هزار و یک شب ♦ گفت و گو

نویسنده
بهاره خسروی

آذردخت بهرامی از اوایل دهه 1370 با مطبوعات دمخور بوده و با نشریات متفاوتی همکاری کرده است. وی ‏از 1367 با شرکت در کلاس‌ها و جلسات “هوشنگ گلشیری” در گالری کسری قصه نویسی را جدی گرفت و ‏بعدها درکلاس‌های طنز ابراهیم نبوی هم حضور پیدا کرد. البته برای امرار معاش انبوهی فیلمنامه و نمایشنامه ‏هم نوشته، اما قصه نویسی را با وسواس و سخت گیری خاصی دنبال کرد که امسال با دریافت جایزه کتاب سال ‏منتقدان و نویسندگان مطبوعات به ثمر نشست. در تهران پای حرف های او نشسته ایم… ‏

azardokht1.jpg

گفت و گو با آذردخت بهرامی، برنده جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعات

‎ ‎خدا را شکر جایزه گلشیری را نگرفتم‏‎ ‎

آذردخت بهرامی متولد 1345 متأهل، ساکن تهران و فارغ‌التحصیل رشته ادبیات نمایشی از فرهنگسرای ‏نیاوران [1369] است. از سال 1371 با کار در مجله آدینه وارد دنیای مطبوعات شد و از میانه همین دهه با ‏انتشار داستان های کوتاه در مجلات، فصلنامه‌های ایرانی و خارجی و سایت‌های اینترنتی شروع به قصه نویسی ‏کرد. او تا امروز مجموعه داستان “شب‌های چهارشنبه” و “زندگی جمالزاده” را منتشر کرده و کتاب “زندگی ‏فرخی یزدی” را زیر چاپ دارد. ‏

بهرامی در کنار قصه نویسی به فیلمنامه‌نویسی برای سریال‌ و جُنگ‌های تلویزیونی و طنز نویسی و ‏نمایشنامه‌نویسی برای رادیو نیز پرداخته و تا امروز بیش از 100 اثر در این زمینه به رشته تحریر در آورده ‏است. وی مجموعه داستان های “سنگواره”، “دلبری با خال دیچیتالی” و یک مجموعه نمایشنامه‌ رادیویی را ‏آماده چاپ دارد. با او درباره کتاب “شب‌های چهارشنبه” که اخیراً برنده جایزه کتاب سال منتقدان و نویسندگان ‏مطبوعات شد، گفت و گو کرده ایم…. ‏

‏ ‏

‎ ‎فکر می‌کنید خانم‌هایی که “شب‌های چهارشنبه” را می‌خوانند چقدر از توهمات شخصیت شکاک و ‏البته دوست‌داشتنی زن داستان ممکن است تاثیر بگیرند؟ اگر پرداخت خوب داستان شما را در نظر بگیریم و این ‏که قصه بعد از خوانده شدن برای مدتی در ذهن خواننده تجزیه می‌شود می‌بینیم که در خواننده‌ زنی که حتا به ‏شوهرش شک هم ندارد می‌تواند به نوعی ایجاد شک کند.‏‎ ‎

نکند شما نگران بدآموزی داستان هستید! از شوخی گذشته، شک نیست هر داستانی خواننده را به این فکر ‏وامی‌دارد تا خود را به جای شخصیت اصلی بگذارد. شاید بتوان گفت داستان باید چنین کاری با خواننده بکند و ‏در ذهن او چنین تصوری ایجاد کند. اما من خودم تا به حال با چنین موردی برخورد نکرده‌ام. از خوانندگان (چه ‏حرفه‌ای، چه عام، چه اهل ادب و قلم) کسی به من نگفته با خواندن این داستان مثلاً به شوهرش شک کرده. به ‏نظر من همه‌ی شوهرها آنچنان نازنین هستند که نمی‌توان و نباید به آن‌‌ها شک کرد! این داستان هم صد در صد ‏تخیلی است و برای تفنن نوشته شده است. از خوانندگان محترم تقاضا می‌کنم این نکته را در نظر داشته باشند!‏

