لیلا اکرمی
از خانههای خالی جدول جوابم کن
از چی خجالت میکشیدم؟ انتخابم ک
از بین صد تا جوجه توی جعبهای تاریک
بیرون بیاور گربهی خود را کبابم کن
یک تابلو از زندگی ِ… صورتی هستم
از پول شام یک زن ِ رفته حسابم کن!
جیغ دو بسته قرص را آرام میبخشم
برگرد به گهوارهی گیجت… و خوابم کن
آجر به آجر گریهی ملکی کلنگی را
در دامنی کوتاه میچینم، خرابم کن
نقاشی کمرنگ بچّه گوشهی دیوار
تصویر زنده از تو در دنیای نکبت بار
ده سانت آجر، خیس از ادرار دو تا گربه
ترسیدن از هر چیز خالیتر تظاهر به
خوشحالی برگشته از آرامشی فرضی
پخش ترکها روی سقف خانهای قرضی
«بازی فکری» روی میز شام یخ کرده
گرمای لبهای خودم را یادم آورده
«افکار بازی» توی مغز مردهی شاعر
یک زندگی ِ بسته روی دوش مستأجر
لیلا حکمت نیا
از من فقط محلولی مانده که زمان همه چیز را حل خواهد کرد
از مشت تا خر/وار عاشقم… سلام پدر بزرگ !
جمع و تفریق ِ درد که یکی دو تا نمی شود ــ بفهم !
گوشم از دلت گرفته تا پر می زند
از صبحی که دلم قرص تا رگ به رگ تنم
از خدا بترس دختر !
سرم روی یک پاشنه ی این در
م ی
د چ
خ ر
نازکتر از پشت چشمی که سایه به سایه دنبالم می شوی
چاقو در دست کسی تیز شد
- به اندازه ی سایزم خاک کلنگ می زند
- به اندازه ی مرده ای که کفن نداشت
سنگ تمام بگذار !…..گذاشت !
زبانم از موهایم کوتاه تر
تا این وصله….می چسبم به زندگی خودم !
فردا روز/ نامه از حرف تیتر در می آورد که:
-دختری با موی خودش به چاه رفت
صد عاقل شهر هم مجنون اند !
اتفاقی اسمم لیلا در آمد !
این سنگ تا چاه باسر من فاصله نَـ/دارد
به تو بر نخورد !
هواشناسی چند وجب حرف از سر گذشت
سرگذشتم !
کف دستی که کف بینی روزهای بدبختی ام
(عشق را به نام تو سَند
به نام من سند تو آل )
پای خدا در میان برای فاصله –ٍ و -َ-
پلکم از خیال تخت می پرد….می آیی ؟
دلم هر روز تنگ می زند تا جایی که دلم را زد
برایم فاتحه بخوان
من با این حمد ها هم شاکر نمی شوم که نمی شود
از همین سه شنبه می زنم بیرون
ماشین چند دور نزده به خیابان را بوق و کرنا می شود ؟
گفته بودم ؟
دو تا چشم از پنجره می زند بیرون
حرف نزن !
این صحنه… برداشت دوم!
حتی می توانی هوای مرا نداشته باشی
من که نگاهت را از پارک شهر سراغ می گیرم!
علیرضا ذیحق
شرم
پر ریز و سرد
خونابه بر لب
عشق ایستاده بود و پچپچه سر ریز
آواز عاشق را
با نی نی چشمانش
از تاریکِ کوچه می دزدید.
قفس، تبناک و غم ریز
یا شعله می رقصید و آستانه
خیس از غروبی نمگین
باگلخند قالی
در پس پرچینی از خوف
با هول فردا می لرزید.
شرم از طنابی آویخته بود و حوض
غرقِ قفس
لبریز نغمه و رنگش
می بویید عشق را
راز را
و پیر عاشق را
با ترانه ای ممنوع
در بغض و زخم یک زرد قناری.
محمود معتقد ی
“ پ ” مثل پلا ت و/ د وعا شقا نه د یگر !
پس پشت پستوها :
همین د یروز/ گهواره زنی / د ونیم می شود
کود کی به نا تما م و…….
بگو و/ بگذ ریم
1
چه می کنی !
ا سب وطن شعله ها ی چموش
نه
ا ین سطرها / طبیعی نمی شوند
سپید و / مثل طبیعی !
ا ز صف د وست دا شتن و/ تا گیسوا ن ا ین همه برف
د ریا ی د وبا ره / تکثیر می شود و/
ما / شبیه کد ا م سو / ا زتو می وزیم
رفیق !
2
مثل د وید ن با را ن و/
رسید ن با د
نا م د رخت را / ا زوزید ن تو می شنو م
بر می گرد یم
همین و / که گفته بود ی
کا ش ا ز بوی بها رت
گوزنی د رآ ید
فرورد ین 88