فیلم روز♦ سینمای جهان

نویسنده
امیر عزتی

ezati_01.jpg

آغاز فصل پاییز بر خلاف تصور با فیلم های جدی همراه نبود و تتمه فیلم های نوجوان پسند هنوز پرده ها را در تصرف ‏خود دارند. انیمیشن های پر هزینه، اکشن های پر سر و صدا یا باز سازی های جنجالی حاکمان اکران هستند و اگر تک ‏و توک فیلمی جدی نیز اکران می شود، در هیاهوی آنان ناپدید می شوند. با انتخاب هفت فیلم از میان این آثار به معرفی ‏شان پرداخته ایم…‏

‎ ‎معرفی فیلم های روز سینمای جهان‏‎ ‎

‎ ‎babylonb.jpg


بابل بعد از میلاد‎‎‏ ‏Babylon A.D.‎

کارگردان: ماتیو کاسوویتز. فیلمنامه: اریک بنسارد، ماتیو کاسوویتز، جوزف سیمز بر اساسس داستانی از موریس ‏دانتس. موسیقی: آتلی اوروارسون. مدیر فیلمبرداری: تیه ری آربوگاست. تدوین: بنجامین ویل. طراح صحنه: پل کراس، ‏سونیا کلاوس. بازیگران: وین دیزل[هوگو کورنلیوس توروپ]، ملانی تیه ری[اورورا]، ژرار دپاردیو[گورسکی]، ‏شارلوت رامپلینگ[راهبه اعظم]، میشله یئوه[خواهر ربکا]، مارک استرونگ[فین]، لمبرت ویلسون[دکتر آرتور ‏دارکواندیه]، ژروم له بنه[کیلا]، جوئل کیربای[دکتر نیوتون]، سلیمان یکو[جمال]. 101 و 90 دقیقه. محصول 2008 ‏آمریکا، فرانسه. نام دیگر: ‏Babylon Babies‏.‏

زمان آینده نزدیک. مزدوری به نام توروپ از طرف مردی به نام گورسکی اجیر می شود تا دختری را از آسیای ‏مرکزی به نیویورک برساند. توروپ ابتدا فکر می کند این یک کار عادی و چیزی در حد همراهی با دختری جوان ‏است، اما به محض رسیدن به اقامتگاه دختر درمی یابد که این ماموریت سخت تر از آن است که می پنداشت. در محل با ‏خواهر ربکا و دختری جوان و آبستن به اسم اورورا برخورد می کند که بایستی هر دو را صحیح و سالم به نیویورک ‏برساند. توروپ در طول راه خیلی زود می فهمد که کسانی دستیابی به دختر و دوقلوهایی که در شکم او هستند را دارند. ‏دوقلوهایی که می توانند مسیح آینده باشند، چون اورورا تا آن زمان با هیچ مردی نبوده است…‏

چرا باید دید؟

بسیاری کاسوویتز را به عنوان بازیگری فرانسوی که در خارج از کشور خود نیز شناخته شده، می شناسند. حرفی که ‏پر بیراه نیست. نقش های او در فیلم های آملی، آمین، ‏Birthday Girl،عنصر پنجم و مونیخ چهره او را برای ‏تماشاگران جهان آشنا کرده است. ولی ماتیو کاسوویتز متولد 1967 پاریس؛ کارگردان، فیلمنامه نویس و تهیه کننده ای ‏است که در 1995 با فیلم نفرت در جشنواره کان درخشید. ماتیو فرزند شانتال رمی تدوینگر و پیتر کاسوویتز نویسنده و ‏کارگردان است. مادرش کاتولیک و فرانسوی و پدرش یهودی و مجارستانی است. ماتیو به عنوان فیلمساز موفقیت های ‏زیادی کسب کرده که نفرت به عنوان اثری درباره نژادپرستی عمیق ترین و پر جایزه ترین شان نیز محسوب می شود. ‏موفقیت های تجاری خوبی نیز از جمله رود ارغوانی(2000) بر اساس داستان ژان کریستف گرانژه در کارنامه اش ‏دارد و در سال 2003 برای ساختن گوتیکا قدم به هالیوود نیز گذاشته است. بابل بعد از میلاد دومین فیلم آمریکایی و ‏انگلیسی زبان اوست که مانند فیلم پیشین نقطه مثبتی در کارنامه وی به شمار نمی رود و حتی می توان گفت که تجربه ‏ای بدتر از گوتیکا است. خود او نیز از تجربه کار روی این فیلم به شدت ناراضی است. از فیلمنامه، تهیه کننده ها و ‏همکاران ناجور در مصاحبه ها نالیده و کلاً فیلم را یک تجربه ناخوشایند اعلام و آن را رد کرده است. ‏

بابل بعد از میلاد همان طور که از نامش برمی آید فیلمی با تمی دینی است. قصدم شکافتن ارتباط نام فیلم با شهر و برج ‏معروف بابل که در تورات و قرآن به آن اشاره شده نیست. بلکه ترجیح می دهم با معرفی نویسنده رمان آن موریس ژرژ ‏دانتس متولد 1959 گرنوبل، فرانسه سخن را آغاز کنم. دانتس از نویسندگان مشهور داستان های علمی تخیلی روزگار ‏ماست. اما پیشینه او در تاسیس اولین گروه موسیقی پانک فرانسوی و بعدها ابداع واژه ‏Hard-Muzak‏ برای کارهای ‏گروه خود که بر بسیاری از آیندگان تاثیر گذاشت، و اعتقادش به ایدلوژی پانک بعدها در کارهای ادبی اش نیز ظاهر ‏شد. دانتش از دهه 1990 به شکل جدی شروع به نوشتن کرد و اولین داستانش آزیر قرمز نام داشت. آژیر قرمز 813 ‏جایزه به عنوان بهترین رمان جنایی از آن خود کرد. دومین کتاب وی به اسم ریشه های شر در مرز داستان های ‏سایبرپانک قرار داشت و موفقیت تجاری و هنری مناسبی نیز کسب نمود. اما موفق ترین رمان سایبرپانک وی سال بعد ‏منتشر شد که جایی که فرشته ها سقوط می کنند نام داشت. دانتس از آغاز هزاره جدید به نوشتن داستان های آینده نگرانه ‏با تم مسیحی-با مایه های ماورالطبیعه و علوم خفیه- روی آورد و سه گانه ای در این زمینه منتشر کرد. اولین فیلمی که ‏از روی آثارش تهیه شد آزیر قرمز به شال 2002 بود و بابل بعد از میلاد دومی است که از شاخص ترین کارهای ‏سایبرپانک دانتس با مضمون مسحییت آینده نگرانه محسوب می شود. ‏

