راستش از خدا پنهان نیست، از شما چه پنهان از روز دوشنبه که موضوع آزاد شدن دکتر سهراب رزاقی به قید وثیقه ی چند صد میلیون تومانی، که چند برابر وثیقه ی قاتلان و جنایتکاران است مطرح شد، باز دلم گرفت و این پرسش ذهنم را پر کرد که حالا دیگه نوبت کیست؟
این سوال از حدود ساعت یازده چهارشنبه شب، پس از آزادی مدیر موسسه “کنشگران داوطلب”، که فرصت گفت و گویی کوتاه تلفنی با رزاقی فراهم شد، بیشتر ذهنم را به خود مشغول کرد و مجبورم ساخت که طی این یکی دو روز بیشتر و دقیقتر اخبار و گزارش های خبرگزاری ها و سایت های خبری را دنبال کنم که ببینم چه فرد جدیدی را دستگیر کرده و به سلول انفرادی بند 209 زندان اوین انتقال داده اند!
این بیماری یا وسواس چند سالی است که گریبانم را گرفته است، از یکی دو سال پس از آغاز دوران اصلاحات. و گویا، حالا حالا هم خیال دست برداشتن از سرم را هم ندارد. درست با خبر احتمال آزاد شدن یک نفر مغزم درگیر غم دستگیری دیگری یا دیگران می شود. برعکس، در زمان دستگیری غیرمترقبه فردی یا جمعی، شوق آزادی قریب الوقوع دیگری یا دیگران در وجودم انباشته می شود.
ماجرا شده است درست شبیه تبریک و تسلیت گوئی ها به خانواده شهدا، در دوران انقلاب یا زمان جنگ؛ اما این بار تبریک را باید به یکی گفت و دیگری را تسلی داد بابت بازداشت و دستگیری عزیزی یا عزیزانی. لذا باید هر از چند گاه یکی را دلداری دهی که “غم مخور، تا چشم به هم زنی پسر یا دخترت، یا حتی پدر یا مادرت آزاد شده و به سر کار و زندگی خود برگشته اند”. دلیلش هم روشن است چون دیگر شمشیر زندان، در دست اقتدارگرایان سلاحی است زنگ زده و ناکارآ.
نمی دانم تاکنون به شهرهای کوچک داخلی یا خارجی سفر کرده اید یا نه؟ چرا جای دور برویم، بدون شک تجربه ی مکان های توریستی شمال یا جنوب کشور را دارید. حتما دقت کرده اید، اوضاع این شهرها را در ایام تعطیلات و بره کشان هتل دارها و متل دارها، یا برعکس دوران خرابی بازار و کسادی کار! مدیران و مسئولان جلب مشتری در هر دو وضعیت زانوی غم در بغل می گیرند؛ زمانی برای نداشتن اتاق خالی و مراجعه ی کلافه کننده مشتریان، و دورانی برای خالی ماندن اتاق ها و حسرت خوردن برای ورود یک مسافر.
درست همانند وضعیت سال های اخیر مسئولان اطلاعاتی - امنیتی و مدیریت بخش سیاسی و سلول های ویژه زندان اوین. آنها هم در اغلب اوقات وضعیت مشابه ای دارند، چون مکان یا محل هایی دارند با ظرفیت محدود. در نتیجه، آنها دائم با این دغدغه و نگرانی دست به گریبانند که اگر این را بگیریم، کجا جایش دهیم، یا اگر آن را رها کنیم، با مشکل جای خالی چگونه دست و پنجه نرم کنیم! متاسفانه، آنها به گونه ای رفتار کرده اند که دلمشغولی و دغدغه ی خود را به جامعه و شهروندان نیز سرایت داده اند. لذا، ما دائم باید نگران پر شدن و خالی شدن سلول ها باشیم و سوئیت های ویژه. و صد البته، وضعیت خودمان و دوستانمان، که ساکنان بالقوه و بالفعل چنین مکان ها و جاهایی هستیم و هستند.
