نسبت توقع با توان

تقی رحمانی
تقی رحمانی

نسبت توقع با توانایی در وادی زندگی، واقعیتی تلخ اما پذیرفته شده است ولی در وادی سیاست این اصل به راحتی درک نمی شود. اگر جریانی خود را حق بداند بر این باور می شود که باید بر کرسی قدرت هم بنشیند، در حالیکه هزار مشکل و نکته در این چگونه نشستن است.چرا که هر فرد و جریان اگر براین روال برود به سمتی می رود که سمت و سوی آن شاید بر خلاف سمت و سویی باشد که تصور می کند؛هیزم آتشی می شود که کسانی را گرم می کند که نمی خواهد و در نتیجه به دلیل همین محاسبه خطا در توان خود، دچار افسردگی و نا امیدی و یا دچار کینه و انتقامی می شود که این نوع ویژگی ها باعث می شود که شرایط حال را هم درست درک نکند در نتیجه یا هیزم آتش رقیب و دشمن خود شده یا در توهم می ماند و یا افسرده می شود و در گوشه ای می نشیند.

به دلیل همین دلیل است که شناخت بازیگران تعیین کنده و موثر قدرت در ایران بسیار مهم است.

ایران کشوری قدرتمند است و توان منطقه ای دارد؛ هم گستردگی سرزمینی که به حکومت تهران امکان مانور در مقابل مخالفان داخلی و هم امکان مانور در برابر قدرت های خارجی را می دهد که برخی از این عوامل عبارت اند:

هر حکومتی در تهران از این امکان برخوردار است.از این لحاظ ایران با هیچ کشوری در منطقه قابل مقایسه نیست.تحول در چنین کشوری به شرایط مناسب داخلی و گاه خارجی نیاز دارد.

تجربه ۳ تحول بزرگ در تاریخ معاصر ما نشان می‌دهد که مجموع بازیگران داخلی و خارجی در نوع انجام این تحول نقش داشته‌اند.

انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ و نهضت ملی ایران را اگر بررسی کنیم، به حقایقی پی می بریم که می تواند نگاه ما را به بازیگران اصلی قدرت در ایران بازترکند.

 

اما بازیگران اصلی قدرت به عنوان تمام کننده و حاکم شده در ایران معاصرکدام ها هستند؟

موج سازی، تا موج را به ساحل رساندن متفاوت است. راه اندازی با جا انداختن هم فرق دارد. به عبارتی پیشتازی در خلق حادثه با رهبری کردن حادثه و واقعه یکسان نیست. فضا سازی با فضا را بردن فاصله داردو همچنین اینکه نیروی آغاز کننده با نیروی تمام کننده یکی نیست.

بازیگران تعیین کننده و گاه حاکم در ایران ۱- نهاد روحانیت ۲- نهاد سلطنت ۳- قدرت‌های استعمار بوده‌اند.

در این میان جریان‌های روشنفکری هم نیرویی تاثیر گذار بوده‌اند؛ نقشی مهم اما مکمل، نه تعیین کننده؛ نیرویی که نه نهاد مستقل دارد، نه مدرسه و نه قدرت اجتماعی متعین و نه زور نظامی که مکمل قدرت اجتماعی باشد.

در مقابل، سه نیروی تعیین کننده در ایران دارای توان و قدرت مناسب بوده و در تقابل یا تعامل با هم، مهر آخر را به حوادث تاریخی ما زده‌اند. اگر چه این مهر پایان کار نبوده اما یا پایان یک دوره را رقم زده یا خاطره خوش یا تلخی را به کام مردم آورده است.

نیروی تحول خواه روشنفکری هم در ارتباط با نحوه برخوردش با این سه جریان در حوادث تاریخی نقش داشته است. منتها زمانی که حد خود را شناخته مردم را هم به نصیبی رسانده، اما زمانی که حد و میزان توان خود نشناخته، بر روندی ناکامی افزوده یا ناتوان از تغییر نفش نیروی موثر بوده است. [به این حوادث مهم می‌توان اشاره گذرا کرد تا به نطقه ثقل بحث خود برسیم].

نیروی موثر و تائیر گذار روشنفکر بر مشروطه آغازگر بوده، اما رسوب مشروطه خواهی در کشمکش استعمار و سلطنت، همراه شده با خارجی و انزوای روحانیت در تعامل قدرت سیاسی رقم خورد.

اما قاعده کار باز بر این پایه نماند. روشنفکران آغاز گران روش انتقادی به حکومت مصادره شده مشروطه بودند که به داستان نهضت ملی منجر شد. در اینجا بخشی از روحانیت به کمک روشنفکران و سیاسیون مدرن آمدند و جنبش پیش رفت اما به واسطه اختلاف میان روحانیت و دکتر مصدق، با وجود نفوذ مصدق در میان مردم، کودتای خارجی به کمک سلطنت آمد و بساط نهضت ملی و مردم را در هم پیچید.

