باب همراهی هنرمندان با اهل سیاست…
اهالی هنرو دیکتاتور مذهبی
ماه ها؛ شاید هم سال هاست که تنها نشسته ایم به انتظار یک خبر خوب که از آن سوی آب ها بیاید و حالمان را به کند؛ اما صد دریغ و افسوس که هر چه هست همه روایت جور است و ظلم و دروغ. این هفته هم اخبار ایران بیشتر از همیشه به حوزه ی سیاست مربوط می شد و کمتر رویداد هنری و فرهنگی ای بود که لااقل خبرش به صفحه ی اول روزنامه ها بیاید.
باب “ بی فرهنگی ” ها و “ نژادپرستی ” های رایج در تار و پود آن جامعه همه گفته اند و نوشته اند؛ این بار اما حدیث این بی آبرویی بیش تر از پیش بود؛ چه این بار حدیث قانون شکنی و پست شمردن دیگران؛ از زبان اهل کوچه و بازار نبود که به میان می آمد؛ این سری قصه ی عدم حق تحصیل برای اتباع خارجی نبود که بحث روز شده باشد؛ قصه ی “ آدم خوار ” خواندن فوتبالیست های میهمان در لیگ فوتبال توسط مربی های ایرانی هم نبود که آبروی ایران و فرهنگ کهنسالش را ببرد؛ این بار رهبر سیاسی و مذهبی جمهوری اسلامی ایران بود که با ادای جملاتی نابخردانه اسباب شرمساری شهروندان ایرانی را فراهم کرده بود.
او که به روایت خبرگزاری های داخلی در جمع زنان حوزوی و دانشگاهی سخن می گفت؛ اروپاییان و نژاد غربی را نه تلویحا و با اشاره؛ که مستقیم و به کلمه؛ “وحشی” نام کرد و از رابطه ی غربی ها با زنان ایراد گرفت.
این حرف های به دور از منزلت را بسیاری از کارشناسان؛ بسان پاسخی دانسته اند بر گزارش های نمایندگان سازمان ملل که از وضعیت زنان در ایران انتقاد کرده بودند؛ با این همه اما وحشی خواندن مردمانی که به روایت منصفانه ی آمار و ارقام؛ امکان متمدنانه ترین زندگی شهری را نه تنها برای زنان که برای مجموعه ی “ انسان” ها فراهم آورده اند؛ بسیار خارج از مرام عرف و رسم عقل و حدیث انصاف است.
آقای خامنه ای در حالی همچنان از رافت اسلامی و برخورد انسانی با زنان صحبت می کند؛ که سیاهه ی جنایات رژیم اسلامی قربانیان فراوانی از جامعه ی زنان گرفته. از زندان و اعدام و شکنجه در دهه ی شصت بگیر تا مرگ در پی خشونت امثال زهرا بنی یعقوب و زهرا کاظمی و هاله سحابی و غیره…
در همان سو؛ و دیگر از این قصه ی تلخ؛ اتمام فرصت ثبت نام برای انتخابات ریاست جمهوری هم از جمله ی مهمترین اخبار هفته ی گذشته بود. مجموعه حوادثی که با حضور نماینده ی بنام سینما در حمایت از کاندیداتوری اسفندیار رحیم مشایی؛ برای اهل هنر و فرهنگ هم جالب آمده بود.
آقای مشایی که در سالهای گذشته همواره به بازوی راست احمدی نژاد شهره شده؛ در همه حال سعی داشته تا با همراهی ( شما بخوانید اغفال) هنرمندان؛ آبرو و نام و نشانی بخرد و بر سر زبان ها بیاید. حمایت او از چهره های نه چندان مردمی در سالهای اخیر؛ در همه حال نقل محافل خبری بوده. جالب اینجاست که تمامی چهره هایی که از جانب او حمایت می شوند به طرفه العینی از سوی مردم طرد می شوند. از همین دسته اند؛ امثال داوود رشیدی و هدیه تهرانی و…
این بار اما نوبت این همراهی به یکی از بزرگان هنر سینما رسیده بود. هم او که در این سالها با برگزیدن راه انصاف و داشتن جانب مردمی؛ خودش را عزت و آبروی سینمای ایران کرده بود و از جانب مردم و روزنامه ها “ آقای بازیگر ” خطاب می شد.