اما نکته اینجاست که این بازی بگیر و ببند یا ببر و بیار که شده است شبیه کارتون تام و جری دوران کودکی، برای دو طرف ماجرا مانند دوران بزرگسالی، موضوعیت خودش را از دست داده و بیشتر به بازی کسل کننده ای تبدیل شده است.
از یک سو، فعالان سیاسی و مطبوعاتی و کنشگران جامعه مدنی، جنبش زنان و جنبش دانشجویی دیگر با بی خیالی به این بازداشت ها و زندان ها نگاه می کنند و حتی در بسیاری موارد حاضر و آماده اند و به اصطلاح ساک بسته. جمعی از آنها هم برای خود برنامه ی مدونی برای زمان حضور در زندان ریخته اند. و از سوی دیگر، جریان اقتدارگرا نمی خواهد به ناکارایی این حربه ی نخ نما اعتراف کند و لذا دست از این بازی بی فایده بردارد؛ شاید هم حق داشته باشد، چون بازی دیگری نمی داند و راه و روش دیگری نمی تواند اتخاذ کند. همانند اعترافی که به ناچار پس از دور اول توقیف فله ای مطبوعات و دستگیری روزنامه نگاران کردند، اما در نهایت دست از این بازی برنداشتند و اکنون هم شاید پیامدهای غیرقابل مهار کارهای ناشیانه خود هستند و نمی دانند با تعداد فزاینده ی وب لاگ ها، سایت های خبری، شبکه های رادیو و تلویزیونی فارسی زبان که روز به روز بیشتر جای خود را در جامعه باز کنند، چه کنند.
اما همانگونه که پیش از این هم گفته شد، واقعیت این است که: شمشیر پرجلای بازی “دستگیری- اعمال فشار- آزادی” فعالان سیاسی، فرهنگی، دانشجویی، و کنشگران جامعه مدنی چون دست اندرکاران جنبش زنان و سازمان های غیردولتی، اگرچه در ابتدا بسیار برنده بود و رعب و وحشتی در دل ها ایجاد می کرد، اما اکنون به صورت مشهودی بلا اثر شده و گویا بکارگیری زیاد و نامتعارف آن، نه تنها تیغه اش را کند کرده، بلکه به مرحله ی زنگ زدگی رسانده است. همانگونه که آن “برق و جلا”ی چند سال پیش را می شد به راحتی مشاهده کرد، اکنون این “کندی و زنگ زدگی” نیز از چشمان تیزبین پنهان نمی ماند و می توان آن را به آسانی حس و مشاهده کرد؛ حسی که روز به روز بیشتر در درون جامعه نهادینه می شود و از درونش شجاعت و شهامت مدنی معنادارتری فوران می کند.
از این سو نیز، اقشار فزاینده ای از مردم، حتی کسانی که از سیاست و فعالیت اجتماعی و فرهنگی گریزانند، در دو سه سال اخیر به خوبی دریافته اند که “زندان رفتن” دیر و زود دارد، اما سوخت و سوز ندارد، و البته ”آزاد شدن”.
لازم نیست که به سال های خیلی دور نظر اندازید. کافی است تنها دهه ی اخیر را مد نظر داشته باشید و اخبار و گزارش های سال های پس از اصلاحات را مروری کنید. یا از آن راحت تر، کافی است که دفتر ورودی و خروجی های زندان اوین را در ذهن خود ورق بزنید. به راحتی متوجه خواهید شد که آسیاب به نوبت بوده است. یک روز دانشجویان نامشان ثبت می شود، یک روز نهضتی ها و ملی- مذهبی ها نامشان از دفترها خط می خورد. یک روز روزنامه نگاران و اهالی مطبوعات گذارشان به زندان می افتد، یک روز فعالان جنبش زنان سر از سلول های انفرادی و بند نسوان سر در می آورند. یک روز اعضای سندیکاهای کارگری و معلمان زندانی می شوند، روزی دگر کنشگران جامعه مدنی محبوس. و باز آسیاب به نوبت می چرخد و این بازی همچنان ادامه پیدا می کند؛ در کلیات ثابت، اما در جزئیات متغیر. و البته، هم زمان باقی می ماند، دلمشغولی مسئولان اطلاعاتی - امنیتی و مدیریت بخش سیاسی و سلول های ویژه زندان اوین درباره ی چگونگی پر و خالی کردن “هتل اوین”، به ویژه در زمان “نداشتن جای کافی” یا مشکل برای” پر کردن فضای خالی”!
