بس است هرچه لاف شجاعت زده‌ایم!‏

نویسنده
سها سیفی

“سجاد صفار هرندی”، فرزند سردار صفارهرندی وزیر ارشاد توصیه می‌کند که در شرایط کنونی، دولتمردان از ‏سلاح نفت علیه غربی‌ها استفاده کنند:‏

به اندازه کافی شعار داده ایم، بیانیه صادر کرده ایم، تطاهرات بی حس و حال راه انداخته ایم و مشت هایمان را کم ‏رمق را به سمت آسمان پرتاب کرده ایم. خودمان هم خسته شده ایم. گفتنش سخت است ولی بس است هر چه لاف ‏آمادگی برای اعزام به خط مقدم نبرد با کفر و استکبار زدیم. دیگر حتی در ساده دل ترین مان هم شوری بر نمی ‏انگیزد. روزگار غریبی است!‏

تنها چیزی که می تواند کمی و فقط کمی خارج از فضای شعار و رجز خوانی مورد تأمل قرار گیرد و در عین ‏حال تبدیل به یک ایده سیاسی رادیکال شود، غبار روبی از سلاح خاک گرفته ای به نام نفت است. همان سلاحی ‏که در جنگ 1973 تنها پیروزی نصفه و نیمه اعراب بر اسرائیل را موجب شد. ‏

‎ ‎متر کردن دیانت مردم!‏‎ ‎

“حباب” در حاشیه آمدن یا نیامدن خاتمی نوشته است که با آمدن او موافق است. در عین حال، انتقاداتی را نیز به ‏وی وارد می‌داند:‏

در عین حال بگویم که با نقد گنجی بر خاتمی موافق‌ام. معدل دموکراسی‌خواهی خاتمی بالا نیست. مثلا در مورد ‏واکنش خاتمی به همین نوشته‌های اخیر گنجی با او موافق‌ام که خاتمی واکنش مستبدانه‌ای از خود نشان داد. خاتمی ‏به راحتی می‌توانست بگوید که ما با مضمون این سخنان مخالف‌ایم. شنیده‌ام نقدهای خوبی هم بر آن‌ها زده شده ‏است. اگر فضای آزادی فراهم شود به نظرم این نوع سخنان می‌تواند مورد بررسی قرار گیرد و در تیزاب ِ عقل ‏جمعی وزن و جایگاه خود را بیابد و می‌توانست از مطهری هم نقل قول بیاورد که: “اسلام از آزادی ولی از روی ‏سوء نیت ضرر نکرده است” و بعد هم می‌توانست بگوید که علما وظیفه دارند این دغدغه‌ها و پرسش‌ها را در ‏فضایی آرام پاسخ بدهند و حتی می‌توانست از رویکرد اخیر جناب سبحانی در مناظره کتبی با سروش یاد کند و از ‏آن به عنوان الگویی پسندیده تمجید کند. همین. ‏

دیگر لازم نبود عصبانی شود و دیانت مردم را متر و سنجه کند. این‌ها را کسان دیگری بهتر از خاتمی بلدند (و ‏وقتی وقتش برسد با چشم و ابرو و هزاران لطایف راه نشان می‌دهند -از جمله با گفتن اینکه دوست ندارم در ‏دوره‌ی من روشنفکران به اسلام اهانت کنند- تا دیگرانی تکلیف خودشان را بفهمند و دهان روزه به دفعات کارد در ‏تن یک مرد بیمار و زنی آزاده فرو کنند و بعد هم که گندش درآمد آن‌ها که تکلیف خودشان را فهمیده بودند و به ‏نحو احسن اجرا کرده بودند، جاسوس اسرائیل معرفی شوند و بعد هم نگذارند دختر ِ رنجور آن درگذشتگان برای ‏پدر و مادرش یک مراسم ساده‌ی سالانه برگزار کند). ‏

‎ ‎متفکران باید نابود می‌شدند تا کشور دوباره پا نگیرد‎ ‎

“یک لیوان چای داغ” خوانندگانش را به دیدن فیلم‌هایی از آندره وایدا توصیه کرده است:‏

نمی‌دانم چرا آندره وایدا در ایران چندان شناخته شده نیست. تمام فیلم‌هایی که من ازش دیده‌ام بدون استثنا عالی ‏بوده‌اند. کاتین را ندیده بودم و امشب دیدم و خواستم به عنوان یک فیلم فراموش نشدنی توصیه کنم که ببینید. کاتین ‏روایت ماجرای قتل‌عام هزاران نفر از افسران ارتش و روشن‌فکران لهستان به دست ارتش سرخ است. ایده اصلی ‏هم این بود که طبقه متفکر این کشور نابود شوند تا کشور دوباره پا نگیرد. اگر اشتباه نکنم پدر وایدا هم جزو ‏قتل‌عام شده‌گان بوده است. یکی از نکات غم‌انگیز لهستان برای من این است که این ملت پنج سال با نازی‌ها ‏جنگیدند و هنوز نفس نکشیده در دام استبداد چهل ساله سرخ - قصابان کاتین - گرفتار شدند.‏

