فیلم روز♦ سینمای جهان‏

نویسنده
امیر عزتی

ezati_01.jpg

آخرین هفته سال میلادی با سرازیر شدن سیل فیلم های آمریکایی به سالن های سینما همراه بود. کشورهایی مسیحی طبق ‏روال هر سال انبوهی از فیلم های احساساتی و اخلاق گرا را در سالن های مرکزی شهرها شاهد بودند. سالن های ‏کوچک کنار شهر نیز پذیرای فیلم های متفاوت تر با مضامینی متنوع تر شدند. از این رو با انتخاب هفت فیلم متفاوت به ‏معرفی فیلم های هفته ای رفته ایم که نوید بخش سالی خوش برای سینما در اغلب کشورهای جهان است….‏

‎ ‎معرفی فیلم های روز سینمای جهان‏‎ ‎

sevenpounds.jpg


هفت پوند‎‎‏ ‏Seven Pounds

کارگردان: گابریل موچینو. فیلمنامه: گرانت نیه پورته. موسیقی: آنجلو میلی. مدیر فیلمبرداری: فیلیپ له سور. تدوین: ‏هیوز وینبورن. طراح صحنه: جی. مایکل ریوا. بازیگران: ویل اسمیت[بن تامس]، روزاریو داوسون[امیلی پوسا]، ‏وودی هارلسون[ازرا ترنر]، مایکل ایلی[برادر بن]، بری پپر[دن]، الپیدیا کاریلو[سارا جنسون]، جو نونز[لری]، بیل ‏اسمیتروویچ[جورج ریستوچیا]، تیم کلهر[استوارت گودمن]، جینا هکت[دکتر برایر]، اندی میدلر[دکتر جورج]، جودیان ‏الدر[هالی اپلگرن]، سارا جین موریس[سوزان]. 118 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نامزد جایزه بهترین فیلمنامه از ‏مراسم ساتلایت. ‏

تیم تامس، مهندس موفق هوافضا همسری زیبا و یک خانه ساحلی دوست داشتنی دارد. شبی هنگام رانندگی به خاطر ‏دیدن پیغام تلفنی که برایش ارسال شده، کنترل اتومبیل را از دست داده و باعث وقوع تصادفی هولناک می شود. در این ‏تصادف همسرش به همراه شش نفر دیگر می میرند. تیم که زنده مانده، قادر به تحمل رنج این گناه نیست و تصمیم به ‏خودکشی می گیرد. اما قبل از این کار باید جان هفت نفر را نجات دهد…‏

چرا باید دید؟

گابریله موچینو متولد 1967 در سینمای امروز ایتالیا نام شناخته شده است. او از 1996 با ساختن سریال مکانی در ‏آفتاب شروع به فیلمسازی کرد. اولین و دومین فیلم های سینمایی اش کمدی های همین است! و برای همیشه در مغز من ‏نام داشت. فیلم دوم سر آغاز شهرت و موفقیت داخلی و خارجی موچینو بود. از سومین فیلمش آخرین بوسه رگه هایی از ‏درام و قصه های عاشقانه به آثارش راه یافت. این فیلم جایزه دیوید دوناتللوی بهترین کارگردانی و جایزه تماشاگران ‏جشنواره سندنس را برای وی به ارمغان آورد و زمینه ساز شناخته شدنش در آمریکا شد. آخرین فیلمش مرا به یاد داشته ‏باش، عشق من با شرکت مونیکا بلوچی از فیلم های پر فروش سال 2004 ایتالیا شد. ویل اسمیت بعد از دیدن دو فیلم ‏آخر وی را به امریکا دعوت کرد و خواست تا او و پسرش را در جست و جوی خوشبختی کارگردانی کند. نتیجه این ‏کار، فروش باورنکردنی فیلم و رسیدن اسمیت های پدر و پسر به مراسم اسکار و نامزدی در یکی از مهم ترین رشته ‏ها بود. ‏

در جستجوی خوشبختی درامی خانوادگی و به شدت عاطفی و فیلمی ساده در ستایش از عشق و امید و حفاظت بود و ‏فیلم فعلی درباره سعی در تصحیح خطاهاست. مردی که با یک سهل انگاری باعث مرگ هفت انسان شده، می خواهد با ‏مرگ خود و بخشیدن هفت پوند از اعضای بدن خویش زندگی را به هفت انسان دیگر بازگرداند. اما در این میان کار ‏دیگری نیز می کند و آن انتخاب است. او بیکار نمی نشیند تا سازمان های انتقال عضو، قسمت های بدنش را به هر که ‏می خواهند تقدیم کند. او می خواهد اطمینان یابد کسانی از هدایای او استفاده خواهند کرد که لیاقت زیستن را داشته باشند. ‏آدم هایی خوب که زنده ماندن شان به حال همنوع مفید است. ‏

