آناتومی ایران خانوم

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

po_nabavi_01.jpg

با توجه به اینکه دکتر علیرضا رجایی که دکترایش را از دانشگاه آزاد کردان یا دانشگاه ‏آکسفورد نگرفته و راستکی دکترا دارد، گفت: “ بدنه جامعه ایران مطالبات اصلاح طلبانه ‏دارد.” جامعه مذکور، جهت معاینه کامل به مرکز پزشکی اعزام شد. ایران خانم، بیمار مورد ‏نظر در جریان این معاینه کامل مواردی را بیان کرد که برای هر نوع مداوا توجه به آن ‏ضروری می باشد.


مطلب دکتر، روز، داخلی

ایران خانم وارد مطلب دکتر می شود، در حالی که روی ویلچر نشسته و بسختی حرکت می ‏کند و نفس نفس می زند….‏

دکتر: چی شده مادر؟ چرا اینقدر نفس نفس می زنی؟

ایران خانم: ننه، بدنه ام مطالبات اصلاح طلبانه داره، هرچی هم به این بچه هام می گم قبول ‏نمی کنن، هر کی یه دوا درمونی می کنه حالم خراب تر می شه.‏

دکتر: مادر! از کجا فهمیدی بدنه ات مطالبات اصلاح طلبانه داره؟ مگه تو دکتری؟

ایران خانم: واه! مگه فهمیدن این چیزا دکتری می خواد؟ من تا سه سال قبل چهار ستون بدنم ‏سالم بود، اون موقع یه سلمونی داشتم، دائم منو اصلاح می کرد، حالم خوب بود. چشمت روز ‏بد نبینه یه نوکر آوردیم که قاتق نون مون بشه، بلای جون مون شده، حالا همه اش مریضم، ‏حکما همون حال سابق برگردم خوب می شم.‏

دکتر: الآن سرت چطوره؟ سرت چه مطالباتی داره؟

ایران خانم: دکتر جون، سرم همه اش درد می کنه، از وقتی این نوکره اومده دائم تو سرم پر ‏سروصداست، یه روز فکر می کنه بزرگترین قدرت دنیاست، یه روز فکر می کنه همه می ‏خوان بکشنش، تو سرم همه اش صدای جیغ و داده…..‏

دکتر: چشم هات چطوره مادر، مشکلی نداری؟

ایران خانوم: چشمام چپ می بینه، حتی چشم راستم هم چپ می بینه، ولی چشم چپم نزدیک بین ‏شده، همه اش احساس می کنم رقم ها رو چند برابر می بینم….‏

دکتر: شنوایی ات چطوره؟ صداها رو خوب می شنوی؟

ایران خانوم: چی؟ ‏

دکتر فریاد می زند: صداها رو خوب می شنوی؟

ایران خانوم: قبلا بهتر می شنیدم، الآن این نوکره از بس حرف می زنه دیگه صدای کسی رو ‏نمی شنوم.‏

دکتر: حرف زدنت ایراد نداره مادر؟

ایران خانوم: ننه، الآن دو سه ساله حرف نمی تونم بزنم، تا می آم حرف بزنم می بینم صدای ‏یکی دیگه از گلوم در می آد، همه جای من حرف می زنن مادر، خیلی وقته صدای خودمو ‏نشنیدم. یکی اومده می گه ایران جون شما انرژی هسته ای می خواستین؟ می گم خاک به ‏گورم، من کی می خواستم، می گن خودت گفتی، می گم بابا من که چند ساله لام تا کام حرف ‏نزدم. ‏

دکتر: حافظه ات چطوره؟ ‏

ایران خانوم: حافظه ام خوبه، همه چی یادمه، کورش، داریوش، خشایارشاه، همه اش یادمه…‏

دکتر: دیشب چی شام خوردی؟

ایران خانوم( فکری می کند): یادم نمی آد، یادمه هفته قبل سه بار برق قطع شد، ولی روزش ‏یادم نیست…‏

دکتر: ماه قبل کجاها رفتی؟ ‏

ایران خانوم: دکترجون! ماه قبل و سال قبل رو یادم نیست، ولی سه هزار سال قبل رو قشنگ ‏یادمه، جمشید، کیومرث، ابوعلی سینا، اینها رو قشنگ یادمه.‏

دکتر: گردنت هم درد می کنه؟

ایران خانوم: آره، خیلی، فکر کنم آرتروز گرفتم، اینقدر که تو این دو سه ساله سرم رو از ‏خجالت کارهای این نوکره زیر انداختم آرتروز گردن گرفتم، هر چی هم بهش می گم نوکر ‏گردن کلفت نمی خوایم پررو پررو نگاه می کنه توی چشمام و می گه من خادم شما هستم. ‏

دکتر: دستات چطوره، درد می کنه؟

ایران خانوم: خیلی دکتر، دستهام کار نمی کنه، همه اش تصمیم می گیرم کار کنم، ولی دست ‏به هر کاری می زنم خراب می شه، نه می تونم چیزی رو نگه دارم، نه می تونم چیزی رو ‏بگیرم، فقط می تونم چیزی رو بدم، دست راستم که خیلی وقته اصلا تکون نمی خوره، دست ‏چپم هم لقوه گرفته، زور داره ولی کار درست و درمون ازش نمی آد. ‏

