آخرین هفته سال میلادی با سرازیر شدن سیل فیلم های آمریکایی به سالن های سینما همراه بود. کشورهایی مسیحی طبق روال هر سال انبوهی از فیلم های احساساتی و اخلاق گرا را در سالن های مرکزی شهرها شاهد بودند. سالن های کوچک کنار شهر نیز پذیرای فیلم های متفاوت تر با مضامینی متنوع تر شدند. از این رو با انتخاب هفت فیلم متفاوت به معرفی فیلم های هفته ای رفته ایم که نوید بخش سالی خوش برای سینما در اغلب کشورهای جهان است….
معرفی فیلم های روز سینمای جهان
هفت پوند Seven Pounds
کارگردان: گابریل موچینو. فیلمنامه: گرانت نیه پورته. موسیقی: آنجلو میلی. مدیر فیلمبرداری: فیلیپ له سور. تدوین: هیوز وینبورن. طراح صحنه: جی. مایکل ریوا. بازیگران: ویل اسمیت[بن تامس]، روزاریو داوسون[امیلی پوسا]، وودی هارلسون[ازرا ترنر]، مایکل ایلی[برادر بن]، بری پپر[دن]، الپیدیا کاریلو[سارا جنسون]، جو نونز[لری]، بیل اسمیتروویچ[جورج ریستوچیا]، تیم کلهر[استوارت گودمن]، جینا هکت[دکتر برایر]، اندی میدلر[دکتر جورج]، جودیان الدر[هالی اپلگرن]، سارا جین موریس[سوزان]. 118 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نامزد جایزه بهترین فیلمنامه از مراسم ساتلایت.
تیم تامس، مهندس موفق هوافضا همسری زیبا و یک خانه ساحلی دوست داشتنی دارد. شبی هنگام رانندگی به خاطر دیدن پیغام تلفنی که برایش ارسال شده، کنترل اتومبیل را از دست داده و باعث وقوع تصادفی هولناک می شود. در این تصادف همسرش به همراه شش نفر دیگر می میرند. تیم که زنده مانده، قادر به تحمل رنج این گناه نیست و تصمیم به خودکشی می گیرد. اما قبل از این کار باید جان هفت نفر را نجات دهد…
چرا باید دید؟
گابریله موچینو متولد 1967 در سینمای امروز ایتالیا نام شناخته شده است. او از 1996 با ساختن سریال مکانی در آفتاب شروع به فیلمسازی کرد. اولین و دومین فیلم های سینمایی اش کمدی های همین است! و برای همیشه در مغز من نام داشت. فیلم دوم سر آغاز شهرت و موفقیت داخلی و خارجی موچینو بود. از سومین فیلمش آخرین بوسه رگه هایی از درام و قصه های عاشقانه به آثارش راه یافت. این فیلم جایزه دیوید دوناتللوی بهترین کارگردانی و جایزه تماشاگران جشنواره سندنس را برای وی به ارمغان آورد و زمینه ساز شناخته شدنش در آمریکا شد. آخرین فیلمش مرا به یاد داشته باش، عشق من با شرکت مونیکا بلوچی از فیلم های پر فروش سال 2004 ایتالیا شد. ویل اسمیت بعد از دیدن دو فیلم آخر وی را به امریکا دعوت کرد و خواست تا او و پسرش را در جست و جوی خوشبختی کارگردانی کند. نتیجه این کار، فروش باورنکردنی فیلم و رسیدن اسمیت های پدر و پسر به مراسم اسکار و نامزدی در یکی از مهم ترین رشته ها بود.
در جستجوی خوشبختی درامی خانوادگی و به شدت عاطفی و فیلمی ساده در ستایش از عشق و امید و حفاظت بود و فیلم فعلی درباره سعی در تصحیح خطاهاست. مردی که با یک سهل انگاری باعث مرگ هفت انسان شده، می خواهد با مرگ خود و بخشیدن هفت پوند از اعضای بدن خویش زندگی را به هفت انسان دیگر بازگرداند. اما در این میان کار دیگری نیز می کند و آن انتخاب است. او بیکار نمی نشیند تا سازمان های انتقال عضو، قسمت های بدنش را به هر که می خواهند تقدیم کند. او می خواهد اطمینان یابد کسانی از هدایای او استفاده خواهند کرد که لیاقت زیستن را داشته باشند. آدم هایی خوب که زنده ماندن شان به حال همنوع مفید است.