شاید چنین کاری به نظر افراطی بیاید، ولی سوژه ای ناب و کم نظیر برای ساختن یک فیلم احساسی است تا هر کسی را ‏وادار به تفکر درباره رفتار خویش کند. راستی مگر همه ما اشتباه نمی کنیم؟ ولی چند نفر از ما به فکر جبران اشتباه ‏های خویش است و آن هم از راه درست؟ شاید روان پزشک ها تصمیم تیم را که بر اثر شوک بزرگ روحی گرفته شده، ‏کاری غلط بدانند و دور از عقل، اما تماشاگر با دیدن عمل او تلنگری شدید دریافت می کند. یقیناً بسیاری از دیدن هفت ‏پوند متاثر خواهند شد و حداقل کاری که خواهند کرد پر نمودن فرم اهدای عضو بعد از خروج از سینماست که اگر چنین ‏نیز شود باید به سازندگان فیلم آفرین گفت. جدا از بازی فیلم می توانم به کارگردانی خوب موچینو اشاره کنم که در ‏شناخت دقایق احساسی کم نظیر ظاهر شده است. آقایان و خانم ها، سینمای آمریکا صاحب فرانک کاپرای تازه ای شده ‏است!‏

ژانر: درام. ‏

barzakh.jpg

برزخ/گرگ و میش‎‎‏ ‏Twilight

کارگردان: کاترین هاردویک. فیلمنامه: ملیسا روزنبرگ بر اساس داستانی به همین نام اثر استفانی مه یر. موسیقی: ‏کارتر بورول. مدیر فیلمبرداری: الیوت دیویس. تدوین: نانسی ریچاردسون. طراح صحنه: کریستوفر براون، ایان ‏فیلیپس. بازیگران: کریستین استوارت[بلا سوان]، بیلی برک[چارلی سوان]، رابرت پتینسون[ادوراد کولن]، اشلی ‏گرین[الیس کولن]، نیکی رید[روزالی هال]، جکسون رتبون[جاسپر هال]، کلان لوتز[امت کولن]، پیتر فسینلی[دکتر ‏کارلیسل کولن]، کم گیجندت[جیمز]، تیلر لوتنر[جیکاب بلک]. 122 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. ‏

بلا سوان پس از ازدواج مجدد مادرش، نزد پدرش کلانتر سوان در شهرک فورکس، واشنگتن اقامت می کند. بعد از ‏رسیدن و ثبت نام در دبیرستان انتظار دارد همه چیز مانند گذشته باشد، اما آشنا شدن با پسری خوش قیافه و جذاب به نام ‏ادوارد کولن همه چیز را عوض می کند. ادوارد و سوان خیلی زود به همدیگر احساس علاقه پیدا می کنند. اما در وجود ‏ادوارد چیزهای عجیبی هست که بلا را می ترساند. ادوارد قادر است تیزتر از هر پلنگی بدود و تنها با یک دست جلوی ‏تصادف ماشینی با بلا را بگیرد. بلا بعد از شنیدن شایعه هایی که بر سر زبان هاست، شروع به تحقیق درباره گذشته ‏خانواده کولن می کند. او کشف می کند کولن ها خون آشام هستند و ادوارد به رغم ظاهر 17 ساله اش، بیش از صد سال ‏زیسته است. اما کولن ها خوش آشام هایی صلح جو هستند، گونه ای نادر در میان دیگر خوش آشام هایی که به خوردن ‏خون انسان علاقمند هستند. همزمان با معرفی بلا توسط ادوارد به خانواده اش که عکس العمل هایی نیز در میان برخی ‏اعضای خانواده سبب می شود، سه خون آشام به نام های جیمز، ویکتوریا و لورنت وارد شهر می شود و زندگی بلا را ‏در معرض خطر قرار می دهند. اتفاقی که باعث می شود ادوارد و اعضای خانواده اش جان خود را برای محاظت از ‏بلا به مخاطره بیندازند..‏

چرا باید دید؟

هلن کاترین هاردویک متولد 1955 مک آلن تگزاس بیشتر یک طراح صحنه است تا کارگردان که در زمینه معماری ‏آموزش دیده و از دهه 1990 با کار در زمینه طراحی صحنه جذب سینما شده است. کار در فیلم هایی مانند تومبستون، ‏دو روز در ولی و سه شاه کباعث شهرتش شد و اینک که سومین فیلمش در مقام کارگردانی اکران شده، صاحب ‏رکوردهایی در زمینه کار خویش است. از جمله برگزاری افتتاحیهای بزرگ برای همین فیلم که لقب بزرگ ترین مراسم ‏افتتاحیه برای فیلم یک کارگردان زن سینما را از آن خود کرده است. ‏

تجربه اول فیلمسازی هاردویک در ژانر ترسناک به نام سیزده قالب یک تولید مستقل را داشت و خیلی زود او را به قله ‏شهرت رساند. ولی فیلم دومش داستان تولد عیسی نیز همان طور که از نامش پیداست، مضمونی مذهبی داشت و شکست ‏خورد. گویا همین اتفاق باعث شده تا با بازگشت به حیطه ای که سبب موفقیتش شده بود، دوباره روزهای اوج را تجربه ‏کند. اتفاقی که فروش بالای فیلم موید آن است، چیزی شاید به خاطر شهرت منبع اقتباس آن باشد. یکی از کتاب های ‏پروفروش بانو استفانی مه یر که در واقع جلد اول یک مجموعه چهار جلدی است و از هم اکنون خبر تولید قسمت بعدی ‏هم منتشر شده است. اتفاقی که چند میلیون دلار دیگر نصیب ایشان و تهیه کننده ها خواهد ساخت. ولی چه چیز نصیب ما ‏می شود؟‏

