بگویید خطوط قرمز کجاست

نویسنده

emadedinbaghi557.jpg

عمادالدین باقی روزنامه نگار و رییس انجمن دفاع از حقوق زندانیان که چهار روز است در زندان اوین به ‏سر می برد، با انتشار نامه ای خطاب به شاهرودی، رئیس قوه قضاییه با اشاره به تهدیدهائی که علیه وی ‏صورت گرفته، موارد نقص حقوق بشر توسط دستگاه های امنیتی و قضائی را تشریح کرد.باقی در این نامه با ‏اشاره به اینکه “از هنگامی که انجمن دفاع از حقوق زندانیان را تشکیل” داده‌ “با فشارهای زیادی مواجه” ‏بوده، می نویسد: “آیا این وضعیت با بودن در زندان برایتان تفاوتی داشت و این‌سو و آنسوی دیوار چه فرقی ‏می‌کرد؟ شما بگویید خطوط قرمز کجاست؟ به عنوان یک شهروند و نویسنده‌ای که می‌خواهد از حق آزادی بیان ‏استفاده کند و حق انتقاد و مخالفت و نوشتن و سخن گفتن برای او مانند حق آب و هوا است، کجا و چگونه ‏بنویسد که هر روز او را به دادگاه فرا نخوانند؟ و تهدید به زندان نشود؟”‏

دراین نامه که روز هجده آبان ماه به عنوان نامه ای خصوصی برای ایت الله شاهرودی رییس قوه قضاییه ‏فرستاده شد، به نوشته باقی “به توصیه برخی از دوستان برخی نام‌ها و عبارات حذف گردید که در اینجا ‏دوباره افزوده شده و داخل ‏‎[ ]‎‏ قرار گرفته‌اند”. باقی خود پیش از رفتن به زندان برخی از تاریخ ها را اصلاح ‏کرده وچند بند به پایان نامه افزوده است. انتشار عمومی نامه عمادالدین باقی به نوشته خود وی “برای وجدان ‏عمومی است که قاضی واقعی است”. ‏

‎ ‎متن نامه عماد باقی‎ ‎

حاجتی نیست که اصول نوزدهم تا چهل و دوم قانون اساسی را که فصل سوم آن تحت عنوان حقوق ملت است، ‏یادآور شوم. اما از باب حسن مطلع اشارتی را بی فایده نمی‌دانم. اصل نوزده از حقوق مساوی مردم ایران

اصل 20 حمایت یکسان قانون از زنان و مردان‏

اصل 22 مصونیت حیثیت، جان، حقوق، مسکن و شغل اشخاص

اصل 23 ممنوعیت تفتیش عقاید و مصونیت افراد از تعرض یا مواخذه بخاطر داشتن عقیده‏

اصل 24 آزادی بیان مطالب توسط مطبوعات و نشریات‏

اصل 25 ممنوعیت استراق سمع‏

‏‌اصل 26 آزادی احزاب، جمعیت‌ها و انجمن‌های سیاسی و صنفی

اصل 27 آزادی راه‌پیمایی بدون حمل سلاح

اصل 28 حق شغل‏

اصل 32 ممنوعیت بازداشت بیش از 24 ساعت و تفهیم اتهام کتبی و با ذکر دلایل در مدت احضار یا ‏بازداشت

اصل 34 حق دادخواهی و شکایت‏

اصل 35 اطلاق حق وکیل گرفتن‏

اصل 37 اصل برائت‏

اصل 38 ممنوعیت هر گونه شکنجه و اصل 39 از ممنوعیت هتک حرمت و حیثیت فرد زندانی یا بازداشت ‏شده سخن می‌گویند. در اینجا نمی‌خواهم به مصادیق و موارد نقض تمام این حقوق اساسی درباره خود به ‏عنوان یکی از شهروندان سخن بگویم.‏

