1ـ مشخصشدن نتایج انتخابات هشتمین دوره مجلس شورای اسلامی، سال نو را برای اصلاحطلبان آنگونه آغاز کرد که جز حسرتی و آهی از سر تاسف، سخنی باقی نمانده است. از سویی دیگر حال که نه از تاک نشان مانده و نه از تاکنشان، اصلاحطلبان همچون 72 ملت، به جنگ با یکدیگر برخاسته و رقیب مشترک را از یاد بردهاند. گویا آنان فراموش کردهاند که رمز کامیابیشان پیش از اینها، نه در افتراق، که در اتحاد بوده است. اتحادی تاکتیکی و نه استراتژیک. اکنون اما ارکستر اصلاحطلبان آنقدر خارج زد و رهبران این ارکستر آنقدر ناهماهنگ بودند که ارکستر کمکم رو به خاموشی رفت. بعد از سوم تیرماه سال 84 همگان در انتظار آن بودند تا اصلاحطلبان با مداقه و تامل در سالهایی که از کف رفت، از اشتباهات گذشته درس گرفته و مشغول به درانداختن طرحی نو برای پیشبرد اصلاحات باشند. اما هرچه بدنه اصلاحات بیشتر جست، کمتر اثری از «خود ـ انتقادی» در میان اصلاحطلبان یافت.
با این وضع اصلاحطلبان نباید در شگفت باشند که چگونه با گذشت این سالها، هرچه بیشتر نیروهای خود را از دست دادهاند. نیروهایی که گرچه به اردوگاه رقیب نپیوستهاند، اما بسیاری از آنها راه انفعال را برگزیدهاند که خود خدمتی است بیمزد و منت به همان رقبایی که اکنون به صفت «اصولگرایی» مفتخرند.
این است سرنوشت اصلاحطلبان ایران و آنان که با شعار «فشار از پایین،چانه زنی در بالا» وارد عرصه شدند، اما پس از هشت سال نه پایی در قدرت (بالا) دارند تا قادر به چانهزنی باشند و نه جایگاهی در اجتماع (پایین) تا به مدد آن نیروهای خود را بسیج کنند.
در باب نقد اصلاحات و عملکرد اصلاحاتیان از زمان روی کار آمدن دولت نهم سخنها گفته شده است، آنگونه که نقد اصلاحات ـ و بهتبع آن دستاندرکاران آن ـ رنگی از ملال به خود گرفته است. سیل پاسخ به پرسشهایی چون «چه باید کرد»، «چه میتوان کرد»،«چرا اصلاحات مرد» و… سرازیر شده است. اما در شرایط فعلی چارهای نیست جز نقدی که چراغی به سوی آینده بگشاید. چراغی که باید به دست شخصی سپرده شود که هم قادر به نگاه داشتن چراغ باشد و هم آنان را که در برافروختن این چراغ سهیم بودهاند فراموش نکند.
آنان که خود را اصلاحطلب نامیدهاند، در این چند سال هرگز قادر به ایجاد نهادهای پایدار مدنی نشدهاند.
تمامی آنچه اصلاحطلبان ساختند و کاشتند، علیه خود آنها قیام کرد یا به کل از معنا خارج شد: اکثریت قریب به اتفاق احزاب برآمده از دوم خرداد تنها به کاریکاتوری از حزب شبیهاند که تعداد اعضای آنها، با تعداد اعضای شورای مرکزی حزب یکی است، صندوق ذخیره ارزی بیشترین خدمت را به مجلس هفتم و دولت نهم کرد و اکنون از حیز انتفاع خارج شده است. زمانی بر طبل مطالبات سیاسی کوبیدند، بیآنکه حد و مرزی برای آن مشخص کنند و بیآنکه نیم نگاهی به تواناییهای خویش برای تغییر و انعطاف ساختار برای پذیرش تغییر بیندازند. اینگونه بود که هر کسی از ظن خود یار آنها شد و با هر حرکت سیاسی، عدهای از صف اصلاحطلبان خارج شدند.
2ـ برای جنبش اصلاحات میتوان چندین نقطه عطف بر شمرد. گرچه میتوان در باب اشتباهات متعدد در برهههای مختلف تاریخی رسالهها نگاشت، اما بررسی موردی هریک از نقاط عطف نیز میتواند چراغی باشد که ما را به سوی آیندهای روشنتر برای جنبش اصلاحات رهنمون سازد.