به هر حال، کاوش های خبری خوشبختانه یا بدبختانه بی نتیجه بوده است، صد البته که بی نتیجه بودن کاوش ها، بهتر است از دیدن و شنیدن خبر دستگیری های جدید. طی این دو سه روزی که از آزادی سهراب رزاقی می گذرد، خدا را شکر دستگیری جدیدی صورت نگرفته است و لذا هرچند که بسنده کردن به این مدت کوتاه زود است، اما در ضمن می توان امید داشت که فضا در حال تغییر باشد. چه بسا، همانگونه که مدیریت هتل ها و متل ها زمانی را برای تعمیر، رنگ آمیزی و آماده سازی مکان های در اختیار خود اختصاص می دهند، فضای بحرانی کشور و خطرهای پیش رو و به ویژه در پیش بودن انتخابات دوره ی هشتم مجلس و در پی آن ریاست جمهوری، یا در کمین بودن تشدید تحریم ها و از آن بدتر امکان حمله ی نظامی و بروز جنگ، فرصتی را برای خالی نگاه داشتن مقطعی و آماده سازی “سوئیت های ویژه اوین” فراهم آورده باشد. شاید هم باید این امید را بیشتر در دل پرورد که این دوران وقفه و تعلیق، فرصتی باشد برای تعقل بیشتر و پایان یافتن دوره ی این بازی بی حاصل و کسل کننده، که پیامدی نداشته است جز سنگین کردن پرونده ی حقوق بشر ایران- همین روزهاست که در پی رای اکثریت اعضای کمیسیون حقوق بشر مجمع عمومی سازمان ملل علیه جمهوری اسلامی، بار دیگر در صحن علنی این نهاد بین المللی نیز رفتار و سکنات حاکمان ایران به دلیل این نوع اقدام ها با اکثریت آرا محکوم شود.
موضوع این است که اگر این راه و روش معقول و خردمندانه اتخاذ نگردد، آن سوی بازی راه و رسم خاص خود را در مقابل حاکمان یافته است، و هر روز آماده تر. اگر در این سو نیز دفتر خروجی زندان را ورق بزنید و حاصل کار زندانبان و بازداشتی ها ارزیابی کنید، نتیجه اش در کنار کسب تجربه و آمادگی بیشتر زندانیان و بازداشتی ها و خاطره نویسی، مواردی خاص خواهد بود و البته در خور تامل و تعمق؛ تاسیس ”انجمن حمایت از حقوق زندانیان”، سوغاتی عمادالدین باقی بود از دور اول زندان. گزارش های اختصاصی از بندهای زنان، تلاش تحسین برانگیز فعالان جنبش زنان بود، حاصل دوران دربند بودن، ترجمه ی چند جلد کتاب وزین توسط حسین قاضیان - که دولت احمدی نژاد هم با وجود ممانعت های اولیه در جلوگیری از انتشار مجبور به اعطای جایزه می شود- محصول کار این پژوهشگر صاحب فضل بود و تالیفات متعدد دیگر، آثار زندانیانی چون اکبر گنجی، مسعود بهنود، ابراهیم نبوی و …
چرا جای دور برویم، تازه یک هفته نشده است که محبوبه ی حسین خواه بازداشت شده است، پیامدش مطلبی است به بیان و ادبیات او- چون آن سه چهار روز بازداشت من که چون یک ماموریتی خبری بود، حاصلش سه چهار خبر و گزارش و مصاحبه. همچنین یادداشت ها و مقالات متعدد دیگری که زندانی شدن حسین خواه بهانه ای بوده است برای بیان وضعیت واقعی زندان ها و نتیجه اش اطلاع هر چه بیشتر افکار عمومی از مسائلی که در این مکان های خاص می گذرد.