راستش را بخواهید گرگ و میش یا برزخ یکی از خسته کننده ترین و نا امیدکننده ترین فیلم های سال 2008 است(یا ‏بود؟) که تمامی کلیشه های چند ژانر را در هم آمیخته تا به فرمولی جذاب دست یابد و گویا بر خلاف من خیلی ها ان را ‏پسندیده اید. قصه عشق دو موجود ناهمساز(یک نامیرا و دیگری فانی، یکی دلبر و دیگری دیو-که ظاهراً این یکی اصلاً ‏درنده هم نیست) که هیچ چیزی را نزد نوجوان امروز آمریکایی تحریک نمی کند الا تمایل به غرائب و غوطه ور شدن ‏در دنیای افسانه های گوتیک که اغلب پشم شان هم ریخته است. ‏

فیلم 37 میلیون دلاری هزینه دربرداشته که عمده آن برای چشم بندی های تکنیکی صرف شده، چون هیچ بازیگر شناخته ‏شده ای در فیلم حضور ندارد. البته همین جوانان برومندی که در این یکی حضور به هم رسانده اند، قرار است ‏سوپراستارهای بعدی سینمای آمریکا باشند. مضافاً به اینکه برای برخی شان چشمانداز حضور در 3 قسمت بعدی هم ‏وجود دارد. ‏

بین خودمان بماند، دختر من مدت هاست از مرز 13 سالگی گذشته، ولی اگر چنین هم نبود هرگز اجازه نمی دانم چنین ‏زباله ای را حتی به صرف پارو کردن 150 میلیون دلار در گیشه تماشا کند!‏

ژانر: درام، فانتزی، عاشقانه، مهیج. ‏

mosaferan.jpg


مسافران‎‎‏ ‏Passengers

کارگردان: رودریگو گارسیا. فیلمنامه: رونی کریستینسن. موسیقی: اد شیرمور. مدیر فیلمبرداری: ایگور جدو لیلو. ‏تدوین: تام نوبل. طراح صحنه: دیوید بریسبین. بازیگران: آن هاتاوی[کلر سامرز]، پاتریک ویلسون[اریک]، اندره ‏برافر[پری]، سلیا دووال[شانون]، دیوید مورس[ارکین]، دایان ویست[تونی]، ویلیام بی دیویس[پدربزرگ اریک]. ‏محصول 2008 آمریکا. ‏

پس از سقوط یک هواپیما، روان درمانگری به نام کلر سامرز مامور می شود تا با 5 نجات یافته از حادثه ملاقات کرده ‏و در بهبود وضعیت روحی آنها بکوشد. اما زمانی که بازماندگان به یادمانده های خود از حادثه را با وی در میان می ‏گذراند، تناقض ها رخ می نماید. چند نفر از مسافران از آتش گرفتن یکی از بال های هواپیما بر اثر انفجار سخن می ‏گویند، در حالی که شرکت مسافربری هوایی اصرار دارد این حادثه صرفا بر اثر بی احتیاطی خلبان اتفاق افتاده است. ‏همزمان یکی از مسافران به نام اریک تصمیم به ایجاد ارتباط عاطفی با کلر می گیرد. اما کلر اصرار دارد که ارتباط ‏شان از دایره روابط شغلی خارج نشود. ولی سماجت های اریک سبب می شود تا کلر نیز علاقه ای نزد خود به اریک ‏احساس کند. کلر همزمان به تعقیب ماجرای سانحه هواپیما ادامه می دهد، چیزی که باعث خشم یکی از مسئولین شرکت ‏هوایی می شود. از طرف دیگر غریبه ای مرموز در اطراف نجات یافتگان می پلکد و گویی آنها را تحت نظر دارد. ‏وقایعی که با ناپدید شدن یک به یک نجات یافتگان چهره ای مرموزتر به خود می گیرد…‏

چرا باید دید؟

رودریگو گارسیای 49 ساله و اهل کلمبیا بدون پسوند نامش شاید برایتان آشنا نباشد، ولی او فرزند نام آورترین نویسنده ‏آمریکای لاتین-گابریل گارسیا مارکز- است.او نیز مانند پدرش در زمینه فیلمسازی درس خوانده، ولی فرجام حضورش ‏در عالم سینما خوش تر از پدرش بوده است. اشاره ام به فیلم های مستقل متعدد یا متفاوت مانند 9 زندگی است که ‏جوایزی ارزنده برایش به ارمغان آورده اند. یا جایزه بخش نوعی نگاه که برای فیلم چیزهایی که فقط می توانی با نگاه ‏کردن به او بگویی نصیب اش شده است. تجربه هایی گسترده او در زمینه فیلمبرداری، تهیه کنندگی، نویسندگی و … ‏سبب شده تا بر رسانه تسلطی معقول پیدا کند، اما سرنوشت مالی خوبی در انتظار آخرین کارش نیست. ‏

