اخیرا سوالی مطرح شده است که مدتها درباره آن به صورت خودآگاه و ناخودآگاه فکر کردهام. سوال این است که چرا ما اساسا در کل علوم و بخصوص در زبانشناسی با مشکل عدم فکر کردن رو به رو هستیم. منظورم از ما، کشورهای به اصطلاح “جنوبی” یا به تعبیر دیگران، کشورهای در حال پیشرفت است که ایران را هم شامل میشوند.
این مشکل عدم فکر کردن، تنها گریبانگیر ما نیست؛ بلکه آن را در کشورهایی مانند پاکستان و هند و مالزی و استرالیا نیز میبینیم. در زبان شناسی چه اتفاقی افتاده که وقتی دانشجو میخواهد رسالهای بنویسد، باید سراغ استادش برود و از او بپرسد “درباره چه چیزی باید کار کنم؟” این مسئله، هم در دوره فوق لیسانس و هم دکتری مطرح میشود. معمولا جوابی که به این سوال داده میشود، از جنس خروس قندی است و بیشتر به درد اطفال میخورد: “شما مطالعه ندارید!” در حالی که من مطمئنم نسل حاضر از زبانشناسان به مراتب بیشتر از نسل ما مطالعه میکند. در گذشته مسئله نسل ما بیشتر این بود که دور هم جمع شویم و درباره مسائل زبانشناسی بحث کنیم و آن بحث را به جایی برسانیم. اینکه حالا لاینز یا سوسور یا مارتینه چه گفتهاند چندان برای ما مهم نبود، چون نسل ما را خیلی با این جور اسامی درگیر نمیکردند.
این مشکل را میتوان در دو لایه بررسی کرد: یکی لایه کل اجتماع که از لایه دیگر وسیعتر است، مثل مسائل اقتصادی استادان و تامین معیشت با حقوق حداقلی. ولی در اینجا بحث آن را مطرح نمیکنم، چون همه ما آن را به خوبی میشناسیم.
در مورد لایه دوم باید بگویم از حدود اواسط قرن پانزدهم میلادی با کشف قاره جدید و بعد حرکت کشورهای اروپایی مانند اسپانیا، انگلیس، دانمارک و پرتغال به سوی اقصی نقاط دنیا، استعمارگری آغاز شد. اجازه بدهید این پدیده را که در آن، هم استعمارگر شناخته شده بود و هم استعمار شده، در اینجا “استعمار خرد” بنامیم. در مقابل استعمار خرد، ”استعمار کلان” را معرفی میکنم. از جنگ جهانی اول و به ویژه دوم به بعد، مجموعه اتفاقاتی مانند نظام بلشویکی شوروی، جنگهای جهانی و… باعث شد گروهی از اندیشمندان اروپایی به هر دلیلی به آمریکا مهاجرت کنند. این شرط، آمریکا را به ناحیهای جهانی شده تبدیل کرد، یعنی شرایطی پیش آمد که امروزه تحت عنوان “جهانی شدن” از آن نام میبریم. در چنین شرایطی، ما با نوعی “استعمار کلان” سر و کار داریم که در آن برخلاف استعمار خرد، نه استعمارگر میداند مستعمرهاش کجاست و نه مستعمره میداند تحت استعمار کیست. در کتابخانه کنگره آمریکا (Library of Congress) فرمولی به نام ال.سی. برای فهرست کردن کتابها وضع میکنند و بعد میبینیم امروزه در دورافتادهترین کتابخانه ایران هم برای فهرست کردن حتی پنجاه، شصت کتاب از همین روش استفاده میشود، چون از طریق آن میتوان به اینترنت وصل شد و کتابهای مورد نظر را جستجو کرد. به عبارتی سادهتر، فهرست نویسی به روش ال.سی. از راه جهانی سازی به ما تحمیل شده است.
نمونه دیگر، شکل پلاکهای ماشین است. چون جای پلاک در ماشینهایی که وارد ایران میشد باریک و کشیده بود، مجبور شدیم پلاکهای قبلی را که به خاطر پهن بودن از زیر سپر آویزان میشدند، عوض کنیم. همین ماجرا به طرز خندهدارتری در چین دیده میشود؛ خط چینی که “کانجی” نام دارد و از بالا به پایین نوشته میشود، بر روی پلاکهای ماشینهای وارداتی از اروپا و آمریکا و ژاپن، اجبارا از چپ به راست نوشته شد، چون پلاکها برای درج خطوط ”هیراگما” و “کاتاکانا”ی ژاپنی و حروف لاتین طراحی شده بودند. در این مورد نیز چینیها تصمیم گیرنده نبودند؛ تصمیم را دیگران گرفتند و آنها ناخودآگاه اجرا کردند.
