فردوسی «رستم ِ سخن» است
میرجلال الدین کزازی
همزمان با بیست و پنجم اردیبهشت، روز یادبود حکیم ابوالقاسم فردوسی، مطالب چاپ دوم این هفته را به این شاعر بلند آوازه مختص کرده ایم تا به قول استاد در این روزگار وانفسا، با تمسک به قصص و حکمت نهفته در کلام شاعر، بیشتر با ماهیت و هویتمان در تماس بمانیم. در سه مطلب این ویژه نامه، نخست گفته های دکتر میر جلال الدین کزازی باب سخن و سخنوری حکیم طوس را می خوانیم و در دیگر صفحه، گفتاری باب زنان در شاهنامه را… صفحه ی از همه جا نیز، چنان روال تازه اش بریده هایی از شبکه ی اجتماعی فیس بوک را در پی آورده است… مجموعه مطالب این ویژه نامه را در ادامه ی این صفحه دنبال کنید…
ایران در درازنای تاریخ شورانگیز و نازشخیز خویش همواره سرزمین سپند سرواد و سرود بوده است. بزرگترین ویژگی فرهنگ ایرانی اگر از نگاهی فراگیر بنگریم سخن است. به ویژه در ایران پس از اسلام.
هر سرزمینی ستیغی فرهنگی دارد که بدان مینازد جهانیان آن سرزمین را با این ستیغ و فرازنای فرهنگی میشناسند. سرزمینی بدان مینازد که برترین فرزانگان و اندیشهورزان را پرورده است. سرزمینی دیگر بدان نازان است که نگارگرانی چربدست و شیرین کار را پدید آورده است. آن دیگر سرزمین، سرزمین خونیاییان بزرگ است.
اما به راستی فرازنای فرهنگی ایران چیست؟ من بی گمانم که هر فرهیختهای دانشور در این نکته هم داستان است که فرازنای فرهنگ ایران به ویژه در ایران نو؛ ایران پس از اسلام، شعر فارسی است. سخن در آن نیست که ما فرزانگان و نگارگران و خونیاییان و هنرمندانی دیگر بزرگ از این دست را نتوانستهایم در دامان فرهنگ خویش بپروریم. در این زمینهها هم ایران نامآورانی بی چند و چون دارد. اما سخن در فرازنای فرهنگی است، دیگران نیز در این ارزشها میتوانند با ما همباز و همتراز باشند اما آن چه ما داریم و دیگران ندارند سخنوران بزرگ است.
میر جلال الدین کزازی استاد ادب فارسی
بی هیچ گمان همتایی برای فردوسی فرزانهی فرهمند توس یا برای سعدی اندرزگر بزرگ یا برای مولانا جلال الدین آن پیر هژیر راز یا برای حافظ شیراز با آن غزلهای شگرف آسمانی یا برای خیام با آن چارانههای شگفت که چکیدهی اندیشهی ایرانی در آنها باز گفته شده است در هیچ سرزمینی نمی توان یافت حتی برای سخنورانی از گونهی خاقانی شروانی چامهسرای بزرگ یا نظامی گنجهای دستانزن داستانهای غزنی که در ردهی دوم جای می گیرند باز همتایی در پهنهی گیتی نمیتوان یافت.
اما در این میان فردوسی سخنوری است از گونهای دیگر حتی در پهنهی فرهنگ و ادب ایران فردوسی چهرهای است یگانه. یکی از آن روی که همهی آن بزرگان و نامآوران ادب همهی آن سترگان سخن بر خوانی رنگین و شگرف و پرورنده نشستهاند که استاد طوس در برابرشان گسترده است بیگمان اگر فردوسی در سپیده دم ادب پارسی شاهنامه را نمیسرود هیچ یک از آن بزرگان شگفتی کار آن چه هستند نمیتوانستند بود. همه آنان ریزه خوار خوانی هستند که فرزانهی فرهمند توس در سخن پارسی گسترده است.
از دیگر سوی شاهنامه نیز نامهای است نامور که همتایی برای آن نه تنها در جهان، بلکه در پهنهی فرهنگ ایران که فرازنای آن سخن پارسی است، نمیتوان یافت. شاهنامه نامهی فرهنگ و منش ایرانی است. ما هیچ نامهای دیگر را در پهنهی ادب ایران هر چند گرانسنگ و پرمایه نمیتوانیم یافت که شایستهی نامی این چنین باشد. اگر ما امروز چونان ایرانی اینیم که هستیم چیستی و بوش و هویت ایرانی خود را در گرو شاهنامهایم.
