قطامه در زندان

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

روز آرام و بی حاشیه‌ای را پشت سر گذاشتم. به معنای واقعی کلمه روز بی‌خبری بود، نه در داخل زندان و نه بیرون آ‌ن، نه در داخل خانواده و نه درون جامعه. آیا این نشانه ی آرامش پیش از توفان است، یا آرامش گورستانی؟ شاید دومی!

 تنها آخر شب بود که خبر رسید دبیرکل نهضت آزادی ایران و تعدادی از دیگر اعضای شورای مرکزی و مسؤولان استانی حزب را دستگیر کرده‌اند. بهانه‌ی بازداشت جالب بود؛ حضور در اصفهان برای شرکت در مراسم ترحیم دختر آقای مسکین و برگزاری نماز جماعت- نماز سابقه‌دار آیت‌الله غروی. مهندس صباغیان، دکتر غروی و مهندس فرزدی جزو دستگیر شدگان بوده اند.

 طی پانزده شانزده ماه گذشته این سومین باری است که ابراهیم یزدی دستگیر می‌شود. اولین بار در موج نخست دستگیری‌های گسترده ی فردای انتخابات خرداد ۸۸ بود. وی را که تحت درمان بود، از روی تخت بیمارستان مهر به بند ۲۰۹ اوین منتقل کردند و در یکی از سلول‌های ردیف ۱۰ (احتمالا ۱۰۴) نگاه داشتند. اما در کمتر از ۴۸ساعت به خطای خود پی بردند و مجبور شدند او را برای ادامه ی درمان بیماری سرطان مزمن به بیمارستان بازگردانند. در آن دور، محمد توسلی و تعدادی از اعضای جوانتر نهضت آزادی در اوین رسوب کردند. آن ها چند ماهی در اوین بودند که باز دکتر یزدی دستگیر شد. در دور اول، طی دو هفته زندگی خاص من در تهران و شهرستان‌ها، یک دو بار امکان صحبت کردن تلفنی با هم فراهم شد- در بیمارستان یا منزل. او نام تعدادی از بازداشت‌شدگان بند ۲۰۹ را گفت و تاکید داشت که خانواده‌هایشان، در روزهای اوج بگیر بگیرهای پس از انتخابات، لازم است اطمینان یابند که فرزندانشان زندانی هستند و مشکل دیگری برایشان پیش نیامده است.

 در دور دوم دستگیری دکتر یزدی، این بار من هم در ۲۰۹ بازداشت بودم. خبر مقدماتی را در گزارش‌های بین سلولی زندانیان شنیدم. خبر تکمیلی، انتقال او به ردیف پشت سر من ، سلول انفرادی ۱۱۳ بود. درست همان سلولی که خودم شبی را همراه با یک زندانی حزب‌الهی که جرمش به ظاهر قاچاق تلفن همراه بود به صبح آورده بودم.

 م. بخشی که طی ده سال اخیر به این حرفه مشغول بود، با سیاست‌های بی حساب و کتاباحمدی‌نژاد یک شبه از یک مغازه‌دار ساختمان علاالدین واقع در خیابان جمهوری تهران و تاجر موبایل تبدیل شده بود به قاچاقچی زبردست! این برنامه که اعلام گردید با تبلیغات فراوان عنوان شد که هدف آن تقویت تولید داخلی است و خودکفایی کامل تلفن همراه در داخل کشور. این برنامه ی شش ماهه، حالا به حدود پنج سال رسیده و واردات همچنان برقرار بود، منتهی بخش خصوصی را کنار گذارده بودند تا نهادهای خاص موقعیت انحصاری پیدا کنند. او در بازداشت نگفته بود که زمانی دانشجوی پلی تکنیک بوده است، سال‌هایی هم خیابان خواب در تهران و شهرستان‌ها به دلیل تعصبات خانوادگی.

