انتخابات مجلس هشتم: عقب گرد کاملا استبدادی

نویسنده
سها سیفی

وبلاگ “سازمان جوانان جبهه ملی ایران در اروپا” نظر تنی چند از اعضایش را در مورد مسئله انتخابات در ‏ایران پرسیده. نظر یکی از پرسش شوندگان به نام شیوا نوجو اینچنین است:‏

ما باید تلاش کنیم تا پیوند بین اسلام و دمکراسی ممکن شود. گر چه هدف به سوی جمعِ سکولار رفتن است. در ‏‏”این” نظام اسلامی هم انتخابات نیمه آزاد می تواند ممکن باشند و از آنجایی که شیوه مورد نظرِ من (ما) فعالیت ‏مدنی و مسالمت آمیز برای تغییر است؛ باید سعی کنیم از هر امکانی برای ایجاد آگاهی و تغییر از درون بهره ‏بگیریم و در مقابل قدرت فعلی هم بازی تعیین کن باشیم. انتخابات اخیر مجلس در ایران، اما کاملا عقب گرد ‏استبدادی از همان کمی پیشرفتهای نسبی بودند و چون راه ما با عقب گرد طی نمی شود، نظر دارم باید تحریم می ‏شدند.‏

‎ ‎فرق میان اولی و دومی‎ ‎

‏”لابراتورا کلنگ” میان الگوی ایدئولوژیک روسی و ایرانی، دست به مقایسه زده و نوشته است:‏

این روزها از مارکسیست های قدیمی زیاد می شنویم که مارکسیسم را به دو دسته و مقوله مجزا تقسیم می کنند: ‏‏”مارکسیسم مبتذل روسی” و “مارکسیسم غیر مبتذل اروپای غربی”.‏

من درست نمی دانم چه چیزی مبتذل است و چه چیزی نه. فقط می دانم که سوسیالیسم نوع روسی، بیرون آمده از ‏دیالکتیک فرهنگ جامعه روسیه قرن نوزده، مسلما یکی از بزرگترین و شگفت انگیزترین پدیده های قرن گذشته ‏بود. همانطور که جمهوری دینی نوع ایرانی بیرون آمده از دیالکتیک فرهنگ جامعه ایران قرن بیستم یکی دیگر ‏از پدیده های عجیب و غریب آن قرن بود؛ اولی با تمی حماسی؛ روسیه عقب مانده فئودالی قرن نوزده را به دومین ‏ابرقدرت دنیا تبدیل کرد و دومی تراژدی ای را رقم زد که ته اش من و شما پای صحبت رئیس جمهور محترم آقای ‏دکتر محمود احمدی نژاد نشسته ایم.‏

‎ ‎اولین برخورد من با سردار زارعی‎ ‎

آرش سیگارچی در “پنجره التهاب” راوی نحوه آشنایی خود با سردار زارعی، یکی از فرماندهان نیروی انتظامی ‏کشور است که به اتهام فساد اخلاقی بازداشت شده است:‏

ابتدای این خاطر نویسی نکته ای بگویم تا سوء تفاهم میان من و شما نشود. این درست است که امروز سردار ‏زارعی پشت میله های زندان است و به شایعاتی، به فکر خودکشی است و هرچند مسوولین می گویند جرمش ‏اداری است و البته دیگران می گویند شش زن را برهنه به نماز واداشته، ‌اما من آنچه خاطراتم هست را خواهم ‏نوشت. ‏

در این خاطرات چنانکه خواهید خواند گاه به او انتقاد خواهم کرد و البته گاه نیز خوبی هایش را خواهم نوشت ‏چنانکه وقتی وی از گیلان به تهران منتقل شد گزارشی با تیتر “خداحافظ سردار” در روزنامه ای که سردبیرش ‏بودم، منتشر کردم. حتما از من می پذیرید خاطراتم را آنگونه که هست برایتان نقل کنم نه آنگونه که اقتضای این ‏روزهای دربند بودن سردار معظم! است.‏

‎ ‎چرخه احمقانه اطلاعات در دانشگاه های ایران‎ ‎

برداشت محمدجواد کاشی از سیستم آموزش عالی در ایران چنین است که در آخرین پست “زاویه دید” عنوان کرده ‏است:‏