مسافران به رغم بودجه معقول 25 میلیون دلاری و ظاهر شسته رفته اش، یک دیگران تازه است که ارواح سرگردانش ‏بی آزارند و می خواهند همدیگر را قانع کنند تا به سوی آن دنیا بشتابند. فیلمنامه رونی کریستینسن به رغم دکوپاژ خوب ‏گارسیا قادر به حفظ تعادل میان پیرنگ های فرعی نیست. گاه بعضی سرنخ ها فراموش می شوند و گاه هرگز دنبال نمی ‏شوند. انتخاب بد آن هاتاوی نیز مانع از جذب بیننده می شود، شیمی میان صاحب درشت ترین چشم های سینمای آمریکا ‏با یکی از بازیگران خوش آتیه هرگز شکل نمی گیرد. ‏

فیلم های با مایه های متافیزیک باید واجد ویژگی هایی باشند تا بتوانند در اذهان باقی بمانند. هراس آورباشند یا نشاط ‏آور، جدی باشند یا کمدی؛ ولی مسافران تنها می خواهد هیجان آفرینی کند و چیزی جز ادامه دست چندم فیلم هایی مانند ‏حس ششم یا دیگران نیست. وقتی به مرده بودن شخصیت های فیلم پی می بریم، تنها چیزی که بر جای می ماند افسوس ‏بر وقت تلف شده است. اگر نام گارسیا در عنوان بندی فیلم نبود، می شد آن را به راحتی منتسب به یکی از کارچرخان ‏های هالیوود کرد، ولی حیف!‏

ژانر: ترسناک، مهیج. ‏

lakeview.jpg

لیک ویو تراس‎‎‏ ‏Lakeview Terrace

کارگردان: نیل لابیوت. فیلمنامه: دیوید لافری، هاوارد کوردر بر اساس داستانی از دیوید لافری. موسیقی: جف دانا، ‏مایکل دانا. مدیر فیلمبرداری: روجیه استافرز. تدوین: جوئل پلاتچ. طراح صحنه: برتون جونز. بازیگران: ساموئل ال. ‏جکسون[ایبل ترنر]، پاتریک ویلسون[کریس متسون]، کری واشنگتن[لیزا متسون]، ران گلس[هارولد پریو]، جاستین ‏چمبرز[دانی ایتن]، جی هرناندز[خاویر ویلارئال]، رجینا نهی[سلیا ترنر]، جیشون فیشر[مارکوس ترنر]، کیت ‏لونکر[کلارنس دارلینگتون]، کالیب پینکت[دیمون ریچاردز]، خوان دیاز[استیل]. 110 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. ‏

کریس و لیزا متسون زوج جوان به خانه تازه خود اثاث کشی می کنند. جایی که به نظر می رسد خانه رویایی آنهاست. ‏ولی ورود این زوج-یکی سیاه پوست و دیگری سفیدپوست-سبب خشم همسایه‎ ‎‏ پوست شان ایبل ترنر می شود که با دختر ‏نوجوان و پسر کوچکش زندگی می کند. ایبل افسر پلیس است و زوج جوان ابتدا رفتارهای مداخله جویانه او را حمل بر ‏اقدامات قانون دوستانه اش برای برقراری آرامش در محله ارزیابی می کنند. اما خیلی زود می فهمند که این سگ ‏نگهبان کاری غیر از گرفتن پاچه خودی و غیر خودی ندارد. خواهش ها و سپس اخطارهای کریس مبنی بر ملاحظه او ‏و همسرش تنها به خشمگین تر شدن ایبل می انجامد. تا اینکه حادثه ای در محل کار باعث معلق شدن ایبل پس از 28 ‏سال خدمت در اداره پلیس می شود. چیزی که زمینه ساز آغاز توفانی میان دو همسایه می شود. در حالی که شعله های ‏آتش نیز به سوی محله در حال پیشروی است…‏

چرا باید دید؟

نیل لابیوت(یا لابوت) با فیلم اولش در جمع مردان توانست ستاره جشنواره سندنس شود و بدرخشد. اما فیلم چهارمش ‏پرستار بتی بود که او را محبوب منتقدان و تماشاگران کرد. اولین قله رفیع کارنامه اش که متاسفانه با فیلم های قابلی ‏دنبال نشد و بین خودمان بماند کم کم داشتم نا امید می شدم و به این نتیجه می رسیدم که او نیز جزو کارگردان های تک ‏فیلمی است. بازسازی افتضاحش از فیلم کلاسیکی چون مرد حصیری فقط باعث نامزدی اش در مراسم تمشک طلایی ‏نشد، دیگر همه از او رو برگرداندند، اما بگذارید بگویم ظاهرا وقفه دو ساله میان آن فیلم و لیک ویو تراس باعث بروز ‏اتفاق هایی شده و لابوت عزیز در حال بازگشت به فرم است. این شاید برای لابوت 48 ساله اندکی دیر باشد، اما جای ‏امیدواری و خوشحالی دارد. ‏

