محاکمه‌ داستان‌نویس به اتهام نشر اکاذیب

نویسنده


وبگرد

 

 

در آستانه آخرالزمان

علی معظمی در وبلاگ “اینجا و اکنون” خبر تشکیل کمیته ای در کاخ سفید در زمینه بررسی عقاید شیعیان در باره مهدویت را دستمایه یکی از آخرین پست های وبلاگ اش قرار داده و با اشاره به بحثی پیرامون همین موضوع در یک شبکه رادیویی ایران چنین می نویسد:

خانم مجری برنامه‌ای که در تاکسی می‌شنیدم؛ بعد از خواندن خبر، با آقایی به نام سید مجید امامی “کارشناس مسائل سیاسی و رسانه” در مورد این خبر صحبت کرد.

من در وهله اول توجهم به رویکرد بوش به ماجرا و تقابل چینی با تشکیل این گروه مطالعاتی در متن خبر جلب شده بود. اما شنیدن تفسیرهای “کارشناس رسانه و مسائل سیاسی” بیش‌تر برایم جالب شد. قضیه آن‌طور که آن آقا می‌گفت ظاهراً ‌از این قرار است که “صهیونیزم بین‌الملل” که با احادیت مربوط به غیبت و مهدویت آشناست؛ به عقیده آقای مفسر می‌خواهد “روند تحولات را به سمتی که منافع خودش اقتضا می کند تغییر دهد.” البته آقای مفسر معتقد بود که برخی از رویکردهای آن‌ها به‌نظر اهل دین “خنده‌دار” است ولی خب باید “با آگاهی کارهاشان را دنبال کرد” چون موضوع مهم است.

قسمت کلیدی تفسیر او آن جا بود که می گفت بنابر احادیث [همان‌ها که صهیونیزم بین‌الملل هم ازشان مطلع است] امام زمان وقتی ظهور می کند که لشکر کفر خراسان را خراب کرده و عراق را هم اشغال کرده است. به تعبیر ایشان در زمان صدور این احادیث خراسان را به جایی می گفتند که ما الان افغانستان می‌گوییم و خب عراق هم که اشغال شده.

بنابراین، ظهور باید نزدیک باشد. با رشته‌ای از استدلال‌ها [باور کنید به یاد سپردنش سخت بود] از این‌جا می‌رسید به اینکه اصلاً حمله آمریکا به عراق به دلایل سیاسی انجام نشده است [دقیقاً همین را گفت] بلکه به دلایل عمده‌تری یعنی برای نجات تمدن غرب از بحرانی که به آن مبتلاست صورت گرفته [گفته نشد کدام بحران؛ اما گویی شنونده باید کم و بیش چیزهایی درباره آن می‌دانست].

اساس تحلیل این بود دنیای استکبار با دقت مسائل مربوط به امام زمان را دنبال می‌کند و اگر تفسیر این آقای کارشناس را هم ضمیمه کنیم دلیلش این است که آن‌ها می‌دانند که این مسئله برای‌شان حیاتی است. این را هم از روی اخبار و احادیث شیعه می‌دانند و اگر هم به منطقه لشکر کشیده‌اند؛ برای همین است که کاری برای همین بحران بکنند.

نتیجه “منطقی” چنین نظریاتی این است که قاعدتاً تکلیف استکبار باید بنابر همین احادیث، به‌زودی زود یک‌سره شود؛ آن هم در همین منطقه. و دیگر مهم نیست که آمریکا حرکت نظامی دیگری هم بکند یا نه. بنابر این احادیث که خود خصم هم عملش را بر مبنای آن‌ها تنظیم می‌کند، ما الان در آستانه آخرالزمان قرار داریم و تکلیف طرف مقابل، نه چندان دیر، روشن خواهد شد.

 

گروتسک یعقوب یادعلی

سید رضا شکراللهی در وبلاگ “خوابگرد” پس از شرح مختصری در باره آنچه این روزها بر “یعقوب یاد علی ” نویسنده کرد به خاطر برخی جملات رمان اش می رود؛ به یکی از پیامدهای محاکمه او پرداخته و نوشته است:

