چون پرده برافتد، نه تو مانی و نه من

آرش بهمنی
آرش بهمنی

برای بسیاری از سیاسیون و اهل قلم،  نام عطاالله مهاجرانی یادآور دوران طلایی فرهنگ  در حاکمیت 30 ساله جمهوری اسلامی است. مهاجرانی همان بود که با طرح بحث “تساهل و تسامح” در مجلس،  رای اعتماد از مجلس محافظه کار پنجم گرفت و در عمل ـ گرچه با حرکتی متناوب و سینوسی ـ تا جایی که امکان داشت تساهل و تسامح در عرصه فرهنگ را رعایت کرد. بی شک در تمامی عرصه های فرهنگی،  از کتاب و مطبوعات گرفته تا موسیقی،  دوران وزارت عطاالله مهاجرانی،  از جمله دوران های پرشکوه بوده است. دورانی که اکنون هم چون خاطره ای دور و مبهم،  با تلخی و حسرت از آن یاد می شود،  گویا هیچ گاه وجود نداشته است.

بی شک به دلیل همین نگاه باز مهاجرانی به عرصه فرهنگ بود که بارها در جلسات خصوصی مورد عتاب آیت الله خامنه ای قرار گرفت،  و سرانجام نیز با فشار رهبر جمهوری اسلامی،  ناچار به استعفا از وزارت فرهنگ شد. روند محبوبیت مهاجرانی،  پس از استعفا اما نه تنها رو به کاهش نرفت،  که سیر صعودی را طی کرد تا آنکه اقتدارگرایان با تمهیداتی خاص او را که همزمان با پایان دوره ریاست جمهوری سیدمحمد خاتمی،  زمزمه های کاندیداتوری اش برای ریاست جمهوری به گوش می رسید،  چند سالی از عرصه سیاست ایران حذف کنند.

با فرا رسیدن موعد انتخابات ریاست جمهوری اما،  مهاجرانی بار دیگر فعالانه ـ اگرچه از دور ـ وارد عرصه سیاسی ایران شد. شرکت فعالانه وی در بحث های انتخاباتی،  بار دیگر خاطره وزیری را در اذهان زنده کرد که ادیبانه سخن می گفت و سیاست مدارانه عمل می کرد. با شروع اعتراضات مردم و شکل گیری جنبش سبز،  مهاجرانی نیز هم چون بسیاری از ایرانیان به آن پیوست و فعالانه به دفاع از جنبش سبز پرداخت. حضورش در رسانه ها نیز چشمگیرتر شد و این گونه سعی کرد به ادای دین به جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران بپردازد. اما چند روز پیش هنگام سخنرانی آقای مهاجرانی در لندن اتفاقی افتاد که نه با خصوصیات جنبش سبز ایران هم خوانی داشت و نه با نگاه “سهله و سمحه” آقای مهاجرانی.

داستان از این قرار است که گویا در زمان سخنرانی آقای مهاجرانی در لندن،  تیم خبری بخش فارسی “صدای آمریکا” هم برای تهیه گزارش و احتمالا چند مصاحبه وارد محل سخنرانی می شوند. گویا آقای مهاجرانی با امتناع از سخنرانی،  مصرانه خواستار خروج این تیم خبری از محل سخنرانی می شود و بالاخره هم حرف خود را به کرسی می نشاند و آن گاه سخن خود را آغاز می کند[یا از سر می گیرد].

داستان احتمالا روشن تر از آن است که نیاز به توضیح و تفصیل بیشتری داشته باشد. اگر آقای مهاجرانی از مصاحبه با خبرنگار “صدای آمریکا” امتناع می کرد،  اشکالی بر ایشان وارد نبود و نمی شد اشکال منطقی بر کار ایشان وارد نمود؛ زیرا که هرکس می تواند خود انتخاب کند که با چه رسانه و فردی،  مصاحبه کند یا خیر،  آن هم با استدلالات خاص خویش،  اما عدم اجازه حضور به  یک تیم خبری در یک مراسم سخنرانی عمومی،  از جمله کارهایی است که از آقای مهاجرانی ـ و تمامی آنان که دل در گروی جنبش سبز دارند ـ بعید می نماید. فراموش نکنیم که اکنون سال هاست بسیاری از معترضان ایرانی،  از سانسور حکومت بر مطبوعات و عدم اجازه به نشریات منتقد برای حضور در بعضی از مراسم ها انتقاد دارند و این مساله را از جمله موارد اصلی نقض حقوق بشر در ایران توسط جمهوری اسلامی می دانند. در دولت کودتا نیز شاهدیم که فشار بر روزنامه نگاران و ایجاد محدودیت بر رسانه ها،  از جمله انتقادات اصلی وارد بر دولت احمدی نژاد است. از سوی دیگر،  این حرکت آقای مهاجرانی،  متاسفانه نشانی از اقتدارگرایی و عدم تحمل مخالف را نیز در خود داشت. از تئوریسین “تساهل و تسامح” انتظار این نبود که برخلاف اصول اولیه آزادی بیان،  در راه انجام وظیفه یک رسانه،  مشکل ایجاد کند.