‎ ‎ایده‌ داستان “شب‌‌های چهارشنبه” چطور به ذهن‌تان رسید؟ شاید اولین سوالی که برای خواننده پیش ‏می‌‌آید این باشد که آیا این اتفاق برای خود نویسنده افتاده؟ اصلاً اساس کدام یک از داستان‌های این مجموعه، ‏اتفاق‌های واقعی اطراف‌تان بوده است؟‎ ‎

ایده‌ این داستان زمانی در ذهنم نقش بست که در منزل یکی از اعضای فامیل ورق‌پاره‌ای دیدم که قسمتی از یک ‏یادداشت روزانه بود. بعد تقریباً با سه ورژن و سه زاویه دید متفاوت آن را نوشتم و در ورژن سوم، دیدم نامه ‏مناسب‌ترین قالب برای این داستان است و سپس شروع به نوشتن کردم و ورز دادن ملاط‌های داستان.‏

به طور کلی اساس همه‌ داستان‌های من تخیلی‌اند، کاملاً‌ تخیلی. ولی از وقایع ریز اطرافم خیلی استفاده می‌کنم. ‏

‏ ‏

‎ ‎شخصیت سیمین داستان لیدا…. با واقعیت عاطفی واکنش‌های زن در جامعه ایرانی ـ که البته مختص ‏زن ایرانی هم نیست ـ چندان تطابق ندارد. این که یک زن برای باردار شدن از شوهرش مشکل دارد و شوهرش ‏هم عاشق بچه است ولی با این وجود به نوع رابطه مرد با زن همسایه و دخترش هیچ واکنشی ـ احساسی یا ‏منطقی ـ نشان نمی‌دهد غیرقابل درک است. اگر فضای داستان در روستا جریان داشت شاید می‌شد کمی آن را با ‏واقعیت بیرونی انطباق داد ـ‌ که البته باز هم برای من قابل باور نیست. چند زن را دور و برتان سراغ دارید که ‏این اندازه در عین آگاهی سکوت کنند و دم هم نزنند؟ انگار ما با یک داستان به شدت زنانه که از واقعیت خیلی ‏عقب است مواجهیم.‏‎ ‎

لابد از خودتان می‌پرسید که چرا سیمین خیانت همسرش را نمی‌بیند؟ نکند بهره‌ هوشی کافی ندارد و نمی‌فهمد ‏چرا وقتی دیگران با شاهد و مثال به او گوشزد می‌کنند، باز هم مقاومت می‌کند؟ باید گفت مشکل از ضریب ‏هوشی او نیست. سیمین همه چیز را می‌داند اما درمقابل این واقعیت تلخ دارد مقاومت می‌کند و آن را به رسمیت ‏نمی‌شناسد و به دورترین و تاریک‌ترین گوشه‌های ذهنش می‌راند. این عکس‌العمل طبیعی او برای مقابله با جهان ‏بیرونی و حفظ ساختمان زندگی خویش است. او در مقابل هجوم حقیقتی که اگر رهایش کند، ساختمانی را که در ‏ذهن دارد، ویران می‌کند ـ ساختمانی که او طی سالیان دراز با مصالح امیدها و آرزوها و ظریف‌ترین عواطف ‏خویش آن را ساخته است ـ مقاومت می‌کند. اگر ساختن چنین ساختمانی اینقدر آسان بود که بشود به سادگی به ‏ویرانی‌اش رضا داد، اصولاً انسان‌ها چگونه می‌توانستند ادامه بدهند؟ معمولاً هر انسانی پس از چنین خسرانی، ‏دچار چنان وضعیتی می‌شود که جهان با تمام زیبایی‌هایش برایش پوچ و بی‌معنا می‌شود. چه برسد به این که این ‏انسان مونث باشد، آن هم انسان مونث شرقی، آن هم از نوع ایرانی‌اش با آسیب‌شناسی ویژه‌ خود؛ که جدایی و ‏طلاق، معمولاً برایش عوارض متعدد اجتماعی، مالی، حقوقی، خانوادگی و هزار عارضه‌ی دیگر ایجاد می‌کند. ‏چون نقش اجتماعی او کاملاً وابسته به شوهر است. برای همین است که “سیمین” این داستان،‌ حقیقت را به عقب ‏می‌راند و مدام می‌گوید که من و شوهرم همدیگر را دوست داریم و مدام کدها و نشانه‌هایی که حاکی از بی‌مهری ‏شوهرش است، پس می‌زند و به نشانه‌هایی که حاکی از عشق دارد، دل خوش می‌کند.‏