شاهنامه پلی است بلند ستوار که گذشتهی ایران را به امروز آن، نیز به آیندهاش میپیوندد. اگر فرهنگ ایران همچنان پایدار مانده است اگر ما ایرانیان امروز پیوند خویش را با نیاکانمان نگسیختهایم کارکرد بزرگ و شگرف شاهنامه است. به همان سان شاهنامه پایگاه فرهنگ و منش ایرانی برای آیندگان این سرزمین میتواند بود و خواهد بود. اگر ما مانند نیاکانمان با جهان شاهنامه آشنا بشویم ارج و ارز این نامهی سپند ورجاوند بی مانند را بشناسیم بی گمان پسینیان و نوادگان ما نیز چونان ایرانی بر خویش خواهند نازید.
بسیارند سرزمینهایی که فرهنگ دیرینهی خود را از دست دادهاند این فرهنگ برای مردمان آن سرزمین تاریخی شده است. اما اگر جهان باستانی ایرانی هنوز در دمادم زندگی ما ایرانیان زنده و پویا و کاراست از آن است که ما ایرانیان این بخت بهین بزرگ را داشتهایم که فردوسی خویش را بتوانیم پرورد.
آن مردمان اگر پیشینه و پایداری فرهنگی خود را از دست دادهاند از آن است که نتوانستهاند برومند فرزندی بالا بلند را در فرهنگ خویش مانند فردوسی فرهمند بپرورند، از آن است که سخنوری نداشتهاند که شاهنامهی آنان را بتواند سرود.
از این روی شاهنامه در پهنهی تاریخ و فرهنگ و ادب ایران کتابی است بی همتا که آن را با هیچ کتابی دیگر نمیتوان سنجید. به ویژه من بر آنم که ما ایرانیان در این روزگار پرآشوب بی فریاد که هر دم سامانههای ارزشی در آن پدید می آید و فرو می ریزد، جهانی است سخت ناپایدار و نااستوار برای این که ایرانی بمانیم، برای این که چیستی و هویت فرهنگی خود را از دست ندهیم، بیش از هر زمان به شاهنامه نیازمندیم زیرا شاهنامه پشتوانه و پایگاه فرهنگ و منش ایرانی است.
خوشبختانه ما می بینیم که ایرانیان به ویژه جوانان ایرانی که فرزندان برومند فردوسیاند در این روزگار، پرشور، نستوه، باورمند به شاهنامه باز گشتهاند. آنان از بن جان و دندان در ژرفای نهاد و یاد خویش نیاز دیگر باره به شاهنامه را در یافتهاند.
این را من نشانی فرخنده می دانم و به مروا و فال نیک می گیرم. بی گمان فرزندان ما در سایهی شاهنامه که نامهی منش و فرهنگ ایرانی است، همچنان ایرانی خواهند ماند به ایرانی بودن خویش سرفراز و نازان خواهند بود. ایدون باد. ایران در درازنای تاریخ شورانگیز و نازشخیز خویش همواره سرزمین سپند سرواد و سرود بوده است. بزرگترین ویژگی فرهنگ ایرانی اگر از نگاهی فراگیر بنگریم سخن است. به ویژه در ایران پس از اسلام.
هر سرزمینی ستیغی فرهنگی دارد که بدان مینازد جهانیان آن سرزمین را با این ستیغ و فرازنای فرهنگی میشناسند. سرزمینی بدان مینازد که برترین فرزانگان و اندیشهورزان را پرورده است. سرزمینی دیگر بدان نازان است که نگارگرانی چربدست و شیرین کار را پدید آورده است. آن دیگر سرزمین، سرزمین خونیاییان بزرگ است.
اما به راستی فرازنای فرهنگی ایران چیست؟ من بی گمانم که هر فرهیختهای دانشور در این نکته هم داستان است که فرازنای فرهنگ ایران به ویژه در ایران نو؛ ایران پس از اسلام، شعر فارسی است. سخن در آن نیست که ما فرزانگان و نگارگران و خونیاییان و هنرمندانی دیگر بزرگ از این دست را نتوانستهایم در دامان فرهنگ خویش بپروریم. در این زمینهها هم ایران نامآورانی بی چند و چون دارد. اما سخن در فرازنای فرهنگی است، دیگران نیز در این ارزشها میتوانند با ما همباز و همتراز باشند اما آن چه ما داریم و دیگران ندارند سخنوران بزرگ است.
