حالا نوبت کیست؟

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

راستش از خدا پنهان نیست، از شما چه پنهان از روز دوشنبه که موضوع آزاد شدن دکتر سهراب رزاقی به ‏قید وثیقه ی چند صد میلیون تومانی، که چند برابر وثیقه ی قاتلان و جنایتکاران است مطرح شد، باز دلم گرفت ‏و این پرسش ذهنم را پر کرد که حالا دیگه نوبت کیست؟ ‏

این سوال از حدود ساعت یازده چهارشنبه شب، پس از آزادی مدیر موسسه “کنشگران داوطلب”، که فرصت ‏گفت و گویی کوتاه تلفنی با رزاقی فراهم شد، بیشتر ذهنم را به خود مشغول کرد و مجبورم ساخت که طی این ‏یکی دو روز بیشتر و دقیقتر اخبار و گزارش های خبرگزاری ها و سایت های خبری را دنبال کنم که ببینم چه ‏فرد جدیدی را دستگیر کرده و به سلول انفرادی بند 209 زندان اوین انتقال داده اند!‏

این بیماری یا وسواس چند سالی است که گریبانم را گرفته است، از یکی دو سال پس از آغاز دوران ‏اصلاحات. و گویا، حالا حالا هم خیال دست برداشتن از سرم را هم ندارد. درست با خبر احتمال آزاد شدن یک ‏نفر مغزم درگیر غم دستگیری دیگری یا دیگران می شود. برعکس، در زمان دستگیری غیرمترقبه فردی یا ‏جمعی، شوق آزادی قریب الوقوع دیگری یا دیگران در وجودم انباشته می شود. ‏

ماجرا شده است درست شبیه تبریک و تسلیت گوئی ها به خانواده شهدا، در دوران انقلاب یا زمان جنگ؛ اما ‏این بار تبریک را باید به یکی گفت و دیگری را تسلی داد بابت بازداشت و دستگیری عزیزی یا عزیزانی. لذا ‏باید هر از چند گاه یکی را دلداری دهی که “غم مخور، تا چشم به هم زنی پسر یا دخترت، یا حتی پدر یا ‏مادرت آزاد شده و به سر کار و زندگی خود برگشته اند”. دلیلش هم روشن است چون دیگر شمشیر زندان، در ‏دست اقتدارگرایان سلاحی است زنگ زده و ناکارآ.‏

نمی دانم تاکنون به شهرهای کوچک داخلی یا خارجی سفر کرده اید یا نه؟ چرا جای دور برویم، بدون شک ‏تجربه ی مکان های توریستی شمال یا جنوب کشور را دارید. حتما دقت کرده اید، اوضاع این شهرها را در ‏ایام تعطیلات و بره کشان هتل دارها و متل دارها، یا برعکس دوران خرابی بازار و کسادی کار! مدیران و ‏مسئولان جلب مشتری در هر دو وضعیت زانوی غم در بغل می گیرند؛ زمانی برای نداشتن اتاق خالی و ‏مراجعه ی کلافه کننده مشتریان، و دورانی برای خالی ماندن اتاق ها و حسرت خوردن برای ورود یک مسافر.‏

درست همانند وضعیت سال های اخیر مسئولان اطلاعاتی - امنیتی و مدیریت بخش سیاسی و سلول های ویژه ‏زندان اوین. آنها هم در اغلب اوقات وضعیت مشابه ای دارند، چون مکان یا محل هایی دارند با ظرفیت ‏محدود. در نتیجه، آنها دائم با این دغدغه و نگرانی دست به گریبانند که اگر این را بگیریم، کجا جایش دهیم، ‏یا اگر آن را رها کنیم، با مشکل جای خالی چگونه دست و پنجه نرم کنیم! متاسفانه، آنها به گونه ای رفتار ‏کرده اند که دلمشغولی و دغدغه ی خود را به جامعه و شهروندان نیز سرایت داده اند. لذا، ما دائم باید نگران ‏پر شدن و خالی شدن سلول ها باشیم و سوئیت های ویژه. و صد البته، وضعیت خودمان و دوستانمان، که ‏ساکنان بالقوه و بالفعل چنین مکان ها و جاهایی هستیم و هستند.‏