پیش از روی کار آمدن آقای سید محمد خاتمی و بروز جنبش اصلاحی در ایران، تهدیدها و آزارهایی متوجه ‏من و خانواده‌ام شد و شرایطی پدید آورده بودند که از هنگام خارج شدن از خانه اضطراب بر خانواده مستولی ‏بود و نگران حادثه‌ای بودند و اگر چند بار تماس برقرار نمی‌شد یا تأخیری در بازگشت صورت می‌گرفت ‏نگرانی چیره می‌شد. به همین سبب بود که در سال 1378 کتاب تراژدی دموکراسی را با این عبارت اهدا ‏کردم: “تقدیم به همسر و دخترانم که سالهای پر اضطرابی را همسفرم بوده‌اند”. اما فعلا از بازگو کردن ‏جزئیات آنچه در سال های پیش از1384 رخ داده درمی‌گذرم و به مجالی مناسب‌تر واگذار می‌کنم وبه برخی ‏دیگر از مشکلات فهرست‌وار اشارتی می‌نمایم:‏

‎ ‎فهرست برخی از تهدیدها و آزارها‎ ‎

‏1 ـ در سال 1374 به دادگاه ویژه روحانیت احضار و چند ساعت بازجویی شدم. اتهامات سنگین و بی‌اساس ‏سیاسی وارد شد که در فضای خاص و سکوت آن روزها تبعاتش معلوم بود.‏

‏2 ـ در سال تحصیلی 74 ـ 75 از تدریس در دانشگاه ممنوع شدم و در میان ترم تحصیلی، کلاسهایم را تعطیل ‏کردند.‏

‏3 ـ مجوز فعالیت انتشاراتی گرفتم که وزارت اطلاعات در دوره آقای فلاحیان طی نامه‌ای به وزارت ارشاد ‏عدم صلاحیت مرا اعلام و دستور لغو پروانه را صادر کرد.‏

‏4 ـ در معاونت پژوهشی موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی مشغول کار شدم ولی توسط نیروهای امنیتی بر ‏آن موسسه چنان فشار آمد که ناگزیر از کناره گیری شدم و سرانجام برای گذران زندگی خویش به کارگاهی ‏در خارج از شهر تهران (صالح‌آباد در جاده بهشت‌زهرا) رفته و کارگری کردم؛ هر چند پس از مدت کوتاهی ‏دوباره به فعالیت پژوهشی خود مشغول شدم. پس از روی کار آمدن آقای خاتمی انتظار می‌رفت این شرایط ‏تغییر کند اما متاسفانه هنوز این وضعیت ادامه دارد.‏

‏5 ـ در سال 1378 که پس از سالها مطبوعات آزاد و مستقل پا به میدان نهاده و تنفسی تازه می‌کردند تهدیدات ‏جانی نسبت به من و برخی از دوستان به حدی رسیده بود که یک مقام نیروی انتظامی با من و گنجی قرار ‏‏‌گذاشت و متن نامه‌ای از شورای امنیت را مبنی بر جدی بودن خطر جانی توسط عوامل داخلی و خارجی ‏ابلاغ کرد و بیان داشت، نیروی انتظامی موظف به حفاظت از جان ما شده است. فعلاً از ذکر منابع تهدید ‏درمی‌گذرم.از آن پس تا زمانیکه روانه زندان شدیم تحت حفاظت پلیس بودیم هرچند بصورتی کاملا ناگهانی و ‏غافلگیرانه، سعید حجاریان ترورشد.‏

‏6 ـ در 22 اسفند 1377 پس از چند هفته آتش تهیه روزنامه کیهان، توسط دادسرای نظامی تهران احضار و ‏چند ساعت بازجویی شدم. آنانکه تجربه این وقایع را دارند می‌دانند که هر احضار و بازجویی انسان را در ‏وضعیت تعلیق و بلاتکلیفی در امور زندگانی‌اش قرار می‌دهد.‏

‏7 ـ در خرداد 1379 دادگاه دیگری مرا احضار و با انتساب اتهامات ناروایی مرا به 57 سال زندان محکوم ‏کردند و سپس در مرحله تجدیدنظر به 3 سال کاهش یافت. این دوره زندان را سپری کردم، در حالیکه 49 ‏فقره شکایت به دادسرای انتظامی قضات اعلام کرده بودم که هیچگاه به آنها رسیدگی نشد. هیچ یک از اتهامات ‏من ثابت نگردید به همین دلیل دادگاه که اسما علنی و در عمل غیر علنی برگزار شد، اجازه در اختیار داشتن ‏متن مذاکرات دادگاه را (که طبق قانون باید نسخه‌ای به من داده می‌شد) و نیز اجازه انتشار بخش مهمی از ‏دفاعیاتم را هم نداد. ‏

