سنگی در چاهی

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

po_nabavi_01.jpg

من هیچ وقت نمی توانم بفهمم که اگر ما موفق شدیم که بحرین را به عنوان یکی از جزایر ایرانی و یکی از استانهای ایران بشمار بیاوریم، این کار چه فایده ای برای ما دارد؟ چه فایده ای برای مردم بحرین دارد؟ و چه مشکلی را از ما حل می کند؟ و چه مشکلاتی را برای ما به وجود نمی آورد؟ فرض کنیم بحرین هم متعلق به ایران شده باشد، غیر از این است که می خواهیم همین مصیبتی را که مردم ما می کشند، به بحرین هم صادر کنیم. آخرش هم می شود مثل جزایر سه گانه که تبدیل شان کرده ایم به آشغالدانی، یا در نهایت می شود قشم یا بوشهر. چه گلی به سر قشم یا بوشهر زده ایم که می خواهیم به سر بحرین بزنیم؟ خانه ای که شبی چهار تا بچه اش گرسنه می خوابند و دختر وسطی خانه نصف شب از سرکار به خانه برمی گردد و رئیس خانه صبح چه گوارا می شود و شب استالین می شود و ظهر اصغر دیزل، دیگر چه جای اضافه کردن نانخور اضافه دارد. اگر هم چشم مان به ثروت بحرین است، محض رضای خدا اگر بلدیم ثروت آنها را اداره کنیم، ثروت خودمان را اداره کنیم. وسط این سنگی که حسین شریعتمداری داخل این چاه ویل انداخته و حالا چهار تا عاقل هم نداریم که بروند و درش بیاورند، نبی رودکی نماینده استان فارس، اعلام کرد که “آمریکا باعث اختلاف ایران و بحرین است.” آگاهان هرچه فکر کردند، متوجه نشدند که منظور از آمریکا چیست، اگر قرار است بگوئیم شریعتمداری عامل آمریکاست، به نظر من این اتهام ناجوانمردانه ای است، اگر منظور شریعتمداری است، باید بگوئیم: “انگلیس باعث اختلاف ایران و بحرین است.” البته این وسط منوچ میم عضو دون پایه وزارت امور خارجه به بحرین سفر کرد و همراه با وزیرخارجه بحرین اعلام کرد: “روابط تهران - منامه دوستانه و برادرانه است.” از طرف دیگر حسین شریعتمداری باعث شده است که نشریات بحرین فعلا چند روزی است که هر چیزی بلدند علیه ایران و ایرانی و جمهوری اسلامی و رهبری می گویند، حالا ما با جمهوری اسلامی و رهبری کاری نداریم، بالاخره آدم یکی می زند و یکی می خورد، ولی واقعیت این است که اگر قرار است اعتراضی به اهانت به ایرانیان بکنیم، این اعتراض را باید به شریعتمداری بکنیم، وگرنه اگر یک باره دولت عربستان اعلام کند ایران بخشی از عربستان است و باید زیر نظر دولت عربستان اداره شود، خوشمان می آید؟ حسینی، سخنگوی وزارت خارجه گفت: “مطالب رسانه ها، موضع رسمی ایران نیست.” آگاهان توضیح دادند که این موضوع البته فقط در مورد ایران صدق می کند، وگرنه اگر یک نشریه دانمارکی در کشوری مثل دانمارک که مطبوعاتش آزادند، علیه اسلام چیزی نوشت ما حق داریم سفارتخانه کشورش را آتش بزنیم، اما در ایران رسانه ها مستقل هستند و حرف شان با حرف دولت فرق می کند و به همین دلیل هم دائما تعطیل شان می کنیم.

