از اینجا

نویسنده
فردوسی «رستم ِ سخن» است
میرجلال الدین کزازی

همزمان با بیست و پنجم اردیبهشت، روز یادبود حکیم ابوالقاسم فردوسی، مطالب چاپ دوم این هفته را به این شاعر بلند آوازه مختص کرده ایم تا به قول استاد در این روزگار وانفسا، با تمسک به قصص و حکمت نهفته در کلام شاعر، بیشتر با ماهیت و هویتمان در تماس بمانیم. در سه مطلب این ویژه نامه، نخست گفته های دکتر میر جلال الدین کزازی باب سخن و سخنوری حکیم طوس را می خوانیم و در دیگر صفحه، گفتاری باب زنان در شاهنامه را… صفحه ی از همه جا نیز، چنان روال تازه اش بریده هایی از شبکه ی اجتماعی فیس بوک را در پی آورده است… مجموعه مطالب این ویژه نامه را در ادامه ی این صفحه دنبال کنید…

 

 

ایران در درازنای تاریخ شورانگیز و نازشخیز خویش همواره سرزمین سپند سرواد و سرود بوده است. بزرگ‏ترین ویژگی فرهنگ ایرانی اگر از نگاهی فراگیر بنگریم سخن است. به ویژه در ایران پس از اسلام.

هر سرزمینی ستیغی فرهنگی دارد که بدان می‏نازد جهانیان آن سرزمین را با این ستیغ و فرازنای فرهنگی می‏شناسند. سرزمینی بدان می‏نازد که برترین فرزانگان و اندیشه‏ورزان را پرورده است. سرزمینی دیگر بدان نازان است که نگارگرانی چرب‏دست و شیرین کار را پدید آورده است. آن دیگر سرزمین، سرزمین خونیاییان بزرگ است.

اما به راستی فرازنای فرهنگی ایران چیست؟ من بی گمانم که هر فرهیخته‏ای دانشور در این نکته هم داستان است که فرازنای فرهنگ ایران به ویژه در ایران نو؛ ایران پس از اسلام، شعر فارسی است. سخن در آن نیست که ما فرزانگان و نگارگران و خونیاییان و هنرمندانی دیگر بزرگ از این دست را نتوانسته‏ایم در دامان فرهنگ خویش بپروریم. در این زمینه‏ها هم ایران نام‏آورانی بی چند و چون دارد. اما سخن در فرازنای فرهنگی است، دیگران نیز در این ارزش‏ها می‏توانند با ما هم‏باز و هم‏تراز باشند اما آن چه ما داریم و دیگران ندارند سخنوران بزرگ است.


میر جلال الدین کزازی استاد ادب فارسی

بی هیچ گمان همتایی برای فردوسی فرزانه‏ی فرهمند توس یا برای سعدی اندرزگر بزرگ یا برای مولانا جلال الدین آن پیر هژیر راز یا برای حافظ شیراز با آن غزل‏های شگرف آسمانی یا برای خیام با آن چارانه‏های شگفت که چکیده‏ی اندیشه‏ی ایرانی در آن‏ها باز گفته شده است در هیچ سرزمینی نمی توان یافت حتی برای سخنورانی از گونه‏ی خاقانی شروانی چامه‏سرای بزرگ یا نظامی گنجه‏ای دستان‏زن داستان‏های غزنی که در رده‏ی دوم جای می گیرند باز همتایی در پهنه‏ی گیتی نمی‏توان یافت.
اما در این میان فردوسی سخنوری است از گونه‏ای دیگر حتی در پهنه‏ی فرهنگ و ادب ایران فردوسی چهره‏ای است یگانه. یکی از آن روی که همه‏ی آن بزرگان و نام‏آوران ادب همه‏ی آن سترگان سخن بر خوانی رنگین و شگرف و پرورنده نشسته‏اند که استاد طوس در برابرشان گسترده است بی‏گمان اگر فردوسی در سپیده دم ادب پارسی شاهنامه را نمی‏سرود هیچ یک از آن بزرگان شگفتی کار آن چه هستند نمی‏توانستند بود. همه آنان ریزه خوار خوانی هستند که فرزانه‏ی فرهمند توس در سخن پارسی گسترده است.