شاید چنین کاری به نظر افراطی بیاید، ولی سوژه ای ناب و کم نظیر برای ساختن یک فیلم احساسی است تا هر کسی را وادار به تفکر درباره رفتار خویش کند. راستی مگر همه ما اشتباه نمی کنیم؟ ولی چند نفر از ما به فکر جبران اشتباه های خویش است و آن هم از راه درست؟ شاید روان پزشک ها تصمیم تیم را که بر اثر شوک بزرگ روحی گرفته شده، کاری غلط بدانند و دور از عقل، اما تماشاگر با دیدن عمل او تلنگری شدید دریافت می کند. یقیناً بسیاری از دیدن هفت پوند متاثر خواهند شد و حداقل کاری که خواهند کرد پر نمودن فرم اهدای عضو بعد از خروج از سینماست که اگر چنین نیز شود باید به سازندگان فیلم آفرین گفت. جدا از بازی فیلم می توانم به کارگردانی خوب موچینو اشاره کنم که در شناخت دقایق احساسی کم نظیر ظاهر شده است. آقایان و خانم ها، سینمای آمریکا صاحب فرانک کاپرای تازه ای شده است!
ژانر: درام.
برزخ/گرگ و میش Twilight
کارگردان: کاترین هاردویک. فیلمنامه: ملیسا روزنبرگ بر اساس داستانی به همین نام اثر استفانی مه یر. موسیقی: کارتر بورول. مدیر فیلمبرداری: الیوت دیویس. تدوین: نانسی ریچاردسون. طراح صحنه: کریستوفر براون، ایان فیلیپس. بازیگران: کریستین استوارت[بلا سوان]، بیلی برک[چارلی سوان]، رابرت پتینسون[ادوراد کولن]، اشلی گرین[الیس کولن]، نیکی رید[روزالی هال]، جکسون رتبون[جاسپر هال]، کلان لوتز[امت کولن]، پیتر فسینلی[دکتر کارلیسل کولن]، کم گیجندت[جیمز]، تیلر لوتنر[جیکاب بلک]. 122 دقیقه. محصول 2008 آمریکا.
بلا سوان پس از ازدواج مجدد مادرش، نزد پدرش کلانتر سوان در شهرک فورکس، واشنگتن اقامت می کند. بعد از رسیدن و ثبت نام در دبیرستان انتظار دارد همه چیز مانند گذشته باشد، اما آشنا شدن با پسری خوش قیافه و جذاب به نام ادوارد کولن همه چیز را عوض می کند. ادوارد و سوان خیلی زود به همدیگر احساس علاقه پیدا می کنند. اما در وجود ادوارد چیزهای عجیبی هست که بلا را می ترساند. ادوارد قادر است تیزتر از هر پلنگی بدود و تنها با یک دست جلوی تصادف ماشینی با بلا را بگیرد. بلا بعد از شنیدن شایعه هایی که بر سر زبان هاست، شروع به تحقیق درباره گذشته خانواده کولن می کند. او کشف می کند کولن ها خون آشام هستند و ادوارد به رغم ظاهر 17 ساله اش، بیش از صد سال زیسته است. اما کولن ها خوش آشام هایی صلح جو هستند، گونه ای نادر در میان دیگر خوش آشام هایی که به خوردن خون انسان علاقمند هستند. همزمان با معرفی بلا توسط ادوارد به خانواده اش که عکس العمل هایی نیز در میان برخی اعضای خانواده سبب می شود، سه خون آشام به نام های جیمز، ویکتوریا و لورنت وارد شهر می شود و زندگی بلا را در معرض خطر قرار می دهند. اتفاقی که باعث می شود ادوارد و اعضای خانواده اش جان خود را برای محاظت از بلا به مخاطره بیندازند..
چرا باید دید؟
هلن کاترین هاردویک متولد 1955 مک آلن تگزاس بیشتر یک طراح صحنه است تا کارگردان که در زمینه معماری آموزش دیده و از دهه 1990 با کار در زمینه طراحی صحنه جذب سینما شده است. کار در فیلم هایی مانند تومبستون، دو روز در ولی و سه شاه کباعث شهرتش شد و اینک که سومین فیلمش در مقام کارگردانی اکران شده، صاحب رکوردهایی در زمینه کار خویش است. از جمله برگزاری افتتاحیهای بزرگ برای همین فیلم که لقب بزرگ ترین مراسم افتتاحیه برای فیلم یک کارگردان زن سینما را از آن خود کرده است.