اما نکته اینجاست که این بازی بگیر و ببند یا ببر و بیار که شده است شبیه کارتون تام و جری دوران کودکی، ‏برای دو طرف ماجرا مانند دوران بزرگسالی، موضوعیت خودش را از دست داده و بیشتر به بازی کسل ‏کننده ای تبدیل شده است.‏

از یک سو، فعالان سیاسی و مطبوعاتی و کنشگران جامعه مدنی، جنبش زنان و جنبش دانشجویی دیگر با بی ‏خیالی به این بازداشت ها و زندان ها نگاه می کنند و حتی در بسیاری موارد حاضر و آماده اند و به اصطلاح ‏ساک بسته. جمعی از آنها هم برای خود برنامه ی مدونی برای زمان حضور در زندان ریخته اند. و از سوی ‏دیگر، جریان اقتدارگرا نمی خواهد به ناکارایی این حربه ی نخ نما اعتراف کند و لذا دست از این بازی بی ‏فایده بردارد؛ شاید هم حق داشته باشد، چون بازی دیگری نمی داند و راه و روش دیگری نمی تواند اتخاذ کند. ‏همانند اعترافی که به ناچار پس از دور اول توقیف فله ای مطبوعات و دستگیری روزنامه نگاران کردند، اما ‏در نهایت دست از این بازی برنداشتند و اکنون هم شاید پیامدهای غیرقابل مهار کارهای ناشیانه خود هستند و ‏نمی دانند با تعداد فزاینده ی وب لاگ ها، سایت های خبری، شبکه های رادیو و تلویزیونی فارسی زبان که ‏روز به روز بیشتر جای خود را در جامعه باز کنند، چه کنند.‏

اما همانگونه که پیش از این هم گفته شد، واقعیت این است که: شمشیر پرجلای بازی “دستگیری- اعمال ‏فشار- آزادی” فعالان سیاسی، فرهنگی، دانشجویی، و کنشگران جامعه مدنی چون دست اندرکاران جنبش ‏زنان و سازمان های غیردولتی، اگرچه در ابتدا بسیار برنده بود و رعب و وحشتی در دل ها ایجاد می کرد، ‏اما اکنون به صورت مشهودی بلا اثر شده و گویا بکارگیری زیاد و نامتعارف آن، نه تنها تیغه اش را کند ‏کرده، بلکه به مرحله ی زنگ زدگی رسانده است. همانگونه که آن “برق و جلا”ی چند سال پیش را می شد به ‏راحتی مشاهده کرد، اکنون این “کندی و زنگ زدگی” نیز از چشمان تیزبین پنهان نمی ماند و می توان آن را ‏به آسانی حس و مشاهده کرد؛ حسی که روز به روز بیشتر در درون جامعه نهادینه می شود و از درونش ‏شجاعت و شهامت مدنی معنادارتری فوران می کند.‏

از این سو نیز، اقشار فزاینده ای از مردم، حتی کسانی که از سیاست و فعالیت اجتماعی و فرهنگی گریزانند، ‏در دو سه سال اخیر به خوبی دریافته اند که “زندان رفتن” دیر و زود دارد، اما سوخت و سوز ندارد، و البته ‏‏”آزاد شدن”. ‏

لازم نیست که به سال های خیلی دور نظر اندازید. کافی است تنها دهه ی اخیر را مد نظر داشته باشید و اخبار ‏و گزارش های سال های پس از اصلاحات را مروری کنید. یا از آن راحت تر، کافی است که دفتر ورودی و ‏خروجی های زندان اوین را در ذهن خود ورق بزنید. به راحتی متوجه خواهید شد که آسیاب به نوبت بوده ‏است. یک روز دانشجویان نامشان ثبت می شود، یک روز نهضتی ها و ملی- مذهبی ها نامشان از دفترها خط ‏می خورد. یک روز روزنامه نگاران و اهالی مطبوعات گذارشان به زندان می افتد، یک روز فعالان جنبش ‏زنان سر از سلول های انفرادی و بند نسوان سر در می آورند. یک روز اعضای سندیکاهای کارگری و معلمان ‏زندانی می شوند، روزی دگر کنشگران جامعه مدنی محبوس. و باز آسیاب به نوبت می چرخد و این بازی ‏همچنان ادامه پیدا می کند؛ در کلیات ثابت، اما در جزئیات متغیر. و البته، هم زمان باقی می ماند، دلمشغولی ‏مسئولان اطلاعاتی - امنیتی و مدیریت بخش سیاسی و سلول های ویژه زندان اوین درباره ی چگونگی پر و ‏خالی کردن “هتل اوین”، به ویژه در زمان “نداشتن جای کافی” یا مشکل برای” پر کردن فضای خالی”!‏