240 روز به انتخابات مانده است

فعلا 240 روز به انتخابات مانده، اگر در نظر بگیریم که از سه ماه قبل از انتخابات فضا کمی بازتر می شود، من فکر می کنم چهار پنج ماه دیگر باید این فضای گند و کثافت را طاقت بیاوریم تا به شرایط بهتری برسیم. البته باید همه مان به احمدی نژاد و دولت کمک کنیم که همین جوری که دارد کارش را پیش می برد ببرد، تا مردم یادشان نرود که اصولگرایان وقتی هم پول دارند و هم قدرت دارند، چطوری با مدیریت علمی کشور را به پیش می برند. مطلقا مزاحم دولت نشویم، بگذاریم سفرهای استانی هر هفته انجام شود، حتی اگر دولت پول نداشت خودمان برای دولت هواپیما بگیریم، حتما دو سه بار احمدی نژاد را به ونزوئلا و چاوز را به ایران دعوت کنیم. فقط دست به ترکیبش نزنیم که همین طوری خوب است، البته تا سه چهار ماه دیگر. یک مشکل اساسی در این میان وجود دارد؛ البته خیلی هم مشکل بزرگی نیست و صد تا راه حل دارد، و آن اینکه آیا انتخابات زودتر برگزار می شود یا احتمالا آمریکا زودتر حمله می کند؟ و اگر یکی از این دو قبل از آن یکی اتفاق بیافتد، دومی هم اتفاق می افتد؟ خانه کارگر اعلام کرد: “انتخابات مجلس هشتم، رقابت بین مشاهیر خواهد بود.” آگاهان توضیح دادند که در ایران شهرت در انتخابات برعکس جاهای دیگر است، یعنی هرچه آدم گمنام تر باشد، مردم بیشتر به او اعتماد می کنند، چون اصولا ما اینجوری هستیم. از طرفی علی شکوری راد هم گفت: “لیست خود را با سلیقه شورای نگهبان تطبیق ندهیم، نباید از ترس مرگ خودکشی کنیم.” وی اضافه کرد: “در تصمیم برای کاندیداتوری تابع نظر جمع هستیم.” آگاهان این اتفاق میمون و مبارک و چی توز را تبریک گفته و از اینکه بالاخره یک بار در طول تاریخ یک گروه ایرانی تابع جمع هستند، اظهار امیدواری کردند. گروهی از روانکاوان هم هشدار دادند که معمولا ما تا وقتی قاط نزدیم، عاقلانه و تابع تصمیم جمعی عمل می کنیم، وگرنه می زنیم به الیگودرز و عصب می زنیم سنگینگ! مرعشی هم امروز حرف عجیبی را که همه می دانستند، گفته است که ما( احتمالا منظورش کارگزاران است) همانطور که مهندسی اسلامی نداریم، اقتصاد اسلامی هم نداریم و اعلام کرده است که کارگزاران در سیاست های خود به لیبرالیسم نزدیک ترند تا سوسیالیسم. طبیعتا منظور لیبرالیسم ایرانی و سوسیالیسم ایرانی است.

چرا خاتمی به صحنه سیاست بازگشت؟

در این که خاتمی به صحنه سیاست بازگشته است، هیچ شکی وجود ندارد و در اینکه احتمالا دلایلی برای این کار دارد هم هیچ شکی وجود ندارد. فقط سووال این است که چرا خاتمی به صحنه سیاست بازگشت و چه دلایلی برای این تصمیم داشت؟

اول: احتمالا کسی مثل صادق خرازی یا یک صادق دیگر خاتمی را از بالای آبشار هل داد وسط صحنه و ایشان برای سومین بار پرسید: کدوم…. منو هل داد پائین؟

دوم: احتمالا در این مدت فحش خور خاتمی ملس شده و مثل گذشته با کوچکترین کلمه آزاردهنده ای اشکش جاری نمی شود، البته این نشانه خوبی از نظر انسانی نیست، ولی نشان می دهد که اگر دو ماه دیگر زحمت بکشد، ممکن است روحانی خوبی نشود، ولی احتمالا سیاستمدار خوبی می شود.

سوم: خاتمی جزو معدود سیاستمداران ایرانی است که وقتی از صحنه قدرت پائین آمد، نه ترور شد، نه فرار کرد، نه بدنام شد و نه به نقاشی مدرن روی آورد، یعنی برخلاف انتظار به عنوان یک انسان شریف و خوب مورد توجه بسیاری از مردم بود، به نظرم می رسد که وی به صحنه بازگشته است که پس از مدتی یا بدنام شود، یا ترور شود، یا فرار کند، یا به نقاشی مدرن بپردازد.