تجربه اول فیلمسازی هاردویک در ژانر ترسناک به نام سیزده قالب یک تولید مستقل را داشت و خیلی زود او را به قله شهرت رساند. ولی فیلم دومش داستان تولد عیسی نیز همان طور که از نامش پیداست، مضمونی مذهبی داشت و شکست خورد. گویا همین اتفاق باعث شده تا با بازگشت به حیطه ای که سبب موفقیتش شده بود، دوباره روزهای اوج را تجربه کند. اتفاقی که فروش بالای فیلم موید آن است، چیزی شاید به خاطر شهرت منبع اقتباس آن باشد. یکی از کتاب های پروفروش بانو استفانی مه یر که در واقع جلد اول یک مجموعه چهار جلدی است و از هم اکنون خبر تولید قسمت بعدی هم منتشر شده است. اتفاقی که چند میلیون دلار دیگر نصیب ایشان و تهیه کننده ها خواهد ساخت. ولی چه چیز نصیب ما می شود؟
راستش را بخواهید گرگ و میش یا برزخ یکی از خسته کننده ترین و نا امیدکننده ترین فیلم های سال 2008 است(یا بود؟) که تمامی کلیشه های چند ژانر را در هم آمیخته تا به فرمولی جذاب دست یابد و گویا بر خلاف من خیلی ها ان را پسندیده اید. قصه عشق دو موجود ناهمساز(یک نامیرا و دیگری فانی، یکی دلبر و دیگری دیو-که ظاهراً این یکی اصلاً درنده هم نیست) که هیچ چیزی را نزد نوجوان امروز آمریکایی تحریک نمی کند الا تمایل به غرائب و غوطه ور شدن در دنیای افسانه های گوتیک که اغلب پشم شان هم ریخته است.
فیلم 37 میلیون دلاری هزینه دربرداشته که عمده آن برای چشم بندی های تکنیکی صرف شده، چون هیچ بازیگر شناخته شده ای در فیلم حضور ندارد. البته همین جوانان برومندی که در این یکی حضور به هم رسانده اند، قرار است سوپراستارهای بعدی سینمای آمریکا باشند. مضافاً به اینکه برای برخی شان چشمانداز حضور در 3 قسمت بعدی هم وجود دارد.
بین خودمان بماند، دختر من مدت هاست از مرز 13 سالگی گذشته، ولی اگر چنین هم نبود هرگز اجازه نمی دانم چنین زباله ای را حتی به صرف پارو کردن 150 میلیون دلار در گیشه تماشا کند!
ژانر: درام، فانتزی، عاشقانه، مهیج.
مسافران Passengers
کارگردان: رودریگو گارسیا. فیلمنامه: رونی کریستینسن. موسیقی: اد شیرمور. مدیر فیلمبرداری: ایگور جدو لیلو. تدوین: تام نوبل. طراح صحنه: دیوید بریسبین. بازیگران: آن هاتاوی[کلر سامرز]، پاتریک ویلسون[اریک]، اندره برافر[پری]، سلیا دووال[شانون]، دیوید مورس[ارکین]، دایان ویست[تونی]، ویلیام بی دیویس[پدربزرگ اریک]. محصول 2008 آمریکا.
پس از سقوط یک هواپیما، روان درمانگری به نام کلر سامرز مامور می شود تا با 5 نجات یافته از حادثه ملاقات کرده و در بهبود وضعیت روحی آنها بکوشد. اما زمانی که بازماندگان به یادمانده های خود از حادثه را با وی در میان می گذراند، تناقض ها رخ می نماید. چند نفر از مسافران از آتش گرفتن یکی از بال های هواپیما بر اثر انفجار سخن می گویند، در حالی که شرکت مسافربری هوایی اصرار دارد این حادثه صرفا بر اثر بی احتیاطی خلبان اتفاق افتاده است. همزمان یکی از مسافران به نام اریک تصمیم به ایجاد ارتباط عاطفی با کلر می گیرد. اما کلر اصرار دارد که ارتباط شان از دایره روابط شغلی خارج نشود. ولی سماجت های اریک سبب می شود تا کلر نیز علاقه ای نزد خود به اریک احساس کند. کلر همزمان به تعقیب ماجرای سانحه هواپیما ادامه می دهد، چیزی که باعث خشم یکی از مسئولین شرکت هوایی می شود. از طرف دیگر غریبه ای مرموز در اطراف نجات یافتگان می پلکد و گویی آنها را تحت نظر دارد. وقایعی که با ناپدید شدن یک به یک نجات یافتگان چهره ای مرموزتر به خود می گیرد…
چرا باید دید؟
رودریگو گارسیای 49 ساله و اهل کلمبیا بدون پسوند نامش شاید برایتان آشنا نباشد، ولی او فرزند نام آورترین نویسنده آمریکای لاتین-گابریل گارسیا مارکز- است.او نیز مانند پدرش در زمینه فیلمسازی درس خوانده، ولی فرجام حضورش در عالم سینما خوش تر از پدرش بوده است. اشاره ام به فیلم های مستقل متعدد یا متفاوت مانند 9 زندگی است که جوایزی ارزنده برایش به ارمغان آورده اند. یا جایزه بخش نوعی نگاه که برای فیلم چیزهایی که فقط می توانی با نگاه کردن به او بگویی نصیب اش شده است. تجربه هایی گسترده او در زمینه فیلمبرداری، تهیه کنندگی، نویسندگی و … سبب شده تا بر رسانه تسلطی معقول پیدا کند، اما سرنوشت مالی خوبی در انتظار آخرین کارش نیست.
