گیری برای دوستدارن فیلم های غیر ورزشی نتوانسته فراهم کند. ‏کمدی های ساده پسندانه ای چون سگ پشمالو(2006) نهایتا فیلم هایی برای وقت گذرانی بی خطر خانوادگی تلقی و بعد ‏به راحتی فراموش شده اند. سال گذشته که با ادی مورفی به هنگان ساخت نوربیت عقد اخوت بست، خیلی ها تصور می ‏کنند حاصل این همکاری برای هر دو طرف مترادف با موفقیت بیشتر هنری خواهد بود. اما در نهایت و بعد از گذشت ‏یک سال و ظهور دومین میوه همکاری این جنابان معلوم شد که این بچه بروکلین تبدیل به کارچرخان پروژه های پول ‏ساز مورفی شده که چند سالی است فقط و فقط نوجوان ها را هدف گرفته و به هیچ وجه قادر به خنداندن افراد بالغ ‏نیست!‏

با دیو آشنا شوید نمونه ای از تکثیرهای تاسف انگیز مورفی در دهه گذشته است که قدرت بازیگری او را روز به روز ‏به قهقرا می برد. فراموش نکنیم همین سال قبل بود که اسکار بازی در دختران رویا نصیب شد آن هم برای نقشی که ‏هیچ نشانی از کمدی در آن نبود. با این حال فیلم می تواند برای نوجوان های حدود ده سال جذاب باشد و دستمایه ‏خیالبافی های روزانه و شبانه شان گردد. تاسف آور است که کودکان امروز باید به جای خواندن کتاب های ژول ورن یا ‏آرتور سی کلارک و آیزاک آسیموف وقت خود را برای دیدن چنین فیلم هایی صرف کنند!‏

ژانر: کمدی، علمی تخیلی. ‏

wall.e.jpg

‎ ‎وال-ئی‎ ‎‏ ‏WALL•E

کارگردان: اندرو استانتون. فیلمنامه: اندرو استانتون، جیم ریردان بر اساس داستانی از استانتون و پیتر داکتر. موسیقی: ‏تامس نیومن. تدوین: استیون شیفر. طراح صحنه: رالف اگلستون. بازیگران(فقط صدا): بن برت[وال-ئی/ام. او]، الیزا ‏نایت[ایو]، جف گارلین[فرمانده]، فرد ویلارد[شلبای فورترایت-رئیس ‏BnL‏]، مک این تالک[اتو]، جان ‏راتزنبرگر[جان]، کتی ناجیمی[مری]، سیگورنی ویور[کامپیوتر سفینه]. 98 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نام دیگر: ‏WALL-E‏. نامزد بهترین فیلم کمدی تابستانی از مراسم انتخاب نوجوانان. ‏

قرن بیست و دوم. ابر شرکت ‏Buy n Large‏ که کنترل اقتصادی و سیاسی کره زمین را به دست گرفته، بعد از ‏پوشانیده شدن سطح تمامی سیاره از زباله های به جا مانده از فراورده های همین شرکت، سفینه ای را با تعدادی از ‏انسان ها روانه فضا کرده تا زیستگاهی مناسب بیابند. چون زباله ها باعث شده تا رویش گیاه در سطح زمین از میان ‏رفته و ادامه حیات روی آن غیر ممکن شود. تنها موجودات باقیمانده روی زمین زباله جمع کن های مکانیکی بودند که ‏همگی یکی بعد از دیگری از کار افتاده اند و تنها یکی از آنها که هوشمندتر از بقیه به نظر می رسد، با تعمیر خود ‏نجات یافته و به کار خود که جمع آوری و فشرده کردن زباله هاست ادامه می دهد. این روبات زباله جمع کن وال-ئی نام ‏دارد و روزهای یکنواختی را در تنهایی سپری می کند. تنها مونس او یک سوسک و اشیای یافته شده از میان زباله ها ‏هستند که وال-ئی آنها را چون گنجینه ای در مخفی گاه خود گرد آورده است. تا اینکه یک روز به گیاهی که تازه سر از ‏خاک بیرون آورده برخورد کرده و آن را به مجموعه اشیای خود اضافه می کند. مدتی کوتاه بعد سفینه ای به زمین ‏نشسته و روبات فوق مدرن و مونثی به نام ایو را در آنجا رها می کند. وال-ئی که ابتدا از قدرت تخریب ایو ترسیده، ‏اندک اندک خود را به او نزدیک کرده و دوستی او را به دست می آورد. اما زمانی که ایو را به مخفی گاه خود برده و ‏گیاه را به او نشان می دهد، اتفاقی غریب می افتد. سفینه بازگشته و ایو را با خود می برد. اما وال-ئی که شیفته ایو شده، ‏حاضر به از دست دادن وی نیست و خود را به سفینه چسبانده و راهی فضا می شود…‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

اندرو کریستوفر استانتون جونیور متولد 1965 بوستون، ماساچوست است. در 1987 از ‏CalArts‏ فارغ التحصیل شده ‏و از 1990 به پیکسار پیوسته و انیماتور دوم شرکت و نهمین کارمند آن است. می نویسد، تهیه و کارگردانی می کند و ‏گاه نیز صدایش را به شخصیت های کارتونی قرض می دهد. مهم ترین فیلم کارنامه اش یافتن نیمو[نویسنده و کارگردان] ‏است که می شود گفت اینک بایستی وال-ئی را بهم به آن افزود. البته نوشتن فیلمنامه های داستان اسباب بازی، زندگی ‏یک حشره[همکار کارگردان] و کمپانی هیولاها را نیز نباید فراموش کرد.‏