چهارم: نشستن روی صندلی قدرت در ایران مثل نشستن روی گردونه های وحشت سیرک ها یا شهربازی هاست، وقتی روی صندلی می نشینی، آفتاب می درخشد، آسمان زیباست، هیجان نرمی در دلت مور مور می کند، بعد از چند لحظه از زمین کنده می شوی و به مدت چهار دقیقه که باندازه چهار سال می گذرد، با سرعت 180 کیلومتر در ساعت در شرایطی که هر لحظه ممکن است با سر بخوری کف خیابان دور خودت می چرخی و بعد همه چیز آرام می شود و تو پیاده می شوی و به چهره آن بدبختی نگاه می کنی که در کمال شادمانی دارد کمربند ایمنی اش را می بندد و نمی تواند ترس و وحشت و نفس نفس زدن و هیجان را از چهره تو بخواند. فقط مساله این است که آیا دفعه بعد وقتی وارد سیرک شدی، یادت مانده باشد که آن بالا داشتی از ترس می مردی یا دچار فراموشی شده باشی. در ایران بعضی سیاستمداران که چندان حافظه قوی ندارند، باز هم وارد صحنه می شوند.

نتیجه گیری خصوصی: من شدیدا طرفدار ورود خاتمی به صحنه سیاست هستم، منتهی نه بخاطر خودش، بلکه بخاطر خودم.

بنزین خزعلی تمام شد

اعضای جدید شورای نگهبان، که همان اعضای قدیمی این شورا بودند، یعنی شیخ محمد یزدی، شیخ صادق لاریجانی که زیر 200 سال سن دارد و شیخ محمد مومن باز هم منصوب شدند. آیت الله خزعلی عضو سابق شورای نگهبان در یک اظهارنظر شگفت انگیز از طرح سهمیه بندی سوخت حمایت کرد و گفت: “بنزین ما از چند ماه قبل مصرف شده و ما با اتوبوس یا پیاده سرکارمان حاضر می شویم.” آگاهان منظور شخص مورد نظر را بخوبی متوجه نشده و لذا سووالات زیر به نظرشان رسید:

اول: آیا بنزین کشور تمام شده یا بنزین شخص آقای خزعلی؟

دوم: آیا برای سوار شدن آقای خزعلی به اتوبوس، اتوبوس مذکور باید جلوی در خانه ایشان برود، یا خانه جدیدی جلوی ایستگاه اتوبوس برای ایشان ایجاد یا خریداری می شود؟

سوم: آیا یک اتوبوس برای همراه بردن آقای خزعلی و محافظانش کافی است یا احتمالا چند اتوبوس هم باید این اتوبوس را اسکورت کنند؟

چهارم: فرض کنیم آقای خزعلی هنوز عضو شورای نگهبان است و با این فرض اگر آقای خزعلی بخواهد پیاده از در خانه به شورای نگهبان برود، با توجه به اینکه فقط پنج ماه تا زمان تائید صلاحیت ها مانده است، ایشان تا ماه دی با پای پیاده به جلسه می رسد یا نه؟

پنجم: اگر هزینه سوخت اتوبوس 1000 برابر هزینه سوخت اتومبیل شد، چکار باید کرد؟

علم اعداد و وزیر رفاه

یکی از فواید دولت احمدی نژاد این است که آدم با یک مشت وزیر دقیق و فهمیده طرف است که حرف دهان شان را می فهمند، وزیر رفاه در یک اظهار نظر بسیار دقیق گفت: “خط فقر جدید 5 تا 10 درصد بیشتر از 183 هزار تومان است.” وی چند لحظه فکر کرد و گفت: “اما اعلام این عدد هیچ مشکلی از مردم حل نمی کند.” آگاهان پرسیدند: پس چی؟ از طرف دیگر احمدی نژاد که در طول دو سال 120 میلیارد دلار از ثروت ملی کشور را تبدیل به آشغال و مصیبت کرده است، گفت: “دشمن می خواهد ایران همه ثروتش را بخورد.” آگاهان ضمن دفاع از دشمن گفتند: دشمن چی کاره است، دوستان خودشان همه ثروت کشور را خوردند و هضم نکرده به ارتفاع مناسب گل افشانی کردند.