بی هیچ گمان همتایی برای فردوسی فرزانهی فرهمند توس یا برای سعدی اندرزگر بزرگ یا برای مولانا جلال الدین آن پیر هژیر راز یا برای حافظ شیراز با آن غزلهای شگرف آسمانی یا برای خیام با آن چارانههای شگفت که چکیدهی اندیشهی ایرانی در آنها باز گفته شده است در هیچ سرزمینی نمی توان یافت حتی برای سخنورانی از گونهی خاقانی شروانی چامهسرای بزرگ یا نظامی گنجهای دستانزن داستانهای غزنی که در ردهی دوم جای می گیرند باز همتایی در پهنهی گیتی نمیتوان یافت.
اما در این میان فردوسی سخنوری است از گونهای دیگر حتی در پهنهی فرهنگ و ادب ایران فردوسی چهرهای است یگانه. یکی از آن روی که همهی آن بزرگان و نامآوران ادب همهی آن سترگان سخن بر خوانی رنگین و شگرف و پرورنده نشستهاند که استاد طوس در برابرشان گسترده است بیگمان اگر فردوسی در سپیده دم ادب پارسی شاهنامه را نمیسرود هیچ یک از آن بزرگان شگفتی کار آن چه هستند نمیتوانستند بود. همه آنان ریزه خوار خوانی هستند که فرزانهی فرهمند توس در سخن پارسی گسترده است.
از دیگر سوی شاهنامه نیز نامهای است نامور که همتایی برای آن نه تنها در جهان، بلکه در پهنهی فرهنگ ایران که فرازنای آن سخن پارسی است، نمیتوان یافت. شاهنامه نامهی فرهنگ و منش ایرانی است. ما هیچ نامهای دیگر را در پهنهی ادب ایران هر چند گرانسنگ و پرمایه نمیتوانیم یافت که شایستهی نامی این چنین باشد. اگر ما امروز چونان ایرانی اینیم که هستیم چیستی و بوش و هویت ایرانی خود را در گرو شاهنامهایم.
شاهنامه پلی است بلند ستوار که گذشتهی ایران را به امروز آن، نیز به آیندهاش میپیوندد. اگر فرهنگ ایران همچنان پایدار مانده است اگر ما ایرانیان امروز پیوند خویش را با نیاکانمان نگسیختهایم کارکرد بزرگ و شگرف شاهنامه است. به همان سان شاهنامه پایگاه فرهنگ و منش ایرانی برای آیندگان این سرزمین میتواند بود و خواهد بود. اگر ما مانند نیاکانمان با جهان شاهنامه آشنا بشویم ارج و ارز این نامهی سپند ورجاوند بی مانند را بشناسیم بی گمان پسینیان و نوادگان ما نیز چونان ایرانی بر خویش خواهند نازید.
بسیارند سرزمینهایی که فرهنگ دیرینهی خود را از دست دادهاند این فرهنگ برای مردمان آن َََفرزندی بالا بلند را در فرهنگ خویَش مانند فردوسی فرهمند بپرورند، از آن است که سخنوری نداشتهاند که شاهنامهی آنان را بتواند سرود.
از این روی شاهنامه در پهنهی تاریخ و فرهنگ و ادب ایران کتابی است بی همتا که آن را با هیچ کتابی دیگر نمیتوان سنجید. به ویژه من بر آنم که ما ایرانیان در این روزگار پرآشوب بی فریاد که هر دم سامانههای ارزشی در آن پدید می آید و فرو می ریزد، جهانی است سخت ناپایدار و نااستوار برای این که ایرانی بمانیم، برای این که چیستی و هویت فرهنگی خود را از دست ندهیم، بیش از هر زمان به شاهنامه نیازمندیم زیرا شاهنامه پشتوانه و پایگاه فرهنگ و منش ایرانی است.
خوشبختانه ما می بینیم که ایرانیان به ویژه جوانان ایرانی که فرزندان برومند فردوسیاند در این روزگار، پرشور، نستوه، باورمند به شاهنامه باز گشتهاند. آنان از بن جان و دندان در ژرفای نهاد و یاد خویش نیاز دیگر باره به شاهنامه را در یافتهاند.