وال-ئی ظاهر یک محصول اعجبا انگیز دیگر از کمپانی پیکسار دارد و همین طور هم هست. اما آنچه اهمیت دارد ‏درون و برون قصه است که در قالبی پرماجرا به بحران زیست محیطی بزرگی اشاره دارد که یک روز می تواند ‏گریبان گیر جامعه مصرفی ما شود. با چنین نگرشی فیلم یک بیانیه اکولوژیستی است که طرفداران این نهضت و ‏مخصوصاً ال گور را شاد خواهد کرد. اما حقیقت این است که تناقض هایی چند در ساختار قصه وجود دارد که باید به ‏آنها اشاره کرد. وال-ئی مولود همین سیستم زباله ساز است و یک روبات که تنها چشمانش به او هویتی کم و بیش انسانی ‏می بخشد. او بر خلاف هر روباتی که تاکنون می شناختید عشق را نیز تجربه می کند چون عشق تنها مرهم درد تنهایی ‏اوست. پس می بینید که او تنهایی را نیز حس می کند و به دنبال راه جهت گریز از آن است. چنین اتفاقی نیز بر اساس ‏نظریات دانشمندان و نویسندگان داستان های علمی تخیلی در آینده به واسطه تولید روبات های دارای مغز پوزیترونیک ‏محقق خواهد شد. اما همین امر باعث یک دگرگونی در ژانر علمی تخیلی نیز می شود. علم و دانشی که رفاه و در نتیجه ‏مصرف روزافزون و زباله سازی را برای بشر به ارمغان آورده و او را وادار به ترک تنها زیستگاهش کرده، در نقش ‏کامپیوتر سفینه-نوعی کشتی نوح مدرن- مایل به نجات و در واقع بازگشت او به زمین نیست. و یک روباط باید به همین ‏انسان های بازمانده که اسیر دست ماشین ها شده اند، درس محبت و عشق و حتی جنگیدن بدهد تا بر ماشین های سلطه ‏جو غلبه کنند!‏

اگر این تناقض را ندیده بگیرم که کار راحتی هم نیست، وال-ئی یکی از بهترین انیمیشن های تاریخ سینما و یکی از ‏گران ترین هایشان(180 میلیون دلار بودجه) نیز می تواند محسوب شود. چون جدا از پیام انسانی اش از جهت ‏ساختاری نیز در حد یک معجزه تکنیکی در سینمیا انیمیشن است. مخصوصاً اگر بدانید که سال ها قبل و به همراه ‏داستان اسباب بازی فیلمنامه اولیه آن نوشته شده و سال های گذشته صرف پرورندان آن و حتی صبر کردن برای رسیدن ‏به تکنیک های برتر شده تا ساخت آن عملی شود. ‏

وال-ئی روی نکات بسیار مهمی که پیامد تولد چنین جامعه صد در صد مصرفی هستند، انگشت می گذارد. چاقی نوع ‏بشر که اکنون در جوامع پیشرفته کاملاً محسوس است و فرجام کم تحرکی و استفاده از غذاهای حاضری و پر کالری و ‏شورشی همانند آنچه در فیلم می بینید لازم است تا به این روند خاتمه داده شود. از این دیدگاه وال-ئی انیمیشن جسورانه ‏ای هم هست که طغیان در برابر این گونه دستاوردهای تکنولوژیک را نیز تبلیغ می کند. از طرفی انگشت بر زوایای ‏پنهان جوامع غربی هم می گذارد. ایو بر خلاف وال/ئی ویرانگر است و کامپیوتر سلطه جوی سفینه نیز مذکر است. ‏اینها نشانگان چیزی است که من آن را خستگی مردها از نقش تاریخی خود و واگذاری آن به زن ها نام می دهم. چیزی ‏که در سایه فمینیسم تبدیل به چیزی شده که زن سالاری مطلق نام دارد و باید مذکرها دوباره به این موجودات لطیف ‏عشق و محبت و مهربانی را بیاموزند. در برخی موارد نیز باید مانند فرمانده سیفنه آن را از کار بیندازند. با چنین ‏تعبیری فیلم وال-ئی زنگ خطری برای جوامع غربی نیز هست، چون خوشبختانه هنوز این پدیده در شرق گسترش ‏زیادی نیافته و بعید نیز که یک روز غرب به شرق به مثابه تنها گریزگاه خود بنگرد. ‏

و تمامی اینها در کنار رشد و قدرت یابی رو به اوج کمپانی ها و در واقع ابرکمپانی های چند ملیتی که شما را به خرید و ‏خرید و مصرف بیشتر تشویق می کنند و یک روز شما را زیر تلی از نکبت تنها خواهند گذاشت. شاید آن روز کسی ‏مانند مدیر کمپانی ‏Buy n Large‏ یافت نشود که کشتی نوحی تازه برای من و شما طرح کند و یادآور این نکته نیز باشد ‏که بالاخره یک روز باید به خانه بازگشت و آنجا را از کثافات زدود. پس تا دیر نشده، زمین مان تنها زیستگاه مان را ‏دریابیم. این کار امروز من و شماست!‏

شاید اگر وال-ئی حرف هایش را در قالبی واقع گراتر و جدی تر می گفت، پذیرش آن سخت بود. اما در قالب فعلی خیلی ‏راحت-مثل همه آب نبات های احساسات عمو دیزنی- به دل می نشیند. وال- ئی به عنوان یک فیلم از نظر روایت می ‏تواند به خاطر پیرنگ عاشقانه اش کلیشه ای ارزیابی شود، اما یقین دارم بزرگسال ها هم می تواند آن را با لذت تا پایان ‏فیلم تماشا کنند، البته اگر از تم تنهایی نیمه اول فیلم دچار ناراحتی نشوند!‏