چگونه سنگسار کنیم؟

مشکل جدی داریم. یکی مثل جواد لاریجانی که ذاتا با اعمالی مثل سنگسار مخالف است، می آید توی تلویزیون و رسما اعلام می کند که: “بحث بر سر اصل سنگسار نیست، بلکه بر سر نحوه اجرای سنگسار است که اشکال دارد.” آگاهان اعلام کردند که از این به بعد برای اجرای زیبای سنگسار قرار است یک سمفونی بزرگ ساخته شود و گروهی با لباس های رنگین و حرکات موزون این کار را انجام دهند که نحوه اجرای آن جذاب باشد و مردم ایران و جهان از این حرکت جالب خوششان بیاید و اینقدر جذاب باشد که حتی کانادایی ها و فرانسوی ها هم هر ماه چند نفر را سنگسار کنند. از طرف دیگر دری نجف آبادی، دادستان کل کشور که مخالف سنگسار نیست، گفت: “بخاطر اجرای یک حکم سنگسار نباید عملکرد قوه قضائیه را زیر سووال برد.” آگاهان ضمن همدردی با دادستان کل کشور از ملت خواستند، به جای اینکه فقط به سنگسار نگاه کنند، به اقدامات مثبت قوه قضائیه از جمله “توقیف مطبوعات”، “دستگیری دانشجویان و معلمان و کارگران”، “زندانی کردن دهها هزار زندانی بدبخت که فقط پول ندارند.“، “شلاق زدن برادران و خواهران”، “اعدام هایی که برای تفریح مردم هر هفته در ملاء عام انجام می شود.” و “نحوه محاکمات کشور” نگاه کنند و واقعا از صمیم قلب بگویند آیا قوه قضائیه ایران یکی از بهترین قوه های قضائیه در طول تاریخ نیست؟ قوه قضائیه اعلام کرد کسانی را که به این سووال پاسخ مثبت ندهند بزودی محاکمه خواهد کرد. از اینها گذشته، پروین اردلان یکی از فعالان مسائل زنان به یک نکته کلیدی اشاره کرد و گفت: “مقاومت مداوم، سرکوب مداوم را به چالش می کشد.”

می شه، نمی شه، می شه، نمی شه

شمس الواعظین در یک مصاحبه نسبتا جالب شرایط حالت فوق العاده را در کشور اعلام کرد و با اعلام نشانه های مختلف گفت: “حالت فوق العاده در کشور برقرار شده است.” البته خاویر سولانا در حالی که معلوم بود خودش هم چندان امیدوار نیست، گفت: “امیدوارم احتمال حمله به ایران تضعیف شود (احتمالا مترجم اشتباه کرده و منظورسولانا ضعیف شود، بوده است.) در همین راستا، ایران به مذاکره مستقیم هسته ای با آمریکا چراغ سبز نشان داد و حسینی سخنگوی وزارت خارجه گفت: “پیشنهاد البرادعی قابل بررسی است.” البته آگاهان از قول مقامات خارجی کشور گفتند: درست است که پیشنهاد البرادعی قابل بررسی است، اما ما آن را بررسی نمی کنیم. یکی از آگاهان که می خواست نامش فاش نشود، گفت: خیلی چیزهاست که قابل بررسی است، ولی ما اگر بخواهیم هر چیزی را بررسی کنیم که به بقیه کارهای مان که بررسی چیزهای دیگر است، نمی رسیم.

کره خرهای اصلاح طلب

اصولا یکی از خوبی های زندگی در اروپا این است که آدمها با دموکراسی آشنا می شوند و یاد می گیرند که به شکلی مدنی با همدیگر برخورد کنند و با لحنی مدنی و منطقی درباره همدیگر حرف بزنند. مثلا اگر شما شش سال به سوئیس بروید و در آن مملکت آرام و دموکرات و تمیز زندگی کنید، دیگر بعید است مثل خیلی از هموطنان از الفاظ اهانت آمیز و تند علیه یک گروه بزرگ از آدمها استفاده کنید. مثلا دوست عزیز من نیما راشدان، واقعا در این شش سال خیلی پیشرفت کرده و در مورد ائتلاف اصلاح طلبان این تیتر زیبا را نوشته است: “ائتلاف موجودات اهلی شده دست آموز” احتمالا با آغاز انتخابات چنین تیترهایی را بر پیشانی مقالات نیما راشدان خواهیم خواند: “بازگشت کره خرهای اصلاح طلب”، “من هرگز به طویله ای به نام ایران برنمی گردم.“، “کره خر! خفه شو!”

