هر سال با پایان فصل تابستان مردم ایران و چه بسا مردم دنیا، شور و شوق عجیبی در وجودشان احساس می کنند، …این شور و شوق وصف ناشدنی، نه از آمدن فصل پاییز است، نه شروع یک سال تحصیلی دیگر، نه حتی بوی ماه مهربان … این شور و شوق از برگزاری اجلاس سالیانه سازمان ملل است.
هفت سال است که برای حضور در مجمع عمومی سالانه سازمان ملل متحد با همه خویشاوندان و نزدیکانم راهی مقر این سازمان در نیویورک میشوم تا همراه روسای جمهور و نمایندگان بیش از یکصد و پنجاه کشور دنیا در این واقعه بینالمللی حضور یابم.
این هشتمین سفرم به نیویورک محسوب می شود و در هفت سال گذشته به طور منظم در جلسات سالانه این سازمان بینالمللی حضور مستمر داشته ام و موضوعات مختلفی مثل هولوکاست، عدالت و امنیت جهانی و بحث یازدهم سپتامبر را در حالی که هاله نور اطرافم را فرا گرفته بود برای صندلی های خالی مطرح کرده ام و موجب شادمانی و سرور میلیون ها انسان در سراسر دنیا شده ام.
پیش از ظهر فردا (اول مهر) با اقوام و نزدیکان و آشنایان و فامیل های وابسته و خلاصه هر کسی که طالب این سفر روحانی باشد، از فرودگاه مهر آباد عازم نیویورک خواهم شد و دریغ و افسوس که سفرم به این کشور رویایی بیش از یک هفته به طول نخواهد انجامید.
در میانه سفر به این شهر اما، در فرودگاه نوآکیشوت پایتخت کشور دوست و برادر و یگانه جایی که اجازه فرود می داد، موریتانی کبیر برای سوخت گیری توقف خواهم داشت (باید یادم بماند به صالحی بگویم روی نقشه پیدایش کند، شاید خلبان جایش را بلد نباشد و گم بشویم) سپس عازم فرودگاه جان.اف.کندی نیویورک خواهم شد.
در شهر نیویورک قرار بود به یک هتل آبرومند برویم که البته این موضوع با حضور ما در هتل تناقض داشت و مدیران هتل ها ترجیح دادند همان آبرومندی را حفظ کنند. تا اینکه بالاخره مدیریت محترم هتل “واوریک نیویورک”از خود گذشتگی کرد و اسکان مارا به آبروی خودش ترجیح داد. البته این از خود گذشتی اش را هم فاکتور کرده و برای بقایی فرستاده است. همه جای دنیا حساب حساب است… مثل ما که نیستند بانک مرکزی را جیب ابوی خودشان بدانند.
در طول اقامتمان در این شهر بیش از یکصد و پنجاه مامور آمریکایی حفاظت از همراهان ما را بر عهده خواهند داشت که در حالت عادی باید تعدادشان پانزده نفر باشد. ولی بعد از بروز آن اختلاف فرهنگی در برزیل، خیلی ما را تحویل می گیرند و شاید اصلا تمام استخر های شهر را هم تعطیل کرده باشند. اتفاق است دیگر … دست خودمان که نیست. حتی دست دیپلمات های خودمان نیست، یک دفعه یک چیزی می بینند، دراز می شود و حالا بیا اختلاف فرهنگی را حل بکن.
اما مهمترین برنامه همان سخنرانی در سازمان ملل متحد است که خیلی خوش می گذرد. اگر روز سه شنبه ۲۵ سپتامبر شروع به کار کنند، طبق لیست و بر اساس حروف الفبا روز چهارشنبه هم نوبت من می شود و با اینکه هنوز خیلی وقت داریم بهتر است بگویم جوانفکر و مولانا یک چیزی بنویسند تا از رویش بخوانم… گرچه وقتی نوبت من می شودهمیشه همه با هم می روند دستشان را بشویند، ولی به هر حال شاید چند نفری بمانند. هر چه باشد هم رییس جمهور ایرانم، هم ریاست جنبش عدم تعهد ….
بیخودی وعده هم گرفتیم در همان تهران از این وال استریتی ها که برویم ببینیم حال شان چطور است. کاش سردار نقدی را هم ببریم به هیچ دردی نخورد، می تواند ممه همه شان را بدهد لولو بخورد که اختلاف فرهنگی مان به حداقل برسد. یک دفعه دیدی مجبور شدیم بعد از خرداد آمدیم همین جا جنبش وال استریت را به جایی برسانیم. البته باید بگویم این رحیم جان یک دیدی بزند ببیند کودتاخورشان ملس است یا نه. یک وقت دیدی شد.
ضمنا باید یادم بماند به این ثمره بی ثمر بی شعور هم بگویم اگر توانست چند وقت ملاقات با رئیس جمهور کشورهای دیگر بگذارد، خرید که نمی گذارند برویم. … پول هم خواستند می دهیم. اصلا نقد قبل از جلسه می دهیم. باید با این گروههای آمریکایی هم دیدار کنیم. خصوصا آن اسپانیایی زبان ها که هی انگشت وسطشان را بلند می کنند می گویند ماموت ماموت فاک یور فاک یور …( احتمالا فاکتورشان را فرستاده اند، هنوز نقد نشده)
یادم باشد حتما موقع برگشتن سری به نیکاراگوئه و ونزوئلا و کوبا و پرو و بولیوی و اکوادور و اروگوئه و پاراگوئه و سودان هم بزنیم که یک دفعه دیدی این دیدار شد آخرین دیدارمان، اینها را ندیده برگردیم ارادان هیچ فایده ندارد. البته قبلش باید به این صالحی مشنگ بگویم تلفنی تماس بگیرد یک دفعه انقلابی چیزی نشده باشد که مثل برزیل انگشت به تفاوت فرهنگی در فرودگاه بمانیم آبرومان پیش گارد حفاظت شان برود.
خب … دعای فرج و باقی چیزها هم که آماده است… تا سال دیگر هم خدا بزرگ است. اگر چه معلوم هم نیست اگر ما نباشیم هنوز خدا بزرگ باشد یا نه.
[بخشی از یاد داشت های خصوصی مموتی پیش از سفر نیویورک]