شکوهی چگونه وزیر آموزش و پرورش شد؟

شیرزاد عبداللهی
شیرزاد عبداللهی

پیش از انقلاب شغل معلمی مورد علاقه همه انقلابی‌ها بود؛ هم کمونیست‌ها و هم مذهبی‌ها. مذهبی‌ها پخته‌تر و سازمان‌یافته‌تر و با امکانات مالی بیشتر به فکر نهادسازی بودند. آنها ده‌ها مدرسه مذهبی یا مذهبی ـ سیاسی به‌وجود آوردند. با این حال تصور عموم انقلابیون از تربیت ساده انگارانه بود. انقلابیون دو خطای تربیتی داشتند. نخست آنکه ذهن کودک را مانند کاغذ سفیدی می دانستند که زیباترین شعرها را می‌توان بر آن نوشت. دوم آنکه افکار سیاسی را از طریق تلقین و با استفاده از ابزار کتاب و نمایش و شعر به کودکان القا می کردند. آنها فکر می کردند که اگر مدارس در اختیار آنها قرار بگیرد می‌توانند ظرف یک نسل، مدینه فاضله اسلامی یا جامعه آرمانی سوسیالیستی را بنا نهند. هدف انقلابیونی که به قدرت رسیدند، آشکارا اسلامی کردن آموزش و پرورش از صدر تا ذیل بود. نیروهای انقلابی ـ- اسلامی تصور می کردندکه می‌توان دانش‌آموزان را چنان تربیت کرد که نسل بعدی کاملا دیندار، انقلابی، پاک، عدالت‌گرا و… باشد.

 انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن پیروز شد و چند روز بعد دانش آموزان ومعلمان به مدارس باز گشتند. اما در مدارس هیجان و شور انقلابی ادامه داشت. سرود و شعار و اعلامیه، فضای مدارس را تحت سیطره خود در آورده بود. پیروزمندان واقعی و خیالی هر یک سهم خود را مطالبه می کردند. همه گروه ها وجریان های انقلابی، نگاهی سیاسی به آموزش وپرورش داشتند. همگی دنبال ایجاد پایگاه سیاسی و جذب هوادار از میان معلمان و دانش آموزان بودند. شعار “اخراج باید گردد” و “اعدام باید گردد” در داخل و بیرون مدارس شنیده می شد. ظرف چندماه اول بسیاری از مدیران سابق از کار برکنار، برخی اخراج وتعدادی بازنشسته یابازخرید شدند. بعد از بر کناری “طاغوتی” ها که همه انقلابیون در آن متفق القول بودند. نوبت به هواداران گروه های سیاسی مخالف رسید. همه در شیپور اختلاف می دمیدند و هیچ کس به این فکر نمی کرد که مدرسه جای منازعات سیاسی نیست.

انقلاب اسلامی پیروز شده اما ساختارهای جدید هنوز شکل نگرفته بود. گروه ها و احزاب سیاسی و سیاسی –نظامی در سراسر کشور آزادانه فعالیت می کردند. همه آنها شاخه دانش آموزی داشتند. حزب توده، چریکهای فدایی خلق، مجاهدین خلق، پیکار برای طبقه کارگر و چندگروه دیگر هواداران خود را در مدارس سازمان داده بودند و نشریه دانش آموزی منتشر می کردند. دیوارهای مدرسه برای نصب اعلامیه بین گروه ها تقسیم شده بود. زنگ تفریح میلیشیاها در حیاط مدرسه رژه می رفتند و نرمش می کردند و شعار می دادند. دعواها و مناظره های سیاسی در چند سطح جریان داشت: “دعوای بین طرفداران گروه های کمونیستی و گروه های مذهبی، دعوای بین هواداران گروه های کمونیستی مانند حزب توده وچریکهای فدایی، دعوای بین طرفداران حزب جمهوری اسلامی و مجاهدین خلق و گروه های نزدیک به آن. سه جهانی ها و پیکار و گروه های کوچکتر چپی هم طرفداران پرسرو صدایی در مدارس داشتند. همه خود را صاحب و مالک انقلاب می دانستند.

نخستین وزیر آموزش و پرورش بعد از انقلاب دکتر غلامحسین شکوهی، دانش آموخته رشته تعلیم و تربیت از دانشگاه ژنو و از شاگردان ژان پیاژه روانشناس معروف بود. سال ۸۵ مصاحبه‌ای با ایشان انجام دادم که‌‌ همان زمان خلاصه‌ای از آن در روزنامه شرق منتشر شد. این بخش از سخنان شکوهی که در ادامه نقل می‌کنم، وضعیت آموزش و پرورش در ماه‌های نخست بعد از انقلاب را به خوبی ترسیم می‌کند. او نخستین وزیر دولت موقت بود که در مرداد ۵۸ استعفا داد و به کار تدریس و تحقیق در دانشگاه برگشت. دکتر شکوهی در پاسخ به این سوال که چه کسی شما را به بازرگان معرفی کرد می گوید: “یک روز دکتر هادی شریفی آمد و گفت: دنبال یک وزیر آموزش و پرورش می گردند، شما چه کسی را معرفی می کنی. من فوراً گفتم: دکتر سحابی، گفت: سحابی پست دیگری دارد. وزیر مشاور است. شخص دیگری را نام بردم، از نظر اعتقادی اشکال داشت.”