نقطه آغاز انتخابات 24 اسفندماه را اما نباید همزمان با آغاز بررسی صلاحیتها یا حتی زمان ثبتنامها دانست، بلکه این انتخابات میراث از یکم اسفندماه سال 1382 دارد، آنجا که نه تحصن نمایندگان پارلمان ششم ـ بهعنوان قویترین مجلس پس از انقلاب ـ مانع از ردصلاحیتها شد و نه تهدیدهای زبانی دولت اصلاحات توانست مانع از برگزاری انتخابات شود. اما اگر چهار سال پیش از این اصلاحطلبان نیمنگاهی به انتخابات نهم ریاستجمهوری داشتند و نیم نگاهی به دولت اصلاحات ـ گرچه تبدیل به شیر بییال و دم و اشکم شده بود ـ این بار اما از هر طرف که بروند، جز بر وحشتشان افزوده نخواهد شد. اینگونه بود که یکم اسفندماه سال 1382 آغاز نقطه جدایی و افتراق جدی و آشکار دو طیف از اصلاحطلبان از هم بود؛ هم آنان که در هنگامه انتخابات ریاستجمهوری در سال 84 به دو طیف پیشرو و سنتی تقسیم شدند.
این جدایی ـ که شاید در شرایطی دیگر حتی میتوانست مورد تحسین و تمجید نیز قرار بگیرد ـ بیش از آنکه اصلاحطلبان قادر به تصور باشند، به آنان ضربه زد. در مقابل اصلاحطلبان رقیبی قرار داشت که بیش از آنکه به فکر رعایت قواعد دموکراتیک باشد، در پی آن بود تا از انتخابات پلی بسازد برای پیروزی به هر قیمت.
در واقع اصلاحطلبان در مکان و زمان اشتباه، تصمیم به آن گرفتند تا هر یک به تنهایی وزن سیاسی خود را بسنجند، بیآنکه توجه کنند طیف گسترده اصلاحطلبان همانند خود نیروهای اصلاحطلب دارای گوناگونی است. بهترین مثال را زمانی خود سعید حجاریان بیان کرد؛ آن زمان که یک سر اصلاحطلبان را متصل به «سروش» و سر دیگر را متصل به «گوگوش» دانست.
طبیعی است که در چنین اوضاعی نمیتوان توقع داشت که یک حزب و جریان اصلاحطلب بتواند اکثریت قریب به اتفاق این نیروها را به خود جذب کند ـ و این تازه در حالتی است که فراموش کنیم که در تمام این سالها احزاب و گروههای اصلاحطلب در هیچ زمینه سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و… هیچگونه برنامه مشخص، مدون و شفافی ارائه ندادهاند که هرکس بتواند با توجه به این برنامهها به سوی آنان جذب شود ـ اگر مجمع روحانیون مبارز، مجمع نیروهای خط امام و اعتماد ملی قادر به پوشاندن نیروهای سنتیتر جبهه اصلاحات هستند، مشارکت و مجاهدین نیز قادرند نخبگان جامعه را به خود جذب کنند. اما نباید فراموش کرد که این هر دو تنها در کنار یکدیگر قادر به اثرگذاریاند و در صورتی که هر یک از این دوبال به دلایلی از هم منفک شوند، اصلاحات نیز قادر به اوجگیری نخواهد بود، زیرا آرای سازماندهی شده جناح مقابل، به راحتی قادر است تا اثرگذاری هریک از این دو بخش را از میان ببرد.
3ـ تمام این مقدمه مطول برای آن بود تا به بحث بررسی انتخابات مجلس هشتم و واکنش اصلاحطلبان به آن برسیم. آنچه نیز تاکنون گفته شد یا تکرار مکررات بود یا بازگویی گلایههای قدیم. این نوشته کوتاه داعیه آن دارد تا علاوه بر بررسی رفتار اصلاحطلبان در انتخابات مجلس هشتم و پیشبینی رفتار آنان در دور اول انتخابات، نیم نگاهی نیز به آینده داشته باشد.
انتخابات هشتمین دوره پارلمان برای اصلاحطلبان، آغاز نشده به خط پایان خود رسیده بود. وضعیت اصلاحطلبان در انتخابات پارلمان هشتم، شبیه آنچه بود که در بازی شطرنج وضعیت «آچمز» مینامند.
به بیان خودمانی و عامیانهتر، اصلاحطلبان نه راه پیش داشتند و نه راه پس: شرکت در انتخابات پا گذاشتن بر تمامی شعارهای خویش بود و عدمشرکت نیز علاوه بر طرد از سوی قدرت، موثرترین راه ـ فعلی در ایران را ـ برای زمینهسازی دموکراسی را از بین میبرد. از سویی دیگر رقیب نیز تمامی امکانات خویش را برای پیروزی در این بازی حساس ـ که به اشتباه هم از سوی اصلاحطلبان و هم از سوی اصولگرایان مقدمهای دانسته شد بر انتخابات ریاستجمهوری و رفراندومی فرض شد بر میزان محبوبیت دولت نهم ـ بسیج کرده بود: زمانی از زبان مقامات دولتی به صراحت خواستار آن میشد تا چهرههای موثر اصلاحطلبان ثبتنام نکنند، زمانی آنان را تهدید به «رو» کردن پروندههای آنان میکرد و زمانی دیگر «حیات» نمایندگان متحصن را ناشی از «رافت» نظام میدانست.