از دیگر سوی شاهنامه نیز نامه‏ای است نامور که همتایی برای آن نه تنها در جهان، بلکه در پهنه‏ی فرهنگ ایران که فرازنای آن سخن پارسی است، نمی‏توان یافت. شاهنامه نامه‏ی فرهنگ و منش ایرانی است. ما هیچ نامه‏ای دیگر را در پهنه‏ی ادب ایران هر چند گران‏سنگ و پرمایه نمی‏توانیم یافت که شایسته‏ی نامی این چنین باشد. اگر ما امروز چونان ایرانی اینیم که هستیم چیستی و بوش و هویت ایرانی خود را در گرو شاهنامه‏ایم.
شاهنامه پلی است بلند ستوار که گذشته‏ی ایران را به امروز آن، نیز به آینده‏اش می‏پیوندد. اگر فرهنگ ایران همچنان پایدار مانده است اگر ما ایرانیان امروز پیوند خویش را با نیاکانمان نگسیخته‏ایم کارکرد بزرگ و شگرف شاهنامه است. به همان سان شاهنامه پایگاه فرهنگ و منش ایرانی برای آیندگان این سرزمین می‏تواند بود و خواهد بود. اگر ما مانند نیاکانمان با جهان شاهنامه آشنا بشویم ارج و ارز این نامه‏ی سپند ورجاوند بی مانند را بشناسیم بی گمان پسینیان و نوادگان ما نیز چونان ایرانی بر خویش خواهند نازید.
بسیارند سرزمین‏هایی که فرهنگ دیرینه‏ی خود را از دست داده‏اند این فرهنگ برای مردمان آن سرزمین تاریخی شده است. اما اگر جهان باستانی ایرانی هنوز در دمادم زندگی ما ایرانیان زنده و پویا و کاراست از آن است که ما ایرانیان این بخت بهین بزرگ را داشته‏ایم که فردوسی خویش را بتوانیم پرورد.
آن مردمان اگر پیشینه و پایداری فرهنگی خود را از دست داده‏اند از آن است که نتوانسته‏اند برومند فرزندی بالا بلند را در فرهنگ خویش مانند فردوسی فرهمند بپرورند، از آن است که سخنوری نداشته‏اند که شاهنامه‏ی آنان را بتواند سرود.
از این روی شاهنامه در پهنه‏ی تاریخ و فرهنگ و ادب ایران کتابی است بی همتا که آن را با هیچ کتابی دیگر نمی‏توان سنجید. به ویژه من بر آنم که ما ایرانیان در این روزگار پرآشوب بی فریاد که هر دم سامانه‏های ارزشی در آن پدید می آید و فرو می ریزد، جهانی است سخت ناپایدار و نااستوار برای این که ایرانی بمانیم، برای این که چیستی و هویت فرهنگی خود را از دست ندهیم، بیش از هر زمان به شاهنامه نیازمندیم زیرا شاهنامه پشتوانه و پایگاه فرهنگ و منش ایرانی است.
خوشبختانه ما می بینیم که ایرانیان به ویژه جوانان ایرانی که فرزندان برومند فردوسی‏اند در این روزگار، پرشور، نستوه، باورمند به شاهنامه باز گشته‏اند. آنان از بن جان و دندان در ژرفای نهاد و یاد خویش نیاز دیگر باره به شاهنامه را در یافته‏اند.
این را من نشانی فرخنده می دانم و به مروا و فال نیک می گیرم. بی گمان فرزندان ما در سایه‏ی شاهنامه که نامه‏ی منش و فرهنگ ایرانی است، همچنان ایرانی خواهند ماند به ایرانی بودن خویش سرفراز و نازان خواهند بود. ایدون باد. ایران در درازنای تاریخ شورانگیز و نازشخیز خویش همواره سرزمین سپند سرواد و سرود بوده است. بزرگ‏ترین ویژگی فرهنگ ایرانی اگر از نگاهی فراگیر بنگریم سخن است. به ویژه در ایران پس از اسلام.