می پرسم: “اسم او را به خاطر دارید؟” می گوید: “بلی، خاطرم هست، ولی نمی خواهم بگویم. آن روز آقای دکتر شریفی رفت. من هم قضیه را تقریباً فراموش کرده بودم که چند روز بعد دوباره آمد و گفت: خود تو وزیر می شوی؟ با خنده گفتم: نه من وزیر دولت موقت نمی شوم! دکتر شریفی هم رفت و قرار شد برود مهندس بازرگان را ببیند. چند روز بعد رفتیم خدمت آقای مهندس بازرگان. گفت: برنامه شما برای آموزش و پرورش چیست؟ گفتم: تا یک ماه پیش نه من امیدوار بودم که کسی مرا دعوت به وزارت کند و نه کسی مرا واقعاً وزیر می کرد. این است که فعلاً برنامه ای ندارم ولی از وزیرانی که تا حالا بوده اند، از هیچ کدام کمتر نیستم. آقای دکتر سحابی، خدا رحمت کند، حرف مرا تائید کرد و گفت: خوب جوابی به آقای نخست وزیر دادی، به این ترتیب من شدم وزیر آموزش و پرورش دولت موقت. خوب تجربه ای بود ولی پوست آدم کنده می شد.”

می پرسم: “اختیار اداره وزارتخانه با شما بود؟” می گوید: “اشخاصی تعیین شده بودند که به وزیر کمک کنند. یکی از آنها آقای کاظم موسوی بود. آقای اسدی لاری هم بود. آقای باهنر معاون آموزش و پرورش بودند (ولی کمتر می آمدند). آقای رجایی هم بود. در حقیقت وزارتخانه را آنها می گرداندند. آنها معتمدین بودند. من لباس و کراوات داشتم. فضای آن موقع خیلی تند بود. همه ادعا می کردند که شاه را بیرون کرده اند. عده ای از دانش آموزان از ساری آمده بودند. در اعتراض به سختی سئوال امتحانی، در امتحان تک ماده نمره نیاورده بودند. شعار می دادند: طراح این سئوالات اعدام باید گردد. یک عده از مهندسین و کارمندان اداره نوسازی که آقای کتیرایی اداره شان را بسته بود در یکی از اتاق های وزارتخانه تحصن کرده بودند. یکی از آنها با مشت به در اتاق من می کوبید و می گفت: شاه را بیرون کردیم، شما را هم بیرون می کنیم.

 می پرسم: شما اجازه دادید، امور تربیتی تشکیل شود و امور آموزشی از امور پرورشی جدا گردد؟ می گوید: “نه خیر، من اجازه ندادم. کسی از من اجازه نگرفت. به حرف وزیر خیلی گوش نمی دادند. برای این جور کارها شورا می گذاشتند و تصمیم می گرفتند، این شیوه جا افتاده بود. ” دکتر شکوهی در باره اخراج فرهنگیان می گوید: “یک روز لیستی را آوردند در چندین صفحه که این را امضا کن تا بازنشسته شوند، من هم تنها یک نکته را اضافه کردم، نوشتم دوره خدمت نظام را جزء سنوات خدمتی محاسبه نکنید، هرکس که سی سال تمام سابق خدمت دارد را بازنشسته کنید و تعدادی از افراد آن لیست که ۲۸ سال سابقه خدمت در آموزش و پرورش داشتند، ماندند. ” دوباره می پرسم: “غیر از اینها، ظاهراً افراد دیگری هم بازنشسته، بازخرید و یا اخراج شدند. ” دکتر شکوهی می گوید: “نه، آنها را من اصلاً خبر ندارم. اصلاً مربوط به دولت نبود. دستگاه های دیگری دست اندرکار بودند.”

در آن شرایط بحرانی رهبران انقلاب برای “پاکسازی آموزش و پرورش از نیرو های مخالف و به اهتزاز در آوردن پرچم انقلاب در مدارس “، ۳۵ هزار نیروی جوان و انقلابی را به عنوان مربی پرورشی وارد مدارس کردند. مربیان پرورشی سربازان انقلاب در آموزش و پرورش نامیده می‌شدند. آن‌ها برای کار پرورشی به مفهوم متعارف آن نه آموزش دیده بودند و نه اعتقادی به انجام چنین کارهای خرد و دیر بازدهی داشتند. کار تثبیت نظام هنوز تمام نشده بود که جنگ با عراق آغاز شد و امور تربیتی وظیفه پشتیبانی ازجبهه وجنگ، تبلیغات، سازماندهی واعزام معلمان و دانش آموزان به جبهه را نیز بر عهده گرفت. بار اصلی جنگ بعد از ارتش و سپاه بردوش آموزش و پرورش بود.

 براساس یک برآورد غیردقیق دست‌کم یک ‌میلیون دانش‌آموز در ۸ سال جنگ، در قالب نیروی بسیج به جبهه‌ها اعزام شدند. از بین ۲۰۰ هزار شهید جنگ تحمیلی، ۳۶ هزار تن دانش آموز حدود ۵ هزار تن معلم بودند. با ورود برخی گروه‌های مخالف به فاز نظامی در خرداد سال ۶۰، بساط گروه های مخالف از مدارس به کلی بر چیده شد. از آن به بعد تنها نیروهای سیاسی حاضر در مدارس، انجمن های اسلامی دانش آموزان و معلمان بودند که با امور تربیتی روابط نزدیک و تنگاتنگی داشتند. پاکسازی های سه سال اول انقلاب در سطح مدیریتی و آموزشی، نیروی انسانی آموزش وپرورش را از نظر حرفه ای و تخصصی ضعیف کرد.