‏8 ـ در طول 25 سال گذشته شغل اصلی من پژوهش و تالیف بوده و تاکنون 21 اثر پژوهشی، مجموعه ‏مقالات و ترجمه منتشر کرده‌ام. اما هفت کتاب من یا پس از انتشار توقیف شده و یا پیش از انتشار ممنوع ‏گردیده. آنان که دستی بر کتابت و تالیف و طبع دارند می‌دانند که توقیف یک کتاب چه زیان مادی و معنوی ‏هنگفتی به یک نویسنده وارد می‌سازد به ویژه آنکه برخی از این کتاب‌ها پس از توقیف در دهها هزار نسخه در ‏بازار سیاه چاپ و منتشر شده و سود کلانی نصیب قاچاقچیان بازار کتاب می‌گردد بدون اینکه حقوق مادی و ‏معنوی نویسنده ادا شود و فقط هزینه آنرا داده است.پس از آزادی از زندان چند ماه بیکار بودم و هیچکس ‏سراغی از نحوه گذران زندگی‌ام نمی‌گرفت و فقط متکی به درآمد ناچیز حق‌التالیف کتابهایم بودم.‏

‏9ـ در اوایل سال 82 توسط وزارت احضار شدم و بدون ذکر هیچ دلیل قانونی ممنوعیت مصاحبه با رادیوهای ‏فارسی زبان خارج از کشور مانند رادیو فردا، رادیو آمریکا (به تصریح) و رادیو بی بی سی و فرانسه (به ‏تلویح) به من ابلاغ شد.‏

‏10ـ سرانجام با سازمان ملی جوانان مقدمات یک کار پژوهشی را ریختم، ولی از سوی سازمان بازرسی کل ‏کشور افرادی به آن موسسه مراجعه کرده و در جستجوی یافتن مدرکی درباره همکاری پژوهشی من با آنجا ‏بوده‌ و نگرانی‌هایی برای موسسه ایجاد کردند.‏

‏11ـ به انتشار روزنامه جمهوریت با رویکرد اجتماعی اقدام کردم. در حالی که 5 ماه زحمت سازماندهی و ‏برنامه‌ریزی آن را متحمل شده بودیم تنها دو هفته از انتشار روزنامه گذشته بود که ‏‎]‎سعید مرتضوی‎[‎‏ دادستان ‏تهران مانع از ادامه کار روزنامه شد. از آنجا که به برخی مقامات و شخصیت‌ها اعلام شده بود سردبیری ‏عمادالدین باقی یکی از علل اصلی متوقف کردن کار روزنامه است به خاطر اعتقاد به اصل بقای روزنامه و ‏جلوگیری از بیکار شدن دهها نفر از همکارانم اعلام کردم داوطلبانه کناره‌گیری می‌کنم اما باز هم تهدید کردند ‏اگر جمهوریت منتشر شود، همان شب توقیف می‌گردد.‏

‏12 ـ در حالی که شاید برخی گمان برند روزنامه شرق که از مهم‌ترین روزنامه‌های اصلاح‌طلب کشوربود به ‏دلیل آنکه داماد من محمد قوچانی سردبیری آنرا بر عهده دارد پایگاهی برای من است اما این روزنامه پس از ‏چاپ چند مقاله از اینجانب، تهدید شد. به آنها گفته شد‌ که دیگر هیچ سرمقاله‌ای از عمادالدین باقی چاپ نکنند. ‏آنها هیچ حکم کتبی صادر نمی‌کنند و می‌خواهند بدون ارایه مدرک و با استفاده از زور مانع چاپ مطالب شود ‏تا اگر کسی مدعی شد چنین گفته اند، بتواند تکذیب کرده و به اتهام انتشار کذب با او برخورد کند.{…} ‏بنابراین روزنامه شرق تا حدود یکسال ونیم گاهگاهی مطالب خبری یا نوشته‌های مرا با احتیاط و در لابلای ‏صفحات به طبع می‌رساند و برای جلوگیری از به خطر افتادن بقا و حیات روزنامه نمی‌توانست سرمقاله‌ای از ‏من چاپ کند. البته نماینده قوه قضاییه در هیئت نظارت بر مطبوعات (جناب آقای اژه‌ای) حتی نسبت به همین ‏مطالب غیر سیاسی که گاهگاهی در لابلای صفحات چاپ می‌شد نیز حساسیت و مخالفت ورزیده‌اند. ‏

