واکنش مجازی ایرانی‌ها

نویسنده

» حکایت

 

شراگیم زند

هنوز برای من سوال است که چرا کسی که در یک شرایط اضطراری و به خاطر جنگ مجبور به ترک کشورش شده است وقتی که به ترکیه می‌رسد نمی‌رود اداره پناهجویان سازمان ملل ثبت نام کند؟…چرا باید زندگی خودش و زن و بچه‌اش را به خطر بیندازد و سوار بر قایق‌های غیر ایمن بخواهد از ترکیه خودش را حتما به اروپا (آن هم نه هر کجای اروپا - فقط اروپای غربی) برساند؟ مگر در ترکیه هم جانشان در خطر است یا نمی‌توانند بمانند…؟

 بحث فقط موضوع آوارگی و جنگ و زدن به دل دریا از سر ناچاری نیست…موضوع این است که انسان‌ها حسابگرند و همیشه بهترین را می‌خواهند…کسی که در ترکیه بماند برای گذران زندگی باید سخت کار کند…اینجا برای پناهجویان حقوق و مزایایی وجود ندارد…حدود سه سال طول می‌کشد تا ترکیه پناهندگان را به ترتیب نوبت به کشورهای سوم بفرستد و خیلی از پناهجویانی که از ترکیه با قایق عازم اروپا می‌شوند برای دور زدن این سه سال، زندگی خود را قمار می‌کنند…!

نتیجه‌ی آخرین باخت در چنین قماری، کودکی بود که امواج جسدش را دیروز به سواحل ترکیه بازگرداندند.

 

نعیمه دوستدار

منتشر کردن آسان‌ترین کار است؛ منتشر کردن تصاویری که به صرف تصویر بودن‌شان ساکنند. خب بعضی‌ها همین کار را هم نمی‌کنند. البته به خاطر قلب رئوف‌شان که طاقت ندارد، به خاطر تکه سنگی که توی سینه‌شان کار گذاشته‌اند و «مسائل دیگران» هرگز به آنها ربطی پیدا نمی‌کند.

بعضی از آنها قایق‌شان به سلامت به همین ساحل‌ها رسیده، یک جایی لنگر انداخته‌اند و کنگر می‌خورند و معتقدند که «کشور تازه‌شان دیگر ظرفیت مهمان ناخوانده ندارد.»

یک گروه دیگر هم هستند که زبان‌شان بند آمده؛ نه از شوک این تصاویر، که به خاطر نقشی که در این صحنه‌آرایی دلخراش داشته‌اند. خب چه کار کنند بیچاره‌ها؟ اینها همان‌هایی هستند که به این حکومت‌ها رای داده‌اند. در بازی دموکراسی، صندوق‌های رایی را پر کرده‌اند که از تویش کمی امنیت ملی، کمی ارضای حس وطن‌پرستی و البته کلی بمب خوشه‌ای درآمده.

ولی لامصب‌ها، اگر برای قلب‌تان بد نیست، یک بار از خودتان بپرسید که آدمیزاد چطوری و در چه شرایط و حالی، بچه‌های یک ساله و دو ساله را سر دستش می‌گیرد و می‌زند به آب؟ آدم باید چه حالی داشته باشد که انتخابش این باشد؟ شما مرگی وحشت‌ناک‌تر از خفگی در میان موج‌های غول پیکر سراغ دارید؟ یا فکر می‌کنید این چندرغاز پول سوسیال و آن سردارهای قلابی‌تان ارزش این تن‌های شرحه شرحه بر ساحل افتاده را دارد؟

 

نسرین مدنی

جنگ را متوقف کنید.

عکس‌های بچه‌های غرق شده خوب است در روزنامه‌های سوئدی منتشر شود یا بد؟

 تعدادی از همکلاس‌ها، همگی ما مهاجر، معتقدند بد است!

بله این عکس‌ها معادله‌ی احساسات رقیق و پیکچرِ قشنگِ زندگیِ خوش و “من چقدر خوشبختم” را می‌آشوبد، ممکن شب خواب‌مان نبرد!

از این رو این عکس‌ها باید سانسور شود تا کسی کابوس نبیند.

به معلم اعتراض می‌کنم، صفت خوب یا بد درباره‌ی این کودکان غرق شده مناسب نیست.

-همه می‌توانند بیایند سوئد، نسرین؟

-واضحه که نه. اما راه حلی برای جنگ در سوریه پیدا کنند تا آدم‌ها، که انتخابی بین مرگ و زندگی ندارند، به مهاجرت اجباری تن ندهند.