این را من نشانی فرخنده می دانم و به مروا و فال نیک می گیرم. بی گمان فرزندان ما در سایهی شاهنامه که نامهی منش و فرهنگ ایرانی است، همچنان ایرانی خواهند ماند به ایرانی بودن خویش سرفراز و نازان خواهند بود. ایدون باد.
از این پرده برتر سخن گاه نیست به هستی مر اندیشه را راه نیست
ایران در درازنای تاریخ شورانگیز و نازشخیز خویش همواره سرزمین سپند سرواد و سرود بوده است. بزرگترین ویژگی فرهنگ ایرانی اگر از نگاهی فراگیر بنگریم سخن است. به ویژه در ایران پس از اسلام.
هر سرزمینی ستیغی فرهنگی دارد که بدان مینازد جهانیان آن سرزمین را با این ستیغ و فرازنای فرهنگی میشناسند. سرزمینی بدان مینازد که برترین فرزانگان و اندیشهورزان را پرورده است. سرزمینی دیگر بدان نازان است که نگارگرانی چربدست و شیرین کار را پدید آورده است. آن دیگر سرزمین، سرزمین خونیاییان بزرگ است.
اما به راستی فرازنای فرهنگی ایران چیست؟ من بی گمانم که هر فرهیختهای دانشور در این نکته هم داستان است که فرازنای فرهنگ ایران به ویژه در ایران نو؛ ایران پس از اسلام، شعر فارسی است. سخن در آن نیست که ما فرزانگان و نگارگران و خونیاییان و هنرمندانی دیگر بزرگ از این دست را نتوانستهایم در دامان فرهنگ خویش بپروریم. در این زمینهها هم ایران نامآورانی بی چند و چون دارد. اما سخن در فرازنای فرهنگی است، دیگران نیز در این ارزشها میتوانند با ما همباز و همتراز باشند اما آن چه ما داریم و دیگران ندارند سخنوران بزرگ است.
بی هیچ گمان همتایی برای فردوسی فرزانهی فرهمند توس یا برای سعدی اندرزگر بزرگ یا برای مولانا جلال الدین آن پیر هژیر راز یا برای حافظ شیراز با آن غزلهای شگرف آسمانی یا برای خیام با آن چارانههای شگفت که چکیدهی اندیشهی ایرانی در آنها باز گفته شده است در هیچ سرزمینی نمی توان یافت حتی برای سخنورانی از گونهی خاقانی شروانی چامهسرای بزرگ یا نظامی گنجهای دستانزن داستانهای غزنی که در ردهی دوم جای می گیرند باز همتایی در پهنهی گیتی نمیتوان یافت.
اما در این میان فردوسی سخنوری است از گونهای دیگر حتی در پهنهی فرهنگ و ادب ایران فردوسی چهرهای است یگانه. یکی از آن روی که همهی آن بزرگان و نامآوران ادب همهی آن سترگان سخن بر خوانی رنگین و شگرف و پرورنده نشستهاند که استاد طوس در برابرشان گسترده است بیگمان اگر فردوسی در سپیده دم ادب پارسی شاهنامه را نمیسرود هیچ یک از آن بزرگان شگفتی کار آن چه هستند نمیتوانستند بود. همه آنان ریزه خوار خوانی هستند که فرزانهی فرهمند توس در سخن پارسی گسترده است.
از دیگر سوی شاهنامه نیز نامهای است نامور که همتایی برای آن نه تنها در جهان، بلکه در پهنهی فرهنگ ایران که فرازنای آن سخن پارسی است، نمیتوان یافت. شاهنامه نامهی فرهنگ و منش ایرانی است. ما هیچ نامهای دیگر را در پهنهی ادب ایران هر چند گرانسنگ و پرمایه نمیتوانیم یافت که شایستهی نامی این چنین باشد. اگر ما امروز چونان ایرانی اینیم که هستیم چیستی و بوش و هویت ایرانی خود را در گرو شاهنامهایم.
شاهنامه پلی است بلند ستوار که گذشتهی ایران را به امروز آن، نیز به آیندهاش میپیوندد. اگر فرهنگ ایران همچنان پایدار مانده است اگر ما ایرانیان امروز پیوند خویش را با نیاکانمان نگسیختهایم کارکرد بزرگ و شگرف شاهنامه است. به همان سان شاهنامه پایگاه فرهنگ و منش ایرانی برای آیندگان این سرزمین میتواند بود و خواهد بود. اگر ما مانند نیاکانمان با جهان شاهنامه آشنا بشویم ارج و ارز این نامهی سپند ورجاوند بی مانند را بشناسیم بی گمان پسینیان و نوادگان ما نیز چونان ایرانی بر خویش خواهند نازید.