‏13 ـ علاوه بر این بنا بر اطلاع من، تلفن‌هایم شنود می‌شوند، خانه‌ام تحت مراقبت امنیتی است و از ‏ساختمان‌های مشرف بر خانه‌ما با دوربین و وسیله استراق سمع همه چیز تحت کنترل است و در حوزه ‏خصوصی خویش مأمون و مصون نیستیم این در حالی است که هیچ فعالیت پنهانی ندارم و نوع کار من نوشتن ‏و عمل کردن در چارچوب قوانین جاری کشور است. براساس نظر یک کارشناس فنی اتومبیل من نیز ‏دستکاری شده و یا شنودگذاری گردیده بود. ‏

واقعیت این است که از نظر شخصی در همه این شرایط به راحتی زندگی می‌کنم و چون دغدغه پنهانکاری ‏ندارم و به عنوان یک نویسنده و گوینده مایلم حتی یک نفر افزون تر گفتنی‌هایم را بشنود لذا از اینکه حتی از ‏طریق شنود نیز یک تن بیشتر از افکارم آگاه شود خرسندم. اما این شیوه در مقیاس ملی بسیار خطرناک و ‏ناقض حقوق شهروندان و بر ضد حقوق بشر است.‏

‏14ـ چهار سال واندی از آزادی ام از زندان می گذردودر این مدت 23بار احضار شده ام.(بطور متوسط هر ‏دوماه یا دوماه ونیم یکبار)در یکسال ونیم اول 9باربه دادگاه ویکبار به وزارت اطلاعات احضار شدم ودر ‏دوسال اخیر14بار به دادگاه و وزارت اطلاعات رفتم که مجموعا سه بارآن منجر به صدور حکم محکومیت ‏شده است، یک جریمه مالی و دوحکم زندان یکساله وسه ساله.همچنین با احضارهای پی در پی یک وضعیت ‏تعلیقی و بی ثباتی ایجاد کرده و اجازه نداده‌اند که برنامه بلندمدتی برای زندگی خود ترسیم نمایم.‏

‏15ـ هنگامی که همه راهها و درها را بستند، تنها روزنه کار علمی و تنفس باقی مانده، حضور در کنفرانس‌ها ‏و سمینارهای علمی و حقوق بشری است که آنرا هم مسدود کرده و ممنوع الخروجم ساخته‌اند. ‏

ساعت 304 بامداد دوشنبه 13 مهر 1383 به همراه خانواده به فرودگاه تهران عزیمت کردم. پس از تحویل ‏چمدان ها به قسمت بار و نیز پرداخت عوارض خروج و ایستادن در صف گمرک، ساعت 306 بامداد روی ‏پاسپورت من و همراهانم مهر خروج زده شد. چند روز پیشتر پرس و جوهای لازم را انجام داده بودم و برایم ‏محرز بود که ممنوع الخروج نیستم. هنگامی که گمرک فرودگاه نیز اسم مرا در مانیتور کنترل کرد چون در ‏لیست ممنوع الخروج ها نبودم مهر خروج را روی پاسپورت زد. من از نظر قانونی از ایران خارج شده بودم ‏اما پس از عبور از گمرک ماموری نزد ما آمد و پاسپورت من و کلیه کیف های دستی من و همسر و دخترانم ‏را گرفت و مرا با خود به دفتری برد که تحت عنوان نهاد ریاست جمهوری در فرودگاه مستقر است. بنابراین ‏آنچه رخ داد نه یک رفتار قانونی بلکه یک بازی کاملا امنیتی توسط دستگاه موازی اطلاعاتی بود. دقایقی پس از ‏ورود به دفتر موسوم به نهاد ریاست جمهوری با کمال شگفتی مشاهده کردیم کلیه چمدان‌های ما را که تحویل ‏بار هواپیما شده بود به این دفتر بازگرداندند و تمام محتویات کیف های دستی و ساک و چمدان ها را کاویدند. ‏