هر سرزمینی ستیغی فرهنگی دارد که بدان می‏نازد جهانیان آن سرزمین را با این ستیغ و فرازنای فرهنگی می‏شناسند. سرزمینی بدان می‏نازد که برترین فرزانگان و اندیشه‏ورزان را پرورده است. سرزمینی دیگر بدان نازان است که نگارگرانی چرب‏دست و شیرین کار را پدید آورده است. آن دیگر سرزمین، سرزمین خونیاییان بزرگ است.
اما به راستی فرازنای فرهنگی ایران چیست؟ من بی گمانم که هر فرهیخته‏ای دانشور در این نکته هم داستان است که فرازنای فرهنگ ایران به ویژه در ایران نو؛ ایران پس از اسلام، شعر فارسی است. سخن در آن نیست که ما فرزانگان و نگارگران و خونیاییان و هنرمندانی دیگر بزرگ از این دست را نتوانسته‏ایم در دامان فرهنگ خویش بپروریم. در این زمینه‏ها هم ایران نام‏آورانی بی چند و چون دارد. اما سخن در فرازنای فرهنگی است، دیگران نیز در این ارزش‏ها می‏توانند با ما هم‏باز و هم‏تراز باشند اما آن چه ما داریم و دیگران ندارند سخنوران بزرگ است.
بی هیچ گمان همتایی برای فردوسی فرزانه‏ی فرهمند توس یا برای سعدی اندرزگر بزرگ یا برای مولانا جلال الدین آن پیر هژیر راز یا برای حافظ شیراز با آن غزل‏های شگرف آسمانی یا برای خیام با آن چارانه‏های شگفت که چکیده‏ی اندیشه‏ی ایرانی در آن‏ها باز گفته شده است در هیچ سرزمینی نمی توان یافت حتی برای سخنورانی از گونه‏ی خاقانی شروانی چامه‏سرای بزرگ یا نظامی گنجه‏ای دستان‏زن داستان‏های غزنی که در رده‏ی دوم جای می گیرند باز همتایی در پهنه‏ی گیتی نمی‏توان یافت.
اما در این میان فردوسی سخنوری است از گونه‏ای دیگر حتی در پهنه‏ی فرهنگ و ادب ایران فردوسی چهره‏ای است یگانه. یکی از آن روی که همه‏ی آن بزرگان و نام‏آوران ادب همه‏ی آن سترگان سخن بر خوانی رنگین و شگرف و پرورنده نشسته‏اند که استاد طوس در برابرشان گسترده است بی‏گمان اگر فردوسی در سپیده دم ادب پارسی شاهنامه را نمی‏سرود هیچ یک از آن بزرگان شگفتی کار آن چه هستند نمی‏توانستند بود. همه آنان ریزه خوار خوانی هستند که فرزانه‏ی فرهمند توس در سخن پارسی گسترده است.
از دیگر سوی شاهنامه نیز نامه‏ای است نامور که همتایی برای آن نه تنها در جهان، بلکه در پهنه‏ی فرهنگ ایران که فرازنای آن سخن پارسی است، نمی‏توان یافت. شاهنامه نامه‏ی فرهنگ و منش ایرانی است. ما هیچ نامه‏ای دیگر را در پهنه‏ی ادب ایران هر چند گران‏سنگ و پرمایه نمی‏توانیم یافت که شایسته‏ی نامی این چنین باشد. اگر ما امروز چونان ایرانی اینیم که هستیم چیستی و بوش و هویت ایرانی خود را در گرو شاهنامه‏ایم.