بسیارند سرزمینهایی که فرهنگ دیرینهی خود را از دست دادهاند این فرهنگ برای مردمان آن سرزمین تاریخی شده است. اما اگر جهان باستانی ایرانی هنوز در دمادم زندگی ما ایرانیان زنده و پویا و کاراست از آن است که ما ایرانیان این بخت بهین بزرگ را داشتهایم که فردوسی خویش را بتوانیم پرورد.
آن مردمان اگر پیشینه و پایداری فرهنگی خود را از دست دادهاند از آن است که نتوانستهاند برومند فرزندی بالا بلند را در فرهنگ خویش مانند فردوسی فرهمند بپرورند، از آن است که سخنوری نداشتهاند که شاهنامهی آنان را بتواند سرود.
از این روی شاهنامه در پهنهی تاریخ و فرهنگ و ادب ایران کتابی است بی همتا که آن را با هیچ کتابی دیگر نمیتوان سنجید. به ویژه من بر آنم که ما ایرانیان در این روزگار پرآشوب بی فریاد که هر دم سامانههای ارزشی در آن پدید می آید و فرو می ریزد، جهانی است سخت ناپایدار و نااستوار برای این که ایرانی بمانیم، برای این که چیستی و هویت فرهنگی خود را از دست ندهیم، بیش از هر زمان به شاهنامه نیازمندیم زیرا شاهنامه پشتوانه و پایگاه فرهنگ و منش ایرانی است.
خوشبختانه ما می بینیم که ایرانیان به ویژه جوانان ایرانی که فرزندان برومند فردوسیاند در این روزگار، پرشور، نستوه، باورمند به شاهنامه باز گشتهاند. آنان از بن جان و دندان در ژرفای نهاد و یاد خویش نیاز دیگر باره به شاهنامه را در یافتهاند.
این را من نشانی فرخنده می دانم و به مروا و فال نیک می گیرم. بی گمان فرزندان ما در سایهی شاهنامه که نامهی منش و فرهنگ ایرانی است، همچنان ایرانی خواهند ماند به ایرانی بودن خویش سرفراز و نازان خواهند بود. ایدون باد.
ایران در درازنای تاریخ شورانگیز و نازشخیز خویش همواره سرزمین سپند سرواد و سرود بوده است. بزرگترین ویژگی فرهنگ ایرانی اگر از نگاهی فراگیر بنگریم سخن است. به ویژه در ایران پس از اسلام.
هر سرزمینی ستیغی فرهنگی دارد که بدان مینازد جهانیان آن سرزمین را با این ستیغ و فرازنای فرهنگی میشناسند. سرزمینی بدان مینازد که برترین فرزانگان و اندیشهورزان را پرورده است. سرزمینی دیگر بدان نازان است که نگارگرانی چربدست و شیرین کار را پدید آورده است. آن دیگر سرزمین، سرزمین خونیاییان بزرگ است.
اما به راستی فرازنای فرهنگی ایران چیست؟ من بی گمانم که هر فرهیختهای دانشور در این نکته هم داستان است که فرازنای فرهنگ ایران به ویژه در ایران نو؛ ایران پس از اسلام، شعر فارسی است. سخن در آن نیست که ما فرزانگان و نگارگران و خونیاییان و هنرمندانی دیگر بزرگ از این دست را نتوانستهایم در دامان فرهنگ خویش بپروریم. در این زمینهها هم ایران نامآورانی بی چند و چون دارد. اما سخن در فرازنای فرهنگی است، دیگران نیز در این ارزشها میتوانند با ما همباز و همتراز باشند اما آن چه ما داریم و دیگران ندارند سخنوران بزرگ است.
بی هیچ گمان همتایی برای فردوسی فرزانهی فرهمند توس یا برای سعدی اندرزگر بزرگ یا برای مولانا جلال الدین آن پیر هژیر راز یا برای حافظ شیراز با آن غزلهای شگرف آسمانی یا برای خیام با آن چارانههای شگفت که چکیدهی اندیشهی ایرانی در آنها باز گفته شده است در هیچ سرزمینی نمی توان یافت حتی برای سخنورانی از گونهی خاقانی شروانی چامهسرای بزرگ یا نظامی گنجهای دستانزن داستانهای غزنی که در ردهی دوم جای می گیرند باز همتایی در پهنهی گیتی نمیتوان یافت.
