الویت جامعه مدنی بر احزاب سیاسی؟

نویسنده

po_taghi_rahmani_m_01.jpg

در ادامه سه مقاله قبل به جبهه مشارکت اسلامی می رسیم که مرکب از چهره‌های مؤثر و مطرح روشنفکری ‏و حکومتی است که هنوز نتوانسته تبدیل به مجموعه ای با کیفیت شود. در حالی‌که جمع افراد آن کیفیت ‏بیش‌تری از مجموعه خود نشان داده‌اند.‏

جبهه مشارکت در طیف رادیکال خود به جامعه مدنی تأکید دارد، اما همین گرایش معتقد است که باید پایی در ‏حاکمیت و پایی دیگر در جامعه مدنی داشت. این راهبرد برای تقویت جامعه مدنی نتیجه‌ ی مبارکی به دست ‏نداده است. چرا که در نهایت اصل رکین در حکومت ماندن جای تقویت جامعه مدنی را گرفته است. در نتیجه ‏در زمان انتخاب یا این (حکومت) یا آن (جامعه مدنی)، الویت بر “آن” نبوده بلکه بر “این” یعنی حاکمیت بوده. ‏نبوده است؟

در دوران اصلاحات رعایت چند اصل از سوی جبهه مشارکت خود را نشان داد که جای تأمل فراوان داشته و ‏دارد.‏

‏- تأکید بر رهبری اصلاح‌طلبی به‌وسیله آنان

‏- عدم توجه به حرکت‌های مدنی که تحت رهبری آنان نبود اما خواسته‌های بر حق داشتند مانند حرکت انجمن ‏صنفی معلمان و حرکت چای کاران استان گیلان.‏

‏- ساختن نهادهای موازی سیاسی – صنفی در برابر نهادهای صنفی مستقل مانند تشکل فرهنگیان و ….‏

‏- سیاسی و جناحی دیدن تمام فعالیت‌های مدنی، صنفی

‏- عدم تلاش لازم در وزارت خانه‌های تحت رهبری خود، برای پی‌ریزی نهادهای صنفی مستقل

‏- ندادن مجوز به جریان‌های مستقل از حاکمیت از کانون مدافعان حقوق بشر تا دیگر تشکیلات سیاسی شناخته ‏شده.‏

این نوع اقدامات نشان داد که منافع جبهه مشارکت تا چه میزان با تقویت حوزه عمومی هماهنگی دارد. از ‏طرف دیگر دولت محوری به جای جامعه مدنی و حوزه عمومی محوری در درون جبهه مشارکت بسیار بارز ‏بوده است. باقی ماندن در حاکمیت حتی به قیمت صحه گذاشتن به روندهای نادرست و غیر دموکراتیک نشان ‏داد که دولت محوری به معنی ماندن و استقرار در حکومت برای بهبود امور یا ادعای بهبود امور بینش و ‏اعتقاد جبهه مشارکت به‌عنوان حزب نسل سوم احزاب در ایران است.‏

مبانی نظری جبهه مشارکت مشخص نیست. دیدگاه‌هایی از سوسیال دموکرات مذهبی تا لیبرالیسم جدید مذهبی ‏در میان جبهه وجود دارد، اما ویژگی خصلتی و ماهیتی اعضای جبهه و همچنین باورهای مهم این افراد دولت ‏محوری، در قدرت ماندن به قصد قدرت یافتن است.‏

جمع‌بندی بنیادین جبهه مشارکت ماندن در مدار اصلی قدرت است؛ منتها با حفظ برخی از باورهای تقویت ‏حوزه عمومی یا جامعه مدنی.‏

اما باید دید که حزب چرا در موازی سازی نهاد صنفی – حزبی چندان موفق نبود. دلایل فراوانی برای این ‏عدم توفیق وجود دارد. اما شاید مهم ترین آن ها دو دلیل عمده باشد: روحیه ضد حزبی تشکل مزبور که بخشی ‏از آنان روشنفکران دینی بودند که از سوی باورهای سنتی و جزمی به طرف تردید و فردیت آمده بودند و به ‏کار حزبی بهای چندانی نمی‌دادند به طوری که جلوه این مشارکت بیش‌تر در مطبوعات و سخنرانی‌های ‏عمومی بود، تا آموزش و تربیت نیرو که ویژگی یک جریان حزبی است.‏

تبدیل آموزش به جلسه سخنرانی، فراموش کردن ارایه دیدگاه‌های اجرایی و راهبردی و در عوض ارایه ‏دیدگاه‌های متعارض اعضا درباره مسایل، در عمل جبهه مشارکت را از وظیفه کلاسیک یک حزب دور ساخت.‏

از نظر اعضای حزب پرهیز از جزمیت به عکس خود مبدل شد و در عوض تأیید بر رفتارها ابعاد بیش‌تری ‏یافت و در نتیجه کارکرد واقعی رفتار حزبی را تحت الشعاع قرار داد. بخشی از اعضای جبهه به‌دلیل در ‏اختیار داشتن پست‌های سازمانی و دولتی در عمل ساختار مناسب احیای قدرت را نه تشکیلات حزبی بلکه ‏تشکیلات دولت می‌دانستند که از امنیت مناسبی برخوردار است و بالطبع امکان فعالیت و بقا در قدرت دارد، ‏جریان چپ سنتی در بدنه حاکمیت جایگاه خود را دارد، این جریان در جریان انتخابات مجلس ششم و ‏ریاست‌جمهوری هفتم به خوبی از توان تشکیلاتی دولتی خود استفاده کرد.‏

همین ویژگی حضور در ساختار دولت به‌عنوان یک تشکیلات امن و مطمئن، یک جریان را از توجه راهبردی ‏به جامعه مدنی باز می‌دارد، چرا که در جریان عمل متوجه می‌شود که بدنه دولت برای فعالیت سیاسی امن‌تر ‏از نهادهای مدنی مستقل از آن است. بخش قابل توجه‌ای از اعضای جبهه مشارکت چنین تجربه‌ای را به‌دست ‏آورده‌اند، در نتیجه به تجربه آزموده شده خود احترام می‌گذارند.‏

شاید به همین دلیل بود که جبهه مشارکت با فشار بدنه و برخی از اعضا آن در کنگره سوم طرح خروج از ‏حاکمیت را مطرح کرد اما در عمل این اقدام را انجام نداد و تلاش کرد که در هر صورت در حاکمیت بماند.‏