سی دی ها و نوارها را یک به یک باز بینی کردند. چیزی جز 50 – 40 جلد کتاب که اغلب آنها کتب منتشر ‏شده خودم بود و چند سی دی فیلم مجاز و دعوتنامه بنیاد پارکینسون و چند قطعه کاغذ و یادداشت چیزی به ‏دست نیامد. نحوه جستجو چنان بود که گویی مظنونی که اطلاعات هسته‌ای کشور را به خارج منتقل می کرده ‏تحت بازرسی است. تا ساعت 3011 پیش از ظهر این ماجرا به طول انجامید و خستگی مفرط به همراه ‏داشت.‏

شگفت آور اینکه در پاسخ به اعتراض من گفتند که حکم قضایی دارند اما هیچ حکمی را نشان ندادند و همه ‏کارها و اوامر تلفنی انجام می‌شد. مضاف بر این پاسپورت من ضبط شد و طی نامه ای اعلام داشتند که به ‏درخواست دادگاه ویژه روحانیت این عمل صورت گرفته و من باید به آنجا مراجعه کنم. این در حالی است که ‏فقط می توان از سفر کسی ممانعت کرد که به حکم دادگاه ممنوع‌الخروج شده باشد و من توسط هیچ دادگاهی از ‏جمله دادگاه ویژه روحانیت نه محاکمه، نه محکوم و نه حتی در چند سال اخیر احضار شده‌ بودم و حتی مهر ‏خروج هم بر پاسپورت من نشسته است. ‏

این اقدام یکی از مصادیق بارز نقض حقوق بشر است. در ماده 13 اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده است “هر ‏شخصی حق دارد هر کشوری از جمله کشور خود را ترک کند یا به کشور خویش باز گردد»”. اگر من می ‏‏‌خواستم طی سفر خویش درباره حقوق بشر در ایران سخنی بگویم اما با ممانعت غیر قانونی از سفرم آشکارا ‏مدرک دیگری به نهادهای بین المللی حقوق بشر مبنی بر نقض حقوق مسلم و ابتدایی شهروندان داده‌اند. سفر ‏کردن حق مسلم شهروندی است و هر کس به هر شهر و کشوری که بخواهد می تواند سفر کند و هیچ دولت و ‏مقام و نهادی حق ندارد آنرا از افراد سلب نماید. ‏

تنها در صورتیکه فردی متهم به قتل بوده و بیم فرار او از مجازات وجودداشته باشد و یا اموال عمومی یا ‏خصوصی را سرقت یا اختلاس کرده و با فرار او امکان استیفای حقوق ضایع شده از بین می‌رود می‌توان وی ‏را ممنوع‌الخروج کرد. متاسفانه در کشور ما نویسندگان مورد بی حرمتی قرار می‌گیرند و کتابهای من همچون ‏اشیاء ممنوعه و آلات جرم بازرسی و صورتجلسه می شود. آیا این کاری غیر اخلاقی نیست؟ زیرا آنها در ‏حالی که می توانند از پیش به افراد و به ویژه افراد شناخته شده اطلاع دهند که اجازه خروج از کشور را ‏ندارند، از این کار ساده امتناع می‌ورزند و پس از اینکه آنها وقت و هزینه زیادی را برای تدارک سفر صرف ‏می کنند و تمام برنامه‌های خویش را بر اساس مسافرت چند هفته ای تنظیم می‌نمایند و دهها تماس و قرار و ‏وعده و وعید صورت می گیرد در لحظه خروج دست به چنین عملی می زنند و شهروندان را بدینوسیله مورد ‏اذیت و آزار قرار می دهند. از آنجا که هر روزه برای شهروندان دیگری این حوادث در فرودگاه اتفاق می‌افتد ‏اما صدای آنها به جایی نمی رسد این رویداد را خیر می دانم و با تبدیل آن به یک پروژه می‌کوشم حادثه ممنوع ‏الخروج شدنم را به منبع خیر برای جامعه تبدیل کنم.‏