اگر پیدا کردید زوج مرد آهنی / مرد مرمری را هم ببینید. هم درک جالبی از آن‌چه در داخل نظام سوسیالیستی ‏می‌گذشت می‌دهد و هم تعجب‌برانگیز است که چه طور وایدا توانسته آن‌ها را در اوایل دهه هشتاد و زمانی که ‏کمونیسم لهستانی هنوز برقرار بود بسازد. در نزدیکی شهر کراکوو که پایتخت فرهنگی لهستان است و اکثر ‏روشنفکران لهستانی - مثل خود وایدا یا کولاکوفسکی (درس‌های کوچک در باب مفاهیم بزرگ)- آن‌جا زندگی ‏می‌کنند شهر دیگری قرار دارد که کمونیست‌ها ساخته‌اند و در واقع مجتمع مسکونی آن کارخانه معروف فولاد که ‏فیلم‌ها درباره آن است به شمار می‌رود. الان توری در کراکوو برقرار است که با اتوبوس‌های دوره کمونیسم ملت ‏را به بازدید این شهر می‌برند.‏

‎ ‎چه کار می‌توانم بکنم تا دنیا کمی جای بهتری شود؟‏‎ ‎

[](http://weblog.sologen.net/?p=2070)

‏”ضد خاطرات” از اینکه موضوع حملات مومبای مورد توجه بلاگرهای ایرانی قرار نگرفت، متعجب است:‏

در مورد بمبئی هم چیزی گفته نمی‌شود. وبلاگ‌ستان را عرض می‌کنم. به نظر می‌رسد هندیان را ساکنان درجه ‏سوم دنیا می‌دانیم. درست همان‌طور که عراقی ها و افغانی‌ها را چنان می‌دانیم. من که به شخصه از خودم شرم ‏دارم که فقط از دور مشاهده‌گر حادثه بودم. ‏

متاسفانه نمی‌دانم چه بگویم و بدتر از آن چه بکنم. یعنی می‌توانم محکوم کنم و بگویم بدبخت مردمانی که حرف‌شان ‏را با مثله‌کردن دیگران می‌زنند (و همین‌طور بدبخت اویی که بر صورت دیگری اسید می‌پاشد مبادا به چنگ ‏شخص سوم‌ای بیافتد). ولی چه فایده‌ای به حال کشته‌ها دارد؟ (و صورت‌باخته‌ها؟). سوال‌ام این است: من چه کار ‏می‌توانم بکنم تا دنیا کمی جای بهتری شود؟ ‏

‎ ‎گاف رسانه‌ای یا….؟!‏‎ ‎

[](http://niaak.blogspot.com/2008/12/blog-post.html)

‏”نیاک” با اشاره به خبری، از سایت تابناک مچ‌گیری کرده است:‏

نماینده آستارا در مجلس کنونی نماینده پیشین را به زمین خواری و ثروت اندوزی متهم کرده است. راست و ‏دروغش را خبر ندارم ولی نماینده پیشین آستارا در این مورد به مجلس شورای اسلامی نامه نوشته است.‏

‏ وی در خصوص اتهام زدوبند برخی از مسئولین درباره زمین آموزش و پرورش که از سوی دلق‌پوش عنوان شده ‏بود، گفت: این زمین که به نام زمین شریعتی در ساحل آستارا قرار دارد در دوره ششم مجلس از طرف شورای ‏شهر جهت احداث فضای تفریحی و “تروریستی” واگذار شد». نمی دانم این گاف سایت آفتاب است یا اینکه منظور ‏نماینده پیشین به واقع همین بوده است؟

‎ ‎برای همه اینها متاسفم!‏‎ ‎

“امیرمهدی حقیقت” از بروز برخی رخدادها در فضای فرهنگی کشور متاسف است:‏

کمی دیر است اما می‌خواهم بابت توقیف شهروند تاسف بخورم. متاسفم برای تعطیلی آن گالری که بابت نمایش چند ‏تابلو پلمپ شد. متاسفم برای همه‌ی نویسنده‌ها و مترجم‌هایی که ماه‌هاست چشم به درِ ارشاد دوخته‌اند تا کی مجوز ‏کتابشان از آن بیرون آید. متاسفم بابت همه‌ی کدورت‌هایی که در میان ادبیاتی‌ها پیش آمده بابت جایزه‌های ‏کج‌وکوله‌ای که داده یا گرفته شده و می‌شود. متاسفم بابت این رخوت و سکون که بویش را در همه جا می‌شنویم، ‏متاسفم که می‌گویند برخی از اعضای شورای فرهنگستان حتا رمان خواندن را کار باارزشی نمی‌دانند و معتقدند ‏وقت را نباید با خواندن رمان تلف کرد.‏