مسافران به رغم بودجه معقول 25 میلیون دلاری و ظاهر شسته رفته اش، یک دیگران تازه است که ارواح سرگردانش بی آزارند و می خواهند همدیگر را قانع کنند تا به سوی آن دنیا بشتابند. فیلمنامه رونی کریستینسن به رغم دکوپاژ خوب گارسیا قادر به حفظ تعادل میان پیرنگ های فرعی نیست. گاه بعضی سرنخ ها فراموش می شوند و گاه هرگز دنبال نمی شوند. انتخاب بد آن هاتاوی نیز مانع از جذب بیننده می شود، شیمی میان صاحب درشت ترین چشم های سینمای آمریکا با یکی از بازیگران خوش آتیه هرگز شکل نمی گیرد.
فیلم های با مایه های متافیزیک باید واجد ویژگی هایی باشند تا بتوانند در اذهان باقی بمانند. هراس آورباشند یا نشاط آور، جدی باشند یا کمدی؛ ولی مسافران تنها می خواهد هیجان آفرینی کند و چیزی جز ادامه دست چندم فیلم هایی مانند حس ششم یا دیگران نیست. وقتی به مرده بودن شخصیت های فیلم پی می بریم، تنها چیزی که بر جای می ماند افسوس بر وقت تلف شده است. اگر نام گارسیا در عنوان بندی فیلم نبود، می شد آن را به راحتی منتسب به یکی از کارچرخان های هالیوود کرد، ولی حیف!
ژانر: ترسناک، مهیج.
لیک ویو تراس Lakeview Terrace
کارگردان: نیل لابیوت. فیلمنامه: دیوید لافری، هاوارد کوردر بر اساس داستانی از دیوید لافری. موسیقی: جف دانا، مایکل دانا. مدیر فیلمبرداری: روجیه استافرز. تدوین: جوئل پلاتچ. طراح صحنه: برتون جونز. بازیگران: ساموئل ال. جکسون[ایبل ترنر]، پاتریک ویلسون[کریس متسون]، کری واشنگتن[لیزا متسون]، ران گلس[هارولد پریو]، جاستین چمبرز[دانی ایتن]، جی هرناندز[خاویر ویلارئال]، رجینا نهی[سلیا ترنر]، جیشون فیشر[مارکوس ترنر]، کیت لونکر[کلارنس دارلینگتون]، کالیب پینکت[دیمون ریچاردز]، خوان دیاز[استیل]. 110 دقیقه. محصول 2008 آمریکا.
کریس و لیزا متسون زوج جوان به خانه تازه خود اثاث کشی می کنند. جایی که به نظر می رسد خانه رویایی آنهاست. ولی ورود این زوج-یکی سیاه پوست و دیگری سفیدپوست-سبب خشم همسایه پوست شان ایبل ترنر می شود که با دختر نوجوان و پسر کوچکش زندگی می کند. ایبل افسر پلیس است و زوج جوان ابتدا رفتارهای مداخله جویانه او را حمل بر اقدامات قانون دوستانه اش برای برقراری آرامش در محله ارزیابی می کنند. اما خیلی زود می فهمند که این سگ نگهبان کاری غیر از گرفتن پاچه خودی و غیر خودی ندارد. خواهش ها و سپس اخطارهای کریس مبنی بر ملاحظه او و همسرش تنها به خشمگین تر شدن ایبل می انجامد. تا اینکه حادثه ای در محل کار باعث معلق شدن ایبل پس از 28 سال خدمت در اداره پلیس می شود. چیزی که زمینه ساز آغاز توفانی میان دو همسایه می شود. در حالی که شعله های آتش نیز به سوی محله در حال پیشروی است…
چرا باید دید؟
نیل لابیوت(یا لابوت) با فیلم اولش در جمع مردان توانست ستاره جشنواره سندنس شود و بدرخشد. اما فیلم چهارمش پرستار بتی بود که او را محبوب منتقدان و تماشاگران کرد. اولین قله رفیع کارنامه اش که متاسفانه با فیلم های قابلی دنبال نشد و بین خودمان بماند کم کم داشتم نا امید می شدم و به این نتیجه می رسیدم که او نیز جزو کارگردان های تک فیلمی است. بازسازی افتضاحش از فیلم کلاسیکی چون مرد حصیری فقط باعث نامزدی اش در مراسم تمشک طلایی نشد، دیگر همه از او رو برگرداندند، اما بگذارید بگویم ظاهرا وقفه دو ساله میان آن فیلم و لیک ویو تراس باعث بروز اتفاق هایی شده و لابوت عزیز در حال بازگشت به فرم است. این شاید برای لابوت 48 ساله اندکی دیر باشد، اما جای امیدواری و خوشحالی دارد.