شاهنامه پلی است بلند ستوار که گذشته‏ی ایران را به امروز آن، نیز به آینده‏اش می‏پیوندد. اگر فرهنگ ایران همچنان پایدار مانده است اگر ما ایرانیان امروز پیوند خویش را با نیاکانمان نگسیخته‏ایم کارکرد بزرگ و شگرف شاهنامه است. به همان سان شاهنامه پایگاه فرهنگ و منش ایرانی برای آیندگان این سرزمین می‏تواند بود و خواهد بود. اگر ما مانند نیاکانمان با جهان شاهنامه آشنا بشویم ارج و ارز این نامه‏ی سپند ورجاوند بی مانند را بشناسیم بی گمان پسینیان و نوادگان ما نیز چونان ایرانی بر خویش خواهند نازید.
بسیارند سرزمین‏هایی که فرهنگ دیرینه‏ی خود را از دست داده‏اند این فرهنگ برای مردمان آن َََفرزندی بالا بلند را در فرهنگ خویَش مانند فردوسی فرهمند بپرورند، از آن است که سخنوری نداشته‏اند که شاهنامه‏ی آنان را بتواند سرود.
از این روی شاهنامه در پهنه‏ی تاریخ و فرهنگ و ادب ایران کتابی است بی همتا که آن را با هیچ کتابی دیگر نمی‏توان سنجید. به ویژه من بر آنم که ما ایرانیان در این روزگار پرآشوب بی فریاد که هر دم سامانه‏های ارزشی در آن پدید می آید و فرو می ریزد، جهانی است سخت ناپایدار و نااستوار برای این که ایرانی بمانیم، برای این که چیستی و هویت فرهنگی خود را از دست ندهیم، بیش از هر زمان به شاهنامه نیازمندیم زیرا شاهنامه پشتوانه و پایگاه فرهنگ و منش ایرانی است.
خوشبختانه ما می بینیم که ایرانیان به ویژه جوانان ایرانی که فرزندان برومند فردوسی‏اند در این روزگار، پرشور، نستوه، باورمند به شاهنامه باز گشته‏اند. آنان از بن جان و دندان در ژرفای نهاد و یاد خویش نیاز دیگر باره به شاهنامه را در یافته‏اند.
این را من نشانی فرخنده می دانم و به مروا و فال نیک می گیرم. بی گمان فرزندان ما در سایه‏ی شاهنامه که نامه‏ی منش و فرهنگ ایرانی است، همچنان ایرانی خواهند ماند به ایرانی بودن خویش سرفراز و نازان خواهند بود. ایدون باد.
از این پرده برتر سخن گاه نیست به هستی مر اندیشه را راه نیست‏
ایران در درازنای تاریخ شورانگیز و نازشخیز خویش همواره سرزمین سپند سرواد و سرود بوده است. بزرگ‏ترین ویژگی فرهنگ ایرانی اگر از نگاهی فراگیر بنگریم سخن است. به ویژه در ایران پس از اسلام.
هر سرزمینی ستیغی فرهنگی دارد که بدان می‏نازد جهانیان آن سرزمین را با این ستیغ و فرازنای فرهنگی می‏شناسند. سرزمینی بدان می‏نازد که برترین فرزانگان و اندیشه‏ورزان را پرورده است. سرزمینی دیگر بدان نازان است که نگارگرانی چرب‏دست و شیرین کار را پدید آورده است. آن دیگر سرزمین، سرزمین خونیاییان بزرگ است.
اما به راستی فرازنای فرهنگی ایران چیست؟ من بی گمانم که هر فرهیخته‏ای دانشور در این نکته هم داستان است که فرازنای فرهنگ ایران به ویژه در ایران نو؛ ایران پس از اسلام، شعر فارسی است. سخن در آن نیست که ما فرزانگان و نگارگران و خونیاییان و هنرمندانی دیگر بزرگ از این دست را نتوانسته‏ایم در دامان فرهنگ خویش بپروریم. در این زمینه‏ها هم ایران نام‏آورانی بی چند و چون دارد. اما سخن در فرازنای فرهنگی است، دیگران نیز در این ارزش‏ها می‏توانند با ما هم‏باز و هم‏تراز باشند اما آن چه ما داریم و دیگران ندارند سخنوران بزرگ است.
