روزنامه های تهران در آستانهی ایران مدرن
اکثر مورخان سالهای قبل از پادشاهی پهلوی را دورهی از همپاشیدگی نامیدهاند. دورهای که در آن پیشروان بیداری ایرانیان در تهران، امیدشان را نه به مجلس و توان آگاهیبخشی خود، بلکه به مرد سبزپوش سوار بر اسبی بسته بودند تا مردم را از خواب اعصار بیدار کرده و به سده بیستم سوق دهد. رضا شاه در میان حمایت گستردهی همین روشنفکران محصور در قالب باستانگرایی تاریخی و نیازهای آن روزهای تهران ظهور کرد. همان رضا شاه در سال ۱۳۰۰، علیه سرگرد لاهوتی در تبریز و کلنل محمدتقی خان پسیان در مشهد، در سال ۱۳۰۱ علیه کاظم خان قوشچو در آذربایجان غربی، شاهسونهای آذربایجان شرقی و کهگیلویهایهای فارس، در سال ۱۳۰۲ علیه کردهای سنجابی کرمانشاه، در سال ۱۳۰۳ علیه بلوچهای جنوب شرقی، لرهای جنوب غربی، ترکمنهای مازندران، کردهای خراسان و عربهای طرفدار شیخ خزعل در محمره عملیات نظامی سرکوبگرانهای انجام داد.
روشنفکران فارسگرا مانند دهلزنان اعصار قدیم پیشاپیش قشون به تقویت روحی نظامیها مشغول بودند، و رضاشاه با استفاده از بستری که همان روزنامهها و روشنفکران ستایشگر او بوجود آورده بودند ارتش ۱۹ هزار نفرهی خود را به ۱۲۷ هزار نفر افزایش داد و ۱۶ سال تاریکترین روزهای تاریخ ایران را رقم زد.
استبداد شانزده سالهی رضا شاه را تنها میتوان به یاری دو مؤلفه زیر تبیین کرد: ارتشی که همهی ساز و کار لازم برای سرکوب مخالفان داخلی را مهیا کرده و شاهی که خارج از قانون اختیار و ادارهی مطلقهی این ارتش را بدست آورده بود. بنابراین همهی نیروهای آزادیخواه بعد از خروج رضا شاه از ایران حول دو مسئله اتفاق نظر داشتند: اولاً آزادی عمل ارتش را محدود ساخته و به نحوی به دولت و مجلس منتخب مردم وابسته سازند؛ دوم اینکه شیوه اداره ارتش را قانونی ساخته اصلاحاتی در ساختار آن ترتیب دهند.
ائتلاف همگانی در سرکوب دموکراتها
یک هفته بعد از گشایش مجلس چهاردهم (در اوایل بهمن ۱۳۲۲) وابسته نظامی انگلیس گزارش میدهد که “در این چند روز آشکار شده است که اگر شاه ( محمدرضا پهلوی) میتوانست از گشایش مجلس جلوگیری کند، مجلسی در بین نبود. او دربارهی گروه قدرتمند مشروطه خواه مجلس که تهدیدی برای جلوگیری از عملی شدن آرزوهای استبدادی است گزارشهای ناراحت کنندهای داشت.”[۱]
همچنین سفیر آمریکا گزارش میکند که شاه در گفتگویی محرمانه با من، گلایه میکرد که ۴۰ سال دیگر زمان لازم است تا ایرانیان بتوانند دموکراسی را به درستی به کار بندند و اظهار تاسف نمود که قدرت قانونی لازم را برای انحلال مجلس آشفته ندارد.
“در همان اوایل کار، جناح ضد سلطنت مجلس نخست وزیر سهیلی را وادار به استعفا کرد و محمد ساعد با ارائه برنامه دولت به مجلس، رای اعتماد بیشتر نمایندگان را بدست آورد. در این برنامه علاوه بر اصلاح ارتش و قانونی ساختن شیوهی اداره آن وعده داده شده بود تا بودجه نیروهای مسلح ماه به ماه پرداخت شود تا ارتش از نظر مایحتاج روزانه به دولت وابسته باشد.” [۲]
“سر ریدر بولارد، سفیر انگلیس در تهران نیز گزارش میدهد که شاه در گفتگویی خصوصی، از نبود اقتدار در قانون اساسی و محدودیت فرماندهی نیروهای مسلح شکایت میکرد و از این میترسید که در برابر نماینگان ب دفاع خواهد ماند.” [۳]
همه مطالب فوق گویای یک نکته است. آرزوی استبداد محمدرضا شاهی به سد سخت مقاومت نماینگان مجلس برخورد کرده بود.
اکثر افراد انتظار داشتند که نمایندگان خواستههای خود را به شاه بقبولانند و یک دموکراسی پارلمانی حقیقی برقرار سازند. چند نفری هم فکر میکردند که شاه برای برپایی دوباره سلطنت نظامی، دست به کودتایی پیشگیرانه خواهد زد. شاه چندی پیش پیشنهاد ابطال انتخابات را به دکتر مصدق، نماینده برجسته تهران داده بود. اما روند رویدادها به گونهای دیگر شد و سلطنت جان دوباره گرفت.
مباحث مجلس برای قانونی کردن اختیارات شاه و ارتش تا اواخر تابستان ۱۳۲۴ ادامه داشت که میرجعفر پیشهوری تشکیل سازمان جدید فرقه دموکرات آذربایجان را اعلام کرده خواستار سه اقدام اصلاحی عمده شد: استفاده از زبان ترکی در مدارس و ادارات دولتی، صرف درآمدهای مالیاتی آذربایجان برای رشد و توسعه خود منطقه و تشکیل انجمن های ایالتی مقرر در قانون اساسی.