‏ به نظر من همین تناقض درونی است که ارزش داستانی دارد و خواننده را به تفکر وامی‌دارد. انسان موجودی ‏متناقض است و عکس‌العمل‌های او همیشه تابع منطقی واحد نیست. عکس‌العمل‌های عاطفی انسان چندان جنبه ‏حقوقی ندارد. سیمین دارد از عشقش دفاع می‌کند. ‏

این از جهان داستان، اما در جهان واقع هم با این نظرتان چندان موافق نیستم. خیلی زن‌ها را می‌شناسم که ‏می‌دانند شوهرشان چنین خصوصیات اخلاقی دارد،‌ و برخلاف سیمین این داستان، دیگر احساس عشقی هم ‏برایشان باقی نمانده، ولی سکوت اختیار کرده‌اند و دم نمی‌زنند. البته این که چرا این روش را انتخاب کرده‌اند، ‏برای من هم جای سوال دارد. ولی انگار راه برگشتی برای خودشان نمی‌بینند. شاید از جدایی و مُهر طلاقی که ‏بر پیشانی‌شان می‌خورد می‌ترسند، یا دل‌شان نمی‌خواهد به خانه‌ پدری برگردند. یا از عکس‌العمل جامعه و ‏اطرافیان و حتی نزدیکان‌شان ـ پس از متارکه ـ می‌ترسند، به هر حال، به نظر من متأسفانه از این‌گونه زنان ‏زیاد داریم. ‏

‎ ‎در داستان “کالمه” هویت کسی که زن را مخاطب قرار می‌دهد مشخص نیست. در طول داستان ‏خواننده بلاتکلیف است که بالاخره این کسی که زن با او مکالمه دارد و البته معلوم است که از توهم زن برآمده ‏چه کسی است؟ هم‌زاد زن ـ وجدان زن ـ است یا خیال مردی که در زندگی او بوده یا…؟!‏‎ ‎

‏ امروزه ثابت شده تفکر چیزی نیست به جز گفتگوی مستمر با خود. در مورد شخصیت این داستان، همین ‏جریان تفکر است که به خط روایی داستان شکل می‌دهد. در شخصیت این داستان، هم تفکر وجود دارد، هم ‏احساسات، هم خرد و هم تمام خصایل و ویژگی‌های دیگر انسانی که در روایت این داستان، به مقابله با یکدیگر ‏پرداخته‌اند. واقعیت این است که در هر آدمی یکی از این غول‌های درون موفق به تسخیر قلعه‌ وجود انسان ‏می‌شود.‏

اما در مورد داستان کالمه، به نظرم این خیلی بد است که نویسنده خودش را به نوشته‌اش سنجاق کند و من تا به ‏حال در مورد داستان‌هایم هیچ جا صحبت نکرده‌ام. ولی در اینجا و فقط همین یک بار می‌گویم که در واقع ‏شخص دیگری در آن خانه حضور ندارد. این خود دیگر زن ـ یا بگیریم وجدان زن ـ است که دارد با او حرف ‏می‌ِزند. شخصیت دوم زن که ناظر بر رفتار و اعمال اوست. (در جایی می‌بینیم که زن ظرف محتوی غذا را با ‏عصبانیت به سوی راوی پرتاب می‌کند و ظرف به مبل خالی برخورد می‌کند. پس کسی روی آن مبل ننشسته و ‏یک شخصیت خیالی است که دارد با او حرف می‌زند و اینقدر هم خوب او را می‌شناسد.)‏

