روزهای سیاه ادامه دارد…
سی و دو سال پیش، احمد شاملو با امضای “ الف بامداد ” در سرمقاله ی کتاب کوچه خبر از دوران اندوهباری داد که به گفته ی او، شوربختانه و خواهی نخواهی گریبان چند نسل از مردمان معاصر ایران را خواهد گرفت.
این مطلب که زیر عنوان “ روزهای سیاهی در پیش است ” به چاپ رسیده بود، از روزگاری حکایت می کرد که سیاه است و در راه است و لاجرم، “هست “، حتیاگر به قول شاعر ” زودگذر “ باشد.
حالا سالها از آن یادداشت و آن هشدار می گذرد اما این روزهای سیاه همچنان ادامه دارند. این هفته قبل باز به سراغ روزنامه نویسان رفته اند تا جریان عمومی سرکوب اندیشه که از مدت ها قبل آغازیدن گرفته، همچنان ادامه داشته باشد.
احمد شاملو در هم آن مطلب یادآور شد که قشریون حاکم با “…؛ نفی دموکراسی، نفی ملیت، و نفی دستاوردهای مدنیت و فرهنگ و هنر… ” راه بقا می جویند…
حالا و از پس عبور این همه سال و این همه حادثه، تضاد و عداوت حکومت با جملگی زمینه های فوق که (همگی از ارکان جامعه ی سالم به حساب می آیند)، اگر هم در آن زمان هنوز علنی نشده بود و گمان بود و مشتی نمونه ی خروار، دیگر علنی ست و یقین است و خرواری از تجربه های آزموده.
عداوت حکومت ایدئولوژیک جهوری اسلامی با جملگی جلوه های اندیشه، از هم آن روزهای آغاز عیان شد. هم آن اعدام های بی حساب روزهای اول؛ زندان و شکنجه ی فعالین چپ و حتی دیگر مسلمان هایی که به قول معروف آبشان با قشریون به قدرت رسیده در یک جوی نمی رفت، دستگیری و اعدام پیروان دیگر ادیان و به انزوا کشیدن جملگی فعالین های اجتماعی، همگی جلوه هایی از این سرکوب و خفقان بودند.
در این سالها علاوه بر افراد حقیقی و حقوقی، جملگی دستاوردهای تمدن بشری، سمبل های اتحاد مردمی، زبان های قومی و مادری، هنر و فرهنگ فاخر و حتی جلوه های روزمره ی فرهنگ به مثابه “ شیوه ی زندگی ” نیز از جانب حکومت مورد تاخت و تاز قرار گرفته است.
در این میان اما، دشمنی قوم سیاست، با اهل فرهنگ حکایتی شاید سوا داشته باشد. هنرمندان، شعرا، نویسندگان، روزنامه نگاران و دیگر اهلی فرهنگ مملکت که شبانان راستین ثروت معنوی مردم به حساب می آیند و در جامعه ی سالم حتی یک فعال سیاسی معمول هم به حساب نمی ایند، دراین سالها ضربه ی بیشینه ای از حکومت اسلامی خورده اند.
شاملو در هم آن مقال، می گوید:
”… قشریون مطلقزده هر اندیشهی آزادی را دشمن میدارند و کامگاری خود را جز به شرطِ امحاء مطلق فکر و اندیشه غیرممکن میشمارند… “
این مقاله البته سالها پیش از قتل های زنجیره ای نوشته شده، سالها پیش از رواج قدرت سپاه و بسیج و سالها پیش از تعطیلی روزنامه ها و دستگیری روزنامه نویس ها… اما تمام اتفاق های سه دهه ی اخیر به گونه ای پیش رفته که تاریخ حالا گواهی می دهد پیش بینی های شاعر آزادی ایران را…
با این همه اما، صنف روزنامه نگار ایرانی در سالهای اخیر بیشترین نماینده از جامعه ی فرهنگی ایران را در زندان های جمهوری اسلامی داشته اند. دستگیری های اخیر نیز در شرایطی صورت می گیرد که طی سالهای گذشته، بسیاری از روزنامه نویسان ایران مجبور به جلای وطن شده اند و فهرست بلندی از اهالی مطبوعات هم، همچنان در زندان های جمهوری اسلامی به سر می برند.
برخی از کارشناسان و آگاهان سیاست، دستگیری های اخیر را به ماجرای انتخابات آتی و فعالیت های سیاسی به اصطلاح “اصلاح طلبی ” نسبت داده اند اما گمان غالب بر این است که این دستگیری ها و بگیر و ببند ها بیشتر در ادامه ی همان شمشیر آخته ای باشد که چندی پیش از نیام در آمد.
هم آنی که سینما و تئاتر و ادبیات را نشانه گرفته، به سراغ جامعه ی مطبوعات ایران هم رفته تا هم آنچه آنان “ مرگ محتوم ” اندیشه می خوانندش، در عالم واقع هم شکل بگیرد.
علاوه بر این مرگ تلخ محتوم، از این همه دستگیری و اعدام و بگیر و ببند( چه برای قشر متفکر، چه برای مردم کوچه و بازار) این طور برداشت می شود که سران حکومت و تئوریسین های نظام جمهوری اسلامی، از پس اعمال سانسور و ممیزی های فراون و سعی جد در راه هدایت اندیشه و القای افکار ایددئولوژیک به جامعه و بعد از عدم کامیابی در این سودا، این بار دست به شیوه های کهنه تر از سانسور زده و قصد دارند تا با ایجاد جو رعب و وحشت، متون نانوشته را هم سانسور کنند، باشد تا در سایه ی این سیاهی و اختاق، چند روزی بیشتر عنان اختیار کشور را به دست داشته باشند.
شوربختانه این روزهای سیاه همچنان ادامه دارند. قدیم ترها، اهل حکمت و پیران زندگی می گفتند، بالاتر از سیاهی رنگی نیست. این مثل را لااقل با همین حافظه ی کوتاه مدت تاریخی مان هم بارها شنیده ایم و زمزمه کرده ایم. از همان روزها که کشتار دسته جمعی جوانان نازنین ایران در زندان های رژیم اسلامی، داغ بر دل ای خاک ما گذاشت. از هم آن روزها که ادبیات و قصه و نمایش و سینما به مصادیق موجوداتی زنده، دشمن دین خوانده و به مرگ محکوم شدند. از همان روزها که ابزار نوشتن و دفتر و دستک روزنامه هامان را بستند… از همان روزها تا هم امروز؛… همه سیاه بودند و به تجربه دیدیم که سیاه تر از آن هم آمد و شد. این بار هم نوبت به دستگیری روزنامه نویس ها رسیده. سیاه است لابد. امید که سیاه ترش در راه نباشد و امید تر آنکه، این دوران سخت و سرد و سیاه، به حکم تاریخ و طبیعت نامیرایی فرهنگ و اندیشه، سرآخر، پایان گیرد؛ چه شاعری که از آن همه سیاهی گفته، در آغاز نوشته اش، به این نکته هم اشاره گر شده بود که :
”…؛ اینچنین دورانی به ناگزیر پایدار نخواهد ماند، و جبر تاریخ، بدون تردید آن را زیرِ غلتکِ سنگین خویش درهم خواهد کوفت… “