ژانر: انیمیشن، ماجرایی، کمدی، خانوادگی، عاشقانه، علمی تخیلی. ‏

pineappleexpress.jpg

‎ ‎پاین اپل اکسپرس‎ ‎‏ ‏Pineapple Express

کارگردان: دیوید گوردون گرین. فیلمنامه: ست روگن، اوان گولدبرگ بر اساس داستانی از جاد آپتاو، ست روگن، اوان ‏گولدبرگ. موسیقی: گریم ریول. مدیر فیلمبرداری: تیم اُر. تدوین: کریگ آلپرت. طراح صحنه: کریس ال. اسپلمن. ‏بازیگران: ست روگن[دیل دنتون]، جیمز فرانکو[سول سیلور]، دنی آر. مک براید[رد]، کوین کوریگان[بودلوفسکی]، ‏کریگ رابینسون[متیسون]، گری کول[تد جونز]، روزی پرز[کارول-پلیس مونث]، اد بگلی جونیور[رابرت اندرسون]، ‏نورا دانشانون اندرسون]، امبر هیرد[انجی اندرسون]، جو لو تروگیلو[آقای ادواردز]، ارتور ناپیونتک[کلارک]. 110 ‏دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نامزد جایزه بهترین آنونس کمدی از مراسم آنونس طلایی. ‏

دیل دنتون توزیع کننده خرده پای مواد مخدر بعد از دیدار دوست دخترش آنجی و پذیرش اینکه شام را باید با والدین وی ‏صرف کند، به سراغ دوستش سول سیلور و در عین حال منبع اصلی تامین مواد مخدر خود می رود. سول به او محموله ‏ای تازه ای از حشیش معروف به پاین اپل اکسپرس داده و دیل برای توزیع آن به راه می افتد. اما در اولین مقصد شاهد ‏به قتل رسیدن مردی آسیایی توسط پلیسی مونث و یکی از خطرناک ترین قاچاق چیان مواد مخدر شهر شده و هراسان از ‏محل می گریزد. اما ته سیگار به جا مانده از او که حاوی پاین اپل اکسپرس است، وی را دست یافتنی می کند. چون دیل ‏در مراجعه به منزل سول می فهمد این ماده تنها در اختیار سول بوده و به زودی آدم کش ها به سر وقت شان خواهند ‏آمد. دیل و سول می گریزند، اما خیلی زود خود را در میان درگیری دو گروه از قاچاق چیان یافته و مجبور می شوند ‏برای نجات جان خود از هر چه دارند مایه بگذارند. ولی اینها نباید مانع از آن شود که دیل به قرار شام خود دیر برسد…‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

برایم اصلاً تعجب آور نیست که فیلم هایی با شخصیت محوری معتادان شیرین زبان در کشور ما-قهرمان بلامنازع این ‏رشته آتقی خودمان با بازی جواد گلپایگانی است- یا از نوع بد دهن آمریکایی آن به فروش هایی آنچنانی دست یابد. با ‏چنین وضعیتی بدیهی است که کسی پیدا شود و 25 میلیون دلار بی زبان روی چنین پروژه ای سرمایه گذاری کند. چون ‏پاین اپل اکسپرس به عنوان نمونه این فیلم ها موفق شده بیش از سه برابر بودجه اش را در دو هفته اول نمایش اش به ‏چنگ آورد. باز هم حرجی بر این آدم ها نیست اگر قصدشان تخطئه این مواد باشد و بالطبع کسب حلال، اما زمانی که ‏مانند فیلم فعلی تبدیل به یکی از سنگ بناهای زیر ژانری به اسم ‏stoner film‏ شود که بی اغراق فیلمی در ستایش ‏حشیش و توهم های ناشی از مصرف آن است، چه باید گفت؟

دیوید گوردون گرین متولد 1975 لیتل راک، آرکانزاس است. در دانشکده هنر کارولینای شمالی درس خوانده و از آغاز ‏قرن جدید با نوشتن فیلمنامه و ساختن شان قدم به دنیای سینما گذاشته است. هر سه فیلم پیشین وی درام هایی خوش ‏ساخت بودند و باعث مطرح شدن نامش در جشنواره سندنس شدند. جوایز متعدد و ریز و درشتی هم گرفتند که باعث ‏شده تا راجر ابرت او را یکی از شاعران سینما بنامد!!! و مثل من بعد از ساخته شدن آب زیپویی مثل پاین اپل اکسپرس ‏به دست او متعجب و متحیر شود. ‏

پاین اپل اکسپرس فرزند خلف پدرانی مانند ‏Far Out Man‏(1990) ساخته ویلیام لوستیگ است که همان زمان از ‏گذاشتن نامش پای فیلمی که شعار تبلیغاتی اش ‏No Brain, No Pain‏ بود. نمونه مستند هم برای این گونه ساخته شد که ‏سال قبل به نمایش در آمد و سوپر نشئه ام کن نام داشت و تلویحاً حشیش و تاثیرات آن را ستایش می کند. به همین خاطر ‏تماشای این فیلم تجربه بدی است، چون نه از مهارت های کارگردانش در آن نشان می یابی و نه از درامی جدی که ‏شخصیت ها درگیرش باشند. تنها اتفاق وقوف سه شخصیت اصلی به ارزش رفاقت و جایگاه یکدیگر در زندگی هم است ‏که در میان هیاهوی فیلم گم می شود. و از همه بدتر فیلم داعیه اکشن بودن نیز دارد، در حالی که تا بعد از گذشت یک ‏سوم فیلم و وقوع جنایت ریتم فیلم به شدت کسل کننده است و بعد از آن نیز به زنجیره ای از حوادث ابلهانه تبدیل می ‏شود. فقط کافی است بوسه پلیس مونث و رئیس قاچاقچیان را در صحنه درگیری نهایی ببیند تا به عمق پوچی پاین اپل ‏اکسپرس پی ببرید. ‏