خانواده اش به دلیل عضویت در حزب موتلفه ابتدا می‌خواسته اند به میر حسین موسوی رای بدهند، اما وقتی آیت‌الله خامنه‌ای در سفر سنندج با آه و ناله، اشک طرفدارانش را درآورد-ـ همان سفر تبلیغات انتخاباتی برای احمدی‌نژاد که مقاله اش از موارد اتهام من در دادگاه بود ـ مادر پای تلفن گریه‌کنان از او می خواهد تا برنامه اولیه را کنار بگذارد به فرد مورد نظر آقا رای دهد تا شیرش حلال باشد و رهبر از هر دو راضی! حال او هم چوب را خورده بود، هم پیاز را؛ هم دستگیر شده بود و هم شکنجه. در دولتی که به آن رای داده بود، قاچاقچی می‌خواندنش و زندانی بند وزارت اطلاعات. در جریان دستگیری او را در انبار کالا با باسن داخل لاستیک ها کامیون انداخته بودند و با چک و لگد به گونه ای کتکش زده بودند که کلیه هایش صدمه دیده بود و در زندان خون ادرار می کرد.

 همان شب اول از سلول ۱۰۴ با دکتر یزدی تماس گرفتم. دائم صدای نماز خواندنش می آمد و قرائت قرانش. اطمینان یافتم که اخبار رسیده صحیح است، اما صدای بلند او ارتباط‌گیری را مشکل می‌ساخت. شگفت زده از شنیدن صدای آشنا با تردید پاسخم را داد. وقتی اطمینان یافت که درست شنیده است، درخواست‌هایی را مطرح کرد و از جمله انتقال پیامی برای خانم غیرت، وکیل مدافعش. پیامد این کار من می توانست تعلیق ملاقات هایم باشد، آن هم ملاقات‌های کابینی ای که پس از ماه ها تازه شروع شده بود.

اکنون نوبت دور سوم دستگیری اوست. احتمالا یزدی را باز به اوین انتقال داده اند. این بار من در کرج، در زندان رجایی شهر محبوسم و تماس در عمل غیرممکن. ابتدا گمان می‌کردیم که احمد صدر حاج سیدجوادی هم این بار جزو دستگیرشدگان است. حدس ما این بود که او احتمالا به دلیل بیماری، کهولت سن و وضعیت جسمی‌اش نتوانسته است یاران حزبی خود را در این سفر همراهی کند. جالب این که چنین وضعیتی ـ- چون شرایط اغلب کهنسالان-ـ برای او به معنای رفتن در لاک محافظه‌کاری نبوده، بلکه پیشگامی سیاسی را نیز همراه داشته است.

 در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ او جزو اندک افراد سیاسی بود که چون انتخابات را آزاد نمیدانست، بر خلاف هم حزبی‌هایش شرکت در آن را به صلاح نمی‌دانست و جزو معدود شخصیت های تحریم کننده انتخابات بود. این همان کنش سیاسی بود که در نهایت برای اعضای نهضت آزادی به حمایت دو جانبه از هر دو نامزد اصلاح‌طلبان، کروبی و موسوی، انجامید. آن ها هم چون من هدف اصلی شان برای مشارکت در انتخابات روی کار نیامدن احمدی‌نژاد بود و بالا بردن سطح آزادی ها و مطالبات ملت در فضای خاص انتخاباتی.

 سفر احمد صدر حاج سیدجوادی به اصفهان می‌توانست بهانه ی مناسبی باشد برای برخورد بااو، آن هم در پی نامه‌ای که خطاب به دبیرکل سازمان ملل، پاپ و سران اتحادیه اروپا نگاشته بود. هرچند حقیقت این است که در این روزها، در یک فضای کودتایی، دستگیری افراد بدون بهانه هم صورت می گیرد و حاکمیت حتی ملاحظه‌ ی سن و سال فعالان سیاسی را هم نمی‌کند ؛همان گونه که در این یک سال و اندی در مورد بازداشت ابراهیم یزدی، محمد ملکی و… هیچگونه ملاحظه ای انجام نشد.