با چنین پیشینه ای برای منبع اقتباس و کارگردانی خوش نام باید حاصل کار فیلمی قابل اعتنا باشد که نیست. ظاهراً تهیه ‏کنندگان تمامی 60 میلیون دلاری بودجه را به قصد تولید یک اکشن علمی تخیلی به کار انداخته و از دخالت در کار ‏دیگر عوامل نیز کوتاهی نکرده اند. بعید می دانم که وین دیزل نیز انتخاب کاسوویتز بوده باشد، اما به هر تقدیر کوشیده ‏با او فیلمش را به سرانجام برساند. اما چیزی که به نمایش در آمده 70 دقیقه از دسترنج وی کوتاه تر است و خودتان ‏حدس بزنید که چه سلاخی وحشتناکی اتفاق افتاده است.‏

اما نسخه موجود که برای بالا بردن ضرب آهنگش کوتاه شده و لاجرم آشفتگی بیشتری به خط داستانی اش تحمیل شده ‏است. با این حال کندترین اکشن امسال است و شخصیت اصلی آن نیز موجودی متناقش میان منجی و گناهگار است که ‏اورورا-سلاح بیولوژیک و نوعی شمایل مسیح و مریم مقدس- او را رستگار می کند. نمی توانم فیلم را یک فاجعه قلمداد ‏کنم، اما یقین دارم اولین کاری که تماشاگر کتابخوان بعد از خروج از سالن سینما خواهد کرد، خرید کتاب دانتس و ‏مطالعه آن خواهد بود. بابل بعد از میلاد یک فیلم تباه شده است که منتقدان هم روی خوشی به آن نشان نداده اند و بعد از ‏گوتیکا نقطه سیاهی در کارنامه آن سوی اقیانوس کاسوویتز خواهد بود. شاید بهتر آن باشد که تا مدتی به بازیگری دل ‏خوش کند!‏

باید درباره لزوم منجی در فیلم ها و کتاب های امروزی بیشتر و جدی تر نوشت و اینکه قهرمان عضلانی و ماشین با ‏هوش مصنوعی در حال استحاله پیدا کردن به خود منجی هستند، نه مانند ترمیناتور محافظ منجی، اما این مقام جای این ‏سخن نیست. تا زمانی دیگر و مکانی دیگر، سرسپردگان اکشن را به تماشای بابل بعد از میلاد دعوت می کنم. ‏

ژانر: اکشن، ماجرایی، علمی تخیلی، مهیج. ‏

deathrace.jpg

مسابقه مرگ‎‎‏ ‏Death Race

کارگردان: پل دابلیو. اس. اندرسون. فیلمنامه: پل دابلیو. اس. اندرسون بر اساس فیلمنامه 1975 رابرت تام، چارلز بی. ‏گریفیث و کتاب مسابقه مرگ در سال 2000 نوشته ایب ملکیور. موسیقی: پل هسلینگر. مدیر فیلمبرداری: اسکات کوان. ‏تدوین: نیون هووی. طراح صحنه: پل دنهام اوستربری. بازیگران: جیسون استیتهم[جنسن ایمز]، جوآن آلن[هنسی]، ایان ‏مک شین[مربی]، تایریس گیبسون[جو مسلسلی]، ناتالی مارتینز[کیس]، مکس رایان[پاچنکو]، جیسون ‏کلارک[اولریش]، فردریک کوهلر[لیستز]، جیکاب وارگاس[گانر]، جاستین مدر[تراویس کولت]، رابرت ‏لاساردو[گریم]. 89 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نام دیگر: ‏Death Race 3000‎‏. ‏

سال 2012. اقتصاد ایالات متحده از هم فروپاشیده و زمدگی برای همه سخت شده است. جنسن ایمز قهرمان سابق ‏اتومبیلرانی، در پی کشته شدن زنش سوزی و توطئه چینی برای قاتل جلوه دادن وی، دستگیر و زندانی می شود. جنسن ‏در حالی که نگران فرزند تازه به دنیا آمده خویش است، به زندان ترمینال آیلند فرستاده می شود که به خشونت و بدی ‏شهرت دارد و توسط زندانبان مونثی به اسم هنسی اداره می شود. هنسی مسابقه ای ورزشی ابداع کرده که اینک از ‏محبوب ترین مسابقات کشور به شمار می رود. در این مسابقه اتومبیلرانی یا باید کشت و یا کشته شد. اما برنده نهایی پس ‏از 5 مسابقه، می تواند آزادی اش را به عنوان جایزه به دست آورد. هنسی که به تازگی برنده چهار دور مسابقه مشهور ‏به فرانکشتین را از دست داده، جنسن را تحت فشار می گذارد تا نقاب فرانکشتین را بر چهره کشیده و پشت رل قرار ‏گیرد. با این شرط که اگر برنده شده، آزادی را به وی هدیه خواهد کرد. جنسن که در میان مسابقه دهندگان ردی از قاتل ‏واقعی همسرش را یافته، می پذیرد. در دور اول مسابقه همراه زیبارویی به نام کیس همراه او می شود. زن محکومی که ‏خیلی زود مشخص می شود دست نشانده هنسی است. اما جنسن با وجود توطئه های هنسی برای از دور خارج کردنش، ‏تصمیم دارد تا به هر قیمتی که شده خود را به فرزندش برساند…‏