این فیلم ادامه گرایش هالیوود به ساخت فیل های نوجوان پسند با حضور هر هنرپیشه تازه کاری است که موفق به پول ‏در آوردن در اولین فیلمش شده باشد. نمونه اش همین جناب ست روگن که فیلمنامه نویس فیلم نیز هست و مدتی پیش ‏خیلی بد را روی پرده داشت. اما نمی شود از بدی فیلم گفت و از تاثیر تهیه کننده اش جاد آپتاو که نویسنده قصه فیلم نیز ‏هست و علاقه مفرطی به داستان های دوستی میان مردها دارد، سخن نگفت. باعث تاسف است که گرین با این افراد هم ‏جرم شده است، جرمی که فروش خوب فیلم نیز لکه آن را از کارنامه اش پاک نخواهد کرد!‏

فیلم در یک جمله تقدیس بی بند و باری، لذت طلبی، و گریز از عرف رایج و اخلاقیات متعارف و پسندیده است.‏

چنین فیلم هایی به نظر من تماشاگر را دچار آشفتگی روحی و اغتشش فکری کند. تصویری که فیلم از زندگی جوانان ‏پسندانه ارائه می کند فریبکارانه و غیر واقعی است. البته شاید برای بسیاری این سوال پیش آید که چرا چنین فیلم های ‏دروغینی در گیشه پاسخ خوبی می گیرند؟ پاسخ ساده است: چنین آثاری وجوهی کاملاً هرج و مرج طلبانه دارند که با ‏روحیات پرخاشجویانه و لذت طلبانه جوان غربی امروز مطابقت دارد!‏

ژانر: کمدی، جنایی، مهیج. ‏

transibirian.jpg

‎ ‎خط آهن سیبری/ترانس سایبریا‎ ‎‏ ‏Transsiberian

کارگردان: براد اندرسون. فیلمنامه: براد اندرسون، ویل کانروی. موسیقی: آلفونسو ویلالونگا. مدیر فیلمبرداری: خاوی ‏خیمه نز. تدوین: خائومه مارتی. طراح صحنه: آلن بینه. بازیگران: وودی هارلسون[روی]، امیلی مورتیمر[جسی]، کیت ‏مارا[ابی]، اواردو نوریه گا[کارلوس]، تامس کرچمان[کولژاک]، بن کینگزلی[گرینکو]. 111 دقیقه. محصول 2008 ‏انگلستان، آلمان، اسپانیا، لیتوانیا. ‏

زوجی آمریکایی به نام های روی و جسی که برای گردش به چین رفته اند، برای بازگشت مسیر راه آهن پکن به مسکو ‏را برمی گزینند. در میان راه اجباراً با زوجی دیگر به نام های کارلوس و ابی هم کوپه می شوند. رفتار این دو کمی ‏مشکوک است و ظاهر دو دوست عادی را ندارند. اما روی به این موضوع بی توجه است و امیلی نیز حرکت های ‏کارلوس را که در جهت اغوای اوست، نادیده می گیرد. در میان راه بازرس پلیسی به نام گرینکو-مامور دایره مبارزه با ‏مواد مخدر- نیز سوار قطار می شود و ظاهراً در راه رفتن به سمیناری در مسکو است. بعد از رسیدن به ایستگاهی میان ‏راه دو زوج برای استراحت و تازه کردن هوا پیاده شده و پس از گردشی کوتاه، زمانی که قطار به حرکت در می آید ‏روی از آن جا می ماند. در ایستگاه بعد جسی پیاده شده و تصمیم می گیرد تا رسیدن روی در آنجا منتظر وی بماند. ‏کارلوس و ابی نیز به او می پیوندد و اتاقی در هتل می گیرند. فردای آن روز برای وقت کشی کارلوس از جسی می ‏خواهد تا به دیدار از کلیسایی قدیمی بروند. در آنجا کارلوس قصد همخوابگی با جسی را می کند و جسی او را به قتل ‏می رساند. پس از گریز نیز زمانی که روی از راه می رسد، به سرعت سوار قطار شده و تصمیم به فراموش کردن ‏ماجرا می گیرد. اما گرینگو با طرح سوال هایی پیچده از او نشان می دهد که از چیزهایی باخبر است و اینکه ساک ‏کارلوس که اشتباهاً نزد وی جا مانده، پر از مواد مخدر است. جسی تحت فشار سرانجام چیزهایی به گرینکو می گوید و ‏ساک را تسلیم می کند. اما گرینگو و دستیارش کولژاک واگنی از قطار را به همراه لوکوموتیو جدا کرده و روی و جسی ‏را به مکانی دورافتاده می برند. در آنجا زوج آمریکایی با ابی که شکنجه شده روبرو می شوند و گرینکو از جسی می ‏خواهد تا محل مخفی کردن پول هایی را که کارلوس از یک تبهکار بزرگ دزدیده، به وی نشان دهد. چیزی که جسی ‏حاضر به افشای آن نیست، چون پول ها در کنار جسد کارولس قرار دارد….‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