کافی است به گزیده هایی از دو نمونه ی جدید در این زمینه توجه کنید:
مریم حسین خواه صبح روز دوشنبه در تماس تلفنی با همسر و وکیلش اطلاع داد که در بند ۳ عمومی زندان بسر می برد. او گفت: “برای من ۱۰۰ میلیون وثیقه تعیین کرده اند و من هم امضا کردم اما گفتم که نمی توانم چنین وثیقه ای را بپردازم”. قاضی پرونده هم گفت: جایی می فرستمت که تحقیقاتت را در مورد زنان تکمیل کنی. نشر اکاذیب، تشویش اذهان عمومی و تبلیغ علیه نظام از جمله اتهام هایی است که برای مریم حسین خواه بر شمرده اند، که در کنار فعال جنبش زنان خواه روزنامه نگار است و درگیر کار یک سایت خبری ویژه ی زنان .
حسین خواه در شرایطی که محبوس است این گونه گزارش می دهد: اینجا زندان است و من زنی در میان زنانی که دردهایشان مثال روشن نابرابری است. اینجا زندان است. بند زنان زندان اوین. اولین بار نیست که به اینجا می آیم. بار اول نیست که به اوین می آیم. بار اول خبرنگاری بودم که با رئیس زندان سلول به سلول جلو می رفتم و برای اولین بار سرگذشت زنانی که به جرم اعتیاد، فحشا، و قتل اسیر چهاردیواری زندان بودند را می شنیدم که بنویسم، اما فقط چند کلمه؛ همان قدر که بودن رئیس اجازه می داد. همان روز بود که همه زندانیان در حضور مسئولان بند از شرایط زندان تعریف کردند و گفتند که مشکلی ندارند، اما هنگام رفتنم، کاغذ مچاله ای را در جیبم گذاشتند که “به داد ما برسید، این جا هیچ کس به فکر ما نیست.“
بار دوم من هم زندانی بودم. درست مثل همه آن زندانیان در بند. ۳۰ نفر از فعالان زن در انفرادی بودند و من آشفته و نگران، میان غم زنانی که همیشه از آنان می نوشتم، و سرنوشت نامعلوم دوستانم سرگردان بودم. آن روز برای آنها مهمانی بودم که به زودی می رفت . این بار، بار سوم اما، همه چیز متفاوت است. حالا من با این وثیقه صد میلیون تومانی یکی از خودشان هستم. یکی از صدها زنی که سال ها است گرفتار دیوارهای بلند اوین اند و هیچ دادرسی ندارند. نه قانون به فریادشان می رسد، نه خانواده و نه هیچ کس دیگر. اصلا معنای بی پناهی را فقط اینجاست که می توان فهمید. در چشمان زنانی که اگر قانون کمی، فقط کمی، عادلانه تر بود آنها اینک در خانه هایشان در کنار فرزندانشان بودند. زنانی که هیچ شباهتی به کلیشه های ما از زنان زندانی ندارند. زنانی که برخی به خاطر تاب نیاوردن قوانین نابرابر خود مجری قانون شده اند و به گفته قانونگذار قانون شکن. برخی به خاطر ناآگاهی و فقری که همیشه دامن گیر زنان بود گرفتار شده اند و برخی همچون لیلا به خاطر این که از دادگاه درخواست نفقه کرده اند…
… شبی که روز قبلش تهدید به بازداشت شده بودم در فکر برنامه ای بودم که در زندان دوام بیاورم. اما حالا می ترسم وقت کم بیاورم. میان این همه زنی که زندگی و دردهای هر کدامشان مثالی روشن از نابرابری است.