راستی اسم رادنی کینگ را به یاد دارید؟ همان جوان سیاه پوستی که کتک زدنش توسط پلیس لس آنجلس باعث بروز شورش های خیابانی گسترده شد. خوب، اسم فیلم از محله ای گرفته شده که جناب شان در آنجا کتک را میل فرمودند و جمله معروف شان: Can’t we all just get along? هم در فیلم به کار گرفته شده است.
آخرین کار لابیوت مطالعه ای درباره نژادپرستی در کشوری است که باید بهشت مهاجران و غریبه های رنگ و ارنگ باشد که هرگز نبوده است. آن روی سکه رویای آمریکایی و بگذارید دقیقتر بگوییم خود کابوس آمریکایی است که چهره های مختلف نژادپرستی را به نمایش می گذارد. اینکه چطور یک ازدواج میان نژادی سبب بروز خشم یک افسر سیاه پوست پلیس شده و انواع راه های هتک حرز و حرمت را روی جوان سفیدپوست مودب(که اتفاقاً با یکی از هم نژادهای وی ازدواج کرده و به سنت همه سیاه ها او را برادر خطاب می کند) امتحان می کند شاید برای بیینده خو کرده به فیلم هایی که اتفاقاً خود سفیدها از بی عدالتی هایی که در حق سیاهان روا داشته اند، ساخته اند آشوبنده باشد. که اگر هدف لابیوت همین باشد، باید گفت به آن نائل شده است.
فیلم او نمایش قدم به قدم تجاوز یک انسان به حریم شخصی همسایه خویش است. حکایتی که می شود آن را به نسل ها و کشورها و همه دنیا تعمیم داد. اینکه چگونه ناهمخوانی معیارهای اخلاقی یکی با دیگری سبب و زمینه ساز تجاوز می شود. کشتن را مجاز می کند و چه بد اگر این متجاوز از مصونیت قانون هم برخودار باشد. چیزی که متاسفانه آن هم برای همه ما پدیده آشنایی است. اینکه چطور ایبل و ایبل ها از لباس خود سواستفاده می کند، و در لوای قانون آنچه بر دیگری روا می دارند جز بی عدالتی نام دیگری ندارد.
تنها نقطه ضعف فیلم پایان باسمه ای و هالیوودی آن است که برای کشاندن تماشاگر به سالن ها و از همه مهم تر ترغیب تهیه کننده ها گریزناپذیر بوده و باعث شده منتقدان هم در ستایش از فیلم جانب اعتدال و احتیاط را نگه دارند. می شود انشای 22 میلیون دلاری لابیوت را که با دریافت 39 میلیون دلار از گیشه نمره قبولی دریافت کرده، مقدمه بازگشت کارگردانش به روزهای خوش پرستار بتی دانست و با آروزی فیلم خوب بعدی با خیال راحت همین یکی را تماشا کرد. بازی های جکسون و ویلسون از نقاط قوت فیلم هستند!
ژانر: درام، مهیج.
زک و میری فیلم پورنو می سازند Zack and Miri Make a Porno
نویسنده و کارگردان: کوین اسمیت. موسیقی: جیمز ال. ونیبل. مدیر فیلمبرداری: دیوید کلین. تدوین: کوین اسمیت. طراح صحنه: رابرت هولتزمن. بازیگران: الیزابت بنکز[میریام لینکی]، ست روگن[زک براون]، جیسون میوز[لستر]، کریگ رابینسون[دلینی]، تریسی لردز[بابلز]، جف اندرسون[دیکان]، کتی مورگان[استیسی]، ریکی میب[بری]، جاستین لانگ[براندون سنت رندی]، برندان روث[بابی لانگ]، تیشا کمپبل مارتین[همسر دلینی]، تام ساوینی[جنکینز]، جنیفر شوالباخ[بتسی]، گری بدنوب[آقای سوریا]. 102 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نام دیگر: Zack and Miri.