چرا باید دید؟

دوستداران اکشن های آینده نگرانه باید به خاطر داشته باشند که چند سالی پیش از انقلاب فیلمی به اسم مسابقه مرگ در ‏سال 2000 در سینماهای تهران به نمایش در آمد. فیلمی که بعدها به خاطر بازی سیلوستراستالونه آن زمان ناشناس میان ‏طرفدارانش نیز جای خاصی پیدا کرد. همان طور که از نام فیلم برمی آمد سال 2000 که زمانی دور و دست نیافتنی به ‏نظر می رسید، زمانه ای پر از شگفتی بود. اما پل بارتل کارگردان فیلم و فیلمنامه نویس اش تنها ایده مسابقه در ‏آمریکای تبدیل شده به پادآرمان شهری زیر نظر پلیسی فاشیست را از داستان کوتاه ایب ملکیور به نام مسابقه دهنده را ‏گرفته و فیلمی خشونت بار از آن ساخته بودند که می شود آن را نیای خیلی از بازی های رایانه ای بعدی نامید. البته ایب ‏ملکیور(متولد 1917) که خود نویسنده و کارگردان تعدادی از فیلم های علمی تخیلی درجه دو بود، نویسنده چندان مهمی ‏به شمار نمی آمد. اما رمان های پرهیجانش درباره جنگ دوم جهانی خواننده و طرفدار بسیار داشت و بعدها یکی ازآنها ‏با نام ماموریتی بالاتر از خطر نیزبه فارسی برگردانده شد. ‏

مسابقه مرگ در سال 2000 با وجود برخود صد در صد منفی منتقدان، عشاق سینه چاک فراوان پیدا کرد و ماندگار شد. ‏قصه های مصوری در ادامه ماجرا نوشته شد و شاید تنها همین امر باعث شده تا فیلمی با چنین هویت مشکوک هنری ‏بعد از سال ها مورد دوباره سازی قرار گیرد. سازنده چنین محصولی نیز باید آدمی قابل اطمینان برای این پروژه ها ‏باشد که قرعه به اسم اندرسون جوان خورده است. ‏

پل ویلیام اسکات اندرسون متولد 1965 نیوکسل، انگلستان است. کارهایش اغلب در مایه علمی تخیلی و برگردان ‏سینمایی بازی های رایانه ای هستند. جوان ترین فارغ التحصیل دانشگاه وارویک بوده و شهرت منفی حسابی برای ‏خشونت زیاد اولین فیلمش خرید در انگلستان به دست آورد. شهرت جهانی با دومین فیلمش ‏Mortal Kombat‏ در ‏‏1995 به سراغش آمد و به سرعت جذب سیستم تولید فیلم های اکشن، پر ماجرا، پر خرج آمریکایی شد که افق حادثه، ‏سرباز، اهریمن مقیم، بیگانه علیه نابودگر و همین مسابقه مرگ در این رده جای می گیرند. پس می بینید که نقطه ‏درخشانی-غیر از لحضانی در سرباز- در کارنامه جناب شان وجود ندارد تا به آن دل خوش کنیم. ‏

ولی مسابقه مرگ در لباس جدیدش چه دارد؟ تقریبا هیچ چیز جز رئیس زندانی سادیست و مونث که جوآن آلن به راحتی ‏در این نقش جا می افتد. باقی همه کلیشه است و خشونت و مثلاً هیجان که باید نوجوان ها را از سالن راضی به خانه ‏بفرستد که این بار گویا یخ شان خیلی هم نگرفته است. فیلم یکه قرار بود چند سال قبل در کمپانی کروز و واگنر تولید ‏شود و خوشبختانه با انصراف شان سبب شدند کارنامه شان بیش از این آلوده نشود. اگر دوستدار بازی های رایانه ای ‏هستند، عجله نکیند که بازی رایانه ای همین یکی هم در راه است. ولی اگر به دنبال هیجان کاذب هستید ودل خوشی از ‏زن ها ندارید، بشتابید تا مسابقه شروع نشده!‏

ژانر: اکشن، ماجرایی، علمی تخیلی، مهیج. ‏

clonewars.jpg

جنگ های ستاره ای: جنگ های کلون‏‎‎‏ ‏Star Wars: The Clone Wars

کارگردان: دیو فیلونی. فیلمنامه: هنری گیلروی، استیون ماچبنگ، اسکات مورفی بر اساس داستان و شخصیت های خلق ‏شده توسط جورج لوکاس. موسیقی: کوین کینر. تدوین: جیسون تاکر. بازیگران[فقط صدا]: مت لانتر[آناکین اسکای ‏واکر]، اشلی اکستین[آشوکا تانو]، جیمز آرنولد تیلور[اوبی-وان کنوبی/‏‎ 4-A7‎‏]، دی برادلی بیکر[کاپیتان ‏رکس.کودی/سپاهی کلون]، تام کین[جدای/راوی/آدمیرال یولارن]، نیکا فوترمن[آساج ونترس/تی- سی- سونتی]، ایان ‏ابرکرامبی[دارت سایدیوس/مشاور پالپاتین]، کوری برتون[ژنرال لواتسام/زیرو د هات/کرونوس 327]، کاترین ‏تابر[پادمه آمیدالا]، ماتیو وود[دوریدیس]، کوین مایکل ریچاردسون[جابا]، دیوید آکورد[روتا]، ساموئل ال. ‏جکسون[میس ویندو]، آنتی دانیلز[‏C-3PO‏]، کریستوفر لی[کنت دوکو]. 98 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. ‏