ریشه، درخت را به یک موقعیت خاص وابسته می‌کند و روزمره‌گی ریشه‌های بستگی انسان به موقعیت‌های خاص ‏است. روزمره‌گی انطباق با عادات روزمره زندگی است. به سبب روزمره‌گی است که موقعیت و جایگاهی پیدا ‏می‌کنیم؛، به تدریج صورت خاصی از نگاه، در ما تصلب می‌یابد، چنانکه مجاری خاصی از تامین درآمد پیدا ‏می‌کنیم آخورهامان را جایی می‌بندند و به اقتضاء آخوری که اختیار کرده‌ایم، حیطه زندگی را تعریف می‌کنیم و ‏میدانی می‌یابیم در محدوده امکان دویدنمان.. ‏

چنین است که پیش از مرگ، پرونده‌های زندگی خود را تا پایان می‌نویسیم. دانشگاه نیز از همین دست است. ‏روزمره‌گی در فضای دانشگاهی، به ویژه در علوم انسانی، آموزش را به تکنیک انتقال یادداشت‌های استاد به ‏یادداشت‌های دانشجویان تقلیل می‌دهد. آموزش، گردش احمقانه یادداشت‌هایی است که از روی کتبی تهیه می‌شوند، ‏آنگاه در طول کلاس به یادداشت‌های دانشجویان بدل می‌شوند و از آن طریق، به اوراق امتحانی انتقال پیدا می‌کنند ‏و راهی زباله دانی می‌شوند. ‏

‎ ‎اخذ مجوز برای ختنه سوران بنده زاده!‏‎ ‎

ققنوس در “پرسپکتیو ما” نمایشنامه طنزی در چند پرده، با موضوع دستور اخیر نیروی انتظامی در مورد اخذ ‏مجوز برای جشن های خانوادگی و حضور یک نماینده از پلیس کشور در جشن ها نوشته است:‏

حسین آقا وارد کلانتری محل‌شان می‌شود. جلوی میز رئیس کلانتری دست به سینه می‌ایستد. سرگرد حمزه‌پور پس ‏از چند دقیقه سرش را بالا می‌آورد و به او نگاه می‌کند.‏

سرگرد: چی‌ می‌خواهی؟

حسین آقا: آمده‌ام اینجا مجور جشن بگیرم.‏

سرگرد: جشن چی؟

حسین آقا: ختنه‌سوران بنده‌زاده.‏

سرگرد: (بی‌حوصله فرمی را بر می‌دارد و شروع به پرکردن آن می‌کند) جشن ختنه‌سوران؟

حسین آقا: بله. آمده‌ام برای جشن ختنه‌سوران محمدعلی پسرم از پلیس مجوز بگیرم.‏

سرگرد: کی هست این جشن‌تان؟

حسین آقا: فردا. ساعت پنج بعد از ظهر. ساعت یک بعد از ظهر می‌بریمش پهلوی دکتر. ساعت پنج هم جشن ‏ختنه‌سوران را می‌گیریم.‏

‎ ‎شیوع سرقت در دانشگاه ها‎ ‎

“خط قرمز” پیرامون موضوع شیوع سرقت در دانشگاه های کشور نوشته است:‏

داشتم روزنامه‌ی شریف (روزنامه‌ی دانشگاه شریف) رو می‌خوندم، دیدم به سلامتی، تو هر شماره‌اش درباره‌ی یه ‏دزدی نوشته. یه بار پروژکتورهای تو کلاس یه بار کیف‌های ملت در رستوران. حراست دانشگاه هم که کلی ‏کارهای مهم‌تر دارد و خیلی وقت برای حفاظت از اموال دانشجویان و دانشگاه ندارد.‏

نظرتان نسبت به تاسیس یک شرکت مشاوره‌ای در زمینه‌ی کاهش دزدی چیست؟ یک چنین شرکتی می‌تونه ‏دانشگاه یا هرجای دیگر رو بررسی کنه و یک سری پیشنهاد بده که چطور می‌شه دزدی رو کم کرد. مثلا کجاها ‏باید نگهبان گذاشت، کجاها دوربین، کدوم قفل‌ها را باید بهتر کرد و چه می‌دانم از این چیزها. مساله‌اش به نظرم ‏اصلا بدیهی نیست و جای شرکت‌های مشاوره‌ای حرفه‌ای در این زمینه‌ها، واقعا خالی است. یا شایدم این شرکت‌ها ‏الانم وجود داره؟

‎ ‎آلمانی ها، مثل ما خیره نمی شوند!‏‎ ‎

‏”سی و پنج درجه” که این روزها در کلن آلمان و در ماموریت به سر می برد، به رفتارشناسی ایرانیان و آلمانی ها ‏در خصوص موضوع غیرمتعارف پوشی زنان پرداخته است:‏