اما در این میان فردوسی سخنوری است از گونهای دیگر حتی در پهنهی فرهنگ و ادب ایران فردوسی چهرهای است یگانه. یکی از آن روی که همهی آن بزرگان و نامآوران ادب همهی آن سترگان سخن بر خوانی رنگین و شگرف و پرورنده نشستهاند که استاد طوس در برابرشان گسترده است بیگمان اگر فردوسی در سپیده دم ادب پارسی شاهنامه را نمیسرود هیچ یک از آن بزرگان شگفتی کار آن چه هستند نمیتوانستند بود. همه آنان ریزه خوار خوانی هستند که فرزانهی فرهمند توس در سخن پارسی گسترده است.
از دیگر سوی شاهنامه نیز نامهای است نامور که همتایی برای آن نه تنها در جهان، بلکه در پهنهی فرهنگ ایران که فرازنای آن سخن پارسی است، نمیتوان یافت. شاهنامه نامهی فرهنگ و منش ایرانی است. ما هیچ نامهای دیگر را در پهنهی ادب ایران هر چند گرانسنگ و پرمایه نمیتوانیم یافت که شایستهی نامی این چنین باشد. اگر ما امروز چونان ایرانی اینیم که هستیم چیستی و بوش و هویت ایرانی خود را در گرو شاهنامهایم.
شاهنامه پلی است بلند ستوار که گذشتهی ایران را به امروز آن، نیز به آیندهاش میپیوندد. اگر فرهنگ ایران همچنان پایدار مانده است اگر ما ایرانیان امروز پیوند خویش را با نیاکانمان نگسیختهایم کارکرد بزرگ و شگرف شاهنامه است. به همان سان شاهنامه پایگاه فرهنگ و منش ایرانی برای آیندگان این سرزمین میتواند بود و خواهد بود. اگر ما مانند نیاکانمان با جهان شاهنامه آشنا بشویم ارج و ارز این نامهی سپند ورجاوند بی مانند را بشناسیم بی گمان پسینیان و نوادگان ما نیز چونان ایرانی بر خویش خواهند نازید.
بسیارند سرزمینهایی که فرهنگ دیرینهی خود را از دست دادهاند این فرهنگ برای مردمان آن سرزمین تاریخی شده است. اما اگر جهان باستانی ایرانی هنوز در دمادم زندگی ما ایرانیان زنده و پویا و کاراست از آن است که ما ایرانیان این بخت بهین بزرگ را داشتهایم که فردوسی خویش را بتوانیم پرورد.
آن مردمان اگر پیشینه و پایداری فرهنگی خود را از دست دادهاند از آن است که نتوانستهاند برومند فرزندی بالا بلند را در فرهنگ خویش مانند فردوسی فرهمند بپرورند، از آن است که سخنوری نداشتهاند که شاهنامهی آنان را بتواند سرود.
از این روی شاهنامه در پهنهی تاریخ و فرهنگ و ادب ایران کتابی است بی همتا که آن را با هیچ کتابی دیگر نمیتوان سنجید. به ویژه من بر آنم که ما ایرانیان در این روزگار پرآشوب بی فریاد که هر دم سامانههای ارزشی در آن پدید می آید و فرو می ریزد، جهانی است سخت ناپایدار و نااستوار برای این که ایرانی بمانیم، برای این که چیستی و هویت فرهنگی خود را از دست ندهیم، بیش از هر زمان به شاهنامه نیازمندیم زیرا شاهنامه پشتوانه و پایگاه فرهنگ و منش ایرانی است.
خوشبختانه ما می بینیم که ایرانیان به ویژه جوانان ایرانی که فرزندان برومند فردوسیاند در این روزگار، پرشور، نستوه، باورمند به شاهنامه باز گشتهاند. آنان از بن جان و دندان در ژرفای نهاد و یاد خویش نیاز دیگر باره به شاهنامه را در یافتهاند.
این را من نشانی فرخنده می دانم و به مروا و فال نیک می گیرم. بی گمان فرزندان ما در سایهی شاهنامه که نامهی منش و فرهنگ ایرانی است، همچنان ایرانی خواهند ماند به ایرانی بودن خویش سرفراز و نازان خواهند بود. ایدون باد.