دیگر حتی ناصر مکارم شیرازی نیز می داند که قیمتِ مرغ از هشت هزار تومانیِ مُنقش به عکس امام گذشته است. شیخ، ولی بی اعتنا به صف های بلند و دستهای دراز مردمی که لابد از گرسنگی به گرمای مرداد و دهان روزه این رنج می برند، اعلام کرده که خوردن گوشت آنقدرهاهم مفید نیست و در خرید مرغ این همه اصرار نباید کرد.
اما همیشه نیز مرغ خیالِ شیخ تا این حد کم ارتفاع نمی پرید و گفته هایش بی خریدار نبود. روزگاری یعنی ۶۰ سال پیش، او سر آمد طلاب حوزه ی علمیه بود، طلبه ی باهوش جوانی که از شیراز به قم آمد و به درس آیت الله بروجردی زعیم حوزه نشست و میان اکابر روحانی که بر درس مرجع شیعه حاضر می شدند، جرئت “اِن قلت” داشت.
شیخ حالا که خاطراتش مرور می کند حافظه اش همه چیز رابه یاد می آورد، حتی این خاطره باور نکردنی از دو سالگی که مریض بوده و در گهواره و آب حوض را به سبب نجاست عوض می کردند و حوض پر می شود و آب تا زیر گهواره می آید، انگار که یک فقیه به گونه ای ژنتیک اهل طهارت است.
پدرش آنقدرها مال و منال نداشت، نجاری بود، گیرم مشهور به شهر شیراز که بازار کارش کساد شد و سالهای بعدی عمر جوراب بافی می کرد و چهار پسر داشت که ناصر را وقف دین کرد. آنقدر هوش و ذوق در این پسر بود که مدارج حوزه را کوتاهتر از همگنانش طی کند و در ۲۷ سالگی مجتهدی شد و حتی کتاب هم نوشت و اولین بار در باب اهل صوفیه و به عنوان جلوه ی حق و شرح عقاید تصوف.
آن سالها ناصر اهل مناظره بود حتی با بهاییان و دراویش. کار علما با تکفیر پیش نمی رفت، حکومت سکولار پهلوی بر پا بود و مجال حکم ارتداد نبود و این برکت داشت تا جوانان حوزه با عقاید دیگران مواجه می شدند و می بایست که حجت و دلیل می آوردند.
ناصرِ جوان از این گرفتاری های ذهنی بسیار داشت، جامعه ی درس خوانده ی ایران آن روزها به مارکس متمایل بود و چپ می زد و مادی گرا. ای بسا جوانِ شیرازی خود نیز گرفتار این ادله می شد و خواب از چشمش می رفت، وقتی دلایل “هیوم” فیلسوف انگلیسی را می دید که کاخ برهان نظم در اثبات خدا را ویران می کند، لاغر و بی غذا می شد و استادش هم کمکی نمی توانست بکند با آن کلام سنتی که نهایت ابزارِ فقیهان بود و نه پاسخِ فیلسوفان.
همین دغدغه ها شد که در قم برای اول بار، یک مجله ی اسلامی را بی مجوز منتشر کرد و به پشتوانه برخی بازاریان، تیراژش بالا رفت و تا شهرستانهای دور می رفت و خواننده داشت.
یک روحانی وارد به کار مطبوعات شده بود و دیری هم نگذشت که توقیف شد اما گویا حکومت پهلوی با جمهوری اسلامی توفیرِ بسیار داشت، چون به اشاره ی آیت الله العظمی بروجردی که رییس شهربانی قم را احضار کرده بود، مجله نه تنها از توقیف در آمد که امتیاز هم گرفت.
شیخ ناصر، چندان علاقه ای به سیاست نداشت و مرجع مورد علاقه اش نه خمینی که شریعتمداری بود، شاید همین دلبستگی به راه و منش آیت الله شریعتمداری او را وا داشت که در خبرگان قانون اساسی پس از انقلاب، مخالف ولایت فقیه باشد و این نظریه را زمینه استبداد دینی بداند.
آن جسارت که کرد در سال ۵۶ و اعتراض به مقاله ی رشیدی مطلق که گویا توهینی به آیت الله خمینی کرده بود، شاید بیشتر به تعصبی بود که بر لباس روحانیان داشت و نه شخص خمینی.