فراخوان بازگشایی تلویزیون هما

اصولا من معتقدم که آدم یا برای قلبش کار می کند یا برای عقلش، وقتی برای قلبش کار می کند باید پول انتشار کارش را بدهد، مثلا پول انتشار وبلاگش را، اما وقتی برای عقلش کار می کند، باید پول کاری را که انجام می دهد بگیرد. به همین دلیل معتقدم آدم نمی تواند حرفه ای باشد و به پول و دستمزد کار و تبدیل پیام رسانه ای به کالای اقتصادی فکر نکند، هر کسی هم که این جوری فکر نکرده، معمولا از بین رفته است. اینها را گفتم تا بگویم که شبکه تلویزیونی هما مربوط به داریوش سجادی در حال فعالیت مجدد است. خیلی دلم می خواست می توانستم با آنها کار کنم، ولی حالا که نمی توانم به هر کسی که می تواند با آنها کار کند، پیشنهاد می کنم حتما این کار را بکند. به داریوش سجادی هم پیشنهاد می کنم به فکر پول درآوردن از تلویزیونش باشد، وگرنه دوباره بارش زمین می ماند. البته در مورد اینکه چرا من نمی توانم با داریوش سجادی کار کنم، اصل قضیه این است که من در این چند سال جاسوسی چنان به پول هایی که از اسرائیل و آمریکا می گیرم عادت کردم که وقتی پول هایی را که از استندآپ کمدی درآورده بودم، یا از بابت چاپ یکی از کتابهایم از ایران پولی دستم رسیده بود و خرجش کردم، تا یک ماه سردرد عجیبی داشتم و تمام گردن و پشت دست هایم کهیر زده بود. بدبختی این است که داریوش سجادی می خواهد با پول غیر آمریکایی و غیر اسرائیلی و غیر اروپایی کار کند، و من می ترسم دوباره مریض شوم.

محمود و صفار، طلاق و طلاق کشی

اصولا یکی از خصوصیات یک کابینه هماهنگ این است که رئیس جمهور هر سه ماه یکی از وزرایش را می فرستند لای دست پدرش و او هم مهرش را برای دولت مهرورز، درز می گیرد و آن را حلال و جانش را آزاد می کند. جواد شمقدری، مشاور هنری احمدی نژاد در مورد دعواهای خانوادگی کابینه احمدی نژاد گفت: “دو نفر در زندگی زناشویی ممکن است به این نتیجه برسند که نمی توانند با هم به زندگی ایشان ادامه دهند، اما برای جدایی به زمان بیشتری نیاز است و این زمان همدیگر را تحمل می کنند. در شرایط کنونی نیز رئیس جمهور سیاست های وزیر ارشاد را تحمل می کند.” به یک صحنه خانوادگی از دعوای زن و شوهری که می خواستند جدا بشوند، توجه کنید.

محمود: آخه زنیکه! این چه فیلمهایی یه هر روز هر روز توی این خونه پیدا می کنم که همه اش صحنه داره؟

صفار: الهی درد و بلات تو سرم بخوره، من هر چی می زنم توی سر این بچه ها آدم نمی شن، می رن توی خیابون این چیزها رو می آرن، شما آقایی کن و ببخش منو…

محمود: این همه هر روز پول بی زبون رو بهت می دم، شب که می آم خونه، می بینم از شرق و غرب خونه روزنامه و مجله زیر دست و پا می ریزه، تو اگر خودت یه چیزیت نبود، جلوی اینها رو می گرفتی. من طاقت ندارم ها!

صفار: آلهی پیشمرگت بشم، تو که هیچ وقت خونه نیستی، این بچه ها هم هر چی کنترل شون می کنم فایده نداره. بچه ها درسته از من می ترسن، ولی دیگه فایده نداره، بزرگ شدن.


محمود: بزرگ شدن که بزرگ شدن، وقتی طلاقت رو دادم کف دستت اون وقت می فهمی که باید چی کار می کردی، بگو ببینم این مرتیکه شجریان دو ساعت باهات نشست و حرف زد، چی بهش می گفتی؟ مرتیکه مطرب غلط کرده اومده توی خونه من.