براد اندرسون زاده 1964 کانکتیکات آمریکاست. از بودوین کالج برانزویک در رشته مردم شناسی و زبان روسی فارغ ‏التحصیل شده و بعدها در لندن و سپس بنیاد فیلم و ویدیوی بوستون سینما خوانده است. در 1995 با نوشتن، فیلمبرداری ‏و کارگردانی فیلم سیاره هیولاهای فرانکشتین شروع به فیلمسازی کرد. در 1998 با کمدی/درام/عاشقانه ایستگاه بعدی ‏سرزمین عجایب در جشنواره سندنس خوش درخشید و این واقعه را دو سال بعد با حادثه خوش تکرار کرد. در سال ‏‏2001 جلسه نهم را در گونه ترسناک و مهیج ساخت که در مقایسه با دیگر فیلم های معاصرش در این ژانر، فیلمی ‏خوش ساخت تر و سنجیده تر بود تا جایی که جایزه بهترین کارگردانی را از جشنواره کاتالونیا ربود و نامزد جایزه ‏بهترین فیلم از هیمن جشنواره شد. شاه بیت کارنامه اش تا امروز فیلم مکانیک (2004) با شرکت کریستین بیل است ‏سیل ستایش منتقدان و جوایز را به سویش سرازیر کرد. یک درام رازآمیز جنایی پیچیده که بی اختیار بیننده را به تحسین ‏از کارگردانی و بازی هنرپیشه اصلی اش وارد می کرد. اما 4 سال از آن روزهای خوش با ساختن اپیزودهایی از ‏سریال های تلویزیونی گذشته و ظاهراً اندرسون دچار خستگی شده است. نه خسته از آفرینش که از تکرار ملال و کلیشه ‏های همیشگی این سریال ها و متاسفانه به دام همان کلیشه ها در سینما نیز افتاده است. ‏

خط آهن سیبری یا سریع السیر سیبری همان طور که از نامش بلافاصله به ذهن هر سینما دوستی متبادر می شود، فیلمی ‏دیرهنگام و متعلق به زمانی است که چنین اسم هایی می توانست نویدبخش هیجان و ماجرا برای بیینده سینما باشد. یعنی ‏دهه 1970 و نمونه الگویی آن قتل در قطار سریع السیر شرق و فیلم هایی که نام شان به ‏Express‏ ختم می شد. ترانس ‏سایبریا نیز مانند نیای خود جذابیت اولیه اش را خط آهنی مشهور و افسانه ای می گیرد که شرق دور را با عبور از ‏مغولستان و روسیه به اروپا وصل می کند. فقط کافی است با الگوهای قدیمی سینمای تریلر/مهیج آشنا و بانو ناپدید می ‏شود هیچکاک را دیده باشید که طرح قصه و چیدمان حوادث و نحوه درگیر شدن افراد با ماجرا برایتان کسل کننده و ‏تکراری بیاید و حتی بازیگر کهنه کاری چون کینگزلی نیز با لهجه روسی خود نتواند شما را وادار به تماشای بقیه آن ‏کند. تنها تاثیری که فیلم یم تواند بر افراد ساده لوح بگذارد بیگانه هراسی است و دوری جستن از هر غریبه ای در وطل ‏مسافرت که نمی تواند دستاوردی جدی برای هیچ فیلم باشد. مقایسه کنید کار اندرسون را با نیای وی آلفرد هیچکاک که ‏فیلم سرتاسر از مولفه های وی انباشته شده، اما فاقد موتور محرکه لازم است. نه مک گافین مورد نظر استاد-که فیلم ‏هایش امروز کند و کسل کننده به نظر می آیند- بلکه تعریف درست شخصیت ها و وادار کردن تماشاگر به همدلی با ‏آنها!‏

بازیگران همگی از نوریه گا تا هارلسون و کینگزلی تا کرچمان به هدر رفته اند و درامی که باید میان جسی و روی ‏شکل بگیرد، عملاً کلیشه مرد ابله و زن مرموز و زرنگ آمریکایی را به ذهن ها متبادر می کند. باعث تاسف است که ‏کسی مانند اندرسون با بودجه ای سه برابر هزینه تولید مکانیک فیلم تازه ای بسازد که حتی یک سوم جذابیت های آن را ‏نداشته باشد، چه برسد به سه برابر آن!!!‏

ژانر: جنایی، درام، مهیج. ‏

thropiccenter.jpg

‎ ‎تندر حاره ای‎ ‎‏ ‏Tropic Thunder

کارگردان: بن استیلر. فیلمنامه: بن استیلر، جاستین تروکس، اتن کوهن بر اساس داستانی از استیلر و تروکس. موسیقی: ‏تئودور شاپیرو. مدیر فیلمبرداری: جان تال. تدوین: گرگ هیدن. طراح صحنه: جف مان. بازیگران: بن استیلر[تاگ ‏اسپیدمن]، رابرت داونی جونیور[کرک لازاروس]، جک بلک[جف “فتز” پورتنوی]، نیک نولتی[جان “فور لیف” ‏تایبک]، استیو کوگان[دمین کاکبورن]، دنی مک براید[کودی آندروود]، جی باروشل[کوین سندوسکی]، براندون تی. ‏جکسون[آلپا چینو]، بیل هدر[راب اسلولوم]، متیو مک کاناهی[ریک “پکر” پک]، تام کروز[ لس گراسمن]، براندون ‏سو هو[تران]، رجی لی[بایونگ]، تریو تران[تران]. 107 دقیقه. محصول 2008 آمریکا، آلمان. برنده جایزه آنونس ‏طلایی بهترین فیلم کمدی از مراسم آنونس طلایی. ‏