مکارم درباره ی اعتراض آن روزش به کمیسیونِ امنیت اجتماعی شهر قم که بعدها فهمید شعبه ای از ساواک است،به یاد می آورد که: “به مسوول کمیته گفتم چرا به خاطر اعتراض قانونی مردم به یک نویسنده مزدور مردم رابه گلوله می بندید؟ گفت که واقع این است که ما هم نفهمیدیم به چه منظور آن را نوشته اند و چه کسی نوشته است؟”
گرچه پاسخ مامور ساواک مسالمت آمیز بود ولی ناصر به تبعید رفت، چندی به جیرفت و انارک و چابهار و زیاد طول نکشید که انقلاب شد و به سلامت بازگشت و قدر دید و دیگر از اینگونه اعتراضات به گلوله بستن مردم از آیت الله شنیده نشد. سالها بعد در دوره ی مرجعیتش و سال ۸۸ وقتی معترضان به انتخابات در خیابانهای تهران کشته شدند، موضع آیت الله سکوت بود و به زودی از همه آنچه بر سر معترضان رفته بود دفاع کرد و در سفر رهبری به قم از کسانی بود که خیر مقدم گفت و سید علی خامنه ای را به درایت ستود.
برخی گفته اند مکارم شیرازی در سالهای پس از رهبری خامنه ای، بسیار منفعت برده وشیخ و دامادش در کار واردات انحصاری شکر هستند و باعث و بانی ورشکستگی تولید کنندگان شکر داخلی.
عباس پالیزدار که در هیات تحقیق و تفحص مجلس هفتم سمتی داشت، گزارشی از مفسدین اقتصادی داد که کارش را به زندان انداخت و نام مکارم را به عنوان سلطان شکر برد و محمد نوری زاد از منتقدین رهبر جمهوری اسلامی نیز بارها در نامه هایش ذکر خیری از شکر و مکارم شیرازی کرده است.
کار به جایی رسید که برخی از مقلدینِ مکارم در تبریز به او نامه نوشتند و رک و پوست کنده گفتند:” شایعاتی هست با عنوان اینکه معظم له مافیای شکر در کشور بوده و دلیل گرانی شکر شخص ایشان است.”
پاسخ مکارم هم عصبی و هم از سر استیصال بود: “بارها و بارها این قضیه را تکذیب کردم، بقیه را به خدا سپرده ام”.
آیت الله مکارم شیرازی هنوزهم آن مجله ی قدیمی رامنتشر می کند که دیگر نه آن تیراژ را دارد و نه آن سرو صدایی که در دهه ی چهل به پا می کرد. انگار گفتنِ از دین و دینداری با قدری استدلال در همان نظام طاغوت بود و حالا که آیت الله مرجع شده دیگر برهان را به کناری باید گذاشت و تنها به حکمی بسنده کرد.
نام مکارم شیرازی که روزگاری با تفسیر نمونه قرآنش شنیده می شد، این روزها در جاهای عجیب و غریب به گوش می رسد. رویانیان سرپرست تیم پرسپولیس که تیمش در لیگ هنوز آماده نیست از این مرجع استفتا کرد که چه طور است لیگ را در ماه رمضان تعطیل کنیم و شیخ ناصر هم بی تعلل، فتوایی در تعطیلی لیگ داد که البته گوش شنوایی نداشت.
پیش تر حکم ارتداد شاهین نجفیِ ترانه خوان را فی الفور صادر کرد که بدنامی برای مرجع داشت و طرح حذف چهارشنبه سوری هم که داده بود به جایی نرسید.
شیخ ناصر که 85 سال دارد و به پرهیز مرغ هم نمی خورد، همه چیز را هنوز خوب به یاد می آورد، روزهای جوانی که هیچ نداشت و ساعتی را برای گرمابه به گرو گذارد، آن نامه شریعتی را هم خوب به یاد می آورد که وقتی حاضر نشد به رسم مطبوعات که پاسخ به نقدها را چاپ می کردند در مکتب اسلام چاپ کند و سرگشاده منتشر شد و شریعتی گفته بود مجله اش اندازه ی مجله ی زن روز هم مردانگی ندارد که پاسخ شریعتی به نقد کتابش را چاپ کند، چه مجله ی زن روز پاسخ مطهری درباره حجاب را کمال و تمام چاپ کرد.
یک چیز دیگر هم هست که شیخ ناصر هر وقتی به خوشی یاد می کند و از کراماتش می داند، در جوانی در خواب امام زمان را دیده که گفته است: “ناصر تو از ما استفاده خواهی کرد.” بعد از 85 سال از عمر شیخ، شاید این خواب و استفاده اش تعبیر شده است.