‎ ‎در ادبیات داستانی سه، چهار سال اخیر زنان بیش‌تر از قبل مجال بروز پیدا کرده‌اند و با خارج شدن ‏از دو گانه‌ مکرر اثیری ـ لکاته به عنوان شخصیت‌هایی کلیدی مطرح شدند. از طرفی به نظر می‌رسد بعد از “ ‏چراغ ها را من خاموش می‌کنم” ـ زویا پیرزاد ـ و روبرو شدن این جریان با استقبال جوایز ادبی در اثر تکرار ‏و تقلید ـ آگاهانه یا نا آگاهانه ـ ادبیات داستانی ما در این زمینه به نوعی به عدم خلاقیت و تکرار سوژه‌ها رسیده ‏است. نظر شما در این زمینه چیست؟ و این که اصولاً تا چه اندازه مساله‌ی جریان‌سازی جوایز ادبی را قبول ‏دارید؟ فکر نمی‌کنید آثار برنده شده در این جوایز به داستان‌نویسان امروز این پیام را داده که این آثار می‌توانند ‏الگو باشند؟‎ ‎

واقعیت این است که هر کسی کار خودش را می‌کند. ممکن است جوایز ادبی یا ترجمه‌ آثاری از زبان‌های دیگر، ‏در ادبیات ما موج‌هایی ایجاد کند و تأثیر بگذارد. اما پس از مدتی، موج‌ها می‌خوابند و آثار بی‌ریشه حذف ‏می‌شوند. همیشه همین طور بوده. فراموش نکرده‌ایم که با ترجمه‌ی آثار مارکز، با سونامی عظیمی از علاقمندان ‏رئالیزم جادویی، مواجه شدیم. خب موج خوابید. خسارت‌هایی داشت، درس‌هایی هم داشت. پس از آن هم زندگی ‏ادامه پیدا کرد. بنابراین جایی برای نگرانی نیست.‏

داستان و رمان، به رغم عناصر آگاهی، دانش و تکنیک همیشه یک جنبه‌ ناخودآگاهانه هم دارد که تقلیدپذیر ‏نیست. و اتفاقاً‌ همین بخش از اثر هنری است که مهر صاحب اثر را دارد و به داستان تشخص می‌بخشد. پس ‏محال است بتوان با تقلید اثری در خور آفرید. ‏

اگر روندی که شما می‌گویید، منجر به پا گرفتن الگوهای منجمدی در ادبیات ما بشود، و قالب ثابتی پیدا کند، من ‏هم مثل شما تأییدش نمی‌کنم. اما بعید می‌دانم چنین اتفاقی بیفتد. زنان داستان‌نویس ما تازه شروع کرده‌اند و هنوز ‏فرصتی برای تکرار خود پیدا نکرده‌اند. مگر چند سال است که عدد نویسندگان زن فزونی گرفته است؟ تا همین ‏چند سال پیش، وقتی صحبت از نویسندگان زن می‌شد، همه فقط می‌گفتند “سیمین دانشور”، اما خوشبختانه ‏امروز با فهرست بلندبالایی از نویسندگان زن مواجهیم که هیچ کس نمی‌تواند آن را ندیده بگیرد. ‏

azardokht2.jpg

‎ ‎در اکثر داستان های زنانه دهه 1370 زن خیانت می‌بیند در حالی که در این مجموعه تنها زنان ‏نیستند که خیانت می‌بیننند بلکه خیانت زن به مرد و دیگر خیانت‌های غیر زناشویی نیز دیده می‌شود. نگاه ‏خودتان به مقوله‌ خیانت چگونه است؟‎ ‎

‏ خیانت یکی از مضامینی است که همیشه توجه مرا جلب کرده و می‌کند. مهم نیست این خیانت از طرف زن به ‏مرد باشد، یا از طرف مرد به زن. در این فکر نیستم که ثابت کنم مردها خائن‌ هستند یا زنان. ولی مضمون ‏خیانت زمینه‌ای ایجاد می‌کند که به نوعی بزنگاه بسیاری از عواطف انسانی محسوب می‌شود. مثل لبه‌‌ پرتگاهی، ‏مشرف به دره‌ای عمیق، تاریک و پر رمز و راز؛ که زیبایی‌شناختی خاص خودش را دارد و در عین حال در ‏شرایطی اتفاق می‌افتد که در جامعه، موازین حقوقی مناسبی برای گذشتن از بن‌بست‌های عاطفی وجود ندارد. ‏خیانت در داستان می‌تواند فرصتی باشد برای شکستن کلیشه‌های منجمد اجتماعی.‏

