فری کثیف #بزن!

علی رضا رضایی
علی رضا رضایی

» حرف روز

خبر خوش شروع به‌کار روزنامه “سینما” به سردبیری اطلاعاتی معروف (منظورم زمانی است که نفوذی حزب معروف در روزنامه اطلاعات بود) را چنان به شوق آورد که خدا شاهده اگر دامن داشتم حتماً از کفم می‌رفت. فوراً تصمیم گرفتم که یک نامه برایش بنویسم و مراتب دامن از کف رفتگی خودم را به وی اعلام نمایم:

فری عزیز!

از اینکه می‌بینم مثل همیشه بدون کمک و اشاره هیچکسی از هیچ جایی، همینجوری خودت مستقلاً در دنیای روزنامه‌نگاری، سریال سازی، برنامه سازی تلویزیونی، کارگردانی سینما، دوباره روزنامه‌نگاری، سریال سازی، برنامه سازی تلویزیونی، کارگردانی سینما،… میری میای، بازم روزنامه‌نگاری، سریال سازی، برنامه سازی تلویزیونی، کارگردانی سینما… عههههه! خلاصه از اینکه کلاً هر کاری می‌کنم تو را می‌بینم خوشحالم.

همینجا به نوبه خودم و به نوبه دیگران، مراتب خوشحالی خودم و دیگران را از اینکه موقتاً کارگردانی را ول کرده‌ای رفته‌ای هفته نامه “سینما” را تبدیل به روزنامه کردی به تو ابراز می‌کنم. حقیقتاً با خودم فکر می‌کردم این‌روزها که در سینمای مستقل کشور هر کسی دلش بخواهد می‌تواند فقط با چند میلیارد پول که در برابر دکل نفتی هیچ است، به‌طور مستقل هر چقدر که دلش خواست فیلم “محمد رسول الله” بسازد، جای خالی یک روزنامه‌ی سینمایی که اخبار مربوطه را پوشش بدهد و همان هفت هشت ده نفری که هنوز در کشور مجبور به تماشای این فیلم نشده‌اند را به سینما سوق بدهد، بسیار حس می‌شد.

البته دیدم که خبرگزاری مستقل تسنیم که وابسته به هیچ جای خاصی نیست با تو مصاحبه کرده و خبرنگار مستقل مربوطه در آغاز از تو پرسیده “بگذارید بی‌مقدمه شروع کنم… ما تکلیف خودمان را با شما نفهمیدیم”. خب اولش خیال کردم فقط ما تکلیف‌مان با تو را نمی‌فهمیم، نگو غیر از ما، “ما” هم هنوز تکلیفش را با تو نفهمیده. راستش را بخواهی در تمام این مدت هی فکر می‌کردیم همان بیست سال پیش که یک‌سر رفتی تا “ اداره اماکن” و با شلوار خیس برگشتی، “ما” تکلیفش را با تو فهمیده. یا لااقل تو تکلیفت را برای “ما” انجام دادی. نگو اینها هنوز تکلیف‌شان را با تو نمی‌دانند و هر آینه بیم آن می‌رود که دوباره شلوار تو خیس بشود.

راستش را بخواهی، آنجای مصاحبه که گفتی “ روبروی گفتمان بدون قهرمان روشنفکری ایستاده‌ام” کمی نگرانت شدم. به نظر من تو به‌تنهایی نمی‌توانی روبروی این گفتمان بدون قهرمان بایستی. یا برو پشت سرش بایست، یا لااقل وسط‌های کار یک کمی بنشین. اصلاً مگه بیکاری برادر من که می‌روی روبروی یک گفتمانی که تازه قهرمان هم ندارد می‌ایستی؟ برو روبروی گفتمان باقهرمان کیهان بایست که لااقل حرف درنیاید بگویند شده ای دستیار کیف کش سابقت در امور فضله های فرهنگی!

مثلاً هر وقت که در برنامه “هفت” تو را روبروی این مسعود فراستی می‌دیدم با خودم می‌گفتم ای ول! به این می‌گویند گفتمان خاموش‌فکری باقهرمان. شما دو نفر به‌راحتی می‌توانستید طی دو ساعت بحث چالشی مستقل قهرمانانه، در نهایت حرف‌های همدیگر را تایید بکنید، شلوار هیچکسی هم خیس نمی‌شد!

من امیدوارم به‌زودی شاهد آن باشم که این روزنامه جدید تو را هم در کنار سایر نشریات مستقل مثل کیهان، در ادارات و قطار و هواپیما به‌زور بین مردم پخش بکنند تا بتوانی هر روز با آنها گفتمان باقهرمان داشته باشی. بی‌خودی هم روبروی هیچ گفتمان بدون قهرمان دیگری نایست. می‌گیرند شلوارت را خیس می‌کنند ها! بجای آن روزنامه #بزن!