شب زندان مبارکتان

مسعود بهنود
مسعود بهنود

تک تکشان را می شناسیم، دخترهای دستگیر شده، تک تکشان آشنایند برای همه کسانی که دستی به قلم و دلی در آزادی ایران داشته اند در این سال ها. حاضر در تمام لحظه هائی که همدلی می طلبید. حاضر در تمام لحظاتی که ایستادگی لازم بود. غیرت طلب می شد. وجود این بچه ها نمک هر اجتماعی بود.

اول بار که این داستان زندانی کردن روزنامه نگاران آغاز شد با دستگیری شمس الواعظین، جلائی پور، جوادی حصار و ابراهیم نبوی شد – محسن سازگارا در اتاق عمل قلب بود و بعد در همان سی سی یو تحت نظر شد - . همان موقع جمع شدیم در خانه شمس و من در پیچ گلابدره دیدم چند دختر دارند تند تند حرف می زنند و هن هن زنان سربالائی را می آیند سوارشان کردم. همان بچه های خودمان بودند.

باز همین پیچ زمانی اتفاق افتاد که باز شمس را گرفته بودند و هنوز ما را نفرستاده بودند وردست آن ها، باز اما مهم تر این که این بار مهرانگیز کار را هم گرفته بودند. همین قدر که با بچه ها سربالائی گلابدره را طی می کردیم چشممان به سیامک افتاده. او هم داشت می آمد تا شرح این درد بر جمع گوید که امروز که به ملاقات رفته مهری را به چه حال دیده است. وقتی در وسط اتاق نشیمن خانه شمس سیامک این با بغض گفت قبل از همه کلاف خانم بدیعی باز شد که می پرسید یعنی چه. باید همین طور نشست. و زور او به علی آقا مزروعی رسید که هم نماینده مجلس بود آن موقع، و هم از تصادف مهیبی جان به در برده بود. بچه ها چنان می غریدند که دوست و آشنا سرشان نمی شد. می پرسیدند که شما اصلاح طلب ها چه می کنید پس. توقعشان این بود که …

سرخط این بچه ها دست مهرانگیز بود که در آن لحظه با تن رنجورش در سلول انفرادی 8 زیرزمین اوین چمباتمه زده بود در برابر دیوار سفیدی که هرگز بدین نزدیکی با انسان نبوده است. از کجا می دانم این سلول به چه شماره بود.

روزیکه نوبت به ما هم رسید که از پیچ اوین بگذریم . بابک پاسبان وظیفه که داشت مرا عبور می داد از راهرو تنگ انفرادی های آموزشگاه وقتی که گفت این جا سلول هشت است در گوشم گفت سلول خانم کار. بعدها بود که یک روز موقع انفرادی از بابک پرسیدم مگر خانم ها هم در همین جا می آیند. تعجب زده بودم که زندان زنان همان کنارست و زندانبانان زن خود را دارد. بابک گفت زندانی با زندانی فرق دارد. همه زن ها در زندان زنان هستند اما خانم کار این جا بود. همین جا.

آن جا که می گویم – انفرادی های زیر آموزشگاه از نظر ساختمانی پهلوی زندان زندان است و صدای آن ها می آید که دائم آواز می خوانند و از صدایشان پیداست که سلول هایشان بازست جز گاهی که خانم رییس بند سلولی را برای جریمه یک زندان جیغ جیغوی بریده می بندد. در آن زمان است که صدای ترانه های محزون مایه دیگری می گیرد. به نظرم سنگدل ترین دل ها را می لرزاند. اما آن ها زندانی عادی هستند که گاه صدای بچه هایشان هم شنیده می شود اصولا وجودشان فاجعه است. ظلم است و نشانه ای از ظلم های جاری در جامعه . اما خانم های محترم سیاسی که آواز نمی خوانند. این را بابک از من می پرسد.

می خواهد من برایش جواب درست کنم که مهرانگیز کار و شیرین عیادی چطور آن سکوت انفرادی را تحمل می کردند. من چه جواب دارم بدهم.