راستی اسم رادنی کینگ را به یاد دارید؟ همان جوان سیاه پوستی که کتک زدنش توسط پلیس لس آنجلس باعث بروز ‏شورش های خیابانی گسترده شد. خوب، اسم فیلم از محله ای گرفته شده که جناب شان در آنجا کتک را میل فرمودند و ‏جمله معروف شان: ‏Can’t we all just get along?‎‏ هم در فیلم به کار گرفته شده است. ‏

آخرین کار لابیوت مطالعه ای درباره نژادپرستی در کشوری است که باید بهشت مهاجران و غریبه های رنگ و ارنگ ‏باشد که هرگز نبوده است. آن روی سکه رویای آمریکایی و بگذارید دقیقتر بگوییم خود کابوس آمریکایی است که چهره ‏های مختلف نژادپرستی را به نمایش می گذارد. اینکه چطور یک ازدواج میان نژادی سبب بروز خشم یک افسر سیاه ‏پوست پلیس شده و انواع راه های هتک حرز و حرمت را روی جوان سفیدپوست مودب(که اتفاقاً با یکی از هم نژادهای ‏وی ازدواج کرده و به سنت همه سیاه ها او را برادر خطاب می کند) امتحان می کند شاید برای بیینده خو کرده به فیلم ‏هایی که اتفاقاً خود سفیدها از بی عدالتی هایی که در حق سیاهان روا داشته اند، ساخته اند آشوبنده باشد. که اگر هدف ‏لابیوت همین باشد، باید گفت به آن نائل شده است. ‏

فیلم او نمایش قدم به قدم تجاوز یک انسان به حریم شخصی همسایه خویش است. حکایتی که می شود آن را به نسل ها و ‏کشورها و همه دنیا تعمیم داد. اینکه چگونه ناهمخوانی معیارهای اخلاقی یکی با دیگری سبب و زمینه ساز تجاوز می ‏شود. کشتن را مجاز می کند و چه بد اگر این متجاوز از مصونیت قانون هم برخودار باشد. چیزی که متاسفانه آن هم ‏برای همه ما پدیده آشنایی است. اینکه چطور ایبل و ایبل ها از لباس خود سواستفاده می کند، و در لوای قانون آنچه بر ‏دیگری روا می دارند جز بی عدالتی نام دیگری ندارد. ‏

تنها نقطه ضعف فیلم پایان باسمه ای و هالیوودی آن است که برای کشاندن تماشاگر به سالن ها و از همه مهم تر ترغیب ‏تهیه کننده ها گریزناپذیر بوده و باعث شده منتقدان هم در ستایش از فیلم جانب اعتدال و احتیاط را نگه دارند. می شود ‏انشای 22 میلیون دلاری لابیوت را که با دریافت 39 میلیون دلار از گیشه نمره قبولی دریافت کرده، مقدمه بازگشت ‏کارگردانش به روزهای خوش پرستار بتی دانست و با آروزی فیلم خوب بعدی با خیال راحت همین یکی را تماشا کرد. ‏بازی های جکسون و ویلسون از نقاط قوت فیلم هستند!‏

ژانر: درام، مهیج. ‏

zackandmiri.jpg

زک و میری فیلم پورنو می سازند‏‎‎‏ ‏Zack and Miri Make a Porno

نویسنده و کارگردان: کوین اسمیت. موسیقی: جیمز ال. ونیبل. مدیر فیلمبرداری: دیوید کلین. تدوین: کوین اسمیت. طراح ‏صحنه: رابرت هولتزمن. بازیگران: الیزابت بنکز[میریام لینکی]، ست روگن[زک براون]، جیسون میوز[لستر]، کریگ ‏رابینسون[دلینی]، تریسی لردز[بابلز]، جف اندرسون[دیکان]، کتی مورگان[استیسی]، ریکی میب[بری]، جاستین ‏لانگ[براندون سنت رندی]، برندان روث[بابی لانگ]، تیشا کمپبل مارتین[همسر دلینی]، تام ساوینی[جنکینز]، جنیفر ‏شوالباخ[بتسی]، گری بدنوب[آقای سوریا]. 102 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نام دیگر: ‏Zack and Miri‏. ‏

مونروویل، پنسیلوانیا. زک و میریام که از دوران تحصیل با هم دوست بوده اند، اینک با هم همخانه هستند. اما به رغم ‏جذابیت میریام رابطه آنها هنوز به شکلی افلاطونی و دوستانه باقی مانده است. تا اینکه حجم قبض های پرداخت نشده آب ‏و برق و گاز و کرایه منزل از حد خارج شده و امکانات رفاهی منزل یک به یک از دست می رود. همزمان برخورد با ‏یک غریبه در میهمانی گردهمایی دوستان دبیرستان سبب می شود تا ایده ای به ذهن زک برسد. آنها می توانند با ساخت ‏یک فیلم کوچک سریعاً به پول دسترسی پیدا کنند. تنها اشکال کار اینجاست که فیلم مورد نظر در گونه پورنوگرافیک ‏قرار دارد. میریام ابتدا مخالف می کند، اما آوار شدن مشکلات برسرشان وی را نیز قانع می سازد. با کمک یکی از ‏همکاران شان به نام دلینی پول لازم را تهیه کرده و شروع به انتخاب هنرپیشه های فرعی می کنند. خیلی زود گروهی ‏تشکیل می شود، اما در اولین روز فیلمبرداری استودیوی استیجاری شان تخریب می شود. چاره کار استفاده از ‏همبرگرفروشی محل کار زک در ساعت های غیر کاری است. اما مشکل بزرگ تر هنگام فیلمبرداری رخ می نمایاند. ‏زک و میریام که خود را قانع کرده اند این فقط یک بازی است، بعد از همخوابگی در برابر دوربین عاشق یکدیگر می ‏شوند…‏