‏16ـ روز پیش از پرواز با تعقیب و مراقبت محسوسی مواجه بودم. عصر یکشنبه دو موتور سوار که در ‏تعقیب من بودند، یکی از بستگانم را که در میدان آرژانتین به قصد آوردن بسته وسایل شخصی‌ام از اتومبیل ‏اقدام کرده بود مورد حمله قرار دادند و بسته مرا از دست او ربودند. او وحشت‌زده شده و از کاربرد کارد و یا ‏سایر سلاح‌های سرد توسط مهاجمان بیمناک گردیده بود. شاید تصور آنها این بود که با ربودن پاسپورت و ‏سایر مدارک سفرم، برنامه بدون پرداخت هزینه لغو خواهد شد و من هم در هیچ محکمه‌ای نمی توانم چیزی را ‏ثابت کنم خصوصا که کیف زنی آنقدر متداول شده که ظن کسی به جای دیگر نمی رود. موتور سواران حتی ‏پس از این تهاجم تا آخر شب که به منزل رفتم در تعقیب من بودند. هنگامی که این تعقیب و مراقبت‌ها انجام ‏شود انسان در خیابان‌ها نیز احساس امنیت نمی‌کند. حتی هر صبح که فرزندانم به مدرسه و دانشگاه می‌روند تا ‏لحظه‌ای که بازگردند نگران آنها هستیم و این داستان هر روز تکرار می‌شود.‏

‏17 ـ از هنگامی که انجمن دفاع از حقوق زندانیان را تشکیل داده‌ایم با فشارهای زیادی مواجه بوده‌ایم.از ‏سازمان بازرسی کل کشور به وزارت کشور مراجعه کرده و نسبت به صدور پروانه این انجمن اعتراض ‏کرده و رونوشتی از پرونده را با خود برده‌اند و در پی یافتن مستمسکی برای لغو پروانه بودند. این در حالی ‏است که این انجمن طبق اساسنامه‌ اش نهادی غیر سیاسی، غیر انتفاعی و غیر دولتی است و صرفا فعالیت ‏حقوق بشری داشته و موضوع فعالیت آن عام و شامل همه زندانیان عادی و سیاسی است. این انجمن صرفا ‏فعالیت حقوقی و علمی و خدماتی می‌کند. یادآوری می‌کنم اساسا طبق قانون اساسی ج.ا.ا و اعلامیه جهانی ‏حقوق بشر راه‌اندازی چنین نهادهایی نیاز به مجوز حکومت ندارد. در کجای دنیا برای فعالیت‌های مدنی و ‏خیریه‌ای از دولت‌ها کسب اجازه می‌کنند؟ در عین حال ما به مقررات موجود احترام گذاشتیم ولی به بهانه‌های ‏مختلف در پی جلوگیری از فعالیت‌ این انجمن هستند.‏

‏18ـ اقدام بعدی این بود که حکم یکسال زندان تعلیقی با شکایت دادستان تهران به حکم قطعی بدل شد در حالی ‏که حکم تعلیقی هم اساس منطقی نداشت چه رسد به اینکه قطعی گردد. زیرا:‏

الف: سال گذشته شعبه 6 دادگاه انقلاب بدون اینکه دادگاهی برگزار کند حکم صادر کرده است. من به دلیل ‏اینکه دادگاه غیر علنی بود و به وکیلم اجازه حضور داده نشد و فاقد هیئت منصفه بود آنرا صالح ندانسته و ‏شرکت نکردم. شعبه مربوطه بر اساس کدام دفاعیات حکم صادر کرده است؟

ب: علاوه بر این بسیاری از اتهامات مطرح شده در دادنامه قبلا به من تفهیم نشده بود.‏

ج: همچنین تمام اتهامات مندرج در دادنامه، مربوط به مقالاتی بود که صراحتا از یک پرونده سیاسی ‏مطبوعاتی حکایت می‌کرد که مشمول اطلاق اصل 168 قانون اساسی است و تخصیص بردار نیست.‏

د: قبلا علیه بسیاری از آن مقالات حکم صادر شده و زندانش را تحمل کرده بودم.‏

هـ: پنجم اینکه اظهارات من در مقالاتم اساسا جرم نبوده است. استفاده از حق آزادی بیان بدون اینکه بزهی در ‏جوف آن واقع شود جرم نیست که بخواهند دادگاه برای آن برگزار کنند. ‏

‏19‏‎ - ‎در سال 1383 من یک درخواست کتبی را به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تقدیم کردم و خواستار ‏مجوزتأسیس مؤسسه ای فرهنگی شدم. من به عنوان عضو هیئت موسس و مسئول و همسرم به عنوان عضو ‏هیئت موسس بودیم. در وزارت اطلاعات دولت محمد خاتمی نیزصلاحیت مرا رد کردند. در آبان 1383 من ‏درخواست خود را طی نامه ای به وزارت اطلاعات و نیز از طریق نمایندگان مجلس پی گرفتم اما هیچ تجدید ‏نظری از سوی وزارت انجام نشد.بنابراین ما از داشتن شغل محرومیم. اکنون از شما می پرسم که چه راه ‏دیگری برای دستیابی به حق مان برای داشتن شغل و درآمد باقی مانده است‏‎.‎