آقای بازیگر در حالی در جشن انتخاباتی مشایی شرکت می کند که نگاهی به کارنامه ی هشت سال جلوس احمدی نژاد بر کرسی امور اجرایی کشور مشخص می کند که سینمای ایران در این هشت سال بیشتر از همیشه در سراشیبی سقوط قرار گرفته. در سالهای گذشته علاوه بر کیفیت به غایت خراب فیلم ها و کوچ اجباری بسیاری از سینماگران؛ ساز و کار و دفتر دستک سینما هم رو به نابودی گذاشته.
در سالهای گذشته؛ خانه ی سینما بسته شد. فیلم سازهای ( نیمه) مستقل از فعالیت باز ماندند و حتی تنی چند از چهره های بنام سینمایی راهی زندان های جمهوری اسلامی شدند و اینها همه در شرایطی صورت می گرفت که آقای مشایی و دیگر وابستگان او در تمام این سالها بر مسند امور نشسته بودند و قدرت اجرایی کشور را در اختیار داشتند. همین است که همراهی یک سینماگر با چنین طایفه ای بیشتر از آنکه رنگ و بوی یک جانبداری سیاسی بگیرد از پشت پا زدن به مفهوم صنف و کار و حرفه نشان دارد.
سوی دیگر سکه از این هم غمگنانه تر است. نگاهی به آمار و ارقام اختلاس ها معلوم مان می کند که نرخ این بی آبرویی و همراهی با افراد بد نام به چه میزان است. رقم های نجومی در دزدی های کلان که بیشینه شان از جانب همین دار و دسته ی دولت انجام گرفته؛ تنها گوشه ای از حجم مبادلات اقتصادی را معلوم می کند. پولی که همه از جیب مردم بیرون می آید و سر از ناکجاها در می آورد. در این میان سهم سینماگران و هنرمندان از این همراهی چیست؟
شک نیست که اهل هنر با احساسات لطیف همیشگی شان؛ تنها به فراهم بودن” امکان “ کار بسنده می کنند و چیز بیشتری از این همراهی نمی خواهند. ناگفته پیداست که علاوه بر آنچه ذکرش رفت؛ حرف های فریبنده و به ظاهر شیرین آقایان هم در این همراهی ها بی تاثیر نیست. حرف هایی که از ایران و بهار و نشانه های ملی نشان دارند؛ به احتمال زیاد به ذائقه ی برخی از افراد رقیق الحال و کم حافظه ی جامعه خوش می آیند. با این همه اما پی بردن به خالی بودن این کلام و تهی بودن این مفهوم؛ آنقدرها هم نیازمند آزمون و خطا و زمان نیست.
آقایان در شرایطی از “ ایران ” سخن می گویند که در هشت سال گذشته از هیچ جنایتی در حق “ ایرانیان ” فروگذار نکرده اند. هم اینها بودند که ( تنها در یک نمونه از هزار) چشمشان را بر روی جنایات کهریزک بستند تا بر مسند امور باقی بمانند.
نام و کارنامه ی آقایان آنقدر خراب است که همراهی اهل فرهنگ و هنر با ایشان؛ پیش تر از آنکه نامی برای آنها آورد؛ بی نامی اهل فرهنگ را سبب ساز می شود. نکوتر آنکه چهره هایی که به عبور سالیان، نام و نشان و آبرویی کسب کرده اند؛ لااقل در به خاطر آوردن آنچه در هشت سال گذشته بر ما رفته کمی کوشاتر باشند و از آینده ی ایرانی که به دست آقایان اداره شود؛ بیشتر از این؛ بیمناک.