از میان این پیامدها، قابل‌تأمل‌ترین رخداد ممکن این است که رویه‌ی جدیدی در سیستم قضایی ایجاد شود برای محاکمه‌ی داستان‌نویس به اتهاماتِ عجیب نشر اکاذیب، توهین و افترا در داستان‌هایش؛ که یعنی از آن پس، شخصیت‌های حقوقی یا حقیقی بسیاری که معترض به رفتار یا گفتار شخصیت‌های خیالی رمان‌ها یا داستان‌های کوتاه [که با مجوز رسمی دولت چاپ شده‌اند]، حق دارند برای شکایت صف بکشند و دادگاه نیز می‌تواند داستان‌نویسان را بازداشت، محاکمه و مجازات کند. و آیا واقعاً هر داستان‌نویسی را به استناد تک تکِ جمله‌هایی که شخصیت‌هایش بر زبان می‌آورند، می‌توان متهم و محاکمه کرد؟

آن‌ها که به این ماجرا در سکوت می‌نگرند، متوجه هستند که چه واقعه‌ی طنزآمیز و هولناکی در حال شکل گرفتن است؟ از پیامدهای احتمالی تلخ دیگر که بگذریم، به راستی در باره‌ی احتمالِ همین پیامد خاص، مسئولانِ قوه‌ی قضاییه و نیز جامعه‌ی ادبی و روشنفکری ایران چگونه می‌اندیشند، و یا چه اقدامِ پیش‌گیرانه‌ای را درست می‌دانند؟

 


موتلفه، حزبی پر رمز و راز

موتلفه حزبی پررمز و راز از منظر آنانی است که در بیرون از گود هستند… به هر حال در مورد موتلفه در آغاز حرکت تا زمان زندانی شدن آنان حرف‌ها زده شده و کتاب‌هایی نگاشته شده است. از دیگرسو فعالیت دوباره آنان در پایان دهه 60 نیز در رسانه‌های اخباری نقل شده است و بنیانگذاران این حزب پای میز پرسشگری خبرنگاران نشسته‌اند. اما در دوران “انسجام احتیاطی”، دورانی که موتلفه‌ای‌ها در گوشه‌ای نشسته و فعالیت شفاف را در حزب جمهوری اسلامی به نمایش گذاشتند، نه حرفی زده، نه حدیثی شنیده شده است. از این رو بود که از “اسدالله بادامچیان” قائم مقام دبیرکل موتلفه جهت یاری دعوت شد تا این مقطع را بازکاوی کند و از مقطعی سخن گوید که آنان می‌گویند فعالیت‌هایی سیاسی نداشته‌اند.

فرید مدرسی در وبلاگ “آذر” مقدمه گفتگوی خواندنی اش با اسدالله بادامچیان؛ یکی از اعضای برجسته موتلفه درباره یک دهه سکوت شان در دهه ی شصت را با این جملات آغاز می کند. اگر مایل به خواندن این مصاحبه هستید، به این نشانی بروید:

 

مملکت حسین مکی ها!

هفت روز هفته همایون خیری در وبلاگ “آزاد نویس” با این قسمت شروع می شود:

روز اول. عجب روزی‌ست امروز! 28 مرداد!

همین یک روز به اندازه‌ی همه‌ی تاریخ ایران حرف و نقل دارد. مهمترین اسم‌ها می‌توانند شامل این‌ها باشند: مصدق، شاه، اشرف، شعبان، دکتر فاطمی، مظفر بقایی، کاشانی، و افشار طوس. یک نفر را در این فهرست ننوشتم چون خیلی متفاوت است نسبت به بقیه. حسین مکی، سرباز فداکار وطن که تبدیل شد به سرباز خائن به وطن. به نظر من در بین بازیگران آن روز حسین مکی بیش از دیگران می‌تواند نماینده‌ی جامعه‌ی ایرانی باشد.

نه برای فداکاری یا خیانت، بلکه برای طیفی از رفتارهای سیاسی‌اش که هنوز که هنوز است می‌تواند مایه‌ی تعجب باشد. حسین مکی یک کتابی دارد به نام “زندگانی سیاسی سلطان احمد شاه قاجار”. کتاب را که بخوانید به نظرتان می‌رسد با این تعاریف چقدر احمد شاه آدم فرهیخته‌ای بوده، بعد از خودتان می‌پرسید پس چرا مکی به جرگه‌ی ضد سلطنت ملحق شده، بعد دوباره می‌پرسید چرا به همان جرگه هم وفادار نمانده، بعد دوباره می‌پرسید چرا بعد از مصدق با حکومت شاه هم مخالفت نکرده، بعد از همه جالب‌تر، می‌پرسید چطور با جمهوری اسلامی رفاقت شدید به هم زده؟

یعنی مدام از یک حکومت به یکی دیگر سریده و باز از آن به یکی دیگر و هیچ کجا متوقف نشده که بالاخره تکلیف آدم معلوم بشود که حکومت مناسب از نظر ایشان چطور حکومتی‌ست. خیلی شبیه است به وضعیت ما ملت ایران.