به هر حال، کاوش های خبری خوشبختانه یا بدبختانه بی نتیجه بوده است، صد البته که بی نتیجه بودن کاوش ‏ها، بهتر است از دیدن و شنیدن خبر دستگیری های جدید. طی این دو سه روزی که از آزادی سهراب رزاقی ‏می گذرد، خدا را شکر دستگیری جدیدی صورت نگرفته است و لذا هرچند که بسنده کردن به این مدت کوتاه ‏زود است، اما در ضمن می توان امید داشت که فضا در حال تغییر باشد. چه بسا، همانگونه که مدیریت هتل ‏ها و متل ها زمانی را برای تعمیر، رنگ آمیزی و آماده سازی مکان های در اختیار خود اختصاص می دهند، ‏فضای بحرانی کشور و خطرهای پیش رو و به ویژه در پیش بودن انتخابات دوره ی هشتم مجلس و در پی آن ‏ریاست جمهوری، یا در کمین بودن تشدید تحریم ها و از آن بدتر امکان حمله ی نظامی و بروز جنگ، ‏فرصتی را برای خالی نگاه داشتن مقطعی و آماده سازی “سوئیت های ویژه اوین” فراهم آورده باشد. شاید هم ‏باید این امید را بیشتر در دل پرورد که این دوران وقفه و تعلیق، فرصتی باشد برای تعقل بیشتر و پایان یافتن ‏دوره ی این بازی بی حاصل و کسل کننده، که پیامدی نداشته است جز سنگین کردن پرونده ی حقوق بشر ‏ایران- همین روزهاست که در پی رای اکثریت اعضای کمیسیون حقوق بشر مجمع عمومی سازمان ملل علیه ‏جمهوری اسلامی، بار دیگر در صحن علنی این نهاد بین المللی نیز رفتار و سکنات حاکمان ایران به دلیل این ‏نوع اقدام ها با اکثریت آرا محکوم شود.‏

موضوع این است که اگر این راه و روش معقول و خردمندانه اتخاذ نگردد، آن سوی بازی راه و رسم خاص ‏خود را در مقابل حاکمان یافته است، و هر روز آماده تر. اگر در این سو نیز دفتر خروجی زندان را ورق ‏بزنید و حاصل کار زندانبان و بازداشتی ها ارزیابی کنید، نتیجه اش در کنار کسب تجربه و آمادگی بیشتر ‏زندانیان و بازداشتی ها و خاطره نویسی، مواردی خاص خواهد بود و البته در خور تامل و تعمق؛ تاسیس ‏‏”انجمن حمایت از حقوق زندانیان”، سوغاتی عمادالدین باقی بود از دور اول زندان. گزارش های اختصاصی ‏از بندهای زنان، تلاش تحسین برانگیز فعالان جنبش زنان بود، حاصل دوران دربند بودن، ترجمه ی چند جلد ‏کتاب وزین توسط حسین قاضیان - که دولت احمدی نژاد هم با وجود ممانعت های اولیه در جلوگیری از ‏انتشار مجبور به اعطای جایزه می شود- محصول کار این پژوهشگر صاحب فضل بود و تالیفات متعدد دیگر، ‏آثار زندانیانی چون اکبر گنجی، مسعود بهنود، ابراهیم نبوی و …‏

چرا جای دور برویم، تازه یک هفته نشده است که محبوبه ی حسین خواه بازداشت شده است، پیامدش مطلبی ‏است به بیان و ادبیات او- چون آن سه چهار روز بازداشت من که چون یک ماموریتی خبری بود، حاصلش سه ‏چهار خبر و گزارش و مصاحبه. همچنین یادداشت ها و مقالات متعدد دیگری که زندانی شدن حسین خواه ‏بهانه ای بوده است برای بیان وضعیت واقعی زندان ها و نتیجه اش اطلاع هر چه بیشتر افکار عمومی از ‏مسائلی که در این مکان های خاص می گذرد. ‏

