با توجه به اینکه دکتر علیرضا رجایی که دکترایش را از دانشگاه آزاد کردان یا دانشگاه آکسفورد نگرفته و راستکی دکترا دارد، گفت: “ بدنه جامعه ایران مطالبات اصلاح طلبانه دارد.” جامعه مذکور، جهت معاینه کامل به مرکز پزشکی اعزام شد. ایران خانم، بیمار مورد نظر در جریان این معاینه کامل مواردی را بیان کرد که برای هر نوع مداوا توجه به آن ضروری می باشد.
مطلب دکتر، روز، داخلی
ایران خانم وارد مطلب دکتر می شود، در حالی که روی ویلچر نشسته و بسختی حرکت می کند و نفس نفس می زند….
دکتر: چی شده مادر؟ چرا اینقدر نفس نفس می زنی؟
ایران خانم: ننه، بدنه ام مطالبات اصلاح طلبانه داره، هرچی هم به این بچه هام می گم قبول نمی کنن، هر کی یه دوا درمونی می کنه حالم خراب تر می شه.
دکتر: مادر! از کجا فهمیدی بدنه ات مطالبات اصلاح طلبانه داره؟ مگه تو دکتری؟
ایران خانم: واه! مگه فهمیدن این چیزا دکتری می خواد؟ من تا سه سال قبل چهار ستون بدنم سالم بود، اون موقع یه سلمونی داشتم، دائم منو اصلاح می کرد، حالم خوب بود. چشمت روز بد نبینه یه نوکر آوردیم که قاتق نون مون بشه، بلای جون مون شده، حالا همه اش مریضم، حکما همون حال سابق برگردم خوب می شم.
دکتر: الآن سرت چطوره؟ سرت چه مطالباتی داره؟
ایران خانم: دکتر جون، سرم همه اش درد می کنه، از وقتی این نوکره اومده دائم تو سرم پر سروصداست، یه روز فکر می کنه بزرگترین قدرت دنیاست، یه روز فکر می کنه همه می خوان بکشنش، تو سرم همه اش صدای جیغ و داده…..
دکتر: چشم هات چطوره مادر، مشکلی نداری؟
ایران خانوم: چشمام چپ می بینه، حتی چشم راستم هم چپ می بینه، ولی چشم چپم نزدیک بین شده، همه اش احساس می کنم رقم ها رو چند برابر می بینم….
دکتر: شنوایی ات چطوره؟ صداها رو خوب می شنوی؟
ایران خانوم: چی؟
دکتر فریاد می زند: صداها رو خوب می شنوی؟
ایران خانوم: قبلا بهتر می شنیدم، الآن این نوکره از بس حرف می زنه دیگه صدای کسی رو نمی شنوم.
دکتر: حرف زدنت ایراد نداره مادر؟
ایران خانوم: ننه، الآن دو سه ساله حرف نمی تونم بزنم، تا می آم حرف بزنم می بینم صدای یکی دیگه از گلوم در می آد، همه جای من حرف می زنن مادر، خیلی وقته صدای خودمو نشنیدم. یکی اومده می گه ایران جون شما انرژی هسته ای می خواستین؟ می گم خاک به گورم، من کی می خواستم، می گن خودت گفتی، می گم بابا من که چند ساله لام تا کام حرف نزدم.
دکتر: حافظه ات چطوره؟
ایران خانوم: حافظه ام خوبه، همه چی یادمه، کورش، داریوش، خشایارشاه، همه اش یادمه…
دکتر: دیشب چی شام خوردی؟
ایران خانوم( فکری می کند): یادم نمی آد، یادمه هفته قبل سه بار برق قطع شد، ولی روزش یادم نیست…
دکتر: ماه قبل کجاها رفتی؟
ایران خانوم: دکترجون! ماه قبل و سال قبل رو یادم نیست، ولی سه هزار سال قبل رو قشنگ یادمه، جمشید، کیومرث، ابوعلی سینا، اینها رو قشنگ یادمه.
دکتر: گردنت هم درد می کنه؟
ایران خانوم: آره، خیلی، فکر کنم آرتروز گرفتم، اینقدر که تو این دو سه ساله سرم رو از خجالت کارهای این نوکره زیر انداختم آرتروز گردن گرفتم، هر چی هم بهش می گم نوکر گردن کلفت نمی خوایم پررو پررو نگاه می کنه توی چشمام و می گه من خادم شما هستم.
دکتر: دستات چطوره، درد می کنه؟
ایران خانوم: خیلی دکتر، دستهام کار نمی کنه، همه اش تصمیم می گیرم کار کنم، ولی دست به هر کاری می زنم خراب می شه، نه می تونم چیزی رو نگه دارم، نه می تونم چیزی رو بگیرم، فقط می تونم چیزی رو بدم، دست راستم که خیلی وقته اصلا تکون نمی خوره، دست چپم هم لقوه گرفته، زور داره ولی کار درست و درمون ازش نمی آد.
