فردینی که شناختم
رضا کیانیان
18 فروردین 12 سال از فوت «محمدعلی فردین» گذشت. روزی را در خاطر دارم که اکران خصوصی فیلم «سینما سینماست» از طرف مجله گزارش فیلم در سینما صحرا برگزار میشد. وقتی وارد سینما شدم مدیر سینما جلو آمد و گفت: فردین در لژ مخصوص است و دوست دارد شما را ببیند. همراه او رفتم. وقتی مرحوم فردین مرا دید بلند شد و با مهربانی روبوسی کرد و گفت و گفت و… گفت. تعجب کردم، خیلی تعجب کردم، چون همه فیلمهای مرا تا آن زمان دیده و همه مقالهها و نوشتههای مرا خوانده بود و درباره آنها نظرات خوب و جالبی داشت. گذشته از من، سینمای ایران را دنبال کرده و خوب خوانده بود. وقتی از پیش او برمیگشتم خجالتزده بودم، چون تا آن موقع فردین در ذهن من مترادف با آبگوشت و پیاز بود. از خودم خجالت کشیده بودم. وقتی فیلم تمام شد و خانم امیری روی صحنه رفت و یکی یکی عوامل فیلم را روی صحنه خواند، برای بازارگرمی مرا آخر از همه صدا کرد. روی صحنه رفتم و در تمام مدت که مردم مرا تشویق میکردند به یاد فردین بودم. روی صحنه میکروفن میچرخید و همه عوامل با مردم حرف میزدند. آخر سر که میکروفن به من رسید به مردم سلام کردم و گفتم امشب یکی از آرزوهای نوجوانی من برآورده شد، فردین را دیدم. فردین میان شماست، آنجا! و لژ مخصوص را نشان دادم. مردم برای او کف زدند، خیلی کف زدند، بلند شدند و به سمت جایگاه او برگشتند، او هم جلو آمد، دست تکان داد و گریه کرد. ما هم بلند شده بودیم. مردم فردین را دوست دارند. حتی بعد از این همه سال که بازی نکرده. چرا؟
وقتی فردین به رحمت خدا رفت تشییع جنازه او غلغله بود. از جلوی ورزشگاه امجدیه (شهید شیرودی) آغاز شد. خیابانهای اطراف هم بند آمده بود. در اصلی ورزشگاه یک دربان دارد که عاشق سینماست، همه او را میشناسند، از قدیم تا امروز. من که بعدازظهر روزهای زوج برای دویدن به آنجا میروم با او سلام و علیک دارم. یکی دو روز بعد از تشییع جنازه فردین او را دیدم. گفت آن روز وقتی مردم رفتند و اینجا خلوت شد پیرزنی را دیدم که کنار در اصلی نشسته و زار میزند. به او گفتم: «ننه تو دیگه چرا اومدی؟ حالا که مردم رفتند چرا نمیری؟» پیرزن تعریف کرده چند سال پیش میخواسته دخترش را شوهر بدهد، جهیزیه نداشته. به او گفتهاند برو پیش فردین، فرشفروشی دارد میدان ونک. رفته و فرشفروشی را پیدا کرده. مدتی پشت شیشه سرگردان بوده، نمیدانسته چه کند، چه بگوید، که فردین او را میبیند. میبردش داخل، مینشاندش، برایش چای میآورد و میپرسد چه میخواهد؟ پیرزن ماجرای جهیزیه را میگوید. فردین همانجا میفرستد یک یخچال و یک اجاق گاز برای او میگیرند و مقداری هم پول نقد به او میدهد و او را راهی میکند و سفارش میکند هر وقت مشکلی داشت به او مراجعه کند. پیرزن برای فردین میگریسته. همه عوامل قدیمی سینما از فردین خاطراتی این چنینی دارند. خیرش همیشه به همه رسیده.بعدها با فردین یک مصاحبه مفصل کردم که میتوانید آن را در کتاب «ناصر و فردین» که نشر مشکی منتشر کرده و در بازار موجود است، بخوانید. زمانی که ویرایش مصاحبه تمام شد و کتاب برای چاپ رفت، فردین فوت کرد. مصاحبه زمانی منتشر شد که فردین در میان ما نبود. میگویند اگر برای هرکس 40 نفر مومن، خدابیامرزی بگویند او مطمئنا آمرزیده میشود. بر سر مزار فردین در قطعه هنرمندان همیشه گلِ تازه است.
منبع: شرق