برای نمایشگاهی در”کلن” بودم و سر و ته شهر را با قطار می‌گشتم و طبق معمول یکی از بهترین تفریحاتم ‏تماشای آدم‌هایی بود که در طول ایستگا‌ه‌های مختلف سوار و پیاده می‌شدند. هوا سرد بود و اکثر آدم‌ها با لباس گرم ‏و پوشیده بیرون می‌آمدند، اما شب‌های تعطیل و اصولا آخرشب‌ها می‌شد گاهی خانم‌هایی را دید که با لباس‌های ‏بازتر و خصوصا دامن‌های کوتاه تردد می‌کنند و این تفاوت لباس در آن هوای سرد کاملا به چشم می‌آمد. ‏

این اتفاق چند بار تکرار شد و من تلاش کردم که ببینم خود آلمانی‌ها چه واکنشی در قبال این مساله دارند. خیلی ‏جالب بود که می‌دیدم حتا در آلمان هم بسیاری آدم‌ها جلب این تفاوت لباس می‌شوند و ناخودآگاه لحظه‌ای را صرف ‏مرور تیپ فرد متفاوت می‌کنند. با این حال نکته‌ی ظریف و تفاوت واقعی آنها با ما ایرانی‌ها در این بود که آنها به ‏خودشان اجازه نمی‌دادند به سو‍ژه‌ای که توجهشان را جلب کرده‌ بود خیره بمانند یا مکرر براندازش کنند یا به ‏همدیگر نشانش بدهند یا اینکه بدتر از همه تمسخرش کنند. نگاهشان یک لحظه بود و معمولا تکرار هم نمی‌شد‎. ‎

‎ ‎طرح تازه دولت کانادا برای مهاجرت‏‎ ‎

شایان مشاطیان در “کوچ” از ارائه طرح تازه ای در موضوع مهاجرت به کانادا به مجلس این کشور خبر داده ‏است:‏

از قرار معلوم دولت محافظه‌کار کانادا قصد دارد طرحی را به مجلس ارایه کند که به جای جذب مهاجر و سپس ‏اعطای شهروندی به مهاجرین، به متقاضیان ویزای کار اعطا کند (که البته در مقایسه با بررسی پرونده‌های ‏مهاجرت بسیار سریعتر خواهد بود) و سپس کسانی که با ویزای کار به کانادا آمده‌اند در داخل کانادا برای اقامت و ‏سپس شهروندی اقدام کنند.‏

اگر قانون بالا رآی بیاورد معنی‌اش این است که نیاز کانادا به نیروی کار با سرعت بیشتری برطرف خواهد شد و ‏انتظار سه تا پنج سال برای اخذ اجازه اقامت به دو یا سه ماه انتظار برای اخذ اجازه کار کاهش پیدا خواهد کرد، ‏اما از آن طرف احزاب مخالف معتقدند محافظه‌کاران که همیشه در انتخابات کمترین رآی را از مهاجرین به دست ‏می آروند عملا دارند روند مهاجر پذیری را کند و معکوس می‌کنند و نهایتا درها را خواهند بست. ‏

‎ ‎اختلال عاطفی در زندگی مردان و زنان مهاجر‏‎ ‎

‏”میداف” راوی مشکلاتی است که مردان مهاجر ایرانی پس از اقامت در اروپا با زنان خود پیدا می کنند:‏

هشت سال، کم‌تر یا بیش‌تر، می‌گذرد که از ایران فرار کرده است. گویا کارمند عالی‌رتبه یک بانک معتبر بوده ‏است، یا همچین چیزی… از زمان رژیم پیشین هوادار یا عضو یک گروهِ به‌قول آخوندها محارب بوده است، چند تا ‏از رفیق‌هاش را هم آخوندها اعدام کرده‌اند، تا کی نوبت خودشان برسد.‏

خودش و عیال‌اش از کوه و کمر گریخته به اروپا رسیده‌اند. زن‌اش از زندگی در اروپا لذت می‌برد، خودش سخت ‏پشیمان و گرفته‌است. هنوز هم پس از گذشت چند سال اقامت نتوانسته خودش را با محیط خارج وفق دهد، هنوز ‏ایرانی‌ی خالص باقی مانده و به‌همان سبک ایرانی فکر می‌کند و تقریبا همه چیز را با محیط وطن مقایسه می‌کند. ‏هنوز نفهمیده است چرا زن‌اش در خارج صدوهشتاد درجه عوض شده، فمینیست بالقوه، اروپایی و آزاد‌اندیش شده ‏است؟ هنوز هم با زبان سخت آلمانی کلنجار می رود. خواستم علت دلگیری‌اش را به‌پرسم، شاید او را کمی تسلی ‏دهم، بالاخره هموطن‌است، هم‌کیش است… که خود به‌سخن آمد.‏