فرقه دموکرات همچنین سیاستمداران تهران را به بیتوجهی به نیازها و مشکلات استانهای دیگر محکوم میکرد که سخن بیراهی نبود. به عنوان مثال هنگامی که دولت محمد ساعد لایحه بودجه سالانه را به مجلس تقدیم کرد بودجه اختصاصی تهران بیست برابر بودجه کل آذربایجان غربی بود، درحالیکه جمعیت آذربایجان غربی سه برابر جمعیت تهران برآورد شده بود.
رویداد تبریز تهرانیها را بشدت خشمگین کرد و نمایندگان یکی پس از دیگری بر علیه مهاجمان تاتار و زبان ترکی سخنرانی کردند. آنهایی که پیشتر، از شاه و ارتش انتقاد کرده بودند دست از انتقاد کشیدند و طرفدار افزایش و گسترش نیروهای مسلح شدند. طرحی مبنی بر افزایش نفرات ارتش از ۹۰ هزار نفر به ۱۰۲ هزار نفر برای تشکیل دو لشگر در شمال و افزایش حقوق و مزایای افسران و اعطای امتیازاتی مانند خانههای سازمانی، ترفیع سالانه، حق اولاد و تعاونی ها، بودجه نظامی را بسیار افزایش داد. مشابه این مزایا و امتیازات از طرف دربار فرانسه به ارتش استعماری بازگشته از آفریقا داده شده بود.
خیال شاه از دموکراسی پارلمانی آسوده گردید و بنا به نوشته ی عمادالدین باقی “مردم ایران دسته دسته آمادگی خود را برای جنگ داوطلبانه علیه فرقه دموکرات اعلام میکردند و به ارتش می پیوستند. پس از آن محمدرضا شاه احساس غرور و قدرت کرد و دیگر حاضر به پذیرش هر نخستوزیری نبود و زیر بار نظریات نخست وزیران نمیرفت.” [۴]
اینچنین روشنفکر تهران دموکراسی پارلمانی و حقوق اقلیتهای زبانی را به خاطر ترکی ستیزی با سی و دو سال سلطنت نظامی و یک انقلاب پر هزینه و واگشت از مدرنیته به سنت معاوضه کرد.
زندانی دیروز در کمیته های انقلاب
هشتم اسفند ۱۳۵۷ جمعی از طرفداران آیت الله شریعتمداری با توافق و تایید ایشان حزب جمهوری خلق مسلمان را با هدف ممانعت از تمامیت خواهی و تک صدایی حزب جمهوری اسلامی ایران تشکیل دادند. این حزب در حیات کوتاه مدت خود همیشه از تکثر و آزادی گروههای سیاسی و قومی دفاع نموده خواستار حقوق آذربایجان بود. صادق خلخالی که به بهانه امکان سوء استفاده معاندان و مغرضان با تاسیس و فعالیت حزب جمهوری خلق مسلمان مخالف بود دوم اردیبهشت ۵۸ دیدگاه های خود را در مقالهای منتشر ساخت. اعتصابات و اعتراضات عمومی آذربایجان و ترکهای سایر نقاط ایران بعد از نشر آن مقاله نشانگر دفاع تمام عیار آذربایجان از تشکیل احزاب و صیانت از اختیارات مردم بوده است.
اختیارات ولی فقیه (مندرج در قانون اساسی)، مجلس خبرگان و مصوبات آن، تدوین قانون اساسی، لزوم تشکیل مجلس مؤسسان از جمله مباحثی بود که این دو حزب را رودرروی هم قرار داد و افسوس که بر اساس تجارب تاریخی پیشبینی عکس العمل روشنفکران تهران در خصوص تحرکات تبریز سخت نبود.
برخی از چهرههای سیاسی تمرکزگرا که به اختیارات ایالتهای ایران و زبان اقوام بدبین بودند خود مسلح شده و به سنگرهایی رفتند که با عنوان کمیتههای انقلاب در میادین شهرها تعبیه شده بودند تا این بار در تقابل با خواستههای آذربایجان به جای ارتش شاهنشاهی دسته دسته به سپاه پاسداران ملحق شوند و صد البته بعد از جنبش طرفداران آیت الله شریعتمداری نوبت به دیگر گروه های سیاسی و قومی رسید. سی و چند سال آرزوی دموکراسی در دلها تدفین شد.
و اینک ما در پس این همه بدبینی روشنفکر فارس گرای ایران به خواستههای آذربایجان و تدریس ترکی در مدارس، ایستادهایم تا شاید اینبار شاهد دفاع آنها از تمامیتخواهی و انحصارطلبی نباشیم. آیا این بار نیز روشنفکری ایران بر سر دوراهی قدیمی به راه استبداد و مقابله با حقوق غیر فارسهای ایران در میغلتد؟ آیا تجارب یک صد ساله اخیر به کمک روشنفکری خواهد آمد؟
پی نوشت: ۱- ایران بین دوانقلاب/نشر نی/ یرواند آبراهامیان- ترجمه احمد گل محمدی، محمدابراهیم فتاحی/ چاپ نوزدهم ۱۳۹۱/ ص۲۵۴ ۲- همان منبع ص۲۵۱ ۳- همان منبع ص۲۵۲ ۴- جنبش دانشجویی ایران/ عمادالدین باقی/ نشر جامعه ایرانیان ۱۳۷۸/ ص ۳۰ و ۳۱