کافی است به گزیده هایی از دو نمونه ی جدید در این زمینه توجه کنید:‏


مریم حسین خواه صبح روز دوشنبه در تماس تلفنی با همسر و وکیلش اطلاع داد که‏‎ ‎در بند ۳ عمومی زندان ‏بسر می برد. او گفت: “برای من ۱۰۰ میلیون وثیقه تعیین کرده اند‏‎ ‎و من هم امضا کردم اما گفتم که نمی توانم ‏چنین وثیقه ای را بپردازم”. قاضی پرونده هم‏‎ ‎گفت: جایی می فرستمت که تحقیقاتت را در مورد زنان تکمیل ‏کنی.‏‎ ‎نشر اکاذیب، تشویش‎ ‎اذهان عمومی و تبلیغ علیه نظام از جمله اتهام هایی است که برای مریم حسین خواه ‏بر‎ ‎شمرده اند، که در کنار فعال جنبش زنان خواه روزنامه نگار است و درگیر کار یک سایت خبری ویژه ی ‏زنان .‏

حسین خواه در شرایطی که محبوس است این گونه گزارش می دهد‎:‎‏ اینجا زندان است و من زنی در میان ‏زنانی که دردهایشان مثال روشن نابرابری است. اینجا زندان است. بند‎ ‎زنان زندان اوین. اولین بار نیست که ‏به اینجا می آیم. بار اول نیست که به اوین می‎ ‎آیم. بار اول خبرنگاری بودم که با رئیس زندان سلول به سلول ‏جلو می رفتم و برای‎ ‎اولین بار سرگذشت زنانی که به جرم اعتیاد، فحشا، و قتل اسیر چهاردیواری زندان ‏بودند‎ ‎را می شنیدم که بنویسم، اما فقط چند کلمه؛ همان قدر که بودن رئیس اجازه می داد. همان‎ ‎روز بود که ‏همه زندانیان در حضور مسئولان بند از شرایط زندان تعریف کردند و گفتند‎ ‎که مشکلی ندارند، اما هنگام ‏رفتنم، کاغذ مچاله ای را در جیبم گذاشتند که “به داد ما برسید، این جا هیچ کس به فکر ما نیست.“‏‎ ‎

بار دوم من هم زندانی بودم. درست مثل‎ ‎همه آن زندانیان در بند. ۳۰ نفر از فعالان زن در انفرادی بودند و من ‏آشفته و نگران،‎ ‎میان غم زنانی که همیشه از آنان می نوشتم، و سرنوشت نامعلوم دوستانم سرگردان بودم. آن ‏روز برای آنها مهمانی بودم که به زودی می رفت‏‎ .‎‏ این بار، بار سوم اما، همه‎ ‎چیز متفاوت است. حالا من با ‏این وثیقه صد میلیون تومانی یکی از خودشان هستم. یکی از‏‎ ‎صدها زنی که سال ها است گرفتار دیوارهای ‏بلند اوین اند و هیچ دادرسی ندارند. نه‎ ‎قانون به فریادشان می رسد، نه خانواده و نه هیچ کس دیگر. اصلا ‏معنای بی پناهی را‏‎ ‎فقط اینجاست که می توان فهمید. در چشمان زنانی که اگر قانون کمی، فقط کمی، عادلانه‎ ‎تر بود آنها اینک در خانه هایشان در کنار فرزندانشان بودند. زنانی که هیچ شباهتی به‏‎ ‎کلیشه های ما از زنان ‏زندانی ندارند. زنانی که برخی به خاطر تاب نیاوردن قوانین‏‎ ‎نابرابر خود مجری قانون شده اند و به گفته ‏قانونگذار قانون شکن. برخی به خاطر‏‎ ‎ناآگاهی و فقری که همیشه دامن گیر زنان بود گرفتار شده اند و برخی ‏همچون لیلا به‎ ‎خاطر این که از دادگاه درخواست نفقه کرده اند…‏

‏… شبی که روز قبلش تهدید به بازداشت شده‏‎ ‎بودم در فکر برنامه ای بودم که در زندان دوام بیاورم. اما حالا ‏می ترسم وقت کم‏‎ ‎بیاورم. میان این همه زنی که زندگی و دردهای هر کدامشان مثالی روشن از نابرابری‎ ‎است‎.‎‏ ‏