از قطب شمال! قطب شمال! چشم بستم و خودم را زنی دیدم، سوری در قطب شمال با یک بچه در بغل، به امید نجات، زندگی، روزهای سالم، یک وعده غذای گرم…چشم باز می‌کنم نفس‌ام می‌گیرد، حتی فانتزی‌اش هم سخت است، درد آور…

کثافت از روی دنیا می‌بارد، نکبت و بی‌رحمی آدم‌ها به هم. آدم دلش می‌خواهد برود از مدارِ این روزگار…..

 

فرناز قاضی‌زاده

چرا انقدر این عکس از میان هزاران تصویر مصیبت سوریه جهان را تکان داده؟ این بچه همان بچه ای است که از ترس هجوم داعش به خانه‌اش، ماه‌ها با ترس خوابیده. احتمالا پای پیاده از کوبانی گریخته. درمیانه بازی کودکانه‌اش بغض مادر مستاصلش را بارها دیده. در سه سالگی کلکسیونی از ترس و وحشت و بی‌خانمانی را تجربه کرده. مردن برای او پایان تسلسل مصیبت‌ها بود. دردناک‌تر از مرگ او، علم به این است که هیچ راهی برای پایان این مصیبت متصور نیست. اگر همه آن‌ها که حالا در راهند هم به خانه امنی برسند، هنوز میلیون‌ها کودک بی‌گناه دیگر در آتش این جنگ و جنگ‌های بلاهت‌بار دیگر بر سر خاک و عقیده و پول، تلخی‌های زندگیشان را می‌شمرند. ما هم فراموش می‌کنیم. به محض اینکه این عکس از صفحه‌های فیسبوکمان ناپدید شد یادمان می‌رود. اما کاش داستان غمبار سوریه را یادمان بماند تا برای فرزندانمان بگوییم؛ مرگ یک ملت را.

 

پیام یزدان‌جو

با دوست کاتولیکی حرف می‌زدم. بحث‌مان به دستگاه کلیسا کشید. پرسیدم: تو چه‌طور می‌توانی به چنین دستگاهی احساس تعلق کنی؟ گفت: کلیسا یک نهاد گردهمایی است، یک باهمستان (معنای اصلی کلیسا)، برای با هم بودن، با دیگر انسان‌ها بودن. گفتم: و این نهادی است که جنایت‌های هولناکی علیه انسان‌ها مرتکب شده، و به نظر من همچنان می‌شود؛ تو نسبت به این‌ها احساس مسئولیت نمی‌کنی؟ گفت: من منکر اتفاقات گذشته نیستم، اما مسبب و مسئول آن‌ها نیستم؛ حالا هم برای جلوگیری از هر جنایتی در دستگاه کلیسا تلاش می‌کنم، اما ترک‌اش نمی‌کنم.

مکالمه‌مان مرا یاد حرف‌های هانا آرنت و «دشواره‌ی شر» و مسئولیت اخلاقی ما در قبال شرارت انداخت. آرنت علت اصلی ارتکاب شر را بی‌اندیشگی آدم‌ها می‌دانست: «این حقیقت حزن‌انگیزی است که بیشترین شرارت به دست کسانی صورت می‌گیرد که در خیر و شر بودن خود اندیشه نمی‌کنند.» به نظر آرنت، این بی‌فکری و بی‌اندیشگی به سهل و ساده بودن، به «سطحی» بودن شر و شرارت می‌انجامید. و این‌گونه شد که میلیون‌ها آلمانی در جنایت نازی‌ها علیه یهودیان و دیگران مشارکت کردند، بی این که خودشان نازی ثابت‌قدم یا فاشیست معتقدی باشند، و به این وسیله بقا و برقراری دستگاه شر به یاری و با وجود آن‌ها ممکن شد.

من همدلی شدیدی با بحث آرنت و تأکیدش بر مسئولیت فردی ما در برابر شر دارم. اما «عمق» اندیشه هم همیشه نمی‌تواند از مشارکت ما در ارتکاب و استمرار شرارت جلوگیری کند. استاد آرنت، اندیشه‌گری به بزرگی هایدگر، به شر نازی‌ها نیاندیشیده بود؟ حتماً اندیشیده بود. هایدگر حتماً از جنایت نازی‌ها خبر داشت، حتماً به شر آن‌ها می‌اندیشید. پس چرا تعلق خاطرش به حزب نازی را حفظ کرد؟ و چرا جماعت هیتلری را ترک نکرد؟ چون آن حد شر و آن اندازه شرارت به نظرش دلیل بسنده‌ای برای گسستن از یک جمعیت، برای نفی تعلق به یک جماعت و ترک یک باهمستان، نبود.

