واژه یا کلمه زمانی رنگ “توهین” به خود میگیرد که به کار برنده آن شرم کند، اباء کند و یا جسارت نکند که آن واژه را در وصف خود به کار ببرد اما با همان جسارتی که بعدها به تعبیر صاحبان قدرت اهانت معنا شد حکایت این چند روزی که بر نویسنده “منفور” آواز دلفین ها رفته است را برایتان تصویر میکنم:
همانگونه که در ذیل عذر خواهی آقای کروبی از ملت شریف ایران، بنده به توضیحی به همان ملت شریف بسنده کردم تا صادقانه بگویم که در قاموس این ناقوس رسواییاش را خلقی به صدا در آورده، دلفین خلقت ناز طبیعت است که نیازاش را میتوان به نیاز ملتی نیازمند تعبیر کرد که دست به سوی غیر دراز نمیکند، این نیاز به آنی دامن من نیز گرفت و دستهایم به آسمانی چنان خالی رها ماند که هر چه سر و دست تکان دادم و از گلویم آواز تلخ گردن کجی و گرسنگی و گریه بیرون آمد، کسی لقمه به فراخور نیاز نداد.
وقتی در یک چشم برهم زدن، نیت و نگاه خیر آدم برای نگاهداری و پاسداری از عزت نفس مردمی که زاری و ذمه هایشان را تاب نداری، می شود بحرانی که در یک سوی آن تو هستی و در سوی دیگر آن مردمی که درمقابلت گذارده می شوند، آنگاه غیر از آن است که خود می شوی دلفین معرکه و هی سر و دست میجنبانی و هی دهان باز میکنی و هی آواز غریبی می خوانی و هی جماعتی به وجد میآیند و میبالنند بر این میدان رقص و آوازی که تو میشوی تنها دلفین میدان.
اصلا نمی دانم خطابم باید به که باشد؟ به کیهان که تیتر و گزارش نخست اش ماجرای دلسوزی اش برای مردم بود یا به خبر گزاری فارس که چنین در دفاع از ملت به تکاپوی مصاحبه های سلسلهای افتاد یا به روزنامه ایران که گزارش خبری اصلی یک روز پرکارش را به حکایت غریب آواز دلفین ها اختصاص داد یا به سرمقاله نویس جام جم و ایران و جمهوری اسلامی و تلوزیون و رادیوی جمهوری اسلامی که در چندین بخش خبری بر این واقعه مرثیه خواندند و یا چه می دانم همه آن اظهارنظرکنندگان مجلسی و مطبوعاتی که سنگ تمام گذاشتند در دفاع از ملت یا به سکوت سنگین رسانه های اصلاح طلب که مفتخرم به بی دفاعی از آنان تا خیال جماعتی تخت شود که این دلفین تنها هم اگر بماند باز خوب بلد است آواز بخواند و گردن کج کند به سوی همه آنانی که بر طبل رسوایی اش چنان کوبیدند که صدایش باز هم تا دل دهکورههای شمال رفت و باز هم باید جمعی را حساب چنین پس داد که ولله من نه پول بی بی سی در حلقومم است و نه از بیگانه نانی به سفره آوردهام و نه به سامانههایی چنین فراخ و گشاد که فارس و کیهان و سرمقاله نویسان روزنامه دولتی و یاران اش نشان دادهاند اتصالی کوچک دارم نه اینکه نمی توانستم بلکه نخواستم.
من که گفته بودم ملت را وادار به زار زدن نیازهایشان نکنید و بگذاریم عزت نفس شان پا برجا بماند اما ظاهرا کسانی عمر خنده شان به درازای عمر گریه ماست. باشد من می شوم دلفین معرکه، گریه می کنم، گردن کج می کنم، نداشتههایم را زار میزنم شما هم اگر مرادتان حاصل شد، یک دل سیر بخندید به سمفونی سادگی و سخت جانی و سماجت کسی که به هزار سنگ و آجر هم سرش نمیشکند و همچنان میماند وسط میدان و منت کشی میکند برای ماندن در مهینی که ظاهرا این روزها مام از ما بهتران شده است.
برادران مسلمان من! که رسم ساده مسلمانی در سطر سطر خبرهایتان غریب افتاده است، من یک دخترساده روستایی هستم که حتی اگر بخواهم آنگونه که شما در این چند روزه جار زدهاید به منابع سیاسی و مالی اسپانیا و فرانسه و لندن و تلوزیونهای سلطنتی و سامانه های خارجی وصل شوم، بلد نیستم، دست و دلم میلرزد. احساس گناه میکنم، اصلا می ترسم. نه ترس از شما. ترس از خدای خودم که در قاموس شما تعبیری دگرگونه دارد، ترس از باورهایم. ترس از پدر و مادرم که به داشتن شان تا همیشه مغرورم.