جنگ های کلون سراسر کهکشان را به آتش و خون کشیده و تنها شوالیه های جدای(یودا) هستند که با مقاومت در برابر ‏آن سعی دارند صلح را بار دیگر به کهکشان بازگردانند. جابا فرزند خردسال را تا دزدیده می شود تا راتا را ترغیب به ‏پیوستن به صف مخالفان شوالیه های جدای کند. آناکین اسکای واکر به همراه آشوکا تانو مامور می شوند جابا را یافته و ‏نزد پدرش بازگردانند. اما این ماموریت چندان که به نظر می آید ساده نیست. چون در پشت این آدم ربایی کنت دوکو ‏قرار دارد که نقشه ای پیچیده طرح کرده و تصمیم دارد تا شوالیه های جدای و از همه مهم تر اوبی-وان کنوبی را از ‏میان بردارد…‏

چرا باید دید؟

دیو فیلونی متولد حومه پیتزبورگ، و نویسنده و انیماتور است که تنها سابقه کارگردانی وی به ساخت قسمت هایی از ‏سریال انیمشن ‏Avatar: The Last Airbender‏ در سال 2005 برمی گردد. جنگ های ستاره ای: جنگ های کلون ‏به نوعی ادامه ماجراهای نسخه زنده جنگ های ستاره ای 2 : حمله کلون هاست و حوادثش تا قبل از شروع قسمت سوم- ‏انتقام سیت- را دربرمی گیرد که به چالش های میان مشاور پالپاتین از نیروهای جمهوری و کنت دوکو از نیروهای ‏کنفدراسیون می پردازد. برخی از این حوادث قبلاً در مینی سریال انیمیشنی به سال 2003 تصویر شده بودند و به زودی ‏نیز سریال تازه ای با همین مضامین پخش خواهد شد. گویا فیلم فعلی نیز مقدمه ای بر همین سریال خواهد بود. ‏

اگر فیلم های سری جنگ های ستاره ای نوجوان ها را نشانه رفته بود، نسخه انیمیشن آن کودکان را هدف قرار داده ‏است. و اصولا!چه فرقی میان انیمیشن و کارتون های زنده ای که لوکاس می سازد وجود دارد؟ ‏

همه چیز در این یکی هم مانند فیلم های پیشین با تیتراژی اشنا و موسیقی آشناتر آغاز می شود و قهرمان ها نیز کم و ‏بیش شناخته شده هستند. یکی دو چهره جدید مثل جابا عموی خائن کودک ربوده شده نیز وارد ماجرا می شوند تا قطب ‏منفی خیلی ضعیف دیده نشود. اما پشت سر همه اینها چه چیز قرار دارد؟ آیا تکیه بر تکنیک های ‏CGI‏ دلیلی مثبت ‏برای تماشای فیلم هست؟ یا ماجراهای آن؟‏

باید بگویم بر خلاف انیمیشن های معجزه واری که در این سال ها ساخته شده، چهره شخصیت های جنگ های کلون فاقد ‏آن احساساتی است که انتظار می رود و بیشتر به صورت هایی سنگی می ماند. رابطه میان اسکای واکر و آمیدالا را ‏اگر در فیلم دنبال نکرده باشید، در اینجا برایتان مبهم خواهد بود و کشش شکل نگرفته میان او و آشوکا نیز ابلهانه جلوه ‏خواهد کرد. تنها عنصر آشنا و خوش صدای کریستوفر لی است که شباهت نامش با کنت دراکولا نیز تصادفی نبوده و ‏عمداً تدارک دیده شده است. در یک کلام جنگ های ستاره ای: جنگ های کلون حکم راکت اضافی برای موشک دارد ‏که اگر تا دقایقی مورد استفاده قرار بگیرد، بعد از اتمام سوخت در فضا رها می شود. این یکی هم خودش و هم تماشاگر ‏را در خلاء رها می کند. البته تماشاگری که دلبسته این سری نباشد. پس اگر شیفته سینه چاک این مجموعه نیستید، سعی ‏کنید گذارتان به سینماهای نمایش دهنده این فیلم نیفتد!‏

ژانر: انیمیشن، ماجرایی، اکشن، علمی تخیلی. ‏

kungfupanda.jpg


پاندای کونگ فو کار‏‎‎‏ ‏Kung Fu Panda

کارگردان: مارک آزبورن، جان استیونسون. فیلمنامه: جاناتان ایبیل، گلن برگر بر اساس داستانی از ایتن ریف، سایروس ‏وریس. موسیقی: جان پاول، هانس زیمر. مدیر فیلمبرداری: یونگ دوک یهون. تدوین: کلر دی چینو(نایت). طراح ‏صحنه: ریموند زیباک. بازیگران(فقط صدا): جک بلک[پو]، داستین هافمن[شیفو]، آنجلینا جولی[تیگرس]، ایان مک ‏شین[تای لونگ]، جکی چان[میمون]، ست روگن[آخوندک]، لوسی لیو[ویپر]، دیوید کراس[لک لک]، رندال دوک ‏کیم[اوگوی]، جیمز هانگ[آقای پینگ]، دن فوگلر[زنگ]، مایکل کلارک دانکن[فرمانده واچیر]. 92 دقیقه. محصول ‏‏2008 آمریکا. نامزد جایزه طلای بهترین انیمیشن از مراسم آنونس طلایی، نامزد بهترین فیلم کمدی تابستانی از مراسم ‏انتخاب نوجوانان. ‏

پاندایی شکمو، چاق و تنبل به نام پو که عاشق کونگ فو است، در کنار پدرش به کار فروختن رشته فرنگی مشغول ‏است. پدر آرزو دارد پو نیز شغل آشپزی موروثی را پیشه کند، اما پو علاقه ای به این کار ندارد و خواستار جا گرفتن ‏میان قهرمانان کونگ فو است. تا اینکه تصادفاً برای کمک به تحقق پیوستن پیشگویی قدیمی انتخاب می شود. لاک پشت ‏دانایی به نام اوگوی که کونگ فو کاران برجسته زیر نظر او و مربیگری شیفو آموزش می بینند، عقیده دارد پو می ‏تواند فرد مورد نظر پیشگویی باشد. اما شیفو و شاگردانش به این امر باور ندارند. شیفو تلاش می کند تا پو را آموزش ‏داده و او را آماده کند. اما پو نیز بعد از مدتی کوتاه درمی یابد که فرد مناسب این کار نیست. ولی ملاقاتی با پدر و شنیدن ‏سخنی از او درباره رمز آشپزی موروثی او را دوباره به نزد شیفو بازمی گرداند. همزمان شاگر سابق شیفو به نام تای ‏لونگ که به خاطر شرارتش زندانی شده، از سیاه چال گریخته و راه شهر را در پیش می گیرد. هدف او دستیابی به ‏طوماری مقدس است که تاکنون هیچ کدام از شاگردان معبد اوگوی لیاقت به دست آوردنش را نداشته است. اما پو قبل از ‏رسیدن تای لونگ موفق می شود طومار را به دست آورده و برای مبارزه با او آماده شود…‏