دکتر: کمردرد نداری؟
ایران خانوم: اوی اوی اوی! مدینه گفتی و کردی کبابم! از همه جا بدتر همین کمر دردمه، از بس سنگ بزرگ ورداشتم و نزدم، همه اش کمرم درد می کنه….
دکتر: اوضاع پاهات چطوره، خوب راه می ری؟
ایران خانوم: راه که نمی تونم برم مادر، قبلا یواش یواش راهی می رفتیم، ولی حالا راه پس و پیش ندارم، ولی این نوکره سالی سیزده ماه می ره سفر، هر دفعه هم که می آد یه راه جدید رو می بنده، قبلا تا سر کوچه می تونستم برم، از وقتی این پسره اومده از خجالتش روم نمی شه پامو بیرون بذارم، نقرس گرفتم از بس نشستم خونه. از طرف دیگه اون پسرم که رفته فرنگ زنگ می زنه می گه ننه می خوای حالت خوب شه، روزی ده کیلومتر برو نافرمانی مدنی کن، این یکی دخترم بهم می گه پاشو برو بیرون امضا جمع کن، اون یکی پسر کوچیکه ام می گه ننه نری بیرون ازت سوء استفاده می کنن، دو سه بار هم رفتم بیرون بهم تذکر دادن.
دکتر: غذا خوب می خوری؟
ایران خانوم: چه غذایی مادر؟ با این قیمت ها مگه می شه غذای خوب خورد، گاهی وسط دو تا سفر یه لقمه نون و پنیر می خورم، دو سال منتظر موندم نفت بیاد سر سفره مون، آخر کاری گوله نمک برگشته می گه نفت بو می ده، انگار ما گفتیم نفت می آریم….
دکتر: مزاجت چطوره؟ خوب کار می کنه؟
ایران خانوم: نه دکتر، تا می خوام پامو بذارم توی مبال می بینم این نوکره اومده دست به تنبون می خواد کار کنه، توی این سه سال هر وقت رفتم یه دل خوش برم دستشویی دیدم آقا اون توئه، نمی فهمم این که اصلا غذا هم نمی خوره، چرا این قدر شکمش کار می کنه؟
دکتر: اوضاع خوابت چطوره؟
ایران خانوم: اوضاع خوابم هم بد نیست، دوست ندارم به چیزهای بد فکر کنم که بدخواب بشم، همه اش خوابم، گاهی هم که کسی می خواد از خواب بیدارم کنه، این نوکره می زنه توی سرش.
دکتر: مادر! شما باید بخوابی بیمارستان، خیلی حالت خرابه…. واقعا بدنه ات مطالبات اصلاح طلبانه داره…..
ایران خانوم: فعلا که وقت ندارم ننه، این نوکرم باید بیاد خونه تا من برم بیمارستان بخوابم، تازه حالا می خواد یه سری بره به داداش چاوزش بزنه، بعدا سر راه می خواد بره دیدن قوم و خویش توی نیویورک، بعدا می خواد بره آفریقا توگو، قراره اونجا چند تا بچه براش دست تکون بدن، برگشتنی می خواد یه سری بره چین اونجا یه عالمه آدم فامیل و آشنا پیدا کرده، بعدا تازه می خواد یه سری بره سفر نجف و کربلا چند تا مترجم آمریکایی پیدا کنه براشون دست تکون بده، وقتی برگشت تازه باید بره یه دور دور مملکت به دوست و آشنا بزنه و خودشو نشون بده و حکایت سفر فرنگ اش رو براشون بکنه. باهاس منتظر باشم نوکره وقتی اومد تازه ببینم جونی ازم باقی مونده باشه بهش بگم منو ببره بیمارستان….
دکتر: ببین مادر، شما با این وضع نمی تونی ادامه بدی، حال ات خوش نیست، همه اش خسته ای، فکر کنم باید بخوابی بیمارستان….
ایران خانوم: مادر، مگه دست خودمه، جرات ندارم بگم خسته ام، تا می گم خسته ام، می گه کی خسته است، خودش هم جواب می ده دشمن، شدم دشمن خودم….
دکتر نسخه ای می نویسد و به او می دهد: ببین مادر، این نسخه شماست، بیاد به همه اش عمل کنی تا حالت بهتر بشه.
ایران خانوم: دکتر! دست تو خسته نکن، هر وقت می رم دکتر و برام نسخه می نویسه، می دم دست نوکره برام بگیره، نسخه رو نگاه می کنه می گه این کاغذ پاره ها چیه دادی دست من….
و داستان همچنان ادامه دارد….