من که میدانم گردن کج کردن چه چندشی را در درونم میجوشاند تازه هرچه قدر هم که گردن کج کنم صد سال دیگر هم شما باور نمیکنید و سند تان همان چند خط بی مستندی است که این روزها به دیدارها و ملاقاتهای نداشتهام در اروپا اشاره کردهاید اما خوب گوش کنید! پول تمام اجاره خانهام در ایران در همین چند ماه کوتاهی که به لندن برای یک دوره آموزش زبان انگلیسی رفته بودم و نه بورسیه تحصیلی، شده بود اجاره یک تخت خواب کوچک و نه حتی یک اتاق و حتی پول غذای معمولی که شما میل می کنید را هم با جان کندن و از راه نوشتن در روزنامه های داخل ایران مهیا کرده ام که میزان این اجاره و آن حقوق را هم کار دشواری برایتان نیست با چک کردن حساب بانکی اعضای خانواده ام مطلع شوید. مثل جماعت مدعی نمی بالم که هیچ وسوسه ای در کار نبود اما به هیچ دعوت کاری پاسخ نگفتم تا سربلند برگردم به کشوری که دو سال است کتابم در وزارت ارشادش خاک میخورد، سه سال است که پشت درهای بسته مجلس اش ماندهام و برای ورود به حوزههای خبری نیز چنان به نام ام مینگرند که انگار نام یک جذامی را پیش چشم شان گذاشته اند. به خانه ام برگشتم تا به همه آنانی که در رسانه های شان دهها وصله ناچسب به تنها یک نفر چسبانده اند، بگویم آنقدر خوب زندگی کرده ام که هیچ هراسی از نا خوبی های شما نداشته باشم.
دوستان رسانه ای من! آن دیدارهایی که پیش از این کیهان شریعتمداری بزرگوار در سازمان سیا و نهادهای اطلاعاتی و امنیتی اروپا از آن نشانی اش را داده بود و شما هم این روزها به آن اشاراتی داشتید در حد و قواره منی که گفته اید جز “لجن پراکنی” نمی دانم، نیست. خیالتان تخت همین “لائیک” و بی دین خوانده شما که با اخراج اش از مجلس خوشحال شده اید و اینک کروبی و مدعی العموم را توصیه به اخراج اش از روزنامه و عرصه رسانهای داخلی کردهاید با صد مشت و مشی نابرادرانه شما ته دل اش خالی نمیشود خاصه آنکه اینبار کاری کردهاید که هیچ اصلاح طلب و روزنامه نگاری هم کنارم نماند ه است و سطری و سخنی یافت نمی کنید که در آن یاری یا دوستی در روزنامهای به یک دلجویی ساده بسنده کند و بگوید حتی اگر خطا هم هست رسماش خطابه و خار درچشم فرو کردن نیست.
همکاران ارزشی مدارم! من که تاکنون چندین بار در دادگاه شما بی قاضی و محمه احکام متعددی نصیبم شده. بی آنکه فرصت دفاع یابم ولی اگر صادقانه از شما بخواهم دادگاهی برگزار کنید و در محضر همین مردمی که از توهین به آنها دلتان شکسته است محاکمه ام کنید و مشتاقانه از سرداران ارزش ها بخواهم فقط یک مورد جیره خوار بودن تلوزیون سلطنتی انگلیس را به مردم ثابت کنید رضایت می دهید؟
باز هم در خانه می مانم تا خبرنگار، روزنامه نگار، نویسنده و مشتری کسب تجربه در همین کشور باقی بمانم و سفری هم اگر بروم کوله بارم همیشه سبک تر از آن است که نای کشیدن اش را در برابر چشمان تیزبین شما نه، شانه و توان خودم داشته باشم..حال شما هرچقدر دین و ایمان تان بر ایمان ضعیف ما شرم نمی کند دست هایتان را بالا ببرید، من هم شرمی از دلفین بودن و ماندن در میدان و آواز خواندن برای کسانی که این نیاز را هم جز به تمسخر نخواهند گرفت، ندارم.
پی نوشت:
1- فرصتی اگر یابم؛
یکی از همین روزها به کیهان می روم تا از نزدیک ببینند که من بیشتر شبیه به یک دلفین هستم نه” عنکبوت” و” گاو” و ابایی هم ندارم تا واژه گانی را که در مورد دیگران به کار بردم در مورد خود نیز به کار ببرم اما آیا کیهان نشینان و رئیس شان هم می توانند واژه گانی را که در تمام عمر حرفه ای شان در وصف دیگران به کار برده اند برای خود نیزبه کار ببرند؟ مگر در مکتب تان توصیه نشده که حتی به بت های خود هم نا سزا نگویید؟
روز بعد به خبرگزاری فارس می روم تا چشم در چشم همکارانم نگاه کنم که باور کنند کروبی، خاتمی، احمدی نژاد و همه این مردان سیاست می آیند و می روند اما حس شرمندگی جا مانده از دروغ تا همیشه می ماند و دل می لرزاند.
یک روز دیگر به دفتر آقای رئیس جمهور می روم تا اولا به جوانفکر بگویم: برادر! به نم اشکی که از نا مسلمانی ها بر چشم ما نشست می بالم، چرا که او تنها مرد این معرکه تلخ بود که ریش و جای مهر به ما نفروخت و سپس به همکار پارلمانی که اینک ردای مدیرکلی تمام رسانه های دولت را بر دوش دارد، بگویم تو غصه بغرنجی زندگی ما را نخور که لذت اش بهتر از زندگی بی رنج توست.
2- باید بگویم وبلاگستان نمی گذارد که روزنامه نگار تنها بماند و این چه غرور آفرین است که دیگر سانسور مفهومش را در عرصه رسانه ای از دست می دهد. قدردان همه کسانی که نوشتند هستم حتی آنان که منصفانه نقدم کردند.
منبع: وبلاگ شخصی مسیح علی نژاد