چرا باید دید؟

یک انیمیشن دیگر در این ماه و بر خلاف اولی با دنیای ملموس تر و هر چند کلیشه ای تر، اما دوست داشتنی تر که ‏موفق می شود میلیون دلاری به جیب سازندگانش سرازیر کند. ‏

مارک آزبورن با ساختن فیلم های کوتاه و انیمیشن آغاز کرده و یک فیلم زنده بلند به نام ‏Dropping Out‏ نیز در ‏کارنامه دارد که هر چند سرگرم کنننده بود ولی در مایه های کمدی سیاه اثر درخشانی محسوب نمی شد. شناخته شده ‏ترین کار آزبورن فیلم کوتاه بیشتر است که در جشنواره های فراوانی به نمایش در آمده و نامزد اسکار نیز بوده است. ‏بر خلاف جان استیونسون بیشتر انیماتوربوده و این فیلم اولین تجربه وی در زمینه کارگردانی است. ‏

پاندای کونگ فو کار یک اکشن کمدی است که مدت های طولانی روی آن کار شده و قرار است اعتماد به نفس را به ‏جوان های کم و بیش چاق و چله آمریکایی و غربی آموزش دهد. البته برای این کار از هنرهای رزمی و حکمت شرقی ‏نیز سود برده و شکلی جدی به خود بخشیده است. سخنان حکیمانه اوگوی لاک پشت یا شیفو که نمایندگان ثابت قصه های ‏شرقی هستند، یا تای لونگ که و بقیه که همه از فیلم های رزمی چینی و هنگ کنگی می آیند به خوبی در دل روایت و ‏در خدمت آن قرار گرفته اند. و بیهی است که قصه نجات دره صلح توسط پسر چاق و تنبل باید به گونه ای باب پسند ‏غربی ها روایت شود، پس صداپیشگانی آنا به خدمت گرفته شده اند و تصاویر شخصیت ها نیز بر اساس میمیک چهره ‏و ویژگی های فیزیکی آنها طراحی شده است. از این رو اگر توقع زیادی از یک انیمیشن درباره خودباوری نداشته ‏باشید، پاندای کونگ فو کار واقعاً می تواند لحظات خوشی را برایتان فراهم کند. سهم جک بلک را در موفقیت فیلم نباید ‏فراموش کرد!‏

ژانر: انیمیشن، اکشن، کمدی، خانوادگی.‏

‏ ‏

disastermovie.jpg

فیلم فاجعه‎‎‏ ‏Disaster Movie

کارگردان: جیسون فرایدبرگ، ارون سلتزر. فیلمنامه: جیسون فرایدبرگ، ارون سلتزر. موسیقی: کریستوفر لنرتز. مدیر ‏فیلمبرداری: شاون موئیرر. تدوین: پک پرایور. طراح صحنه: ویلیام ای. الیوت. بازیگران: مت لانتر[ویل]، ونیسا ‏مینیلو[ایمی]، گری جی تانگ جانسون[کوین]، نیکول پارکر[شاهزاده ژیزل، ایمی وینهاوس، جسیکا سیمپسون]، کریستا ‏فلانگان[جونی، هانا مونتانا]، کیم کارداشیان[لیزا]، آیکه بریتهولتز[ولف، خاویر باردم، افسر پلیس، هل بوی، بتمن، ‏بئوولف، شاهزاده کاسپین]، کارمن الکترا[آدمکش زیبارو]، تونی کاکس[ایندیانا جونز]، تد هیلگنبریک[شاهزاده ادوارد]، ‏نیک استیل[مدل لباس های زیر]، جای دی مونیکو[گوروی عشق، دکتر فیل]، جیسون بوگ[کری برادشاو]. 90 دقیقه. ‏محصول 2008 آمریکا. نام دیگر: ‏Goodie Two Shoes، ‏Meet the Spartans 2‎، ‏Meet the Spartans 2: ‎The Story of McLover & The Kingdom of the Crystal Beer Can‏. ‏

سال 100001 قبل از میلاد. مرد غارنشینی با نسخه دندان گرازی ایمی وینهاوس برخورد کرده و می فهمد که بشریت ‏در روز 20 آگوست 2009 از میان خواهد رفت، مگر اینکه جمجمه ای نارنجی رنگ به سر جای خود بازگردد. با ‏بازگشت به زمان حال می فهمیم که اینها رویای ویل بوده، اما روز معهود را در تقویم دیواری خود علامت زده است ‏پس باید موضوع جدی باشد. ویل تلاش می کند موضوع را به دوست دخترش ایمی بگوید، اما موفق نمی شود. همان ‏روز در طول میهمانی، همه چیز شروع به لرزه در آمده و رادیو اعلام می کند که پایان دنیا سرآمده است. ویل و ‏دوستانش به خارج از خانه رفته و با شهاب سنگ هایی که به زمین برخورد می کنند روبرو می شوند. ویل همزمان ‏تلفنی از ایمی دریافت می کند که در موزه به دام افتاده و نیاز به کمک او دارد. ویل به کمک وی می رود و کشف می ‏کند که جمجمه نارنجی رنگ در دستان ایمی قرار دارد. پس فاجعه ای که در خواب دیده می تواند صحت داشته باشد. از ‏این رو ویل به کمک دوستانش تلاش می کند تا جمجمه را سر جای خود برگرداند و در این راه با پدرش ایندیاناجونز نیز ‏آشنا می شود. فاجعه به آخر می رسد و ویل و ایمی با هم ازدواج می کنند…‏