‎ ‎با یک تیر، هفت نشان زدن!‏‎ ‎

‏”سوفیا” که به یک آرایشگاه زنانه رفته، شاهد واقعه ای بوده است که در توضیح آن می نویسد:‏

‏ گزارشگر یکی از شبکه های رادیو آمد. بعد از تمام شدن کارش. گویی کار اصلی اش شروع شد و من در کمال ‏ناباوری به حرکاتش نگاه می کردم. شاید وقتی “بودریار” می خواندم، احساس می کردم اینکه ما اینهمه از واقعیت ‏دوریم اما فکر می کنیم در بطن آن حضور داریم؛ خیلی غم انگیز است. اما غم انگیز تر از آن زمانی بود که این ‏خانم در حضور ما شروع به تهیه ی گزارش کرد. ابتدا گفت ما اکنون در یک “مغازه ی لوازم آرایشی” هستیم و ‏می خواهیم با فروشنده ی آن صحبتی داشته باشیم و بعد از صاحب آرایشگاه پرسید که آیا این لوازم از جای ‏مطمئنی برای او می آید یا نه و کلی سوالات بهداشتی.‏

بعد چرخید سمت شاگرد آرایشگر و گفت ما الان در “کتابخانه” هستیم دختر خانمی اینجا تشریف دارند که خیلی ‏کسل و بی حوصله هستند می خواهیم دلیلش را بپرسیم. سوالاتی هم از او کرد و او هم جواب داد در حالیکه داشت ‏خانمی را اصلاح می کرد. بعد رفت سراغ یکی از مشتری ها و گفت ما در یک “فروشگاه لوازم خانگی” هستیم و ‏سوالاتی هم از او کرد.‏

راستش با همه ی وجود حس کردم ما نه با یک واسطه از واقعیت دوریم؛ که اصلا واقعیتی وجود ندارد که بخواهیم ‏درباره ی مجازش صحبت کنیم. این خانم گزارشگر از خانمی که آنجا فال قهوه می گرفت خواست برایش یک فال ‏هم بگیرد و من با حیرت به زنی نگاه می کردم که در زمان دوساعت و چند دقیقه با یک تیر هفتاد هشتاد نشانه را ‏زد. با این اوصاف ما در زمانه و دورانی زندگی می کنیم که واقعی، مجازی و مجازی، واقعی است.‏

‎ ‎منطق اقتصادی انتخاب عقلانی‎ ‎

نیمانامداری در “ساز مخالف” در مورد جمع کردن اعانه برای یک زن قاتل شوهرکش نوشته است:‏

اکرم مهدوی قاتل است و قتل امری غیر اخلاقی و غیرقابل دفاع است اما این زن، قاتلی است که او را درک ‏می‌کنیم. یعنی اشتباه این زن در بن‌بست و مخمصه‌ای که به خاطر فقر و جنسیتش دچار شده را می‌توانیم درک ‏کنیم. تنها راه برای نجات این زن پرداخت مبلغی است که اولیا دم برای اظهار رضایت طلب کرده‌اند. متاسفانه ‏روند جمع‌آوری کمک ها رضایت بخش نیست و هنوز با مبلغ خواسته شده اختلاف زیادی دارد.‏

ای کاش به اندازه هزینه یک هفته شکلات و پفک و بستنی‌مان یا به اندازه پول یک هفته سیگارمان سخاوت و شفقت ‏داشته باشیم. ضمن آنکه: منطق اقتصادی انتخاب عقلانی همه جا کار خودش را می‌کند. به نظر می‌رسد اولیا دم ‏پرونده‌های اینچنین که جنبه رسانه‌ای پیدا می‌کند فهمیده‌اند که با کمک افراد نیکوکار و فعالان حقوق زنان معولا دیه ‏مقتول تامین می‌شود. به همین دلیل برای بیشتر کردن منفعت، مبلغی بیشتر از دیه یک مرد طلب می‌کنند. آیا زمان ‏تمرکز همه فعالان حقوق بشر بر لغو حکم اعدام در قوانین ایران فرا نرسیده است؟