صفار: عزیز دلم! این آقا پیرمرده، بیست سال هم همسایه ما بوده، اذان هم می خونه، من که نمی تونم بهش بگم برو با شوهرم حرف بزن، تازه اون موقع شما رفته بودی با این مرتیکه چاوز خانمباز کثافت که چشم ندارم ببینمش، بغل دست اون زنیکه بی حجاب، معلوم نیست شبش چی کار می کردی، هر چی بهت زنگ می زدم تلفنت قطع بود…

محمود: خاک برسرت که آدم نمی شی، من رفتم خارج که نمی تونم سر همه روسری بذارم، تازه اگر اون عکسه رو نگاه کنی می بینی اصلا دستم هم به دستش نخورده، اگر هم خورده به تو هیچ ربطی نداره. ضمنا چاوز برادر منه و اینجا هم خونه خودشه.

صفار: غلط کردی! اینجا یا جای منه یا اون مرتیکه خانم باز عوضی. نمی خوای می رم خونه بابام، خودت می دونی با این توله سگهات که مثل سگ هار به جون من می افتند.

محمود: خیلی پررو شدی. تکلیفت رو روشن می کنم، بذار بگم الهام برات یه پرونده درست کنه…

صفار: لازم نکرده، برمی گردم سراغ خونه بابا حسینم، می گذارتم روی تخم چشماش، حداقل غیرت داره، نمی ره بغل دست دختر چهارده ساله که لباس لختی پوشیده و شکمش معلومه وایسته…

محمود: اون دختره چهارده ساله نبود، هشت سالش بود…

صفار: آره، با اون قد و بالاش هشت سالش بود؟ من هم سن اون بودم سه تا بچه داشتم.

محمود: در هر حال بهت یک ماه فرصت می دم، یا خودت رو درست می کنی یا…

صفار: یا چی؟ نکنه می خوای اون فاطمه اره رو بیاری به جای من….

محمود: درست حرف بزن، اون خانوم محترم شوهر داره….

صفار: شوهرش بخوره توی سرش، اگه شوهرش غیرت داشت وقتی اون زنیکه گفته بود اگر جانم هزار بار فدای محمود بشود، باز هم کاری نکردم، چنان می زد توی دهن زنش که دیگه در مورد مرد غریبه این جوری حرف نزنه….

محمود: من دارم پنجشبه می رم خونه بشار اینا، امیدوارم تا اون موقع این خونه سروسامون پیدا کنه، وگرنه من می دونم و تو…

صفار( در حالی که دارد اشک می ریزد): برو، برو سراغ بشار، برو کنار دست اون زنیکه بی حجابش وایستا که جلوی صد تا دوربین باد زد زیر دامنش و شورتش رو همه دیدن، برو، تو دیگه اون محمود روز اول نیستی، منم می رم…

( پایان صحنه اول، پرده پائین می افتد.)

چند خبر پراکنده از چند جای منسجم

امروز مطلب ما طولانی شد، و کلی مطلب دیگر جا ماند. اول اینکه تیم فوتبال ایران که در ابتدای بازی ضایع کرده بود، در نیمه دوم با تیم چین مساوی کرد، به همین دلیل سرنوشت نهایی حضور ایران افتاد به روز آخر، مثل همیشه، مثل همه کارها. سه نفر از دانشجویان امیرکبیر از زندان آزاد شدند و خوشبختانه سر خانه و زندگی شان رفتند. انشاء الله که همیشه آزاد و خوب باشند. رحیم مشائی، معروف به رحیم خردادیان گفت: “نخبگان لزوما مشهور نیستند.” آگاهان گفتند: درست برعکس چون آدمهای مشهور هم اصلا نخبه نیستند. یکی از کارشناسان نتیجه گرفت که اگر یک ایرانی در آن واحد هم نخبه و هم مشهور باشد، یا باید جغرافیایش را عوض کند، یا تاریخش را، یا منتظر دردسر های بعدی باشد. رحیم مشائی گفت: “فضای شلیک جای گفتمان را گرفته است.” آگاهان می خواستند این جمله را تائید کنند، اما چون گلوله ای به طرف شان شلیک شده بود، مجبور شدند قایم شوند. مشائی ادامه داد: “روشهای موفق احمدی نژاد بر بسیاری سخت آمد.” یکی از آگاهان گفت: واقعا هم سخت است، چون هر چه تلاش می کنیم این روش های موفق را پیدا نمی کنیم.