‎ ‎از نظر شما بحران به وجود آمده در رمان و داستان کوتاه ایرانی از کجا ناشی می شود؟ (نزول کیفی ‏آثار، کاهش آمار کتابهای منتشر شده، عدم انتشار آثاری که شاید بهتر بوده اند…)‏‎ ‎

به نظر من در نوشتن رمان و داستان کوتاه بحرانی وجود ندارد. بلکه جامعه فقط خیلی آرام دارد مضمحل ‏می‌شود و این بجران اجتماعی به همه‌ گوشه ‌و کنارهای اجتماع اثر گذاشته. وقتی کالایی تولید می‌شود که ‏مشتری ندارد،‌ معلوم است که بازاری مغشوش خواهیم داشت. پس اگر بحرانی هست، بحرانی است اجتماعی که ‏به همه جا سرایت کرده و می‌کند. ‏

اما من به آینده امیدوارم. ما بالاخره از این ورطه هم خواهیم گذشت. خانمی را می‌شناسم که معتقد است به جز ‏کتاب درسی، لزومی ندارد کتاب دیگری برای دخترش بخرد! و ظاهراً هم تا به حال برای دختر 13 ساله‌اش ‏هیچ کتاب و مجله‌ای نخریده! اما خانمی را هم می‌شناسم که به هر مناسبتی که باید به کسی هدیه بدهد، یک کتاب ‏هم روی هدیه‌اش می‌گذارد. او از کتاب، به جای کارت‌تبریکی که اغلب مردم روی کادو می‌گذارند استفاده ‏می‌کند و معتقد است باید کتاب‌ را اینگونه وارد زندگی مردم کرد. فکر می‌کنم مادر اول از مادر دوم خواهد ‏آموخت. ‏

‎ ‎‏”شب‌های چهارشنبه” در مسابقه‌ی اینترنتی بهرام صادقی جایزه‌ی دوم را کسب کرد. در اولین ‏دوره‌ی جایزه‌ روزی روزگاری نیز برنده‌ جایزه بهترین مجموعه داستان کوتاه شد. در جایزه منتقدان و ‏نویسندگان هم به همین ترتیب. عده‌ای هم عقیده داشتند شما به عنوان یکی از شاگردهای گلشیری و درست به ‏همین دلیل از شانس‌های اول دریافت جایزه‌ی گلشیری هم هستید. پیرامون جایزه‌ گلشیری این سال‌ها حرف و ‏حدیث‌های فراوانی وجود دارد. بحث باندبازی در جوایز ادبی و به خصوص جایزه گلشیری را قبول دارید؟‎ ‎‎ ‎

خب، خدا را شکر، دیدید که جایزه‌ی گلشیری را نگرفتم! ‏

با این عقیده موافق نیستم که در اهدای این جایزه، باندبازی و اینجور چیزها دخیل است. این عکس‌العمل ‏ذهن‌های وامانده و متوهم به وجود توطئه‌های دائمی است. می‌توان اسامی بسیاری را نام ببرم که ناقض این ‏فرضیه‌ وجود توطئه هستند. و متأسفم که بعضی از ادیبان و روشنفکران ما اینقدر تنگ‌نظرند و اینقدر بیکارند ‏که برای حاشیه‌ این جشنواره‌ها و جایزه‌ها این همه وقت و نیرو بگذارند. ‏

در گذشته، فقط در مراسم ترحیم بزرگان، نویسندگان و صاحب‌نامان ادب و هنر را می‌دیدیم. حالا باید شکرگزار ‏باشیم که در جشن رمان و داستان همدیگر را به شادی می‌بینیم. حالا چه فرقی می‌کند چه کسی جایزه می‌گیرد. ‏مهم این است کسی جایزه می‌گیرد که دغدغه‌اش ادبیات است. قدیم‌ها می‌گفتند سلمانی‌ها وقتی بیکار بشوند، سر ‏یکدیگر را می‌تراشند. حالا حکایت ماست. نمی‌شود با یک جایزه جای خالی تمام چیزهایی را که یک نویسنده به ‏آن احتیاج دارد پر کرد.‏