بی هیچ گمان همتایی برای فردوسی فرزانه‏ی فرهمند توس یا برای سعدی اندرزگر بزرگ یا برای مولانا جلال الدین آن پیر هژیر راز یا برای حافظ شیراز با آن غزل‏های شگرف آسمانی یا برای خیام با آن چارانه‏های شگفت که چکیده‏ی اندیشه‏ی ایرانی در آن‏ها باز گفته شده است در هیچ سرزمینی نمی توان یافت حتی برای سخنورانی از گونه‏ی خاقانی شروانی چامه‏سرای بزرگ یا نظامی گنجه‏ای دستان‏زن داستان‏های غزنی که در رده‏ی دوم جای می گیرند باز همتایی در پهنه‏ی گیتی نمی‏توان یافت.
اما در این میان فردوسی سخنوری است از گونه‏ای دیگر حتی در پهنه‏ی فرهنگ و ادب ایران فردوسی چهره‏ای است یگانه. یکی از آن روی که همه‏ی آن بزرگان و نام‏آوران ادب همه‏ی آن سترگان سخن بر خوانی رنگین و شگرف و پرورنده نشسته‏اند که استاد طوس در برابرشان گسترده است بی‏گمان اگر فردوسی در سپیده دم ادب پارسی شاهنامه را نمی‏سرود هیچ یک از آن بزرگان شگفتی کار آن چه هستند نمی‏توانستند بود. همه آنان ریزه خوار خوانی هستند که فرزانه‏ی فرهمند توس در سخن پارسی گسترده است.
از دیگر سوی شاهنامه نیز نامه‏ای است نامور که همتایی برای آن نه تنها در جهان، بلکه در پهنه‏ی فرهنگ ایران که فرازنای آن سخن پارسی است، نمی‏توان یافت. شاهنامه نامه‏ی فرهنگ و منش ایرانی است. ما هیچ نامه‏ای دیگر را در پهنه‏ی ادب ایران هر چند گران‏سنگ و پرمایه نمی‏توانیم یافت که شایسته‏ی نامی این چنین باشد. اگر ما امروز چونان ایرانی اینیم که هستیم چیستی و بوش و هویت ایرانی خود را در گرو شاهنامه‏ایم.
شاهنامه پلی است بلند ستوار که گذشته‏ی ایران را به امروز آن، نیز به آینده‏اش می‏پیوندد. اگر فرهنگ ایران همچنان پایدار مانده است اگر ما ایرانیان امروز پیوند خویش را با نیاکانمان نگسیخته‏ایم کارکرد بزرگ و شگرف شاهنامه است. به همان سان شاهنامه پایگاه فرهنگ و منش ایرانی برای آیندگان این سرزمین می‏تواند بود و خواهد بود. اگر ما مانند نیاکانمان با جهان شاهنامه آشنا بشویم ارج و ارز این نامه‏ی سپند ورجاوند بی مانند را بشناسیم بی گمان پسینیان و نوادگان ما نیز چونان ایرانی بر خویش خواهند نازید.
بسیارند سرزمین‏هایی که فرهنگ دیرینه‏ی خود را از دست داده‏اند این فرهنگ برای مردمان آن سرزمین تاریخی شده است. اما اگر جهان باستانی ایرانی هنوز در دمادم زندگی ما ایرانیان زنده و پویا و کاراست از آن است که ما ایرانیان این بخت بهین بزرگ را داشته‏ایم که فردوسی خویش را بتوانیم پرورد.
آن مردمان اگر پیشینه و پایداری فرهنگی خود را از دست داده‏اند از آن است که نتوانسته‏اند برومند فرزندی بالا بلند را در فرهنگ خویش مانند فردوسی فرهمند بپرورند، از آن است که سخنوری نداشته‏اند که شاهنامه‏ی آنان را بتواند سرود.
