نیم نگاه ♦ سینمای ایران

مهدی عبدالله زاده
مهدی عبدالله زاده

اخراجی ها واقعا چه چیزی را “دارد”؟ اگر تمام فیلم را ده بار بتکانیم به جز چند جوک تکراری جدید که البته با اجرای بی نقص و هنرمندانه بازیگران فیلم بازگویی شده چه چیز دیگری می یابیم؟

ekhrajiha477.jpg

چند کلمه در باره اخراجی ها

سقوط تا اعماق

اخراجی ها را مهمترین اتفاق سینمایی یک سال گذشته می دانم؛ اما نه به خاطر صف های طولانی و فروش یک و نیم میلیاردی اش یا جنجال داوری و فریاد های ده نمکی و یا هرآنچه که از این فیلم و کارگردانش یک پدیده ساخت. بلکه به خاطر وجه روشنگرانه فیلم و موقعیت استثنایی اش در حکم یک سنگ محک.

بیش از یک میلیون ایرانی برای تماشای فیلم بلیت خریدند و قریب به ده برابر این عده از طریق تهیه کپی غیر مجاز به دیدن آن نشستند. این استقبال کم نظیر و حیرت انگیز اگر برای سینما داران رونقی دوباره بود یا برای عده ای به اصطلاح کارشناس سطحی نگر فیلم، مایه روغن کاری چرخ های زنگ زده سینما و آشتی مردم با هنر هفتم، برای من تنها روشنگر وضعیت اسفناک مخاطب شناسی سینمای امروز ایران بود.

برسر مخاطب ایرانی چه آمده؟ تماشا گری که در تمام این سالها- دل زده از آثار سطحی و فرودستانه- فاصله اش را با سالن های سینما به حد اکثر رسانده بود چگونه توانست به راحتی در مقابل یکی از بی مایه ترین فیلم های این روزگار به زانو در آید؟ آیا نتیجه سیاستگذاری معاونت سینمایی وزارت ارشاد و بنیاد فارابی و جشنواره فجر در طی این سال ها، که با هدف ارتقاء کیفی سینمای ایران و رشد و تعالی مخاطب تبیین شده بود چنین فیلم و چنین “تماشاگری” است؟

بی تردید حضور مخرب و پر دامنه صدا و سیما در غیاب سینمای فراخور جامعه و فرهنگ سازی متناسب با آن در این سال ها، تاثیر قابل توجهی در تنزل ذائقه دیداری- شنیداری تماشاگر ایرانی داشته. اما به هر روی، اقبال تماشاگر به فیلمی که اساسا از حداقل کیفیات هنری به دور است و جز بذله گویی شخصیت های لوده اش چیزی در بساط ندارد، تمام باور های ما از مخاطب ایرانی را از بین می برد. تا پیش از این و با رجوع به فیلم های قابل اعتنایی چون لیلی با من است، گاهی به آسمان نگاه کن و مارمولک، گذر از خط قرمز ها با چاشنی طنز را در کنار “کیفیات بالای هنری این آثار” معیارهایی معقول و به جا برای رونق گیشه می دانستیم. اما اکران اخراجی ها ثابت کرد که ما تا چه حد روی حساسیت و ذائقه هنری مردم حساب نادرست باز کرده بودیم؛ همان “ما” هایی که سال ها در نقدهایمان فیلم هایی به مراتب بهتر و شریف تر از اخراجی ها را توهین به شعور هنری مخاطب دانسته بودیم.

اخراجی ها فیلمی سراپا اهانت آمیز است. دامنه این اهانت ها این بار صرفا متوجه مخاطبی که هنوز دوست داریم از شعورش دفاع کنیم نمی شود. ده نمکی در این فیلم در سه لایه جداگانه هم به سینمای جنگ توهین می کند هم به طور مشخص به دو فیلمساز برجسته این سینما و هم به آدم های اخراجی فیلمش.

او در لایه نخست با ارائه تصویری سطحی و کلیشه ای و نازل از موقعیت های جنگی چنان در پی رسیدن به جذابیت های گذرا و ساده لوحانه است که از ذبح و مصادره واقعیت های جبهه به نفع خود ابایی ندارد.سکانس عبور از میدان مین و حمله شیمیایی به یک روستا از جمله نمونه های چنین رویکردی اند.

در لایه دوم، نگاه توهین آمیز ده نمکی با وام گیری مغرضانه و دم دستی از دو فیلم برگزیده سینمای جنگ همراه است. سکانس عبور از میدان مین حتی به ظاهر هم ذره ای معنای ادای دین به روبان قرمز حاتمی کیا نمی دهد. در عوض، آنچه حس می شود هجو است و کنایه. جایی دیگر، از سکانس تونل و تانک فیلم “هیوا”ی زنده یاد رسول ملاقلی پورنیز به همین شکل دم دستی و پر از کنایه های متنی و فرامتنی تقلید می شود. (کنایه های متنی که مشهود است اما کنایه های فرامتنی که به شهید باکری و سرلشکر رحیم صفوی مربوط است خود فرصتی دیگر میخواهد که به آن نیز خواهم پرداخت)

و بالاخره در لایه سوم، ده نمکی اخراجی های فیلم خودش را هم بی نصیب نمی گذارد. در دنیای سپید و سیاه فیلم او آدم ها قرار نیست در گذر از یک قصه به نقطه، نگاه و حسی مشترک و درکی “متقابل” برسند. در نگاه او اخراجی ها همان آدمهای لجن و بی خاصیت و ولاالضالین هستند که تا دم آخر و تا لحظه مرگ، حسابشان از حساب حاجی ها و مومن ها و بسیجی ها جداست. اگر مجید سوزوکی به ظاهر دچار استحاله ای بس شگرف می شود و به هیات یک مخلص در می آید و باز هم به دلیل خاستگاه و رویکرد متفاوتش جدا افتاده، غیر خودی و غریبه است.این نگاه از بالا به پایین توام با نخوت، این جداسازی و این سترون دیدن گروه مجید سوزوکی به شکل درد آوری در تمام فیلم احساس می شود.

کاراکتر های لوده فیلم روی خیلی از فیلم فارسی ها را سفید کرده اند. در مقام مقایسه می توان به برزخی های ایرج قادری اشاره کرد که اتفاقآ از منظر فیلمنامه با این فیلم دارای تشابهات فراوانی ست.( حتی دزد های هر دو فیلم یک نام دارند: قالپاق! و هر دو قالپاق دزد اند!) اما دست کم کارگردانش قادر است با نفوذ به دنیای درونی و پس زمینه این آدمهای برزخی برخی از وجوه مثبت آنها را متبلور کند و به لحن فیلم تونالیته خاکستری ببخشد. کاری که عملا در فیلم “سیاه و سپید” آقای ده نمکی هرگز اتفاق نمی افتد.

اخراجی ها واقعا به جز تمام نداشته ها و نواقصی که بر شمردم چه چیزی را “دارد”؟ اگر تمام فیلم را ده بار بتکانیم به جز چند جوک تکراری جدید که البته با اجرای بی نقص و هنرمندانه بازیگران فیلم بازگویی شده چه چیز دیگری می یابیم؟ آیا معنایش این نیست که مخاطب ایرانی در این روزگار، تنها هزل و هجو بیمار گونه را برای خوب بودن و “باحال” بودن فیلم کافی می داند؟ صد البته معنایش دقیقا همین است، وگرنه هیچگاه راضی نمی شد چهار تا لطیفه با اجرای رو حوضی را با چاشنی توهین های چند لایه و داستانی بی مایه، به نام “فیلم” به خوردش بدهند.