همین هم هست که روز 28 مرداد روز شعبان بی‌مخ نیست، اتفاقأ روز شاه و مصدق و کاشانی هم نیست، روز از این دنده به آن دنده شدن ما ملت است که نزدیک به سه دهه بعدش هم باز رخ داد، قبلش هم به مناسبت مشروطه رخ داده بود و بعد به مناسبت انقراض قاجار هم به همچنین، و لابد هنوز جا دارد برای رخ دادن.

می‌دانید از قرار ما ایرانی‌ها خیلی هم فردیت داریم، بر خلاف انتظار، منتهای مراتب فردیت‌مان پنهانی‌ست و همین است که تا محاسبات شخصی‌مان جور درمی‌آید فیل‌مان یاد هندوستان می‌کند ناغافل، ولو که مدت‌ها توی یک مسیر دیگری راه رفته باشیم. خلاصه که این مملکت مال کیه؟ مال حسین مکیه!


اقتصاد بدون نفت

این پست مختصر را هم از وبلاگ “خط قرمز” داشته باشید:

نظر من رو بخواین، هیچ‌کدام از سردمداران مملکتمون از زمان مادها تا به حال، به اندازه‌ی این برادر احمدی‌نژاد سعی نکرده اقتصاد ایران رو از وابستگی به نفت نجات بده. یعنی وقتی تو دو سال و اندی، شش ماه وزارت‌خانه‌ رو بدون وزیر بذاری و بعد هم که از آخر یه وزیری رو انتخاب می‌کنی بعد یه سال و نیم برکنارش کنی، تازه معلوم نیست چند نفر دیگه رو به مجلس معرفی کنی که تازه یکیش رای‌ اعتماد بگیره. خلاصه یه چند ماه دیگه هم وزارت‌خانه رو به لطف امام زمان بگردونی. خب شما واقعا فکر می‌کنید ما چند سال دیگه نفتی برای صادرات داریم؟ خب وقتی نداشته باشیم که دیگه وابسته‌اش نیستیم. اونوقت مجبور می‌شیم مثل آدم بشینیم فکر کنیم که با اقتصادمون چی‌کار کنیم. من که از این راه‌حل‌های احمدی‌نژاد خیلی خوشم می‌آد.

 

توهم آزادی دوام نمی آورد

نویسنده وبلاگ “سیاست”؛ بازنشر بخشی از یک کتاب کارلوس فوئنتس به نام “پوست انداختن” را مناسب دیده:

بهت می گویم دراگونس، هر اصل جزمی باید مدام بدعت مطابق خودش را خلق کند، والا توهم آزادی، توهمی که شاید همان قدر به آزادی واقعی نزدیک است که ما می توانیم به آن نزدیک بشویم، دوام نمی آورد. در این جا هم، مثل همه چیزهای سیاسی، آدم اهل خرد، همان ماکیاولی پیر است، آدمی که بدبین و کلبی مسلک به نظر می رسد چون حاضر نیست برای ما قصه پریان بگوید، اما اصلا ابله نیست … ماکیاولی حرف سر راست را زد: سیاست کمترین علاقه ای به اخلاق ندارد، نه به این دلیل که اخلاق قابل تحقیر است، بلکه خیلی ساده، به این دلیل که اگر سیاست را با اخلاقیات قاطی کنیم، ماهیت هر دو شان از بین می رود، و نتیجه، سر در گمی محض است. و هر بار که حاکمان بخشنده ما برایمان دسته گل پرت می کنند، خوب است به یاد ماک (ماکیاولی) خودمان بیفتیم، و یادمان باشد که سیاست، کشمکش آدم هاست بر سر قدرت نسبی، نه بر سر نا کجا آباد آرمانی. و حکومت کردن، یعنی نگه داشتن اتباع در وضعی که به فکر قاپ زدن قدرت از دست تو نیفتند. آن فلورانسی پیر همه جوابها را بلد بود: آدم ها چیزی را که دارند، تحقیر می کنند، چیزی را که تثبیت شده، ستایش می کنند، اکنون را محکوم می کنند و آرزوی آینده را دارند …

cynthia1358.wordpress.com

وبلاگ ایرانی های مقیم چین

انجمن ایرانی های مقیم کشور چین هم برای خود وبلاگی گروهی دست و پا کرده اند به همین نام که اطلاعات خوب و تازه ای از زندگی در این کشور برای کسانی دارد که به چین و مردم و تاریخ اش علاقه مند هستند. اگر خواستید در باره چین بیشتر بدانید به این نشانی بروید:


چرا با وجود سهیمه بندی، پمپ‌ها شلوغ‌تر شدند؟

اگر سئوال بالا سئوال شما هم هست؛ نویسنده وبلاگ “ سی و پنج درجه” به آن پاسخ داده است:

این سئوال را هزاربار از خودم پرسیدم، مصرف کمتر شده اما پمپ‌ها شلوغ‌تر، چرا؟

استدلال دوستم کمی ذهنم را آزاد کرده، اما هنوز فکر می کنم ابعاد پیچیده‌تر اجتماعی پشت این ترافیک پنهان شده‌اند. دوستم می گوید مردم قبلن باکشان را تا بیخ پر کردند، اما روحیه کوپنی و گدائی حاکم بر بنزین باعث شده که بسیاری 10 لیتر و 20 لیتر بزنند و بیایند بیرون. نتیجه ساده است، تعداد مراجعات تا 2 برابر افزایش پیدا می کند. گفتم اگر کس دیگری دچار مشکل من هست، نجاتش دهم.


بترسید آقای پرزیدنت!

علیرضا که وبلاگ “آستانه” را منتشر می کند، خطاب به رئیس جمهور کشور این طور می نویسد:

آقای پرزیدنت! نمی‌دانم شاهنامه را خوانده‌اید یا نه، و اصلاً فردوسی و شاهنامه‌اش را می‌شناسید یا نه. نمی‌دانم می‌دانید که رسمِ سرایِ درشت چی‌ست؟ می‌دانید هر آنکه سوارِ زین است، روزی به رسمِ این سرا زین بر دوش خواهد گرفت؟ بیشتر گمان دارم که مشاورانِ شما شاهنامه را برای‌تان ممنوع کرده باشند، که نکند عبرتی از سرنوشتِ شاهان بگیرید. از ضحاکِ ماردوش ستمگر و فریدونِ خجسته و نوشین‌روانِ دادگر و دیگران، که هرچه بودند و هرچه کردند، دستِ آخر همه را وا نهادند و در گذشتند. بخوانید شاهنامه را آقای پرزیدنت، و تاریخ را؛ اگر این کارهایِ کارشناسی‌تان و جهانگردی و ایرانگردی‌تان فرصت داد. بخوانید که امروز که سوار بر زین، افسار گسیخته‌اید و دهنه رها کرده و می‌تازید، سخت محتاجِ عبرت‌اید. نمی‌دانم که سخنِ حکیمِ بلند-آوازه‌مان را هرگز خوانده‌اید یا نه، اما من به شما می‌گویم، که شاید یادتان بماند:

“چنین است رسمِ سرای درشت

گهی پشتِ زین و گهی زین به پشت”


ایران همین است که می‌بینیم و ایرانی‌ هم همین!

مجید زهری هم در وبلاگ شخصی اش؛ به نقد رفتار برخی ایرانیان خارج کشور پرداخته است:

من اغلب در رفتار “وطن‌پرستان” دوگانگی‌ای دیده‌ام که به ریاکاری می‌زند. حرف این است که در این خارجِ کشور، کسانی که بی‌وقفه “وطن‌ وطن” می‌کنند، از اتفاق همان‌هایی هستند که کم‌ترین رفت‌و‌‌آمدی با ایرانیان ندارند. از قضا، بسیاری‌شان با منِ نوعی که برخورد داشته‌اند، همان ابتدا -با اصرار- توصیه کرده‌اند که “از ایرانیان دوری کنم”!

نکته این‌جاست که لابد ایران این حضرات از سکنه خالی‌ست و قرار است از خارج آدم وارد کند!

ایران همین است که می‌بینیم و ایرانی‌ هم همین. اگر دوست‌اش داریم، همین که هست را باید دوست داشته باشیم. خواست ما (بخوان تخیّل ما) واقعیتِ موجود را عوض نمی‌کند؛ از اتفاق، پذیرش ماست که گام نخست برای بهترسازی‌ست.