هنگام ساختن فیلمی بر اساس خاطرات سرباز کهنه کار ویتنام به نام فور لیف تایبک، با شرکت بازیگر فیلم های اکشن ‏تاگ اسپیدمن- کرک لازاروس، پنج بار برنده جایزه اسکار- رپ خوانی به نام آلپا چینو-کمدینی معتاد و چاق موسوم به ‏جف فتز پورتنوی و کوین سندوسکی بر اثر اشتباه مسئول جلوه های ویژه ای انفجاری 4 میلیون دلاری صحنه را قبل از ‏اتمام فیلمبرداری نابود می کند. این واقعه که فیلمبرداری را دچار وقفه شدید می کند، بازتاب رسوایی آمیزی در رسانه ‏ها یافته و فیلم را که تندر حاره ای نام دارد به گران ترین فیلم جنگی تاریخ سینما که هرگز ساخته نشد معروف می کند. ‏کارگردان تازه کار فیلم دمین کاکبورن که از طرف مدیر کمپانی لس گراسمن تحت فشار قرار دارد، تحت تلقین های ‏تایبک تصمیم می گیرد با کمک بازیگران اصلی و مسئول جلوه های ویژه خودش با کمک دوربین ویدیویی سر و ته فیلم ‏را هم بیاورد. وقتی هلیکوپتر هنرپیشه ها را در میان جنگل فرود آورده و مسئول جلوه های ویژه و تابیک در آن دور ‏می شوند، دیمین بر اثر انفجاری واقعی تکه تکه می شود. بازیگران و مخصوصاً اسپیمن که تصور می کنند این انفجار ‏جزئی از برنامه کارگردان است، آن را شوخی گرفته و تصمیم به حرکت مطابق برنامه وی می گیرند. غافل از اینکه در ‏میان جنگل گروهی قاچاق چی خطرناک و تا بن دندان مسلح مواد مخدر از آمدن شان خبردار شده و چنین می پندارند که ‏با گروهی از مامورین مبارزه با مواد مخدر روبرو هستند. بعد از درگیری کوتاهی با قاچاقچیان و طی مقداری از مسیر ‏مشخص شده، بازیگران با هم مشاجره کرده و اکثریت تصمیم به بازگشت می گیرند. اما اسپیدمن خواستار ادامه نقشه ‏است و به چنگ قاچاقچیان می افتد. در اردوپاه قاچاق چیان مشخص می شود که رهبر آنها کودکی خشن به نام تران و ‏بقیه افرادش شیفته یکی از فیلم های اسپیدمن و نقش او در آن فیلم –سیمپل جک- هستند. ولی این مانع از آن نمی شود تا ‏باجی هنگفت از کمپانی در ازای وی درخواست نکنند. چیزی که گراسمن هرگز به آن تن نمی دهد و از دوست و وکیل ‏اسپیدمن نیز می خواهد تا با گرفتن رشوه همه چیز را فراموش کند. به نظر می رسد تنها راه برای نجات اسپیدمن درگیر ‏شدن بازیگران یک فیلم جنگی در نبردی واقعی با قاچاقچیان بی رحم باشد، آن هم با فشنگ های مشقی…‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

بن استیلر کمدین محبوب من نیست. اصولاً کمتر کمدین امروزی توانسته جای بزرگانی چون چاپلین که سهل است حتی ‏جری لوئیس را برایم پر کند. اما در این وانفسا می شود به همین ها دل خوش کرد و شاکر بود که گاه افرادی مانند استیو ‏مارتین با بارقه هایی از نبوغ هم یافت می شوند. ‏

بنجامین ادوارد استیلر 43 و نیویورکی است. فرزند کمدین قدیمی جری استیلر و آن میرای بازیگر، از نامش هم پیداست ‏که یهودی است و این را داشته باشید تا بعد!‏

در دانشگاه ‏UCLA‏ درس خوانده و از نیمه دهه 1970 شروه به بازی در فیلم های تلویزیونی کرده است. نمایش ‏اختصاصی اش با موفقیت روبرو شده و خیلی زود برای ایفای نقش های کوچک به سینما نیز[امپراطوری ‏خورشید(1987)اسپیلبرگ] راه یافته است. اما شهرتش به عنوان کمدین را مدیون فیلم مری چشه؟!(1998) ساخته ‏برادران فارلی است که برای دو بازیگر-کامرون دیاز و مت دیلون- دیگرش نیز پلکان ترقی بود. در سال های گذشته ‏فیلم های کمدی ملاقات با والدین، ملاقات با فاکرها، حفظ ایمان و دوبلکس بر شهرت وی افزوده و با شروع به نوشتن ‏فیلمنامه و کارگردانی معروفیتی مضاعف به عنوان مولف نیز یافته است. سیم کش، زولندر و خانواده سلطنتی تاننبام ‏منعلق به این بخش از کارنامه او هستند. اما درباره یهودی بودنش گفته بودم، صبر کنید. شخصاً فیلم لاس زدن با فاجعه ‏‏(1996) او را که ساخته دیوید اُ. راسل است به دلیل بازیش با همین فرهنگ یهودی و احاطه اش به ریزه کاری های ان ‏بیشتر می پسندم و البته به نظر بعضی ها فیلم زیادی جهودی است!‏

بگذریم. تندر حاره ای که نام خود را به شوخی ازرعد حاره ای/‏‎ Tropic Lightning‎لقب لشگر 25 پیاده نظام آمریکا ‏در ویتنام گرفته، تا امروز شاید کامل ترین و بهترین کار او باشد. فیلم که با بودجه 92 میلون دلار ساخته شده و در هفته ‏اول نمایش خود 36 میلیون دلار به دست آورده، یک هجویه تمام عیار نه از فیلم های ویتنامی و آن جنگ ده هزار روزه ‏بلکه شوخی با الیور استون و موج دوم فیلم های ویتنامی است که با جوخه او شروع شد و در تندر حاره ای فراوان به ‏آن ارجاع داده می شود[البته این امر مانع از ارجاع به نمونه های دهه هشتادی چون رمبو نمی شود]. واضح است که ‏شخصیت تایبک نیز به نوعی خود الیور استون است که خاطراتش با وجود پر فروش بودن جعلی هم هست، همان طور ‏که چنگک هایی که به جای دستان از دست رفته اش در انتهای بازو هایش حمل می کند. یعنی همه آن فیلم ها ادایی بیش ‏نیست، مخصوصاً لحظه اوج جوخه -مرگ قهرمان فیلم با بازوانی گشوده شده رو به آسمان- که اسپیدمن دو بار آن را در ‏فیلم تکرار می کند. ‏

