کدام خربزه را خورده‌ای آقای زیدآبادی؟

نویسنده

“تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس” 

نیم‌شبی از شب‌های قدرِ ماه رمضان سال 1385 با دو دوست از بند رسته – احمد و حسام- به منزل آقای زیدآبادی رفتیم.این دو دوست حامل پیامی بودند از بازجویان زندان با این مضمون که احمد زیدآبادی ساکت شو. نگو، ننویس، نشنو. اضطراب را در آن نیم‌شب در چشمان پسران زیدآیادی دیدم بر خلاف پدر که آرام بود و متین. نمی‌دانم آن شب در ذهن کودکانه‌ی فرزندان احمد چه گذشت. فردای ِ آن شب، زیدآبادی مطلبی نوشت با عنوان “نادم نخواهم شد”. در آن‌جا گفت: “می‌پرسم اما،ما کدام خربزه را خورده‌ایم که باید چنین لرزی را تحمل کنیم؟ما مرمانی اهل قلم و سخنیم و بیش از این را نه نیاز داریم و نه علاقه و نه شاید توان.”
نمی‌دانی کدام خربزه را خورده‌ای آقای زیدآبادی؟ هم تو خوب می‌دانی و هم همه‌ی ما. تو آن میوه‌ی ممنوعه را خورده‌ای که پدر به خاطر خوردن‌اش روضه‌ی رضوان به دو گندم بفروخت و محبوس زندان زمین شد. میوه ی ممنوعه‌ی‌ خردمندی و آگاهی. مگر کم جرمی است سرو‌قد بودن در سرزمینی که کوتوله‌ها بر صدر می‌نشینند و قدر می‌بینند. آن‌چه در این‌جا گناهی‌ است نابخشودنی خوردن میوه‌ی درخت دانش است و گرنه دست‌رنج ملتی را به یغما خوردن نه ترسی در پی دارد و نه لرزی ونه عقوبتی. تو اهل قلم و سخنی و به بیش از این‌ها نیاز نداری و از قضا همین بی‌نیازی‌ات است که ارباب ِ قدرت ِ بادآورده را مکدر می‌سازد تا به بندت کشند. گویا هنوز بعد از قرن‌ها که از حافظ می‌گذرد هر چه در حافظه‌امان به دنبال کلامی می‌گردیم که شرح پریشانی ِ این قوم قلم به‌دست را به تصویر کشد باز می رسیم به این‌جا که:
آسمان کشتی ارباب هنر می‌شکند

تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
مدعیان قدرت ِ آسمان داده، سخن و قلم را بر نمی‌تابند و این آن خربزه‌ای است که خورده‌ای و امروز پای لرز آن نشسته‌ای.این‌جا اندیشه را با تیشه پاسخ می گویند و این‌گونه می‌شود که سهم تو از آن همه دانشی که اندوخته‌ای می‌شود سلولی به اندازه‌ی یک قبر. و این “رسم عاشق‌کشی و شیوه‌ی شهر آشوبی” ِ لمپن‌هایی است که در باورشان “قبیله یعنی یه نفر”. و جرم تو نه این است که حلاج‌وار اسرار هویدا کرده‌‌ای و نه به گفته‌ی خودت چریکی بوده‌ای که با انباری از مهمات در زندان گرفتار آمده باشی.جرم تو این است که می اندیشی و می‌نویسی. آری برادر! نوشتن در همان دو سایت مسدود شده نیز جرم است. اما نمی‌دانم چرا. در جایی که قدرت، همه‌ی رسانه‌ها و منابر و معابر و مقابر و معابد و محاکم را در اختیار دارد و آن‌چنان کارشناسان ِ کاربلد و دانش‌اندوخته‌ای  در اختیار دارد که می‌تواند دانش‌مندی چون حجاریان را در مدت کوتاهی به راه راست ِ اصول‌گرایی هدایت کند چه هراسی
دارد از انتشار مطالب قلم به‌دست یک لا‌قبایی چون تو بزرگوار در دو سایت مسدود شده. آیا نگداشتن کلمه “معظم” آن‌چنان از عظمت یک انسان بزرگ می‌کاهد که این‌همه رسانه‌های بی‌فیلتر و کارشناس دانش‌مند نتوانند به جبران ِمافات اقدام کنند بدون آن‌که نیازی باشد عزیزی چون زیدآبادی را به بند کشند؟
امروز اگر از لب ِ دوخته‌ی احمد زیدآبادی می‌گویم، مراد همه‌ی لب دوختگانی هستند که به جرم بیان عقاید خود در بندند. این لب،لب ِ دریای پرتلاطم همه‌ی شیرین‌سخنانی است که استبداد مجال بیان را از آنان گرفته است و ایشان را با همه‌ی بسیاری ِ گفتار خموش ساخته است.
من چو لب گویم لب دریا بود
من چو لا گویم مراد الا بود
من ز شیرینی نشستم رو ترش
من ز بسیاری گفتارم خمش (مثنوی. دفتر اول)

منبع: ادوار نیوز