برای بسیاری از اهل اندیشه – نخبگان، روشنفکران، آگاهان، و هرکسی که به خیر و شر فکر می‌کند – مسئله نادانستگی، بی‌خبری، و بی‌اندیشگی نیست. دشواره در جای دیگری است، آن‌جا که اهل اندیشه توان شگفتی برای تحمل و توجیه شر و شرارت دارد. و، در ادامه‌ی حرف آرنت باید گفت، این حقیقت حزن‌انگیزی است که اهل اندیشه به سادگی از تعلق به دستگاه شرارت انصراف نمی‌دهد، هنوز و هرگز یک نظام شر را بی‌بهانه ترک و طرد نمی‌کند.

این روزها ایرانیان زیادی، اغلب اهل اندیشه، اوضاع سوریه را می‌بینند و از نقش نظام حاکم بر کشورشان در ایجاد این فاجعه باخبر اند؛ با این همه – با این همه شر و جنایت – از تعلق خاطر به «نظام مقدس» دست نمی‌کشند. به این فکر می‌کنم: چه حدی از شر و شرارت می‌تواند آن‌ها را به ترک این تعلق وادارد؟

 

روح‌الله زم

من از این‌که کشورم در امور داخلی کشوری دخالت کرده و باعث کشته و زخمی شدن شمار زیادی از مردم آن سامان گشته، ناراحت و شرمگین و خشم‌ناک هستم.

سوری‌های زیادی ایران، روسیه، آقای خامنه‌ای، ولادیمیر پوتین و سپاه پاسداران را برای دخالت در امور داخلی کشورشان دشنام داده و شماتت می‌کنند. کافی است سری به فن‌پیج‌های سوری و عراقی بزنید و نظرات مردم‌شان را مطالعه کنید، پر است از غیظ و غضب نسبت به شیعه و ایران و ایرانی.

دوستی سوری دارم که خبرنگار یکی از نشریان آنلاین سوریه است و از سر ناچاری به غرب آمده و همسر و فرزندانش در سوریه مانده‌اند ناگزیر، او این روزها به‌شدت ناراحت است و مسئول هرج و مرج در کشورش را بشار اسد، پوتین و آقای خامنه‌ای می‌داند، از من هم جز هم‌دردی و شرم‌ساری کاری ساخته نیست، از این‌که رهبر کشورم و نیروهای نظامی‌اش، به جای پاسداری از مرزهای ایران، باعث هرج و مرج در کشورهایی چون عراق، سوریه، یمن و بحرین شده‌اند، ناراحتم.

من هم‌چنان بر این عقیده‌ام که ریشه پیدایش گروه‌های تکفیری چون داعش و النصرة، دخالت ایران در امور داخلی سوریه و عراق است؛ دخالتی که باعث نارضایتی سنی‌های عراق از ظلم و سرکوب نوری‌المالکی و بشار اسد شد و منجر به طغیان سنی‌هایی گردید که با کمک برخی کشورهای عرب منطقه، برای رهایی از ظلم شیعیان قیام کردند و حمام خون به راه انداختند. اردوغان هم در این میان شیطنت‌هایی کرد که باعث برافروختن این آتش گردید.

این عکس را دیدم، با حال و روز این روزها مناسبت دارد. ممکن است برخی آن را «توهین به رهبری» تلقی کنند. در روزهایی که اکثر دوستان ما حضور در حکومت را به انتقاد از دیکتاتوری ترجیح داده‌اند و مرا نیز تشویق به آهسته رفتن می‌کنند، شاید که زمینه بازگشتم فراهم شود، زهر «سختی غربت» از «سکوت مطلق» برایم از شهد عسل شیرین‌تر می‌شود و نمی‌توانم منتقد سیاست‌های کسی نباشم که دستش تا مرفق به خون مردم کشور خود و برخی کشورهای منطقه فرو رفته است.

در این عکس جای بسیاری خالی است؛ ولادیمیر پوتین، ملک عبدالله و ملک سلمان، رجب طیب اردوغان، سیدحسن نصرالله و… کاش این‌ها نیز در این عکس جانمایی می‌شدند.