از این روی شاهنامه در پهنه‏ی تاریخ و فرهنگ و ادب ایران کتابی است بی همتا که آن را با هیچ کتابی دیگر نمی‏توان سنجید. به ویژه من بر آنم که ما ایرانیان در این روزگار پرآشوب بی فریاد که هر دم سامانه‏های ارزشی در آن پدید می آید و فرو می ریزد، جهانی است سخت ناپایدار و نااستوار برای این که ایرانی بمانیم، برای این که چیستی و هویت فرهنگی خود را از دست ندهیم، بیش از هر زمان به شاهنامه نیازمندیم زیرا شاهنامه پشتوانه و پایگاه فرهنگ و منش ایرانی است.
خوشبختانه ما می بینیم که ایرانیان به ویژه جوانان ایرانی که فرزندان برومند فردوسی‏اند در این روزگار، پرشور، نستوه، باورمند به شاهنامه باز گشته‏اند. آنان از بن جان و دندان در ژرفای نهاد و یاد خویش نیاز دیگر باره به شاهنامه را در یافته‏اند.
این را من نشانی فرخنده می دانم و به مروا و فال نیک می گیرم. بی گمان فرزندان ما در سایه‏ی شاهنامه که نامه‏ی منش و فرهنگ ایرانی است، همچنان ایرانی خواهند ماند به ایرانی بودن خویش سرفراز و نازان خواهند بود. ایدون باد.

ایران در درازنای تاریخ شورانگیز و نازشخیز خویش همواره سرزمین سپند سرواد و سرود بوده است. بزرگ‏ترین ویژگی فرهنگ ایرانی اگر از نگاهی فراگیر بنگریم سخن است. به ویژه در ایران پس از اسلام.
هر سرزمینی ستیغی فرهنگی دارد که بدان می‏نازد جهانیان آن سرزمین را با این ستیغ و فرازنای فرهنگی می‏شناسند. سرزمینی بدان می‏نازد که برترین فرزانگان و اندیشه‏ورزان را پرورده است. سرزمینی دیگر بدان نازان است که نگارگرانی چرب‏دست و شیرین کار را پدید آورده است. آن دیگر سرزمین، سرزمین خونیاییان بزرگ است.
اما به راستی فرازنای فرهنگی ایران چیست؟ من بی گمانم که هر فرهیخته‏ای دانشور در این نکته هم داستان است که فرازنای فرهنگ ایران به ویژه در ایران نو؛ ایران پس از اسلام، شعر فارسی است. سخن در آن نیست که ما فرزانگان و نگارگران و خونیاییان و هنرمندانی دیگر بزرگ از این دست را نتوانسته‏ایم در دامان فرهنگ خویش بپروریم. در این زمینه‏ها هم ایران نام‏آورانی بی چند و چون دارد. اما سخن در فرازنای فرهنگی است، دیگران نیز در این ارزش‏ها می‏توانند با ما هم‏باز و هم‏تراز باشند اما آن چه ما داریم و دیگران ندارند سخنوران بزرگ است.
بی هیچ گمان همتایی برای فردوسی فرزانه‏ی فرهمند توس یا برای سعدی اندرزگر بزرگ یا برای مولانا جلال الدین آن پیر هژیر راز یا برای حافظ شیراز با آن غزل‏های شگرف آسمانی یا برای خیام با آن چارانه‏های شگفت که چکیده‏ی اندیشه‏ی ایرانی در آن‏ها باز گفته شده است در هیچ سرزمینی نمی توان یافت حتی برای سخنورانی از گونه‏ی خاقانی شروانی چامه‏سرای بزرگ یا نظامی گنجه‏ای دستان‏زن داستان‏های غزنی که در رده‏ی دوم جای می گیرند باز همتایی در پهنه‏ی گیتی نمی‏توان یافت.
اما در این میان فردوسی سخنوری است از گونه‏ای دیگر حتی در پهنه‏ی فرهنگ و ادب ایران فردوسی چهره‏ای است یگانه. یکی از آن روی که همه‏ی آن بزرگان و نام‏آوران ادب همه‏ی آن سترگان سخن بر خوانی رنگین و شگرف و پرورنده نشسته‏اند که استاد طوس در برابرشان گسترده است بی‏گمان اگر فردوسی در سپیده دم ادب پارسی شاهنامه را نمی‏سرود هیچ یک از آن بزرگان شگفتی کار آن چه هستند نمی‏توانستند بود. همه آنان ریزه خوار خوانی هستند که فرزانه‏ی فرهمند توس در سخن پارسی گسترده است.