سایت: تغییر برای برابری
سولماز شریف - پنجشنبه 1 آذر 1386 [سایت خبری روز آن لاین]
در حال نوشتن گزارشی در خصوص وضعیت زندانیان زن بودم که به رئیس سازمان زندان ها زنگ زدم و نظراتش را در خصوص مواردی که زندانیان آزاد شده، گفته بودند خواستم. وی همه را منکر شد و در برابر خواسته ام برای دیدار از بند زنان زندان اوین موافقت کرد. ماجرا را با مسئول صفحه زنان روزنامه اعتماد ملی در میان گذاشتم و او ضمن استقبال از این موضوع خواست تا مرا در این دیدار همراهی کند. هماهنگ کردیم و روز رفتن فرا رسید. آن روز صبح با مریم حسین خواه پا به بند زنان زندان اوین گذاشتم…
… حسین خواه با پافشاری توانست یک لحظه به بهانه دیدار کبری رحمانپور وارد بند ممنوعه شود. همان بندی که در دیدار خبرنگاران از زندان هیچ جایی ندارد. آن بند چنان بود که طبق گفته مریم، توان جلو رفتن از او را گرفت. کبری را دید اما دم در! دیده هایش را پیشتر در گزارشش نوشته و بعد ها بارها و بارها تکرار کرده است.
000امروز، حسین خواه برای بار سوم به زندان اوین رفته است و وثیقه ای صد میلیون تومانی بر دوش هایش سنگینی می کند. هنوز به آنجا نرفته، گزارشی از زنان زندانی می نویسد که حداقل آن قاضی را که به زن کتک خورده از دست شوهرش در دادگاه هم حکم بازداشت داده است، زیر سوال می برد.
امروز پس از حدود یک سال کلید معمای خود را کشف کردم. سازشی در کار نیست! پیغام حسین خواه و حسین خواه ها این است. دستگیر می کنید؟ گزارش تهیه می کنیم.حقوقمان را نقض می کنید؟ اعتراض می کنیم. سرکوب می کنید؟ مقاومت می کنیم.
امروز آموخته ام خبرنگاری که مسئولین را عصبانی نکند، کارش را کامل نکرده است و وثیقه صد میلیون تومانی گواهی بر نشانه گیری دقیق مریم حسین خواه است. مسئولین از عروس دو ماهه عصبانی اند و حال، داماد دو ماهه شب ها کابوس صد میلیون تومان پول می بیند!
با خبرنگار نیویورک تایمز در خصوص مریم حسین خواه صحبت می کردم. او می گفت دیگر جنبش زنان ایران به قسمت های هیجان انگیز رسیده است. گویی هیچکس نمی تواند حریف آنان شود. در هر نقطه زمین صدایی از حق طلبی زنان ایران به گوش می رسد. به او گفتم درست است. آنها پیامی دارند که در عمل ثابت می کنند. پیام آنان این است: “سازشی در کار نیست!“
اکنون نه تنها مسئولان اطلاعاتی - امنیتی و مدیریت بخش سیاسی و سلول های ویژه زندان اوین، بلکه آمران، رهبران و روسای آن ها نیز باید این پیام های روشن و پیغام های بدون سانسور را که هر روز بیشتر و شفافتر بر قلم ها جاری می شود و بلندتر در دهان ها بیان، به گوش جان بشوند و اندکی در مورد آن بیندیشند، شاید همانگونه که مدیریت هتل ها و متل ها زمانی را برای تعمیر، رنگ آمیزی و آماده سازی مکان های در اختیار خود اختصاص می دهند، لازم باشد که آنها نیز سوئیت های ویژه ی هتل اوین و سلول های انفرادی دیگر زندان ها را به دست با کفایت معماران و نقاشان بسپارند تا شاید نتیجه ی کار پارکی شود یا موزه ی عبرت جدیدی.
در این میان، شاید ما نیز دیگر با این دغذغه ی دائم مواجه نباشیم که “حالا نوبت کیست؟”