چرا باید دید؟

سر و کله کوین اسمیت با فیلم فروشنده ها در سینما پیدا شد. فیلمی که به یک روز از زندگی دو فروشنده می پرداخت، ‏توانست در جشنواره کن دو جایزه بگیرد و جایزه دیگری هم از جشنواره سندنس به چنگ آورد. او با همین فیلم ‏شخصیتی به اسم باب لال را وارد فیلم هایش کرد که تبدیل به پای ثابت آثارش و حتی امضایش شد. ‏Mallrats‏ و تعقیب ‏ایمی این شخصیت را محبوب خیلی از نوجوان ها ساخت. اما ساختن اصول جزمی(دوگما) و سر و صدایی که در ‏پیرامون آن به پا شد، اسمیت را یک شبه مشهور خاص و عام کرد. شوخی های جنسی کثیف و بی پرده باب لال و ‏همراه همیشگی اش جی خشم خیلی از مومنان را برانگیخت، اما راهی برای ساخت کمدی های این چنینی باز کرد که ‏خود اسمیت و دوستانش بهترین ادامه دهنده گان آن بودند. (متاسفانه کار به جایی رسیده که حضور اسمیت در عرصه ‏های دیگر مثل کمیک استریپ او را تبدیل به نشانه نوعی خرده فرهنگ کرده است)‏

می گویم بهترین ادامه دهندگان، اما نه گونه ای در خور تحسین یا تعمق که حتی راه را برای سطحی نگری و ساخت ‏کمدی های ابلهانه با شخصیت های محوری چو معتادها، پا اندازها، موادفروش ها و هر واخورده ای که گنجینه ای از ‏فحش های آب نکشیده در اختیارداشت، به سینمای آمریکا شد. و بدیهی است چنین شخصیت های سوژه های متناسب هم ‏نیاز دارند. زک و میریام ادامه دهنده چنین سنتی هستند، اما بر خلاف خیلی از فیلم هایی که سعی در ترسیم روابط ‏واقعی و تلخ پشت پرده صنعت پورنوگرافی داشتند یا حداقل نگاه کمیک شان واجد نوآوری هایی بود(مثل اورگازمواولین ‏فیلم تری پارکر سازنده نسخه سینمایی ساوت پارک و تیم آمریکا) یا دست انداختن فیلم های مشهور زمانه خویش- که آن ‏هم از سنت فیلم های پورنو می آید- این یکی فقط و فقط یک داستان عاشقانه آبکی و ابلهانه است که به شکلی آلوده به ‏احساسات آب نباتی روایت می شود. احساسات رقیقه ای که با مقادیری فحش چارواداری همراه است و گاه نیشخندی هم ‏به گوشه لب شمایی که فحش های بدیع کمتر شنیده اید، خواهد نشاند. این همه هنر یک فیلم 25 میلیون دلاری از کوین ‏اسمیت که حتی قادر به ایجاد یک موقعیت کمیک واقعی نیست. البته تماشاگری که چند ده تایی فیلم پورنو دیده باشد، با ‏ایده های اشنای فیلم لحظاتی را سرگرم خواهد شد و شاید به سخاوت آن فیلم ها-شاید هم این یکی-بخندد. ولی باور کنید ‏بعد از خروج از سالن آن فیلم ها بیشتر در یاد او خواهند ماند تا این یکی!‏

تنها ایده جالب فیلم شوخی با جنگ ستاره است که اگر خواستار نمونه بهتری هستید می توانید لطفا نوار را به عقب ‏برگردانید را برای بار دوم ببینید. بین خودمان هم بماند من هم اگر جای میریام بودم با وجود سال ها همنشینی با زک ‏هرگز جذابیت و پتانسیلی در او برای یک عاشق بالقوه کشف نمی کردم. زوج سینمایی روگن و بنکز نمونه ای از ‏ترکیب افتضاح هستند. توصیه نمی کنم برای تصدیق آن به تماشای فیلم بنشینید!‏

ژانر: کمدی، درام، عاشقانه. ‏

alphabet.jpg


قاتل الفبایی‎‎‏ ‏The Alphabet Killer

کارگردان: راب اشمیت. فیلمنامه: تام مالوی. موسیقی: اریک پرلموتر. مدیر فیلمبرداری: جو د سالوو. تدوین: فرانک ‏رینولدز. طراح صحنه: آلیسیا کیون. بازیگران: الیزا دوشکو[مگان پیج]، کری الووس[کنت شاین]، تیموتی هاتن[ریچارد ‏لدج]، تام مالوی[استیون هارپر]، مایکل آیرونساید[ناتان نارکوس]، کارل لامبلی[دکتر الیس پارکز]، بیل مازلی[کارل ‏تانر]. 100 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. ‏