از دیگر سوی شاهنامه نیز نامه‏ای است نامور که همتایی برای آن نه تنها در جهان، بلکه در پهنه‏ی فرهنگ ایران که فرازنای آن سخن پارسی است، نمی‏توان یافت. شاهنامه نامه‏ی فرهنگ و منش ایرانی است. ما هیچ نامه‏ای دیگر را در پهنه‏ی ادب ایران هر چند گران‏سنگ و پرمایه نمی‏توانیم یافت که شایسته‏ی نامی این چنین باشد. اگر ما امروز چونان ایرانی اینیم که هستیم چیستی و بوش و هویت ایرانی خود را در گرو شاهنامه‏ایم.
شاهنامه پلی است بلند ستوار که گذشته‏ی ایران را به امروز آن، نیز به آینده‏اش می‏پیوندد. اگر فرهنگ ایران همچنان پایدار مانده است اگر ما ایرانیان امروز پیوند خویش را با نیاکانمان نگسیخته‏ایم کارکرد بزرگ و شگرف شاهنامه است. به همان سان شاهنامه پایگاه فرهنگ و منش ایرانی برای آیندگان این سرزمین می‏تواند بود و خواهد بود. اگر ما مانند نیاکانمان با جهان شاهنامه آشنا بشویم ارج و ارز این نامه‏ی سپند ورجاوند بی مانند را بشناسیم بی گمان پسینیان و نوادگان ما نیز چونان ایرانی بر خویش خواهند نازید.
بسیارند سرزمین‏هایی که فرهنگ دیرینه‏ی خود را از دست داده‏اند این فرهنگ برای مردمان آن سرزمین تاریخی شده است. اما اگر جهان باستانی ایرانی هنوز در دمادم زندگی ما ایرانیان زنده و پویا و کاراست از آن است که ما ایرانیان این بخت بهین بزرگ را داشته‏ایم که فردوسی خویش را بتوانیم پرورد.
آن مردمان اگر پیشینه و پایداری فرهنگی خود را از دست داده‏اند از آن است که نتوانسته‏اند برومند فرزندی بالا بلند را در فرهنگ خویش مانند فردوسی فرهمند بپرورند، از آن است که سخنوری نداشته‏اند که شاهنامه‏ی آنان را بتواند سرود.
از این روی شاهنامه در پهنه‏ی تاریخ و فرهنگ و ادب ایران کتابی است بی همتا که آن را با هیچ کتابی دیگر نمی‏توان سنجید. به ویژه من بر آنم که ما ایرانیان در این روزگار پرآشوب بی فریاد که هر دم سامانه‏های ارزشی در آن پدید می آید و فرو می ریزد، جهانی است سخت ناپایدار و نااستوار برای این که ایرانی بمانیم، برای این که چیستی و هویت فرهنگی خود را از دست ندهیم، بیش از هر زمان به شاهنامه نیازمندیم زیرا شاهنامه پشتوانه و پایگاه فرهنگ و منش ایرانی است.
خوشبختانه ما می بینیم که ایرانیان به ویژه جوانان ایرانی که فرزندان برومند فردوسی‏اند در این روزگار، پرشور، نستوه، باورمند به شاهنامه باز گشته‏اند. آنان از بن جان و دندان در ژرفای نهاد و یاد خویش نیاز دیگر باره به شاهنامه را در یافته‏اند.
این را من نشانی فرخنده می دانم و به مروا و فال نیک می گیرم. بی گمان فرزندان ما در سایه‏ی شاهنامه که نامه‏ی منش و فرهنگ ایرانی است، همچنان ایرانی خواهند ماند به ایرانی بودن خویش سرفراز و نازان خواهند بود. ایدون باد.