جان لنکستر
استفان کینزر برای انتخاب عنوان کتاب جدیدش، از واژه “بازنشانی” به عنوان تازه ترین کلمه جذاب دیپلماتیک استفاده کرده است. او در این کتاب خواستار نوسازی سیاست ایالات متحده در قبال خاورمیانه شده است.
ممکن است فکر کنید این یک کتاب تکراری دیگر است که به گام های اشتباه آمریکا، لابی اسرائیل، سیاست های عربستان سعودی و چیزهایی از این دست می پردازد. اما باید بگویم هرچند کینزر اشاراتی به این موضوعات داشته، اما نظریه اصلی او بسیار جالب توجه است: راه ثبات در خاورمیانه از اسرائیل و متحدان سنتی عرب نمی گذرد، بلکه این مسیر از ترکیه و ایران عبور می کند. این نقطه قوت کتاب را تشکیل می دهد و البته نقطه ضعف اصلی آن هم هست.
ابتدا به نقاط قوت می پردازیم. کرینز به عنوان خبرنگار مسائل خارجی در روزنامه نیویورک تایمز، به طور متقاعد کننده ای می گوید هرچند ایران و ترکیه دو دولت متفاوت هستند، یکی از آنها آزاد و دوست و دیگری خودکامه و خصومت طلب است، اما هر دو صاحب سنت های دموکراتیک پویایی هستند که می تواند آنها را به شرکای طبیعی درازمدت ایالات متحده تبدیل کند. سپس به شیوه ای ماهرانه به مرور جنبش های آزادی خواهانه ایران و ترکیه می پردازد، جنبش هایی که ریشه هایی بسیار عمیق تر از آنچه آمریکایی ها می شناسند، دارند.
برای مثال، کینزر نشان می دهد چگونه اعتراضات ضد دولتی اخیر ایران بخشی از یک زنجیره است که شروع آن به سال 1906 باز می گردد، زمانیکه آشوب های مردمی توانست سلطنت را به تأسیس اولین مجلس در این کشور راضی کند. یک داستان بسیار جالب نیز به هوارد بسکرویل، فارغ التحصیل جوان دانشگاه نبراسکا، مربوط می شود که در تبریز تدریس می کرد. این شهر باستانی در زمان وی هدف تاخت و تاز نیروهای سلطنت طلبی قرار گرفت که در پی سرنگونی دموکراسی نوپا بودند. بسکرویل طرف آزادی خواهان را گرفت و هنگام رهبری دانش آموزان به میدان مبارزه در سال 1909 از دنیا رفت. کینزر می نویسد: “امروز هوارد بسکرویل یک چهره مورد احترام در ایران است. مدارس و خیابان ها را به یاد او نامگذاری کردند. نیم تنه برنزی او نیز جایگاه خاصی در تبریز قرار گرفته است.” چه کسی این داستان را می دانست؟
این کتاب نمونه بارزی از رویکرد زنده و شخصیت محور کرینزر به تاریخ است. مصطفی کمال، معروف به آتاتورک، افسر پرجذبه ترک که بنیانگذار ترکیه مدرن شناخته می شود، به عنوان یک باده گسار لامذهب معرفی شده است. کینزر به طور دقیق تر، او را حاکمی توصیف می کند که در راه تصفیه ترکیه از نفوذ دین به کارکنان دولت دستور می دهد کلاه سنتی خود را با کلاه های غربی عوض کنند. آتاتورک از این لحاظ و در بسیاری از موارد دیگر، شباهت زیادی با رضا شاه پهلوی دارد که در سال 1921، قدرت را در ایران در دست گرفت. هر دو حاکم علیرغم شیوه های خودکامه شان، تجدد گرا بودند و تحصیلات و حقوق زنان را در کشور ترویج دادند. کینزر می گوید این اقدامات شرایط را برای جوانه زدن آرمان های دموکراتیک فراهم کرد. کرینزر می نویسد این دو کشور “هویت های ملی را خلق کردند که با تجددگرایی غربی و اسلام درهم آمیخته بود. این یک ترکیب جدید بود. این تحولات موجب شاخص شدن ترکیه و ایران و فاصله گرفتن آنها از کشورهای اطراف شان شد”.
اکنون پس از گذشت سال ها، داستان ایران با ترکیه فرق می کند. البته علت آن هم تا حدودی به ایالات متحده مربوط می شود که نقش آن در سرنگونی دولت انتخابی دموکراتیک محمد مصدق در سال 1953، فراز مهمی از کتاب کرینز را تشکیل می دهد. کودتا سبب بقای حکومت در خانواده پهلوی شد. ضمناً صحنه را برای وقوع انقلاب سال 1979 و آغاز چند دهه دشمنی میان آمریکا و ایران فراهم کرد. با این حال، کرینز هنوز دلایلی برای امیدوار بودن دارد. او می نویسد حتی همین حالا نیز “ایران تنها کشور مسلمان دنیاست که بیشتر مردمش طرفدار واقعی آمریکا هستند. این احساس همراهی با آمریکا در میان مردم، یک دارایی استراتژیک ارزشمند برای ایالات متحده محسوب می شود.”
برداشت کینزر درباره ایران و ترکیه، برداشتی تازه و بسیار آگاهانه است اما هنگامی که سعی می کند نقش یک سیاستگذار را بازی کند، به بیراهه می رود. پیشنهاد او برای اتخاذ یک موضع مصالحه آمیزتر با ایران در دوره تشدید تنش ها بر سر برنامه هسته ای آن کشور، کمی خیال انگیز به نظر می رسد. علاوه بر آن، آیا این شیوه قبلاً امتحان نشده است؟ ضمناً هیچ چیز تازه ای درخواست کینزر از آمریکا برای بازنگری در سیاست هایش در قبال عربستان سعودی و اسرائیل دیده نمی شود. برای مثال، او اولین کسی نیست که خواستار رویکرد سختگیرانه تر به اسرائیل شده است. از نقطه نظر کینزر، اکنون زمان آن رسیده که دولت اوباما توافق صلح میان اسرائیل و فلسطینی ها را “تحمیل” کند، اما توضیح نمی دهد این کار چگونه باید انجام شود. پس از آنکه به نیمه اول کتابش رسیدم، آرزو کردم ای کاش کینزر عطای ایده های متفکرانه را به لقایش می بخشید و به نقطه قوت خود در قالب یک روزنامه نگارو تاریخ دان بسنده می کرد.
منبع: واشنگتن پست- 11 ژوئیه