چرا باید دید؟

کارنامه جیسون فرایدبرگ و آرون سلتزر را باید با هم بررسی کرد، چون از اواخر دهه 1990 با همدیگر شروع به ‏نوشتن فیلمنامه کرده اند و بعدها ساختن شان را نیز به شکل مشترک آغاز کرده اند. دو جوانی که متخصص کمدی های ‏spoof‏(دست انداختن دیگران) هستند و با اولین فیلمشان در 1996 به نام ابرجاسوس به سرعت نامی پیدا کردند. ‏ابرجاسوس که هجویه سری اسلحه برهنه بود به مدد حضور بازیگر اصلی ان مجموع-لزلی نیلسن- موفق شد، و عجیب ‏اینجاست که منبع دست انداختن حضرات خود یک فیلم کمدی بزن بکوب بیش نبود. فیلم ترسناک در سال 2000 و بعد ‏قسمت دوم و سوم و چهارم آن نشان داد که با چه موجوداتی طرف هستیم. منبع الهام سخیف شان منجر به خلق فیلم هایی ‏سبک تر شد و از سال 2006 که با ساختن فیلم قرار ملاقات شروع به کارگردانی فیلمنامه های خود کردند، بی ‏استعدادی شان در زمینه فیلمسازی نیز چاشنی سناریوهای شان شد. فیلم حماسی، با اسپارتی ها آشنا شوید و حالا فیلم ‏فاجعه در ادامه همان کارنامه بی نور و بی افتخار، قرار است هجویه ای بر گونه فاجعه باشد که اخیراً در هالیوود بار ‏دیگر مورد توجه و احیا قرار گرفته است.‏

نمی خواهم نومیدتان کنم ولی با چنین فیلم هایی بر خلاف تابستان پر رونق، پاییز کسل کننده ای گویا آغاز شده است. ‏چون فیلم فاجعه زیبنده نامی است که بر آن گذاشته، یعنی یک فاجعه تمام عیار است. چند سالی است که دست انداختن ‏فیلم های موفق-جدا از ارزش های هنری شان- تبدیل به سنت پولساز شده و سازندگان شان در کنار آن از دست انداختن ‏پدیده های روز نیز غافل نیستند. اما با افزودن مقدار زیادی مدفوع، ادرار، فحش های رکیک، آروغ های طولانی و پر ‏صدا و هر چه رفتارهای مشمئزکننده که می شناسید!‏

چنین فیلم هایی فاقد فیلمنامه هستند و عملاً و باید قدرت خود را از منابع اقتباس خود می گیرند. اما زمانی که مجموع این ‏سکانس ها و شخصیت های اقتباسی را بی هدف در کنار هم می چینند، چاره ای جز افزودن همین مواد مورد اشاره ‏برای چسباندن آنها به یکدیگر باقی نمی ماند. به همین دلیل می شود فیلم فاجعه را نقطه پایان این موج و فروکش کردن ‏آن نامید که بعد از با اسپارتی ها آشنا شوید باید از ساختن آن پرهیز می شد. ولی دو سازنده آن گویا قصد داشتند بزرگ ‏ترین شکست و ناکامی زیر ژانری را که خود سهمی اسای در اعتلای آن داشتند، به خود اختصاص دهند. ‏

فیلمی که 25 میلیون دلار صرف تولید آن شده و در گیشه با سر به زمین خورده است. نمی دانم از این موضوع باید ‏خوشحال باشم، چون بعید می دانم روند تولید چنین خزعبلاتی دچار وقفه بشود. فعلاً تنها را معرفی آنها می دانم تا وقت ‏و پول تان را مثل من برای دیدن شان هدر ندهید!‏

ژانر: کمدی. ‏

hazanmevsimi.jpg


فصل خزان: قصه یک شهربازی‎‎‏ ‏HazanMevsimi:Bir Panayır Hikayesi

نویسنده و کارگردان: محمت اریلماز. موسیقی: تانر سارف. مدیر فیلمبرداری: بهیچ گول ساچان. تدوین: محمت اریلماز، ‏اوعور حامیداوغول لاری. طراح صحنه: دنیز ئوزن. بازیگران: زومروت ارکین[نورشن،آوازخوان]، فاتیح آل[جمال]، ‏ارول بابااوغلو[علی، قمارباز]، تاریک کوکسال[یوسف]، اهو سیلا بایر[گولشن، رقصنده]، حالیل کومووا[رجب ‏دایی،ماهیگیر]، فیگن یالچین[همسر علی]، ارول تزرن[مدیر شهربازی]. 113 دقیقه. محصول 2008 ترکیه. ‏

شهربازی سیار در کنار شهری مستقر شده است. در کنار شهر بازی نیز گروهی از کارگران مشغول کار هستند. یکی ‏از این کارگردان جمال نام دارد که شبی با دوستانش برای وقت گذرانی به شهر بازی رفته و با آوازخوان شهر بازی به ‏نام نورشن آشنا و شیفته او می شود. اما این آشنایی نمی تواند فرجامی داشته باشد، نورشن به علی قمارباز اربابش ‏بدهکار است و علی خوش ندارد وی را با مرد دیگری ببیند. جمال نیز کارگری است که غیب هایش به راحتی می تواند ‏او را از داشتن کار محروم کند. آن هم در زمانه ای که یافتن شغل آسان نیست. به رغم این مشکلات این دو با هم بیشتر ‏نزدیک می شوند. اما موعد حرکت شهربازی سیار سر می رسد و هر دو باید در برابر کارفرمایان خود طغیان کنند…‏