تندر حاره ای از سویی نقیضه ای بر فیلم های قدیمی تر نیز هست. آخر زمان کاپولا و هزینه ای که صرف تولیدش شد. ‏تاخیرهای وحشتنک میان فیلمبرداری و…. که شرح آنها را در مستند مشهور دل تاریکی می توانید ببینید و نشان از ‏پوست کلفتی بعضی کارگردان ها در ساخت اسطوره های ویتنامی شان دارد. بن استیلر با این اسطوره ها درمی افتد و ‏کاری را با آن سینما انجام می دهد که نزدیک به 4 دهه قبل رابرت آلتمن با خود جنگ ویتنام در فیلم ‏MASH‏ انجام داده ‏بود. اگر برای او خود ویتنام کابوس بود، برای استیلر ساختن فیلم درباره ویتنام درون سیستم هالیوود با مدیرانی چون ‏گراسمن یک کابوس است. بیهوده نیست که او از بت خود تام کروز که اکنون یکی از قارون های هالیوود است، برای ‏بازی در این نقش دعوت کرده است. یا شوخی اش با اسامی ال پاچینو و انتخاب بازیگری استرالیایی سفیدپوست جهت ‏ایفای نقش گروهبان لیچارگوی سیاه پوست که مدام از رپ خوان سیاه پوست گروه طعنه می شود که : برار ما کی ‏ایجوری حرف نیمی زنیم!(غلط املایی نیست، مثلا لهجه کاکاسیاهی !)‏

توصیه می کنم تندر حاره ای نه فقط به عنوان هجویه ای بر فیلم های ویتنامی، بلکه به عنوان شلاقی بر پیکر سیستم ‏هالیوود-از بازیگران، مدیر برنامه ها، مدیران کمپانی ها، کارگردان ها، فیلمنامه نوس ها، رپ خوان ها، مراسم اسکار ‏و هر چه فکرش را بکنید- تماشا کنید که سخت دلچسب است، چون خود استیلر نیز در مصاحبه ای گفته که جنگ را کار ‏خنده داری نمی داند!‏

یک نکته طنزآمیز دیگر: وجود آنونسی جعلی در ابتدای فیلم با شرکت توبی مگوایر و کرک لازاروس، پنج بار برنده ‏جایزه اسکار[رابرت داونی جونیور] با نام کوچه دوزخ است که از قرائن باید داستانی از همجنس بازی میان کشیش ها ‏را روایت کند! ‏

پدیده ای که به شدت در حال نضج گیری است و قرار است به نام حضرت استادی جناب تارانتینو ثبت شود که در ابتدای ‏فیلم آخرش چند نمونه از این آنونس های جعلی را کاشته بود!‏

ژانر: اکشن، کمدی. ‏

‏ ‏

mirrors.jpg

‎ ‎آینه ها‎ ‎‏ ‏Mirrors

کارگردان: الکساندر آجا. فیلمنامه: الکساندر آجا، گرگوری لواسور بر اساس فیلم کرده ای درون آینه نوشته و ساخته ‏سونگ-هو کیم. موسیقی: خاویر ناوارت. مدیر فیلمبرداری: ماکسیم الکساندر. تدوین: باکستر. طراح صحنه: جوزف نه ‏مک سوم. بازیگران: کیفر ساترلند[بن کارسون]، پائولا پاتون[ایمی کارسون]، کامرون بویس[مایکل کارسون]، اریکا ‏گلاک[دیزی کارسون]، ایمی اسمارت[آنجلا کارسون]، مری بث پیل[آنا ایسکر]، جان شارپنل[لورنزو ساپیلی]، جیسون ‏فلمینگ[لری بایرن]، تیم آهرن[دکتر موریس]. 110 دقیقه. محصول 2008 آمریکا، رومانی. نام دیگر: ‏Into the ‎Mirror‏. ‏

بن کارسون کارآگاه پلیس، پس از شلیک به یک افسر پلیس دیگر از کار معلق شده و رابطه ای از هم گسیخته نیز با ‏همسرش ایمی دارد. او که با خواهرش زندگی می کند کاری به عنوان نگهبان شب در یک ساختمان مخروبه می پذیرد. ‏ساختمانی که قبلاً بیمارستانی روانی بوده و سال ها پیش به دنبال وقوع یک جنایت دچار حریق شده است. گری لویس ‏نگهبان شب قبلی نیز بدون اطلاع دادن به مافوق هایش بر سر کار حاضر نشده است و از گفته های نگهبان روز ‏ساختمان پیداست که مجذوب آینه های بزرگ بنا شده و مرتب آنها را تمیز می کرده است. بن در اولین شب کشیک خود ‏شاهد وقوع اتفاق هایی عجیب پیرامون آینه ها می شود و تحقیقاتش راه به جایی نمی برد. شب بعد حوادث بیشتری رخ ‏می دهند و بن دچار توهم در روزهای آتی می شود. تا اینکه خبر می رسد نگهبان پیشین به وضع دلخراشی به زندگی ‏خود خاتمه داده است. مدت کوتاهی بعد بن بسته ای توسط پست دریافت می کند که نگهبان پیشین قبل از مرگش برای او ‏پست کرده و محتوی بریده جرایدی درباره پیشینه ساختمان است. بن تصمیم می گیرد در این باره تحقیقاتی غیر رسمی ‏را آغاز کند و از این به سراغ همسرش که در اداره پزشکی قانونی کار می کند، می رود. ایمی ابتدا حرف های او را ‏درباره آینه ها و نقش شان در مرگ گری لویس نمی پذیرد. حتی زمانی که بن کشف می کند هدف بعدی ارواح خبیث ‏درون آینه او و خانواده اش-ایمی و دو کودکش- هستند، از پذیرش این موضوع ابا می کند. اما کشته شدن فجیع خواهر ‏بن همه چیز را عوض می کند و ایمی از او می خواهد تا هر طور شده جان فرزندان شان را نجات دهد. سرنخ هاییی که ‏بن یافته او را به زنی به نام آنا اسه کر در یک صومعه راهنمایی می کند. زنی که در کودکی از بیماران آسایشگاه ‏روانی بوده و مورد آزمایش های عجیب قرار گرفته است. ولی آنا که اینک ارامش را در صومعه یافته، حاضر نیست به ‏راحتی آن را برای نجات دیگری به خطر بیندازد…‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