نمونه دیگر، اینکه یک شرکت خصوصی (!) در فلوریدا برای تعیین اعتبار مجلات علمی معیاری را به نام آی.اس.آی. معرفی میکند. سپس دانشگاههای جهان به نسبت انتشار مجلاتی که از این الگو پیروی میکنند، رتبه بندی میشوند، ولی اسم هیچ یک از دانشگاههای ایران در میان صد دانشگاه نخست این رتبه بندی دیده نمیشود. در نتیجه وزارت علوم بخشنامهای صادر میکند مبنی بر اینکه از این پس مقالات علمی باید مطابق معیارهای آی.اس.آی. نوشته و رتبه علمی اساتید هم بر اساس تعداد مقالههای آی.اس.آی. شان ارزیابی شود. این باعث شد تا کسی که فرضا مقالهای در یک مجله آی.اس.آی.دار که مالزی چاپ کرده تصور کند فیل هوا کرده و حالا باید به همکارش که از قضا در فلان مجله داخلی مقاله بسیار خوبی هم نوشته پز بدهد. بعلاوه، یکی از ملاکهای تعیین مقالات آی.اس.آی، لزوم ارجاع به مقالههای غربی است. هیچ کس هم نمیگوید که آخر در این صورت، پنجاه درصد از مقاله علمی - پژوهشی یک ایرانی باید نقل قولهای ترجمهای از کتابهای دیگران باشد، یعنی چارهای نداشته باشیم جزاینکه دائم بگوییم یول و یاکوبسن و جکنداف و… چه گفتهاند. اگر من به کسی ارجاع ندهم، دنیا علمی بودن مقالهام را قبول نمیکند. ولی علمی بودن را چه کسی برای ما تعریف کرده است؟ کسی غیر از خودمان.
نمونه دیگر استعمار کلان، روش ارجاع دادن به سبک جهانی است. حالا کسی نمیداند که مثلا چگونه میتوان به کتاب بدیع و قافیهی خزائلی و سادات ناصری ارجاع داد که نه ناشرش معلوم است و نه تاریخ نشرش؟ یا به کلیله و دمنه که معلوم نیست نویسندهاش ابنمقفع است یا نصرالله منشی یا مجتبی مینوی، و از این گذشته تاریخ هم ندارد.
حال خطر این جهانی سازی چه میتواند باشد؟ تا اینجا که نمیشود به هیچ یک از این موارد اعتراض کرد. اشکال از جایی شروع میشود که این جهانی شدن در ما “نهادینه” بشود، یعنی بی آنکه بدانیم، به استعمار از نوع کلانش گردن بگذاریم. همین ناآگاهی از تحمیلی بودن قواعد جهانی سبب میشود تا فقط کشورهای شمالی حق و فرصت اندیشیدن داشته باشند و کشورهای جنوبی فقط روی اندیشه آنها اندیشه کنند. جهانی شدگی ناخودآگاه، ما را به جایی میرساند که معنی اندیشیدن را فراموش کنیم. وقتی واژه “اندیشیدن” نامفهوم بشود، چطور میتوانیم بپرسیم “چرا نمی اندیشیم؟”، حالا پاسخش طلبمان. چامسکی این حق را به خودش میدهد که بعضی از کتابهایش را بدون ارجاع به هیچ منبعی بنویسد -هیچ اشکالی ندارد؛ خیلی هم عالی است. ولی زبانشناس ایرانی پیش از آنکه بداند فارغ از اندیشههای چامسکی هم میشود اندیشید، خودش را از چنین حقی محروم میکند. به همین دلیل است که ما بیشتر “خبرنگار زبانشناسی” و -در بهترین حالت- “زبانشناسیدان” داریم تا “زبانشناس”؛ به همین دلیل است که ما هنوز نتوانستهایم بسیاری از مسائل زبانیمان را حل کنیم؛ ما هنوز حتی یک دستور زبان فارسی مبتنی بر زبانشناسی باشد ننوشتهایم! در عوض، همیشه کسانی بودهاند که از این دستور نانوشته هم ایراد بگیرند.
به این ترتیب، جهانی شدن، ما را در مسیری انداخته که فکر نکردن برایمان نهادینه بشود و خیال کنیم این رفتار، خود علم است، در حالی که علم و اندیشه جدا از مد پاچه شلوار است؛ دیدگاههای کسانی چون دریدا و بارت و فوکو که اساسا نظریههایی زبانی هستند، بیرون از حیطه زبانشناسی مدتی چنان نقل همه محافل میشوند و دربارهشان چنان بحثهای داغی در میگیرد که من زبانشناس هم از آنها سر در نمیآوردم. وقتی ادای عالم بودن، جای خود را به فرهنگ علم بدهد، دیگر اندیشیدن مطرح نخواهد بود. آنقدر اطلاعات وارداتی به خورد دانشجو داده میشود که دیگر جایی برای اندیشیدن باقی نمیماند. البته من نمیگویم که بدون داشتن اطلاعات کافی میتوان اندیشید؛ اندیشه باید در کنار مطالعه باشد. در شرایطی که استعمار کلان یله میشود در محدودیتهای اجتماعی و پس از نهادینه شدن، به زبانشناسی هم نشت میکند، فقط و فقط از یک راه میشود آن را کنار زد: از راه اندیشیدن در کنار مطالعه.
منبع: مجله بخارا، شماره 63