۱۵ خرداد ۱۳۴۲ نشان داد که مذهب قدرت بسیج مردمی دارد. این قدرت در سال ۱۳۵۷ به اوج رسید. این بار روحانیت توانست به کمک روشنفکران سلطنت را بر اندازد، منتها با بسیج مردم این ضربه را وارد آورد؛ مطابق و همانند دوره مشروطه و نهضت ملی در این دوره هم روشنفکران آغاز گر بودند اما تمام کننده، مردم بسیج شده ای که رهبری روحانیت را پذیرفته بودند.

 توجه به توازن قوا در تعیین مناسبات و روابط قدرت برای تحلیل واقعی از شرایط، به ما گوشزد می کند که می توان و مناسب است که به جای اولویت نگاه به پیشتاز در تاریخ معاصر، به دوباره خوانی تاریخ کمک کند تا روابط و نتایج قدرت و حکومت را بهتر بشناسیم چرا که گذشته باز می تواند به شکلی دیگر تکرار شود.زیرا حوادث و وقایع این نیروی تعیین کننده است که در نهایت حرف آخر را خواهد زد و نیروی روشنفکری و مدرن ایران هنوز تعیین کننده نیست؛ اگر چه می تواند تعیین کننده باشد. عنصر تعیین کننده در جنبش سبز هم وارد نشد، هرچند این جنبش نشان داد که جریان مدرن به جلو رفته فقط تا مرحله تعیین کننده بودن زمان لازم دارد.

جریان مدرن که دموکراسی خواه خوانده می شود پیشتازی است اما پیشتازی به معنی رهبری مردم نیست.

 اگردر تحلیل تاریخ گذشته به حقانیت، نه صلاحیت نیروها، توجه می شود این توجه نمی تواند در تحلیل خود به صلاحیت رهبری پیشتاز ختم شود، که اگر چنین شود صورت واقعیت مناسبات قدرت نادیده گرفته شده است. اگر نگاه به عنصر پیشتاز در اولویت است باید ماندگار بودن در تاریخ مبارزه و آغازگری هم مورد توجه قرار بگیرد.

در حالیکه عدم توجه به تفاوت عنصر تعیین کننده با عنصر موثر یا پیشتار باعث می شود با خوانش نادرست تاریخ گذشته، دموکراسی خواهی ایرانی از توان خود در شرایط حاضر هم درک درستی نداشته باشد.

در نتیجه در کشور بزرگی مانند ایران به دنبال مدل های تحولی مانند کوبا یا الجزایر و سوئد…می رود.در حالیکه ایران کشور مهمی در منطقه است و نیروی دموکراسی خواه در ایران تنها زمانی می تواند موثرتر باشد که در روابط قدرت درک درستی از توان و توقع خود داشته باشد، در غیر این صورت باز وارد دوره ای می شود که نتیجه اش آه و حسرت از وقایع گذشته است.

اگر کمی دقت شود در دو دهه اخیر رفتار های مثبت تری در میان دموکراسی خواهان ایرانی در درک توان خود صورت گزفته که دستاورد هایی داشته است اما هنوز درک میزان تناسب توقع به توان به اندازه کافی در میان این نیروها نهادینه نشده است.

برای نهادینه شدن تناسب توقع با توانایی هر جریان، خوانش مجدد تاریخ معاصر از منظر نیروی تعیین کننده و نیروی موثر، که در ایران عنصر پیشتاز هم هست، امری ضروری می نماید و از این منظرمی تواند مورد توجه قرار بگیرد.

پس ضروری است که تاریخ احزاب و نهاد های مدنی مدرن با دید تجلیلی صرف یا با نگاه فلسفی یا پارادیمی خوانده نشود بلکه با نگاه ساختاری نهادی و ماندگاری تاثیر گذاری خوانده شود تا به بتوان به راه حلی رسید.

در نگاه تجلیل گرایانه یا یادبودی به جریان سیاسی و مدنی، به هر نهاد و فردی به عنوان افتخار تاریخی نگاه می شود، بعد برخورد در حیطه تجلیل فرو می رود و مخالفان وموافقان زنده باد و مرده باد می گویند. اگر به برخی از یاد بودها نگاه کنیم موضوع از حیطه مرده و باد و زنده باد فراتر نمی رود.

در نگاه پارادیمی، به جای نقد راهبردی به نقد تفکر می رسیم که خود با عناوینی مانند تراژدی فلان حزب و جریان ختم می شود؛ دعوا و نقد درعرصه کلان لبیرال یا چپ و مسلمان یا التقاطی صورت می گیرد اما در عمل محصول راهبردی و کارکردی از این نوع نقد و تاریخ نگاری و خاطره گویی از گذشته بیرون نمی آید در حالیکه در هر پارادیمی، هر جریانی مدنی یا سیاسی اگر درست رفتار کرده موفق بوده است.

به همین دلیل است که خوانش تاریخ گذشته از منظر راهبردی (توقع و توان )هر نیرو می تواند منظر مناسبی برای خلق راهبرد برای نیروهای مدرن و ترقی خواه در ایران بگشاید. پس تاریخ معاصر را از این منظر بخوانید.