سایت: تغییر برای برابری

سولماز شریف - پنجشنبه 1 آذر 1386 [سایت خبری روز آن لاین] ‏

در حال نوشتن گزارشی در خصوص وضعیت زندانیان زن بودم که به رئیس سازمان زندان ها زنگ زدم و ‏‏نظراتش را در خصوص مواردی که زندانیان آزاد شده، گفته بودند خواستم.‏ وی همه را منکر شد و در برابر ‏خواسته ام برای دیدار از بند زنان زندان اوین موافقت کرد. ماجرا را با مسئول ‏صفحه زنان روزنامه اعتماد ‏ملی در میان گذاشتم و او ضمن استقبال از این موضوع خواست تا مرا در این دیدار ‏همراهی کند. هماهنگ ‏کردیم و روز رفتن فرا رسید. آن روز صبح با مریم حسین خواه پا به بند زنان زندان اوین ‏گذاشتم…‏

‏… حسین خواه با پافشاری توانست یک لحظه به بهانه ‏دیدار کبری رحمانپور وارد بند ممنوعه شود. همان ‏بندی که در دیدار خبرنگاران از زندان هیچ جایی ندارد. آن بند ‏چنان بود که طبق گفته مریم، توان جلو رفتن ‏از او را گرفت. کبری را دید اما دم در! دیده هایش را پیشتر در ‏گزارشش نوشته و بعد ها بارها و بارها ‏تکرار کرده است.‏

‏000امروز، حسین خواه برای بار سوم به زندان اوین رفته است و وثیقه ای صد میلیون تومانی بر دوش ‏هایش سنگینی ‏می کند. هنوز به آنجا نرفته، گزارشی از زنان زندانی می نویسد که حداقل آن قاضی را که به ‏زن کتک خورده از ‏دست شوهرش در دادگاه هم حکم بازداشت داده است، زیر سوال می برد.‏

امروز پس از حدود یک سال کلید معمای خود را کشف کردم. سازشی در کار نیست! پیغام حسین خواه و ‏حسین ‏خواه ها این است. دستگیر می کنید؟ گزارش تهیه می کنیم.حقوقمان را نقض می کنید؟ اعتراض می ‏کنیم. سرکوب ‏می کنید؟ مقاومت می کنیم.‏

امروز آموخته ام خبرنگاری که مسئولین را عصبانی نکند، کارش را کامل نکرده است و وثیقه صد میلیون ‏تومانی ‏گواهی بر نشانه گیری دقیق مریم حسین خواه است. مسئولین از عروس دو ماهه عصبانی اند و حال، ‏داماد دو ‏ماهه شب ها کابوس صد میلیون تومان پول می بیند! ‏

با خبرنگار نیویورک تایمز در خصوص مریم حسین خواه صحبت می کردم. او می گفت دیگر جنبش زنان ‏ایران ‏به قسمت های هیجان انگیز رسیده است. گویی هیچکس نمی تواند حریف آنان شود. در هر نقطه زمین ‏صدایی از ‏حق طلبی زنان ایران به گوش می رسد. به او گفتم درست است. آنها پیامی دارند که در عمل ثابت ‏می کنند. پیام ‏آنان این است: “سازشی در کار نیست!“‏

‏ اکنون نه تنها مسئولان اطلاعاتی - امنیتی و مدیریت بخش سیاسی و سلول های ویژه زندان اوین، بلکه آمران، ‏رهبران و روسای آن ها نیز باید این پیام های روشن و پیغام های بدون سانسور را که هر روز بیشتر و ‏شفافتر بر قلم ها جاری می شود و بلندتر در دهان ها بیان، به گوش جان بشوند و اندکی در مورد آن بیندیشند، ‏شاید همانگونه که مدیریت هتل ها و متل ها زمانی را برای تعمیر، رنگ آمیزی و آماده سازی مکان های در ‏اختیار خود اختصاص می دهند، لازم باشد که آنها نیز سوئیت های ویژه ی هتل اوین و سلول های انفرادی ‏دیگر زندان ها را به دست با کفایت معماران و نقاشان بسپارند تا شاید نتیجه ی کار پارکی شود یا موزه ی ‏عبرت جدیدی. ‏

در این میان، شاید ما نیز دیگر با این دغذغه ی دائم مواجه نباشیم که “حالا نوبت کیست؟”‏

‏ ‏