دکتر: کمردرد نداری؟

ایران خانوم: اوی اوی اوی! مدینه گفتی و کردی کبابم! از همه جا بدتر همین کمر دردمه، از ‏بس سنگ بزرگ ورداشتم و نزدم، همه اش کمرم درد می کنه….‏

دکتر: اوضاع پاهات چطوره، خوب راه می ری؟

ایران خانوم: راه که نمی تونم برم مادر، قبلا یواش یواش راهی می رفتیم، ولی حالا راه پس و ‏پیش ندارم، ولی این نوکره سالی سیزده ماه می ره سفر، هر دفعه هم که می آد یه راه جدید رو ‏می بنده، قبلا تا سر کوچه می تونستم برم، از وقتی این پسره اومده از خجالتش روم نمی شه ‏پامو بیرون بذارم، نقرس گرفتم از بس نشستم خونه. از طرف دیگه اون پسرم که رفته فرنگ ‏زنگ می زنه می گه ننه می خوای حالت خوب شه، روزی ده کیلومتر برو نافرمانی مدنی ‏کن، این یکی دخترم بهم می گه پاشو برو بیرون امضا جمع کن، اون یکی پسر کوچیکه ام می ‏گه ننه نری بیرون ازت سوء استفاده می کنن، دو سه بار هم رفتم بیرون بهم تذکر دادن.‏

دکتر: غذا خوب می خوری؟

ایران خانوم: چه غذایی مادر؟ با این قیمت ها مگه می شه غذای خوب خورد، گاهی وسط دو ‏تا سفر یه لقمه نون و پنیر می خورم، دو سال منتظر موندم نفت بیاد سر سفره مون، آخر کاری ‏گوله نمک برگشته می گه نفت بو می ده، انگار ما گفتیم نفت می آریم….‏

دکتر: مزاجت چطوره؟ خوب کار می کنه؟‏

ایران خانوم: نه دکتر، تا می خوام پامو بذارم توی مبال می بینم این نوکره اومده دست به تنبون ‏می خواد کار کنه، توی این سه سال هر وقت رفتم یه دل خوش برم دستشویی دیدم آقا اون ‏توئه، نمی فهمم این که اصلا غذا هم نمی خوره، چرا این قدر شکمش کار می کنه؟

دکتر: اوضاع خوابت چطوره؟

ایران خانوم: اوضاع خوابم هم بد نیست، دوست ندارم به چیزهای بد فکر کنم که بدخواب بشم، ‏همه اش خوابم، گاهی هم که کسی می خواد از خواب بیدارم کنه، این نوکره می زنه توی ‏سرش.‏

دکتر: مادر! شما باید بخوابی بیمارستان، خیلی حالت خرابه…. واقعا بدنه ات مطالبات اصلاح ‏طلبانه داره…..‏

ایران خانوم: فعلا که وقت ندارم ننه، این نوکرم باید بیاد خونه تا من برم بیمارستان بخوابم، ‏تازه حالا می خواد یه سری بره به داداش چاوزش بزنه، بعدا سر راه می خواد بره دیدن قوم و ‏خویش توی نیویورک، بعدا می خواد بره آفریقا توگو، قراره اونجا چند تا بچه براش دست ‏تکون بدن، برگشتنی می خواد یه سری بره چین اونجا یه عالمه آدم فامیل و آشنا پیدا کرده، بعدا ‏تازه می خواد یه سری بره سفر نجف و کربلا چند تا مترجم آمریکایی پیدا کنه براشون دست ‏تکون بده، وقتی برگشت تازه باید بره یه دور دور مملکت به دوست و آشنا بزنه و خودشو ‏نشون بده و حکایت سفر فرنگ اش رو براشون بکنه. باهاس منتظر باشم نوکره وقتی اومد ‏تازه ببینم جونی ازم باقی مونده باشه بهش بگم منو ببره بیمارستان…. ‏

دکتر: ببین مادر، شما با این وضع نمی تونی ادامه بدی، حال ات خوش نیست، همه اش خسته ‏ای، فکر کنم باید بخوابی بیمارستان….‏

ایران خانوم: مادر، مگه دست خودمه، جرات ندارم بگم خسته ام، تا می گم خسته ام، می گه ‏کی خسته است، خودش هم جواب می ده دشمن، شدم دشمن خودم….‏

دکتر نسخه ای می نویسد و به او می دهد: ببین مادر، این نسخه شماست، بیاد به همه اش عمل ‏کنی تا حالت بهتر بشه.‏

ایران خانوم: دکتر! دست تو خسته نکن، هر وقت می رم دکتر و برام نسخه می نویسه، می دم ‏دست نوکره برام بگیره، نسخه رو نگاه می کنه می گه این کاغذ پاره ها چیه دادی دست من….‏

و داستان همچنان ادامه دارد….‏