مونروویل، پنسیلوانیا. زک و میریام که از دوران تحصیل با هم دوست بوده اند، اینک با هم همخانه هستند. اما به رغم جذابیت میریام رابطه آنها هنوز به شکلی افلاطونی و دوستانه باقی مانده است. تا اینکه حجم قبض های پرداخت نشده آب و برق و گاز و کرایه منزل از حد خارج شده و امکانات رفاهی منزل یک به یک از دست می رود. همزمان برخورد با یک غریبه در میهمانی گردهمایی دوستان دبیرستان سبب می شود تا ایده ای به ذهن زک برسد. آنها می توانند با ساخت یک فیلم کوچک سریعاً به پول دسترسی پیدا کنند. تنها اشکال کار اینجاست که فیلم مورد نظر در گونه پورنوگرافیک قرار دارد. میریام ابتدا مخالف می کند، اما آوار شدن مشکلات برسرشان وی را نیز قانع می سازد. با کمک یکی از همکاران شان به نام دلینی پول لازم را تهیه کرده و شروع به انتخاب هنرپیشه های فرعی می کنند. خیلی زود گروهی تشکیل می شود، اما در اولین روز فیلمبرداری استودیوی استیجاری شان تخریب می شود. چاره کار استفاده از همبرگرفروشی محل کار زک در ساعت های غیر کاری است. اما مشکل بزرگ تر هنگام فیلمبرداری رخ می نمایاند. زک و میریام که خود را قانع کرده اند این فقط یک بازی است، بعد از همخوابگی در برابر دوربین عاشق یکدیگر می شوند…
چرا باید دید؟
سر و کله کوین اسمیت با فیلم فروشنده ها در سینما پیدا شد. فیلمی که به یک روز از زندگی دو فروشنده می پرداخت، توانست در جشنواره کن دو جایزه بگیرد و جایزه دیگری هم از جشنواره سندنس به چنگ آورد. او با همین فیلم شخصیتی به اسم باب لال را وارد فیلم هایش کرد که تبدیل به پای ثابت آثارش و حتی امضایش شد. Mallrats و تعقیب ایمی این شخصیت را محبوب خیلی از نوجوان ها ساخت. اما ساختن اصول جزمی(دوگما) و سر و صدایی که در پیرامون آن به پا شد، اسمیت را یک شبه مشهور خاص و عام کرد. شوخی های جنسی کثیف و بی پرده باب لال و همراه همیشگی اش جی خشم خیلی از مومنان را برانگیخت، اما راهی برای ساخت کمدی های این چنینی باز کرد که خود اسمیت و دوستانش بهترین ادامه دهنده گان آن بودند. (متاسفانه کار به جایی رسیده که حضور اسمیت در عرصه های دیگر مثل کمیک استریپ او را تبدیل به نشانه نوعی خرده فرهنگ کرده است)
می گویم بهترین ادامه دهندگان، اما نه گونه ای در خور تحسین یا تعمق که حتی راه را برای سطحی نگری و ساخت کمدی های ابلهانه با شخصیت های محوری چو معتادها، پا اندازها، موادفروش ها و هر واخورده ای که گنجینه ای از فحش های آب نکشیده در اختیارداشت، به سینمای آمریکا شد. و بدیهی است چنین شخصیت های سوژه های متناسب هم نیاز دارند. زک و میریام ادامه دهنده چنین سنتی هستند، اما بر خلاف خیلی از فیلم هایی که سعی در ترسیم روابط واقعی و تلخ پشت پرده صنعت پورنوگرافی داشتند یا حداقل نگاه کمیک شان واجد نوآوری هایی بود(مثل اورگازمواولین فیلم تری پارکر سازنده نسخه سینمایی ساوت پارک و تیم آمریکا) یا دست انداختن فیلم های مشهور زمانه خویش- که آن هم از سنت فیلم های پورنو می آید- این یکی فقط و فقط یک داستان عاشقانه آبکی و ابلهانه است که به شکلی آلوده به احساسات آب نباتی روایت می شود. احساسات رقیقه ای که با مقادیری فحش چارواداری همراه است و گاه نیشخندی هم به گوشه لب شمایی که فحش های بدیع کمتر شنیده اید، خواهد نشاند. این همه هنر یک فیلم 25 میلیون دلاری از کوین اسمیت که حتی قادر به ایجاد یک موقعیت کمیک واقعی نیست. البته تماشاگری که چند ده تایی فیلم پورنو دیده باشد، با ایده های اشنای فیلم لحظاتی را سرگرم خواهد شد و شاید به سخاوت آن فیلم ها-شاید هم این یکی-بخندد. ولی باور کنید بعد از خروج از سالن آن فیلم ها بیشتر در یاد او خواهند ماند تا این یکی!
تنها ایده جالب فیلم شوخی با جنگ ستاره است که اگر خواستار نمونه بهتری هستید می توانید لطفا نوار را به عقب برگردانید را برای بار دوم ببینید. بین خودمان هم بماند من هم اگر جای میریام بودم با وجود سال ها همنشینی با زک هرگز جذابیت و پتانسیلی در او برای یک عاشق بالقوه کشف نمی کردم. زوج سینمایی روگن و بنکز نمونه ای از ترکیب افتضاح هستند. توصیه نمی کنم برای تصدیق آن به تماشای فیلم بنشینید!
ژانر: کمدی، درام، عاشقانه.
قاتل الفبایی The Alphabet Killer
کارگردان: راب اشمیت. فیلمنامه: تام مالوی. موسیقی: اریک پرلموتر. مدیر فیلمبرداری: جو د سالوو. تدوین: فرانک رینولدز. طراح صحنه: آلیسیا کیون. بازیگران: الیزا دوشکو[مگان پیج]، کری الووس[کنت شاین]، تیموتی هاتن[ریچارد لدج]، تام مالوی[استیون هارپر]، مایکل آیرونساید[ناتان نارکوس]، کارل لامبلی[دکتر الیس پارکز]، بیل مازلی[کارل تانر]. 100 دقیقه. محصول 2008 آمریکا.