‏20‏‎ – ‎مجله جامعه نو که مدیر مسئول آن همسر من فاطمه کمالی احمد سرائی بود به مدت سه سال منتشر می ‏شد؛اما سرانجام با اراده آقای محسنی اژه ای توقیف وسپس درهیئت نظارت بر مطبوعات که اکثریت اعضای ‏آن را محافظه کاران تشکیل می دادند آقای اژه ای پیشنهاد لغو مجوز آن را داد. پس از تقدیم گزارشی کتبی از ‏سوی مدیر مسئول به این امید که نشان دهد از قانون مطبوعات تخلف نکرده است، آقای اژه ای در جلسه هیات ‏نظارت می گوید : “این مجله از جهت محتوا مقصر است چرا که ترویج کننده سکیولاریسم است” وبدون هیچ ‏دلیل موجهی پروانه انتشار آن لغو شد.(ن.ک.روزنامه شرق23و24اسفند1383 )این در حالی بود که خانم ‏کمالی با وجود5اتهام سنگین مطبوعاتی در دادگاه مطبوعات محاکمه شد وبخاطر ارائه دفاعیات مستند وقوی ‏خودهیات منصفه ودادگاه رای به برائت او دادنداما هیچوقت از مجله او رفع توقیف نگردید. آیا همسرم هم به ‏دلیل اینکه همسر و شریک من است باید قربانی شود ؟‏‎ ‎

‏21-دربهمن1384برای دریافت جایزه حقوق بشرکمیسیون ملی فرانسه به آن کشور دعوت شدم اما علیرغم ‏مکاتبات وپیگیری های فراوان من و وساطت برخی از شخصیت های سیاسی، اجازه سفر ندادند.‏

‏22-در بهمن1385نیز برای سخنرانی در کنگره جهانی علیه مجازات اعدام در پاریس دعوت شدم ومقاله ای ‏فرستادم که با وجود پیگیری های زیادباز هم اجازه سفر داده نشد لذا این بار هم نماینده ای را به منظور ارائه ‏مقاله اعزام کردم.‏

‏23‏‎-‎بجز کتاب های ممنوع شده مذکور در بند8این نامه در سال 1385نیز پس از دوسال که 7«کتاب» و ‏‏«مجموعه مقالات»ام که درمطبوعات ورسانه ها منتشر شده بودنددر اداره بررسی کتاب(ممیزی)در وزارت ‏ارشاد منتظر دریافت مجوز چاپ بود اعلام شد همه آنها ممنوع از انتشار است.مقامات عالی وزارت ارشاد ‏نیز به نامه های من در این زمینه هیچ پاسخی ندادند.(ن.ک.ایلنا وگویا وبی بی سی ‏وفردا5/8/1385ومطبوعات 6/8/1385‏‎(‎‏.‏

‎ ‎‏24-اکنون که این نامه را می نویسم دو احضاریه جدید هم دریافت کرده ام.یکی احضار به شعبه اول امنیتی ‏دادگاه انقلاب برای یک پرونده جدید که بازپرسی آن آغاز شده و دیگری احضار به دادگاه مطبوعات ومعلوم ‏نیست فرجام این دو پرونده چه خواهد شد اما در حال حاضر یک چیز معلوم است وآن هم ایجاد تعلیق در ‏زندگی ماست.‏

‏25-تازه ترین اقدام(در نیمه اول مرداد1386)، صدور 3سال حکم زندان برای من و3سال برای همسرم ‏و3سال برای دخترم و3سال برای برادرزاده همسرم بود که در حال حاضر در مرحله فرجام خواهی است.‏

‏26-در 29مرداد1386نیز توسط افراد ناشناسی در غیاب ما دستبرد شبانه به کامپیوتر انجمن دفاع از حقوق ‏زندانیان زده شد وپس از تخلیه کلیه اطلاعات بایگانی، آنها را از دستگاه پاک کرده اند وسبب نگرانی و رنجش ‏همه همکارانم از این نوع اعمال شده اند.‏