نیویورک. مگان پیج افسر پلیس که در منطقه روچستر خدمت می کند، مامور تحقیق درباره کشته شدن دختری جوان به ‏نام کارلا کاستیلو می شود. جسد کارلا که در نزدیکی شهرک چرچویل یافته شده، با موهای گربه پوشیده شده است. ‏مگان بر خلاف نظر همکارش کنت استیل عقیده دارد که این قتل کار یک قاتل سریالی است. مگان که سخت شیفه کار ‏خود و این پرونده شده، به زودی شروع به دیدن روح مقتول کرده و مبتلا به شیزوفرنی می شود. ناتوانی اش در یافتن ‏قاتل سبب می شود تا دست به خودکشی زده و در اسایشگاه بستری شود. اقدام وی برای فرار از آنجا و دست زدن به ‏اقداماتی دیوانه وار باعث می شود تا کارش را نیز از دست بدهد و به رتبه ای پایین تر تنزل کند. شرکت در جلسات ‏گروه درمانی دکتر ریچارد لدج به وی کمک می کند تا تعادلش را اندکی باز یابد، تا اینکه جنایتی مشابه رخ می دهد و ‏یکی از همکاران وی مسئولیت تحقیقات را بر عهده می گیرد. مگان از کنت که اینک به پست بالاتری دست یافته، می ‏خواهد تا در پرونده قتل وندی والش در کنار مسئول تحقیقات باشد. تقاضای وی به صورت مشروط پذیرفته می شود. ‏مدتی زمانی کوتاه بعد از آغاز تحقیقات و تلاش های مگان برای کشف رابطه میان دو قتل، دختر دیگری به اسم ملیسا ‏مایسترو کشته می شود. آنها رابطه ای میان قتل دوم و سوم می یاند، ولی از کشف ارتباط بین قتل اول و دوتای دیگر ‏عاجز می مانند. دزدیده شدن دختری در منطقه وبستر و کشته شدن رباینده اش توسط مامورین پلیس، باعث ایجاد این ‏فکر می شود که قاتل الفیایی کشته شده و در نتیجه پرونده را مختومه می کنند. اما مگان که در محل زندگی قاتل گربه ‏ای نیافته، اصرار دارد که قاتل الفبایی آزاد است و باید به تحقیق ادامه دهد. تصمیمی که جان خود او را نیز به خطر ‏خواهد انداخت…‏

چرا باید دید؟

راب اشمیت متولد 1965 پنسیلوانیاست. با نوشتن فیلمنامه و دستیار فیلمبرداری وارد سینما شده، دو فیلم اولش ‏Saturn‏ ‏و جنایت و مکافات در حومه شهر به رغم نامزدی چندین جایزه در جشنواره ها و تحسین منتقدان خیلی سریع فراموش ‏شد. اما فیلم سومش با بازی همین خانم الیزا دوشکو به نام پیچ غلط (2003) را لابد تماشاگران و عشاق سینه چاک ژانر ‏ترسناک به یاد دارند. اپیزودی هم که در سریال استادان هراس به نام ‏Right to Die‏ کارگردانی کرد از سوی بیننده ها ‏مورد استقبال قرار گرفت. ولی قاتل الفیایی ساز تازه ای می زند. ادعا دارد بر اساس ماجرایی واقعی ساخته شده که در ‏اواخر دهه 1980 در همین مکان ها رخ داده است. پرونده ای که هنوز پلیس موفق به گشودن معمای آن نشده و چنین ‏دستمایه ای خوراک محبوب فیلمسازان هالیوود است. اما اغتشاش در طرح داستان و تلاش برای یافتن قاتلی فرضی ‏جهت پایان بخشیدن به قصه فیلم آن را از تک و تا می اندازد. فیلم تا زمانی که قهرمانش به دلیل شیفتگی اش به شغل ‏خویش دچار شیزوفرنی شده و حضور ارواح را در کنار او موجه جلوه می دهد، روندی منطقی دارد. اما زمانی که ‏نزدیک ترین شخص و در واقع یکی از کسانی که سبب بهبود حال روحی او شده-یعنی دکتر لدج-قاتل سریالی از آب ‏درمی آید که تظاهر به فلج بودن می کرده، همه چیز قالب یک داستان کلیشه ای را به خود می گیرد. ‏

پا را از این فراتر می گذارم و فیلم را یک پروژه نارسیستی متعلق به بازیگر/تهیه کننده مونث فیلم می دانم که قرار بوده ‏قابلیت های بازیگری خود را به دیگران اثبات کند. گاه داشتن چهره و فیزیک زیبا کافی نیست!‏