 خبر نامه سرگشاده حاج سیدجوادی را که شنیدم به دوستان پیشنهاد کردم که ما بیانیه‌ای درحمایت از مواضع و درخواست‌های این پیر سیاست که از بانیان فعالیت حزبی در ایران در چارچوب یک گروه ملی و مذهبی است، منتشر کنیم. بر خلاف تصورم، استقبال چندانی از این پیشنهاد نشد. در واقع حمایت لازم از جانب دوستان برای پیگیری این اقدام به عمل نیامد. شاید اختلاف سلیقه های حزبی نقش مهمی در این ماجرا داشت. به هر حال اغلب دوستان چون من از هر آن چه که رنگ تعلق گیرد، آزاد نیستند!

 البته خودم از ابتدا… را با توجه به پیشینه ی مشارکت در این گونه موارد کنار گذاردم؛ چون پاسخ‌اش برایم معلوم بود، همان گونه که در جواب…، هم حزبی اش بروز کرد: ”تو که خودت می‌دانی ما در نامه‌نگاری به شخصیت‌های سیاسی و سازمان‌های بین‌المللی مشکل حزبی داریم!”

احمد هم با وجود اینکه مهدیه در بیرون زندان، همین هفت هشت روز پیش در جایگاه یک عضو خانواده های زندانیان سیاسی- نامه‌ ای را خطاب به بان کی مون دبیرکل سازمان ملل امضا کرد، پاسخ‌اش منفی بود، هرچند که تعلقات شخصی به دکتر حاج سید جوادی زیاد و ارتباط های حزبی اش با وی نزدیک است. مجید هم بحث امضای نامه‌ای دیگر در مورد مسائل دانشجویی را پیش کشید، همان گونه که حشمت به مواردی دیگر اشاره داشت. معلوم بود که طبرزدی پس ذهنش در حمایت از شخصیت های حزبی دیگر، آن هم از نهضت آزادی، دغدغه هایی وجود دارد. مسعود هم اما و اگرهای خاص خود را داشت.

 به جز موارد شخصی و حزبی، گمان می‌کنم مباحثی که مقام‌های قضایی این روزها در خصوص نامه‌نگاری زندانیان داشته‌اند، در مواضع اخیر دوستان بی‌تاثیر نبوده باشد، به ویژه که آن ها گزارش ویژه‌ خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) را شنیده‌اند که موارد استنادش عمدتا نامه‌هایی بوده که مخاطبانش شخصیت‌های بین‌المللی بوده‌اند، از دبیر کل سازمان گرفته تا رهبر کوبا یا رئیس‌جمهور برزیل.

 در چنین روز آرام ، بی‌تنش و بدون حاشیه ای، جایی برای چیز دیگری جز نوشتن، مطالعه و بازی باقی نمی‌ماند و البته در کنار آن، کمک به خودکفایی، ساختن ابزار و ادوات بازی و روشن نگاه داشتن چراغ کازنیو.

 دلم را خوش کرده بودم که چون دیگر دوستان چند ساعتی در هفته، سرم را به تماشای سریال‌های تلویزیونی گرم کنم، آن هم با مختارنامه که کارگردانی معروف دارد و بازیکنان نامی فراوان، اما گویا خیالی باطل بوده است. قسمت اول سریال که چنگی به دل نزد. این تنها نظر من نیست، دست کم اعضای کازنیو هم رای به خاموش کردن تلویزیون دادند تا بازی بیشتر جدی گرفته شود. پیش از آن، کرمی خیرآبادی دیگران را زیر فشار شدید گذاشته بود که بازی- یا دست کم نوبت بازی او- باید پیش از ساعت ده شب به پایان برسد. اما بعد، کرمی هم چون جوان ترها، جزو آن افرادی بود که بیش از مختار، خواهرش توجه‌ شان را جلب کرده بود، همچون قطامه در سریال امام علی. 

صبح شنبه۸۹/۷/۱۰ ساعت ۹ هواخوری جهاد، بند ۳ کارگری، رجایی شهر