ضمن اینکه نباید فراموش کرد این حرکت آقای مهاجرانی نتیجه ای در پی ندارد جز سر برآوردن مجدد بحث خودی ـ غیرخودی؛ یعنی همان بحثی که مسوولان جمهوری اسلامی با استفاده از آن،  فاحش ترین تبعیض ها را در حق شهروندان اعمال می کنند و حقوق آن ها را زیر پا می گذارند. ایجاد دوگانه هایی چون شیعی ـ غیر شیعی،  با حجاب ـ بی [بد]حجاب،  پوزیسیون ـ اپوزیسیون،  فارس ـ غیر فارس[بلوچ،  کرد،  ترک،  ترکمن و…] همه و همه ناشی از همین بحث بود. شاید بتوان تئوری مادر جمهوری اسلامی برای تبعیض در میان شهروندان را با توجیه همین نظر دانست.

این در حالی است که جنبش سبز بی توجه به قومیت،  گرایش سیاسی و مذهب،  با ایجاد پلورالیسم سیاسی در میان خود،  با در نظر گرفتن هدف اصلی ـ که همانا رسیدن به حکومتی دموکراتیک است ـ به سوی آن پیش می رود،  تفاوت های سیاسی را به نفع هدفی بزرگ تر موقتا نادیده گرفته ـ اما به فراموشی نسپرده ـ و بر آن است تا برای همیشه بحث خودی ـ غیرخودی را از میان ببرد،  خط کشی های سیاسی این چنینی از سوی آقای مهاجرانی ـ و دیگر افراد موثر در جنبش سبز -  می تواند عملا جنبش را به بیراهه بکشاند. شاید این موضع آقای مهاجرانی ـ و حتی بعضی از دیگر اصلاح طلبان ـ به دلیل نقش آمریکا در بعضی از حرکات ضدمیهنی در ایران –ـ از جمله کودتای 28 مرداد 32 که عملا مانع شکل گیری حکومت دموکراتیک در ایران شد و این آرزوی دیرینه ایرانیان را حداقل برای بیش از نیم قرن،  به عقب راند ـ باشد،  اما نمی توان این نکته را از نظر دور داشت که در یک حکومت دموکراتیک،  چنین حرکتی به هیچ گونه قابل توجیه نیست،  زیرا به هیچ وجه جنبش سبز به دنبال عطف به ماسبق کردن نیست. اگر این طور باشد،  آقای مهاجرانی ـ و تمامی اصلاح طلبانی که اکنون در جنبش سبز حضور دارند ـ نباید از یاد برند که بسیاری از مردم ایران،  از یک سو در ارتباط با رسانه های انگلیسی موضع گیری های مشابهی دارند و از سوی دیگر در سال هایی که آقای مهاجرانی و همفکران شان بر سریر حکومت بوده اند ـ چه در زمان آیت الله خمینی و چه در دوران هشت ساله اصلاحات ـ شاهد ظلم و تجاوز به حقوق مسلم انسانی خویش بوده اند. اگر اکنون مردم ایران با قاعده “ببخش،  اما فراموش نکن” چشم بر اشتباهات گذشته این افراد بسته اند و به گرمی آن ها در آغوش خویش جای داده اند؛ به معنای تایید تک تک اعمال این افراد نیست. چه بسا کم نباشند افرادی که در اوایل انقلاب یا حتی در دوران اصلاحات،  در نتیجه عملکرد آقای مهاجرانی و دوستانشان،  لطمات گاه جبران ناپذیری خورده باشند. این همه به خاطر آن است که جنبش سبز،  به عنوان جنبشی که در راه رسیدن به دموکراسی قرار دارد،  بر این عقیده است که بحث خودی ـ غیرخودی،  آغازگر تبعیض در میان شهروندان است که نهایتا سرنوشتی بهتر از دیکتاتوری و حکومیتی تمامیت خواه که باعث زحمت ملت خود و جهانیان خواهد شد،  نخواهد داشت.

اکنون آقای مهاجرانی است و حرکتی که بی شک نه تنها به اعتبار ایشان لطمه می زند ـ  وچه بسا باعث آب شدن قند در دل اقتدارگرایان و کودتاچیان شد ـ بلکه شاید لطمه ای بزرگ به جنبش سبز بزند؛ کم نیستند افرادی که تصورکنند در صورت پیروزی جنبش سبز و به قدرت رسیدن افرادی چون آقای مهاجرانی،  چه تفاوت هایی در وضعیت امروزین جامعه ایجاد خواهد شد،  اگر باز هم شاهد تبعیض های این چنینی باشیم؟