بعضی‌ها فکر می‌کنند با اهدای یک جایزه به یک نویسنده‌، تمام حقوق‌ نویسندگان دیگر را از آن‌ها سلب کرده و ‏به نویسنده‌ی برگزیده اهدا می‌شود و از این بابت عصبانی می‌شوند. اما من فکر می‌کنم این نیرو باید صرف ‏مطالبات اساسی دیگری بشود، مثل بازار نشر، حقوق مؤلف، فرهنگ کتابخوانی و… جایزه تعیین کننده‌ همه چیز ‏نیست. چه بسیار آثار برحسته‌ای که جایزه نگرفته‌اند اما هیچ از بزرگی‌ و اهمیت‌شان کم نشده. مگر قرار است ‏تاریخ ادبیات ما را از روی تاریخچه‌ی جوایز ادبی بنویسند؟ ‏

‏ در مورد بخش دیگر سوال‌تان، فکر می‌کنم ریشه‌ همه‌ حاشیه‌ها، از جمله حاشیه‌ای به نام شاگردان گلشیری، ‏همین جاهای خالی باشد. بعضی‌ها طوری رفتار می‌کنند که انگار شاگرد گلشیری بودن خطایی نابخشودنی است. ‏

‎ ‎آقای کربلایی‌لو بعد از برگزاری جایزه‌ی مهرگان ادعا کرد که او و دوستانش در حال ایجاد جریانی ‏تازه در ادبیات داستانی ایران هستند و این که‎ ‎‏”دوره‌ی شاگردهای گلشیری تمام شده است”. نظر شما به عنوان ‏یکی از شاگردهای گلشیری درباره‌ی این اظهار نظر چیست؟‎ ‎

با این حساب، حالا که دوران‌ شاگردهای گلشیری تمام شده، بهتر است راجع به گذشته‌ها حرف نزنیم! ولی ‏خودمانیم، اصلاً این شاگردان گلشیری چه کسانی هستند و یا چند نفرند؟ چه کتاب‌هایی دارند؟ چه داستان‌هایی ‏نوشته‌اند؟ اصلاً این دوران از کِی آغاز شده و چه مدت دوام داشته؟ ‏

ظاهراً در مورد این باند مخوف، تنها چیزی که اهمیت ندارد، آثارشان است. آیا آثار نویسندگان مذکور، دارای ‏مؤلفه‌هایی هستند که مخصوص خودشان باشد؟ اصلاً چرا نباید به نقد این آثار پرداخت؟ ‏

مسئله اینجاست که وقتی چند نویسنده چند سالی با هم کتاب می‌خوانند، نقد می‌کنند، تحلیل می‌کنند، از یکدیگر ‏می‌آموزند و پس از چند سالی همه به نوعی مطرح می‌شوند. از این روند چه نتیجه‌ای می‌توان گرفت؟ اگر قبول ‏کنیم که در تشکیل این محفل، انگلیسی‌ها دست نداشته و ندارند! باید بپذیریم که فعالیت‌های این محفل در خور ‏توجه بوده است، همین و بس. اما اگر اسیر توهم توطئه شویم، چاره‌ای غیر از نتیجه‌گیری‌های عجیب و غریب ‏نخواهیم داشت. من که آرزو می‌کنم ده‌ها دوره‌ این‌چنینی برپا شود. نه این که مثل حالا، منسوب بودن به این ‏محفل، جرم محسوب شود. ‏

‎ ‎فکر می‌کنید اگر به جوایز ادبی راه پیدا نمی‌کردید در حال حاضر چه جایگاهی در ادبیات داستانی ‏ایران داشتید؟‎ ‎

مگر کسی که به جوایز ادبی راه پیدا کرده‌ چه جایگاهی دارد؟ من اسم یکی از برندگان یکی از همین جوایز ادبی ‏را پیش از اهدای جایزه نشنیده بودم. راستش پس از آن هم نشنیدم. حالا اگر شما از من بپرسید مثلاً‌ ایشان چه ‏جایگاهی دارند، چه جوابی می‌توانم بدهم؟ ‏