گزارش سابق الذکر به هیج وجه معلول صدور حکم زندان در روزهای اخیر نیست زیرا کسی که بارها از ‏مرگ جسته است و از آن بیمی ندارد زندان را حقیرتر از آن می‌انگارد که انگیزه این تظلم نامه‌اش باشد. ‏

‎ ‎چه خواهید کرد؟‎ ‎

در بحبوحه انقلاب سال 57 هر روز غسل شهادت کردم و به خیابان رفتم اما قرعه به نام من نیفتاد. در حوادث ‏سال 60 و 61 دوبار از دست تروریست‌های مجاهدین خلق جان به در برده‌ام. در جنگ نیز احتمال شهادت ‏بود اما چنین نشد. تجربه نزدیک به سه سال زندان نیز نشان می‌دهد که اگر 30 سال به طول می‌انجامید نیز ‏تاثیری در اراده‌ام نداشت؛ زیرا جز در چارچوب قانون و حقوق مسلم شهروندی خود عمل نکرده‌ام اما بطور ‏مشخص این پرسش و درخواست را دارم که: ‏

اینک شما به عنوان یک مقام مسئول که طبق قانون موظف به تامین امنیت شهروندان هستید بیندیشید چه باید ‏کرد؟ شما خود را لختی جای این دادخواه بگذارید و بگویید اگر جای من بودید چه می‌کردید؟ آیا این وضعیت ‏با بودن در زندان برایتان تفاوتی داشت و این‌سو و آنسوی دیوار چه فرقی می‌کرد؟ شما بگویید خطوط قرمز ‏کجاست؟ به عنوان یک شهروند و نویسنده‌ای که می‌خواهد از حق آزادی بیان استفاده کند و حق انتقاد و مخالفت ‏و نوشتن و سخن گفتن برای او مانند حق آب و هوا است، کجا و چگونه بنویسد که هر روز او را به دادگاه فرا ‏نخوانند؟ و تهدید به زندان نشود؟ اگر قرار باشد سخنی باب میل حاکمان گفته شود که نیازی به آزادی بیان ‏نیست و در هر رژیمی همه در موافقت ورزیدن آزادند. چرا نمی‌توان با پیمودن مسیر قانونی و تاسیس یک ‏NGO‏ غیر دولتی، غیر سیاسی و غیر انتقاعی و صرفا یک نهاد حقوق بشری فعالیت کرد و با فشارها و ‏تهدیدهای پیدا و پنهان مواجه نشد؟

گرچه نوشتاری که آمد ذکر احوال شخصیه بود اما مهم‌ترین نکته و مقصود من از تظلم نامه این است که آنچه ‏گزارش شد در برابر رفتاری که با هزاران شهروند دیگر در این مرز و بوم رخ داده و می‌دهد ناچیز و ‏بی‌رنگ است و به همین قیاس می‌توانید دریابید در دیاری که شما یکی ازمسئولان آن هستید و باید پاسخگوی ‏تک تک ستم‌هایی باشید که رخ می‌دهند، چه می‌گذرد. این در حالی است که طبق آموزه‌های اسلامی حتی اگر ‏خلخالی از پای یک زن یهودی ربوده شود امام علی(ع) می‌گوید سزاوار است مسلمانی از شنیدن این خبر جان ‏ببازد.‏

حضرت آیت الله هاشمی شاهرودی طبق اصل 156 قانون اساسی قوه قضاییه باید پشتیبان حقوق فردی و ‏اجتماعی و مسئول تحقق بخشیدن به عدالت و عهده‌دار وظیفه گسترش عدل و آزادی های مشروع باشد. از ‏سوی دیگر جنابعالی بخشنامه حقوق شهروندی صادر کرده‌اید که در اواخر مجلس ششم به قانون تبدیل شد و ‏پس از آن هم طرح تاسیس دادگاه حقوق بشر (یا حقوق شهروندی) را ارایه داده‌اید، از این رو این نامه را ‏جهت اطلاع جنابعالی نوشته و منتظر پاسخ و نتیجه هستم. ‏

من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق ‏

چار تکبیر زدم یکسره بر آنچه که هست

روندگان طریقت ره بلا ورزند

که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز ‏

برای شما آرزوی موفقیت و تندرستی روز افزون دارم.‏