چرا باید دید؟

فصل خزان قصه یک عشق نومیدانه است، ماجرای دو انسان که در اطراف یک شهربازی می گذرد. دو انسانی که هیچ ‏کدام قادر نیستند در جایی ریشه انداخته و ساکن شوند. باد از هر کجا بوزد، آنها را به آن سوی خواهد برد. شهر بازی ‏سیار که یکی از آخرین میراث های فرهنگی بر جای مانده از قرون وسطی است، که هنوز در بعضی کشورها آخرین ‏نفس هایش را می کشد. شاید گفتن این که زندگی در شهر بازی بر خلاف تصور عموم آن قدرها هم چیز مفرحی نیست، ‏سخن تازه ای نباشد. اصولاً غمگین ترین و افسرده ترین آدم ها را باید در میان نمایشگران جست و جو کرد. شهربازی ‏های سیار در حال انقراض هستند و طبعاً به همراه خود انسان هایی را که از راه زندگی خود را می گذرانند نیز غرق ‏خواهد کرد. فصل خزان درباره چنین آدم هایی است و مردی جوان شیفته ستاره یکی از نمایشات آن می شود. ظاهر فیلم ‏یک پریوار مدرن را نشان می دهد که روابط رو به انفجار میان شخصیت ها را هدف قرار گرفته است. افراد حاضر در ‏این جامعه کوچک هر کدام صاحب مشکلاتی هستند، اما به این مشکلات اشاره واضحی نمی شود. اصولاً مشکلات شان ‏از همان چیزهای روزمره است و عشق نیز اتفاق روزمره ای است. ولی ارلماز می کوشد از ورای ریتم یکنواخت همین ‏وقایع روزمره به تشویش ها و دردهایی که بر سر این آدم ها هوار شده، نگاهی دقیق بیفکند. البته نابودی شهر بازی به ‏عنوان یک میراث فرهنگی را از چشم دور نمی دارد.‏

محمت اریلماز در 1984 از دانشگاه مرمره فارغ التحصیل شده و سپس فیلم های کوتاه، تجربی و مستند ساخته است. ‏مدتی نیز به ساختن فیلم های تبلیغاتی و کلیپ سرگرم بوده، و در سال های اخیر فیلم هایی مستند درباره موسیقی ترک ‏ساخته است. سینمای ترکیه او را با فیلم بدر شناخت و تا امروز 16 فیلم کوتاه و بلندی که ساخته 11 جایزه از جشنوراه ‏های داخلی و خارجی برای وی به ارمغان آورده است. بسیاری او را با حضور کوتاهش در فیلم اقلیم ها(نوری بیلگه ‏جیلان) و ارادتمندی اش به این فیلمساز می شناسند، چیزی که پر بی راه هم نیست. اریلماز در اولین فیلم سینمایی خود ‏بسیار به بیلگه جیلان و سینمای او نزدیک و بهتر بگویم وامدار است. ‏

ریتم کند، شخصیت های سرگشته که هر کدام دردی نهان نیز دارند و بر خلاف ظاهرشان می توانند گاه رفتارهایی دور ‏از انتظار از خود بروز دهند؛ مثل علی قمارباز که در پایان فیلم بدهی نورشن را بخشیده و او را آزاد می کند یا نورشن ‏که نمی دانیم به سوی جمال بازخواهد گشت و جمال که با خراب شدن دوچرخه از رفتن به دنبال کامیون حامل نورشن ‏بازمی ماند و گویی دیگر علاقه ای به تعقیب معشوق در خود نمی بیند. اریلماز مانند استادش بیلگه جیلان برشی ‏میکروسکوپی از زندگی انسان ها ارائه می کند. برشی واجد ریتم معمول زندگی که شاید کسالت بار دیده شود، اما فاقد ‏تنش های دراماتیک نیست. برای او زندگی هم یک شهربازی است و رو به زوال، تکان هایی لازم است تا روحی تازه ‏در آن دمیده شود. عشق شاید محرک اصلی باشد، اما هدف رسیدن به انسانیت است و کشف خود و درون…‏

فصل خزان و طبعاً اریلماز اگر بتوانند خود را از تاثیر بیلگه جیلان برهانند، بیش از این موفق خواهند شد. هر چند بعید ‏می دانم که او نیز به سرنوشت پیروان کیارستمی در ایران دچار نشود!‏

ژانر: درام، عاشقانه. ‏

mustajaa.jpg

یخ سیاه‎‎‏ ‏Musta jää

نویسنده و کارگردان: پِتری کُتویکا. موسیقی: ایسّا تُپّینن. مدیر فیلمبرداری: هاری رَتو. تدوین: یوکت نوکَنن. طراح ‏صحنه: کریستا ساها. بازیگران: اوتی مَئنپَ َ[سارا]، ریا کاتایا[تولی]، مارتی سئوسالو[لئو]، ویله ویرتانن[ایلکا]، سارا ‏پاوولاینن[لئا]، نتا هیکیلَ [کریستا]، فیلیپ دانه[ئووه]، ماتی لاینه[کومو]. 110 دقیقه. محصول 2007 فنلاند، آلمان. نام ‏دیگر: ‏Black Ice، ‏Svart is‏. نامزد خرس طلای جشنواره برلین، برنده دلفین طلایی بهترین بازیگر زن/ریا کاتایا از ‏جشنوراه فستوریا-ترویا، برنده جایزه بهترین بازیگر زن/ اوتی مَئنپَ-بهترین کارگردانی-بهترین تدوین-بهترین فیلمنامه-‏بهترین فیلم و نامزد جایزه بهترین بازیگر زن/ ریا کاتایا-بهترین فیلمبرداری-بهترین موسیقی و بهترین بازیگر نقش ‏مکمل زن/سارا پاوولاینن از مراسم یوسی. ‏