بازسازی 35 میلیون دلاری و نه چندان وفادارانه فیلم ترسناک کره ای درون آینه ها به دست یکی از کارگردان هایی که ‏تازه به هالیوود راه یافته و برای پس دادن امتحان راهی بهتر برای ساختن نسخه آمریکایی فیلم های موفق ترسناک ‏شرقی پیش پای او وجود ندارد. الکساندر ژوآن آجا که متولد 1978 پاریس، فرزند الکساندر آرکادی کارگردان- که ‏احتملاً فیلم سرقت او را با شرکت ژان پل بلموندو دیده اید- و ماری ژو ژوان منتقد سینمای فرانسه است[خیلی مشتاقم ‏نظر مادرش را درباره فیلم عزیزدردانه اش بدانم]. الکساندر با لیلا مراکشی فیلمساز مراکشی مشهور ازدواج و از ‏‏1997 با فیلم کوتاه بر فراز رنگین کمان[نامزد نخل طلای بهترین فیلم کوتاه از جشنواره کن] شروع به فیلمسازی کرده ‏است. نام او برای دوستداران ژانرهای فانتزی و اکشن نا آشنا نیست. موفق ترین فیلم او به نام تنش فوق العاده[2003] ‏در جشنواره کاتالونیا جایزه بهترین کارگردانی و جایزه بزرگ فیلم های فانتزی اروپایی را به چنگ آورد. تپه ها چشم ‏دارند سومین فیلم بلند او و اولین فیلمی بود که در آمریکا کارگردانی کرد و با استقبال مناسب بیننده های نوجوان تشنه ‏خون و هیجان راه برای وی هموار شد تا دومین بازسازی گران قیمت خود را به دست گیرد. نشریات سینمایی آمریکا او ‏را جزو کارگردان های خوش آتیه این گونه و در کنار نیل مارشال، دارن لین بوسمن، گرگ مک لین، الی راث، جیمز ‏ون، لی وانل و راب زامبی قرار می دهند. ‏

آجا که در کنار سه نفر نقش تهیه کننده فیلم را نیز بر عهده دارد، همچون فیلم پیشین توانسته با تکیه بر جلوه های ویژه ‏پیشرفته برگردانی خوش ساخت و موفق عرضه کند. می گویم تاکید بر جلوه های ویژه چون غیر از کیفر ساترلند که در ‏سینما بازیگر درجه یکی هم حساب نمی شود[نقش جک بائر در سریال بی نظیر 24 از این قاعده مستثنی است و ته ‏رنگی از آن در شخصیت بن کارسون نیز وجود دارد]، هنرپیشه مطرح دیگری در فیلم حضور ندارد. ‏

خوشبختانه پیرنگ داستان از وجوهی منطقی برخوردار است و این بار کارآگاهی حرفه ای در راس تحقیقات وجود ‏دارد. همین باعث می شود آن را باور پذیر تر و منطقی تر از دیگر فیلم های روی پرده مانند مومیایی و هل بوی/پسر ‏جهنمی بیابیم و شاید همین نقطه قوت آن در نزد تماشاگر ساده دل آمریکایی ضعفش باشد! چون هرگز موفق به کسب ‏درآمد این دو فیلم نخواهد شد، اما مایه سرشکستگی سرمایه گذران خود را هم فراهم نخواهد کرد. چون بی تردید یکی ‏بهترین بازسازی های هالیوودی از فیلم ترسناک شرقی و یکی از منسجم ترین کارهای آجا است، و البته اصالت تنش ‏فوق العاده را ندارد. ‏

آینه ها با وجود بهره بردن از کلیشه های ژانر متعلق به آن دسته از فیلم هایی است که به دلیل کاربرد درست و به اندازه ‏شان قابل پذیرش و تماشاست[از بنایی متروک و فاقد برق با گذشته ای هراس آور تا شخصیتی دچار ناراحتی روحی و ‏در حال استعمال دارو و دچار مشکل ارتباطی یا اعضای خانواده اش]. هیچ صحنه ای بیش از اندازه لازم کش داده نمی ‏شود، ریتم فیلم تند بوده و ضرباهنگی منطقی در کل فیلم حاکم شده است. شروع خوب فیلم و از همه مهم تر پایان غم ‏انگیز قهرمان داستان به رغم نجات همسر و فرزندانش، تماشاگر را بیش از دیگر نمونه های این موج با خود همراه می ‏کند و انگشت روی چیزی می گذارد که می تواند اصلی درست در این ژانر باشد: اهریمن از اعمال ما زاده می شود.‏

ساترلند خود را از نظر فیزیکی و احساسی کاملاً در خدمت فیلمنامه قرار داده و دل نگرانی های یک پدر را به خوبی ‏منتقل و تماشاگر را با خود همراه می کند. تنها نقطه ضعف فیلم، تصمیم های غلط ایمی همسر بن در طول فیلم است که ‏چنین اتفاق هایی از سوی همسر یک پلیس و پزشک قانونی نپذیرفتنی و نامحتمل است. ‏

فیلم نمایش خصوصی برای منتقدان نداشته و عموما نقدهایی نه چندان مثبت بر آن نوشته اند. اما این حرف ها برای ‏دوستداران هراس و هیجان که نان و آب نمی شود؟!‏

ژانر: ترسناک، مهیج. ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