سند ابدی غربت

نویسنده

» پژواک

ترجمه چند شعر کوتاه شیرکو بیکس

علی‌اصغر فریدی

 

 

مغضوب درگاه کدامین خدایگان قرار گرفته‌ام

که سند ابدی غربت و تنهایی و شب را به نام من زده‌اند

که نه می‌میرم و نه می‌زیم

بنده کدام خدایم

نمیدانم

بنده کدام شیطانم

…………………..

زندانی که ماه را در آن کشتند

توسط آفتاب فتح شد

رودخانه‌ای که رودباری کوچک را سر کشید

توسط دریا بلعیده شد

…………………….

قبل از پرچم من آزادی رنگ‌هایش را می‌خواهم

پیش از سرود من استقلال کلماتش را می‌خواهم

پیش از رادیو من آزادی تمام صداهایش را می‌خواهم

پیش از خود تلویزیون من استقلال تمامی جغرافیای چشم‌ها را می‌خواهم

پیش از این‌ها نیز من سبدی برای نان و سبوی برای آب، چراغی برای دیوار و پیراهنی برای عریانی اینجا و آنجا.

……………………..

بیهودگیم غاری است

عمیق و سیاه و بسیار بزرک

آنگاه که بیزاریم در آن فریاد می‌زند و

می‌گوید: پوچ است دنیا پوچ

پس از کمی از آن ته غار

دنیا جواب می‌دهد

سه بار پشت سر هم می‌گوید:

پوچ است

پوچ است

پوچ است

……………

ناگهان

پرستوهای جان شاعران جهان

پرواز کردند،

چرخی زدند

و بعد به آرامی

فرود آمدند

و در صندوقی نظر کرده آرام گرفتند.

امروز به آن صندوق

پیانو می‌گوییم.