ژانر: درام، میهج. ‏

stileto.jpg

دشنه‎‎‏ ‏Stiletto

کارگردان: نیک واله لونگا. فیلمنامه: پل اسلوآن. موسیقی: کلیف مارتینز. مدیر فیلمبرداری: جفری سی. مایگات. تدوین: ‏ریچارد هلسلی، تونی وایز. طراح صحنه: پیتر کوردووا. بازیگران: تام برنجر[ویرجیل ویدالوس]، مایکل بیهن[لی] ، ‏استانا کاتیج[راینا]، پل اسلوآن[بک]، ویلیام فورسایت[الکس]، دایان ونورا[سیلویا ویدالوس]، کلی هو[کارآگاه هانوور]، ‏آماندا بروکز[پنی]، جیمز روسو[انگلهارت]، تام سایزمور[لارج بیلز]، دومینیک سواین[نانسی]، تونی لیپ[گاس]. ‏محصول 2008 آمریکا. ‏

دو ارباب جنایت در حمام سونا مورد حمله یک آدمکش مونث قرار می گیرند. یکی از آنها می میرد، ولی دومی به نام ‏ویرجیل ویدالوس یونانی تبار با وجود زخم مهلکی که برداشته زنده می ماند. ویرجیل به یکی از افراد خود-کارآگاهی ‏فاسد- دستور می دهد تا آدمکش مزبور را بیابد. زنی به اسم راینا که با دشنه ای بلند اقدام به قتل قربانیان خود می کند و ‏در گذشته معشوقه ویرجیل بوده است. روند حوادث برای ویرجیل با ناپدید شدن 2 میلیون دلار پول نقد بغرنج تر می ‏شود. دو معاون او لی و الکس که همدیگر را دوست ندارند نیز به دخالت دیگری در این ماجرا مظنونند. همزمان راینا ‏نیز شروع به شکار مردانی دیگر می کند. قتل مردانی از دو گروه تبهکار رقیب توسط او به زودی آشوبی گسترده در ‏دنیای زیرزمینی خلافکارها به وجود می آورد. اما هدف اصلی راینا هنوز ویرجیل است که با کشتن هر کدام از قربانیان ‏خود یک قدم به او نزدیک تر می شود…‏

چرا باید دید؟

نیکلاس آنتونی واله لونگا اهل برانکس است. 49 سال از روزی که در آشپزخانه جهنم روی خشت افتاد می گذرد و ‏بخت یارش بود که در 12 سالگی راهش به سر صحنه فیلمبرداری شاهکاری چون پدرخوانده افتاد. عشق به فیلمسازی ‏در وی همان جا شعله ور شد و مسیر زندگی او را مشخص کرد. اولین فیلمنامه اش به نام ‏Deadfall‏ توسط کریستوفر ‏کاپولا ساخته شد که نیکلاس کیج هم در آن بازی کرده بود. بعدها نیک تصمیم گرفت تا فیلمنامه هایش را خود تهیه کند یا ‏بسازد که حاصل این تصمیم فیلم مستقل یک تغییر قیافه درخشان بود. اما تمامی فیلم هایش در یک چیز مشترک بودند و ‏آن تم جنایت و حضور مافیایی ها بود که گویا به هویت تمام اهالی برانکس سنجاق شده است. هر چند تجربه های بعدی ‏نیک مانند در سرزمین کورها یک چشمی پادشاه است یا ‏Corporate Ladder‏ نتوانست توفیق فیلم های اول را تکرار ‏کند. طبع آزمایی دو سال قبل او در ژانر کمدی درام به نام ‏All In‏ با شرکت دومینیک سواین نیز باعث دلسردی هر ‏تماشاگری شد. اما دشنه قرار است با استفاده از بازیگران سرشناس، تمی آشنا و حال و هوایی آشناتر برای کارگردانش ‏لااقل اگر پیشرفت نیست، زنده کننده روزهای خوش پیشین باشد. ‏

نیک که بازخورد خوبی از تماشاگران فیلم خونریز طوق(2005) دریافت کرده بود، در دشنه نیز کوشیده با پاشیدن ‏مقادیر متنابهی خون توجه آنان را جلب کند. فیلمی پر از خشونت، توحش، تجاوز، خون و هر چه که بخواهید. بدیهی ‏است جمله تبلیغاتی فیلمی “بکش، همه را بکش” باشد، چه معجونی از آب درخواهد آمد. البته فیلم برای دوستداران فیلم ‏هایی با محوریت زنان آدمکش جذابیت های بسیار دارد. این یکی انگیزه عاطفی هم دارد و زخم خورده است. خواهرش ‏را تبهکاران تبدیل به مرده ای متحرک کرده اند و او ضمن انتقام به یاری قربانی مونث دیگری نیز می شتابد. قصه یک ‏انتقام ساده که در فیلترهای متعدد عبور کرده تا پیچیده شود و شما را برای دیدن صحنه های اکشن بیشمار خود آماده نگاه ‏دارد. تا اینجای کار اگر به دنبال چنین فیلمی باشید، دشنه متعلق به شماست. ولی اگر مدت هاست که فیلم های رده ب ‏قادر به جذب شما نیست، با وجود حضور بازیگرانی چون برنجر و فورسایت می توانید از خیر این یکی هم بگذرید!‏

ژانر: جنایی، درام، مهیج. ‏