و متحیرم از این همه شور و انگیزه که همچنان در میان خود می‌بینیم و می‌کشاندمان تا باز بنویسیم و ترجمه کنیم ‏و بسپریم به دست این ناشر و آن ارشاد تا برود روی دیگر کتاب‌هایی که توقیف است یا مانده در گوشه‌ای؛ بلکه ‏یکی از آقایان حوصله کند بخواندش یا به دیگری پاسش دهد برای اعلام نظر ثانی و ثالث و رابع و …، یا برود ‏روی کتاب‌های دیگرمان، که بعد از چندین چاپ در دولت قبلی، حالا مجوزش لغو شده. ‏

متاسفم که در لابه‌لای ادبیات جدی، رمان و مجموعه داستان جدی، دربه در به دنبال واژه‌هایی می‌گردند که ‏می‌گویند بناست جوانان‌مان را گمراه کند- جوانانی که دی وی دی و بلوتوث و ماهواره و رپ یک لحظه فارغشان ‏نمی‌کند تا بنشینند دوکلمه چیز بخوانند. متاسفم که در فرهنگ مصور پنج زبانه‌ی آکسفورد که در ایران ناگزیری به ‏قیمتی نجومی بخریش، در صفحه‌های آناتومی بدن انسان که هیچ، در صفحه‌های لباس و پوشاک هم چنان ‏برچسب‌های چسبنده‌ی چسب‌دارِ چسبناکی چسبانده‌اند که در خلوتِ خانه‌ی خودت هم نمی‌توانی بکنی مگر اینکه ‏کاغذ کتابت هم با آنها کنده شود! عکس هم نیست؛ نقاشی لباس است! ‏

‎ ‎گرانی و فقر بیداد می‌کند‎ ‎

“مرتضا اصلاحچی” که در آستانه ازدواج است، تازه فهمیده است گرانی یعنی چه:‏

در ایران تورم بسیار بالاست و قدرت خرید مردم پائین است و اوضاع اقتصادی کمر شکن شده و فقر بیداد می ‏کند. این جمله ها را بارها گفته و نوشته و شنیده بودم. اما الان که قرار است عروسی بگیرم و از منزل پدری ‏خارج شوم و ناگزیر به دنبال اجاره کردن خانه و پیدا کردن سالن عروسی و خرید و از این‌جور حرف ها هستم، ‏به صورت کاملا عینی(خیلی عینی) لمس می کنم که اوضاع خراب اندر خراب است. خدا بهم رحم کند. نمی دانم با ‏چندر غاز حقوق می توانم یک زندگی دو نفره را بچرخانم یا نه؟!‏

‎ ‎بازآفرینی چیره‌دستانه به هدف کسب لذتی دوباره‏‎ ‎

“توکای مقدس” پستی در مورد آیدین آغداشلو نقاش و نویسنده برجسته ایرانی دارد:‏

آیدین سخنوری چیره‌دست است، با فصاحت از انگیزه‌اش برای نقاشی کردن حرف می‌زند و همه‌جا از خودش با ‏ضمیر سوم شخص مفرد- او- یاد می‌کند. می‌گوید که عاشق زیبایی است و برای “رمزگشایی” از زیبایی آثاری که ‏می‌بیند- فرقی نمی‌کند که یک تابلوی دوره‌ی رنسانس باشد یا مینیاتوری از رضا عباسی یا خط نوشته‌ای از کلهر- ‏آن‌ها را دوباره می‌کشد تا در فرایند این بازآفرینی همان لذتی را تجربه کند که آنان تجربه کردند و یاد بگیرد ‏رموزی را که باعث کمال آن آثار بوده‌است. با دانستن این نکته به راحتی می‌توان حدس زد که آدمی با هوش ‏سرشار آیدین نمی‌تواند بعد از “کشف رمز” مطالعات خود را دور بریزد پس با اندکی دخل و تصرف در آن‌ها، ‏این مطالعات زیباشناسانه را به آثاری تبدیل می‌کند که سال‌هاست هوش از سر بینندگانش ربوده است یعنی همان ‏مینیاتورهای مچاله شده، کوزه‌ها و گلدان‌های نفیس و بعضاً شکسته، صورت‌های رنسانسی ترکیب شده با چسب ‏زخم‌بندی، باند، چاقوی قجری، خراشیدگی، آثار آتش گرفتگی و… ‏

و تمام اضافاتی که سبب می‌شوند نقاشی آیدین در محدوده‌ی یک کپی عالی از یک نقاشی معروف باقی نماند و بدل ‏به اثری جدید بشود و هدف اولیه‌ی نقاش از این بازآفرینی قابل بازشناسی نباشد. او در این مطالعه تا آن‌جا پیش ‏می‌رود که کپی دقیق و خارق‌العاده‌ای از خط میرعماد می‌سازد که شگفت‌انگیز است و بیشتر شگفت زده می‌شوید ‏اگر بدانید که او خطاطی نمی‌داند و دست‌خط میرعماد را نه با قلم‌نی، بلکه با قلم‌مو کپی کرده و حتی کم و زیاد ‏شدن مرکب قلم‌نی استاد را در کشیدگی یک “ک” یا انحنای یک “ی”، همه را با قلم مو دوباره ساخته است‎.‎