نیویورک. مگان پیج افسر پلیس که در منطقه روچستر خدمت می کند، مامور تحقیق درباره کشته شدن دختری جوان به نام کارلا کاستیلو می شود. جسد کارلا که در نزدیکی شهرک چرچویل یافته شده، با موهای گربه پوشیده شده است. مگان بر خلاف نظر همکارش کنت استیل عقیده دارد که این قتل کار یک قاتل سریالی است. مگان که سخت شیفه کار خود و این پرونده شده، به زودی شروع به دیدن روح مقتول کرده و مبتلا به شیزوفرنی می شود. ناتوانی اش در یافتن قاتل سبب می شود تا دست به خودکشی زده و در اسایشگاه بستری شود. اقدام وی برای فرار از آنجا و دست زدن به اقداماتی دیوانه وار باعث می شود تا کارش را نیز از دست بدهد و به رتبه ای پایین تر تنزل کند. شرکت در جلسات گروه درمانی دکتر ریچارد لدج به وی کمک می کند تا تعادلش را اندکی باز یابد، تا اینکه جنایتی مشابه رخ می دهد و یکی از همکاران وی مسئولیت تحقیقات را بر عهده می گیرد. مگان از کنت که اینک به پست بالاتری دست یافته، می خواهد تا در پرونده قتل وندی والش در کنار مسئول تحقیقات باشد. تقاضای وی به صورت مشروط پذیرفته می شود. مدتی زمانی کوتاه بعد از آغاز تحقیقات و تلاش های مگان برای کشف رابطه میان دو قتل، دختر دیگری به اسم ملیسا مایسترو کشته می شود. آنها رابطه ای میان قتل دوم و سوم می یاند، ولی از کشف ارتباط بین قتل اول و دوتای دیگر عاجز می مانند. دزدیده شدن دختری در منطقه وبستر و کشته شدن رباینده اش توسط مامورین پلیس، باعث ایجاد این فکر می شود که قاتل الفیایی کشته شده و در نتیجه پرونده را مختومه می کنند. اما مگان که در محل زندگی قاتل گربه ای نیافته، اصرار دارد که قاتل الفبایی آزاد است و باید به تحقیق ادامه دهد. تصمیمی که جان خود او را نیز به خطر خواهد انداخت…
چرا باید دید؟
راب اشمیت متولد 1965 پنسیلوانیاست. با نوشتن فیلمنامه و دستیار فیلمبرداری وارد سینما شده، دو فیلم اولش Saturn و جنایت و مکافات در حومه شهر به رغم نامزدی چندین جایزه در جشنواره ها و تحسین منتقدان خیلی سریع فراموش شد. اما فیلم سومش با بازی همین خانم الیزا دوشکو به نام پیچ غلط (2003) را لابد تماشاگران و عشاق سینه چاک ژانر ترسناک به یاد دارند. اپیزودی هم که در سریال استادان هراس به نام Right to Die کارگردانی کرد از سوی بیننده ها مورد استقبال قرار گرفت. ولی قاتل الفیایی ساز تازه ای می زند. ادعا دارد بر اساس ماجرایی واقعی ساخته شده که در اواخر دهه 1980 در همین مکان ها رخ داده است. پرونده ای که هنوز پلیس موفق به گشودن معمای آن نشده و چنین دستمایه ای خوراک محبوب فیلمسازان هالیوود است. اما اغتشاش در طرح داستان و تلاش برای یافتن قاتلی فرضی جهت پایان بخشیدن به قصه فیلم آن را از تک و تا می اندازد. فیلم تا زمانی که قهرمانش به دلیل شیفتگی اش به شغل خویش دچار شیزوفرنی شده و حضور ارواح را در کنار او موجه جلوه می دهد، روندی منطقی دارد. اما زمانی که نزدیک ترین شخص و در واقع یکی از کسانی که سبب بهبود حال روحی او شده-یعنی دکتر لدج-قاتل سریالی از آب درمی آید که تظاهر به فلج بودن می کرده، همه چیز قالب یک داستان کلیشه ای را به خود می گیرد.
پا را از این فراتر می گذارم و فیلم را یک پروژه نارسیستی متعلق به بازیگر/تهیه کننده مونث فیلم می دانم که قرار بوده قابلیت های بازیگری خود را به دیگران اثبات کند. گاه داشتن چهره و فیزیک زیبا کافی نیست!
ژانر: درام، میهج.