واقعیت این است که جوایز ادبی در ایران مراحل اولیه و بسیار تجربی را طی می‌کنند. نیما می‌گوید آینده است ‏که جایگاه یک اثر و نویسنده‌ی آن را تعیین می‌کند. پس دیگر چه جای نگرانی؟ هر کسی کار خویش می‌کند و ‏بار خویش می‌برد. البته من به جوایزی که گرفته‌ام، افتخار می‌کنم و سپاس‌گزار داوران هستم و منظورم به هیچ ‏وجه کاستن از قدر و منزلت این تلاش زیبا نیست. ‏

‎ ‎از نظر شما گرفتن جایزه و برگزاری جوایز ادبی، که البته در ایران سابقه‌ی طولانی ندارند، تا چه ‏اندازه بر فرایند داستان‌نویسی در ایران، آثار منفی یا مثبت می‌تواند داشته باشد؟‎ ‎

جوایز ادبی به نوعی عکس‌العمل جامعه نسبت به اثر هنری هستند. واقعیت این است که جامعه یکسان و همگون ‏نیست؛ از تمایلات، سلیقه‌ها و صداهای متعدد و متفاوت تشکیل شده است. کاش روزی برسد که هر کدام از این ‏سلیقه‌ها عکس‌العمل مخصوص به خویش را داشته باشند. ممکن است عکس‌العمل سلیقه‌ عام چندان مورد پسند ‏من نباشد، اما چرا ناشران آثار پرفروش و عامه‌پسند به نویسندگان این ژانر، جایزه نمی‌دهند؟ به این ترتیب وزن ‏هر کدام از این سلیقه‌ها در جامعه روشن می‌شود؛ نیازها شناسایی می‌شود تا بدان‌ها پاسخ داده شود. پس هر ‏جایزه‌ای پاسخ به یک نیاز خاص محسوب می‌شود و قرار نیست جوابگوی تعیین جایگاه برای هر نویسنده‌ای ‏باشد. ‏

من فکر می‌کنم تأثیر مثبت جوایز ادبی روشن کردن حیطه و وسعت این نیازهاست و خواننده می‌تواند بفهمد ‏برگزیدگان کدام جایزه به سلیقه‌ او نزدیک هستند. به هر حال فراموش نکنیم که جایزه دادن و جایزه گرفتن امری ‏نسبی است و به انتشار آثار در یک حیطه‌ زمانی خاص محدود است. مثل امسال که تعداد آثار منتشر شده ـ به ‏دلایل نگو و نپرس ـ اندک بود. ‏

اما در مجموع به نظر من، جوایز ادبی بر روی نشر و تیراژ و حتی دلگرمی اهل قلم تأثیر مثبت می‌گذارند. من ‏که اثر سوئی نمی‌بینم؛ یک عده بدون مزد و بدون منت، با تمام توان تلاش می‌کنند و کاری را به سرانجام ‏می‌رسانند که در جوامع دیگر، بر عهده‌ یک موسسه است. به چنین انسان‌های نازنینی، چه چیز، به جز تشکر و ‏خسته نباشید می‌توان گفت؟ ‏

‎ ‎تا کنون آثارتان تا چه اندازه مشمول سانسور شده‌اند؟‎ ‎

خوشبختانه مجموعه داستان “شب‌های چهارشنبه” مشمول هیچ تغییر و سانسوری نشد. البته باید بگویم از ابتدا به ‏توصیه‌ دوستان، چهار داستان این مجموعه را جدا کردم، چون بسیار بدبین بودم، ولی حالا که این اتفاق خجسته ‏برای کتابم افتاد، امیدوارم بتوانم آن‌ داستان‌ها را در مجموعه داستان بعدی‌ام، منتشر کنم. آرزو می‌کنم این اتفاق ‏خجسته در مورد کارهای بقیه‌ دوستان هم بیفتد و همه بدون مشکل آثارشان را چاپ کنند.‏