سارا دکتری میان سال که با لئوی آرشیتکت ازدواج کرده، در جشن تولد خود متوجه می شود که شوهرش با یکی از ‏دانشجویان جوان خود رابطه دارد. کمی کنجکاوی او را به نام و نشانی دختر که تولی نام دارد، می رساند. تولی از ‏متاهل بودن لئو با خبر است، اما این امر برای وی چیز مهمی محسوب نمی شود. اما سارا که خواستار بچه دار شدن از ‏لئو بوده، از پی بردن به وجود تولی خشمگین است. بنابراین موقتاً از لئو جدا شده و در آپارتمانی دیگر ساکن می شود. ‏ولی وقتی برای صحبت کردن با تولی به محل کار دوم وی می رود، ناخواسته خود را با تامی دیگر-کریستا- معرفی ‏کرده و خود را در میان شاگردان کلاس هنرهای رزمی تولی می یابد. سارا خیلی زود اطمینان تولی را جلب و به خانه ‏او راه پیدا می کند و بدیهی است که صحبت ها به لئو کشیده می شود. تولی به وی می گوید که لئو همیشه به وی خیانت ‏می کرده و این بار اول وی نیست. قبل از تولی نیز زن های دیگری بوده اند و بعد از وی هم خواهند بود. سارا که در ‏فکر انتقام است با صحنه سازی موجبات دستگیری تولی توسط پلیس را فراهم کرده و سبب جدایی موقت لئو و تولی می ‏شود. سپس بار دیگر به نزد لئو بازمی گردد و زندگی را از سر می گیرد. ولی تولی که کریستا را تنها دوست خود ‏دانسته و حرف دلش را با او در میان گذاشته از این موضوع به شدت سرخورده است. بعد از یک میهمانی بالمکاسه، ‏سارا تولی را به خانه می رد تا با لئو رو در رو کند، اما پیش از سر رسیدن لئو در می یابد که تولی آبستن است. ولی ‏دیگر برای هر تصمیمی دیر شده و سر رسیدن لئو و یک سوتفاهم باعث مرگ یکی از سه نفر خواهد شد…‏

چرا باید دید؟

پِتری کُتویکا متولد 1964 پاراینن، فنلاند در زمینه تئوری فلسفه و ادبیات تحصیل کرده و سپس جذب فیلمسازی شده ‏است. فیلم کوتاه ساخته و در سال 2005 اولین فیلمش دلتنگ وطن را در 2005 کارگردانی کرده است. یخ سیاه دومین ‏فیلم اوست که توانسته بعد از 18 سال اولین فیلم فنلاندی راه یافته به جشنواره برلین باشد و تا مقام نامزدی خرس طلایی ‏نیز پیش برود. ‏

کُتویکا گفته که فیلم بر اساس تجربیات شخصی خود وی شکل گرفته و شش سالی فکر ساختن آن ذهن اش را به خود ‏مشغول کرده بود. او که تباری لهستانی دارد، خود را از دوستداران کریشتف کیسلوفسکی، کوبریک و برگمن می داند و ‏اعلام کرده از میان کارگردان های فنلاندی میککو نیسکانن بیشترین تاثیر را بر وی گذاشته است. ‏

اما چه چیز باعث شده تا قصه ای کوچک درباره حسادت و انتقام که هر ساله هزاران نمونه آن در کشورهای مختلف ‏تولید می شود به بخش مسابقه جشنواره برلین راه یابد و اصولاً چرا چنین فیلمی را باید دید؟

اولین و شاید مهم ترین دلیل درام غیر متعارف آن است که اگر منطقه اسکاندیناوی و زن هایش را نشناسید، طبعاً برایتان ‏جذاب و تکان دهنده خواهد بود. می گویم اسکاندویناوی و فنلاند را را می خواهم به عنوان نامناسب ترین جای آن برای ‏زندگی –که در این فیلم و بقیه تولیدات این کشور با نام هایی چون سرزمین بد یا کشور یخ زده به آن اشاره می شود- ‏متمایز کنم. کشوری که بیش از نیمی از جمعیت اش را زن ها تشکیل می دهند و حسادت در میان آنها به گونه ای دیگر ‏رایج است. اگر زن آسیایی یا اروپای مرکزی چنین مردی خیانتکاری را به قتل برساند یا دست کم او و معشوق دیگر را ‏به سزای خیانت شان برساند، دو زن فنلاندی یخ سیاه به گونه ای پنهانی باید بر سر تصاحب لئو توافق کنند، چون اگر ‏چنین نشود مانند انتهای فیلم نه سارا و نه تولی دیگر صاحب لئو نخواهند بود. چون حسادت دو زن باعث مرگ ابلهانه ‏لئو در میان برف و یخ می شود. سارا با دادن ندانسته مشروب حاوی قرص خواب به لئو باعث سانحه رانندگی می شود ‏و تولی با کمک نکردن به وی در بازگشت به خانه پس از سانحه و رها کردنش در جاده سبب یخ زدنش می شود. ‏

کُتویکا همچون کوریسماکی اما با ضرباهنگی اندکی سریع تر، به زندگی سرد و فاقد هیجان فنلاندی های افسرده نگاه ‏می کند و نتیجه می گیرد که اگر زن ها دست از این کارها برندارند، اندک جذابیت زندگی شان که از سکس حاصل می ‏شود نیز از دست خواهد رفت(نه تو داری و نه من!). چنین راه حلی شاید دور از انتظار و عرف باشد، اما خیلی ها ‏برای دیدن نقشه انتقام پیچیده سارا جذب فیلم خواهند شد و در پایان با آن روبرو خواهند گشت. یخ سیاه که با بودجه ای ‏نزدیک به دو میلیون یورو ساخته شده، در خود فنلاند با موفقیت نسبی روبرو شده و برای شناختن سینمای جدید فنلاند ‏نمونه خوبی بشمار می رود. چون هر چه باشد قصه اش را با اسلوبی دور از سینمای این منطقه، با ساختاری خوب و با ‏هیجان بیشتر روایت می کند. چیزی که سینمای اسکاندیناوی سال هاست به لزوم تزریق آن در بدنه فیلم هایش پی برده، ‏اما ویژگی های اقلیمی و نژادی مانع از آن شده است. ‏

ژانر: درام. ‏

‏ ‏

‏ ‏