به زندان انداختن خانم ها از دوم خرداد شروع شد و به قول یک بازجو پاداش آن شورو حال های دوم خردادی. و از آن پس در هر ماجرائی که ساخته شد زنان بودند، اگر نه جلوتر. اوجش هم آن جا که پروانه همراه داریوش کاردآجین شد. اوجش هم وقتی که زهرا کاظمی را مردان بی غیرت اوین کشتند، از میان دوربین داران تا گفته باشند که رحمی در دل بی رحممان نیست.

به نظرم پروین تنها کسی از جمع بچه های آن روزی بود که قبل از دوخرداد هم سابقه داشت. وقتی در پرونده فرج سرکوهی گرفتار بود، می دیدم که کرک سیاه صورتش هنوز باقی، دارد تجربه می گیرد. بقیه بچه ها بعد از دوم خرداد آموختند. در جریان عمل. عمل کدام بود. وقتی که پای دخترکی که قرار بود سنگسار شوند گریه می کردند. وقتی که می دویدند تا خودشان را به دادگاه دخترکی برسانند که در بکا گرفتار بی عدالتی قاضی بیمار شده است. وقتی که می دویدند تا مانع اعدام دختر هجده ساله شوند که برای آن که اعدامش کنند سن او را دو سال بالا برده بودند.

و از دوم خرداد بود که زنان جنبش شدند. جنبشی که نه ربطی به جریان جهانی فمینسم دارد و نه ربط وثیقی با دوم خرداد، به نظرم حاصل زمان است و از دل نیازهای طبیعی و طبیعی ترین فریادها برخاسته است. و باز به باورم اگر حاکمان نتوانند ظرافت و در عین حال صلابت و اهمیت جنبش زنان را درک کنند و کار را به دست های زمخت همان ها بسپارند که فرهنگ نمی شناسند و به گوششان جز سر و کلاه همه چیزی بیگانه است، حاصلی به دست خواهد آمد که چیزی نیست جز زیان حکومت. ورنه به نظر من خانم مرتاضی که در همایش دانشگاه ام آی تی هم طعنه می شنوند که چرا در نوشته ات گفته ای که فمینسیم به روایت جهانی را در ماجرای زنان ایران امروز راهی نیست. طعنه می شنوند که چرا در بوستون هم روسری به سر دارید، چه باکشان از این که شبی را با دخترهای روزنامه نگار همسخن و همبند شوند. همسر کسی که سال ها به بند بوده است بند را خوب می شناسند. در جمع بچه ها – که برخی را خوب می شناسم و شاگردانم بوده اند – بعضی بار اول است که با راهروهای اوین آشنا می شوند. خانواده شان حق دارند که نگران باشند. اما این گذرگاهی است که همه باید از آن بگذریم . حتی بعضی که تصوری جز زندانبانی برای خود قائل نبودند هم گذرشان به آن جا افتاده است.

باورمان بود که جنبش های ما دیگر از دل سلول ها به در نمی آید. اما افسوس که چنین نماند. و داستانی که قرار بود بعد از انقلاب فراموش شود دوباره زنده شده و دوباره همان شعارهای شیر و زندان است. و بخت پایان داستان با ما نبود. مانده است برای بچه های نسل امروز که هم امروز در اوین بودند.


دیشب صورتی که داشتم از دستگیر شده ها، کوتاه تر بود. تلفن کردم به خانه بعضی ها برای دلداری پدر و مادرهای آشنا. امروز صورت درازتر شد. باید با هم مرور کنیم : آسیه امینی، شادی صدر، ژیلا بنی یعقوب محبوبه عباسقلی زاده، محبوبه حسین زاده، سارا لقمانی، زارا امجدیان، مریم حسین خواه، جلوه جواهری، نیلوفر گلکار، پرستو دوکوهکی، زینب پیغمبر زاده، مریم میرزا، ساغر لقایی، خدیجه مقدم، ساقی لقایی، ناهید کشاورز، مهناز محمدی نسرین افضلی، طلعت تقی نیا، فخری شادفر، مریم شادفر، الناز انصاری، فاطمه گوارایی، آزاده فرقانی، سمیه فرید، مرضیه مرتاضی، سارا ایمانیان، ناهید جعفری، سوسن طهماسبی، پروین اردلان، نوشین احمدی خراسانی و شهلا انتصاری،پرستو سرمدی.

باری مبارک باد بر زندانبابان که قدرتی نمایاندند. و مبارک باد بر تمام زنان ایران.