دشنه Stiletto
کارگردان: نیک واله لونگا. فیلمنامه: پل اسلوآن. موسیقی: کلیف مارتینز. مدیر فیلمبرداری: جفری سی. مایگات. تدوین: ریچارد هلسلی، تونی وایز. طراح صحنه: پیتر کوردووا. بازیگران: تام برنجر[ویرجیل ویدالوس]، مایکل بیهن[لی] ، استانا کاتیج[راینا]، پل اسلوآن[بک]، ویلیام فورسایت[الکس]، دایان ونورا[سیلویا ویدالوس]، کلی هو[کارآگاه هانوور]، آماندا بروکز[پنی]، جیمز روسو[انگلهارت]، تام سایزمور[لارج بیلز]، دومینیک سواین[نانسی]، تونی لیپ[گاس]. محصول 2008 آمریکا.
دو ارباب جنایت در حمام سونا مورد حمله یک آدمکش مونث قرار می گیرند. یکی از آنها می میرد، ولی دومی به نام ویرجیل ویدالوس یونانی تبار با وجود زخم مهلکی که برداشته زنده می ماند. ویرجیل به یکی از افراد خود-کارآگاهی فاسد- دستور می دهد تا آدمکش مزبور را بیابد. زنی به اسم راینا که با دشنه ای بلند اقدام به قتل قربانیان خود می کند و در گذشته معشوقه ویرجیل بوده است. روند حوادث برای ویرجیل با ناپدید شدن 2 میلیون دلار پول نقد بغرنج تر می شود. دو معاون او لی و الکس که همدیگر را دوست ندارند نیز به دخالت دیگری در این ماجرا مظنونند. همزمان راینا نیز شروع به شکار مردانی دیگر می کند. قتل مردانی از دو گروه تبهکار رقیب توسط او به زودی آشوبی گسترده در دنیای زیرزمینی خلافکارها به وجود می آورد. اما هدف اصلی راینا هنوز ویرجیل است که با کشتن هر کدام از قربانیان خود یک قدم به او نزدیک تر می شود…
چرا باید دید؟
نیکلاس آنتونی واله لونگا اهل برانکس است. 49 سال از روزی که در آشپزخانه جهنم روی خشت افتاد می گذرد و بخت یارش بود که در 12 سالگی راهش به سر صحنه فیلمبرداری شاهکاری چون پدرخوانده افتاد. عشق به فیلمسازی در وی همان جا شعله ور شد و مسیر زندگی او را مشخص کرد. اولین فیلمنامه اش به نام Deadfall توسط کریستوفر کاپولا ساخته شد که نیکلاس کیج هم در آن بازی کرده بود. بعدها نیک تصمیم گرفت تا فیلمنامه هایش را خود تهیه کند یا بسازد که حاصل این تصمیم فیلم مستقل یک تغییر قیافه درخشان بود. اما تمامی فیلم هایش در یک چیز مشترک بودند و آن تم جنایت و حضور مافیایی ها بود که گویا به هویت تمام اهالی برانکس سنجاق شده است. هر چند تجربه های بعدی نیک مانند در سرزمین کورها یک چشمی پادشاه است یا Corporate Ladder نتوانست توفیق فیلم های اول را تکرار کند. طبع آزمایی دو سال قبل او در ژانر کمدی درام به نام All In با شرکت دومینیک سواین نیز باعث دلسردی هر تماشاگری شد. اما دشنه قرار است با استفاده از بازیگران سرشناس، تمی آشنا و حال و هوایی آشناتر برای کارگردانش لااقل اگر پیشرفت نیست، زنده کننده روزهای خوش پیشین باشد.
نیک که بازخورد خوبی از تماشاگران فیلم خونریز طوق(2005) دریافت کرده بود، در دشنه نیز کوشیده با پاشیدن مقادیر متنابهی خون توجه آنان را جلب کند. فیلمی پر از خشونت، توحش، تجاوز، خون و هر چه که بخواهید. بدیهی است جمله تبلیغاتی فیلمی “بکش، همه را بکش” باشد، چه معجونی از آب درخواهد آمد. البته فیلم برای دوستداران فیلم هایی با محوریت زنان آدمکش جذابیت های بسیار دارد. این یکی انگیزه عاطفی هم دارد و زخم خورده است. خواهرش را تبهکاران تبدیل به مرده ای متحرک کرده اند و او ضمن انتقام به یاری قربانی مونث دیگری نیز می شتابد. قصه یک انتقام ساده که در فیلترهای متعدد عبور کرده تا پیچیده شود و شما را برای دیدن صحنه های اکشن بیشمار خود آماده نگاه دارد. تا اینجای کار اگر به دنبال چنین فیلمی باشید، دشنه متعلق به شماست. ولی اگر مدت هاست که فیلم های رده ب قادر به جذب شما نیست، با وجود حضور بازیگرانی چون برنجر و فورسایت می توانید از خیر این یکی هم بگذرید!
ژانر: جنایی، درام، مهیج.