شکی نیست که نتیجه این بازی مدتها قبل مشخص شده و ثبت نیز شده بود، اما اصلاحطلبان میتوانستند همه این تهدیدها را تبدیل به فرصتی برای عرضاندام خود کنند.
زمانی یکی از اصلاحطلبان سرشناس به نگارنده گفت که هنر یک مرد سیاسی، پیدا کردن راه سوم مطلوب، از میان دو راه ممکن و نامطلوب است. اما متاسفانه اصلاحطلبان نهتنها قادر به عرضاندام در انتخابات مجلس نشدند، بلکه با واردشدن در شرایطی که رقیب برای آنها ایجاد کرده بود، عملا آن کردند که رقیب آرزویش را در سر میپروراند.
اینگونه عملکردن نیز از عواقب دو شقه شدن اصلاحطلبان و روانه کردن تیرهای زهرآگین تهمت به سوی یکدیگر بود: هر چقدر یکی در ملاعام بر طبل جدایی کوبید و دیگر گروه را به عدول از اصلاحطلبی متهم کرد، آن دیگری تنها سکوت کرد.
سکوتی که اینبار نه پرمعنا بود و نه به معنای تایید حرفهای طرف مقابل: این سکوت به تایید جدایی تاویل میشد. در نتیجه این دوری یکی از شرکت در انتخابات به هر قیمت سخن میراند و از تمامی حداقلها و خط قرمزهای خویش عدول کرد و دیگری در آتش مطالبات حداکثری هیزم انداخت؛ یکی به امید آنکه به این وسیله قادر به تامین نظر رقیب برای گرفتن تایید صلاحیت یاران خویش باشد و دیگری برای آنکه نیمه خاموش جامعه را با خویش همراه سازد. اما دریغ و افسوس که در این میان هر دو مغبون شدند: سنتیها هم شاهد ردصلاحیتها بودند و هم همراهی یاران قدیمی را از دست دادند تا شکست را در انتخابات پذیرا باشند و آن دیگری مجبور به کوتاه آمدن از تمامی شعارهایی شد که پیش از این میداد تا هم در انتخابات مغلوب شود و هم به «سیاست بازی» متهمشود.
البته مشخص است که هرگز نمیتوان خواستار «ائتلاف به هر قیمت» شد، اما ائتلافها و افتراقها در جوامعی که در پی آنند تا معشوق دموکراسی را به آغوش کشند، ناگزیر تاکتیکی و تابعی از شرایطی است که نیروهای دموکراسیخواه در آن قرار دارند. اصلاحطلبان قواعد بازی در یک کشور جهان سومی را فراموش کردند. اگر به شعارهای امروز اصلاحطلبان دقت کنیم، چیزی جز تکرار شعارهای سال 76 نمیبینیم. شعارهایی که در گذر سالیان آب و رنگ خویش را از دست داده و کسی را به سر شوق نمیآورد.
اصلاحطلبان آن هنگام که قهقههشان جهانی را پر کرده بود، از فکر زمستان غافل شدند تا پس از پایان عصر اصلاحات، دستاوردهایشان یا نابود شود یا علیه سازنده خویش قیام کند: نهادهای مدنی هرگز قادر به رشد و نمو نشدند، قوانینی که بتوان بر آنها پی و شالوده دموکراسی را بنا نهاد، به وجود نیامدند و اینگونه ساختمان اصلاحطلبی ضعیف شد.
4ـ آنچه که اصلاحطلبان را به ورطه ناکامی افکنده است، فراموش کردن مقتضیات و لوازم آنچه است که خود سیاستورزی نامیدهاندش: سیاستورزی تنها به معنای شرکت در انتخابات و مصاحبههای پیش و پس از انتخابات نیست، سیاستورزی یعنی کادرسازی، یعنی مشخص کردن برنامه و هدف مشخص. سیاستورزی یعنی آنکه متوجه باشیم انتخابات تنها شرط لازم دموکراسی است و نه شرط کافی آن، یعنی آنکه متوجه باشیم در حال حاضر بیش از دموکراسی سیاسی، به دموکراسی اجتماعی نیاز داریم. دموکراسی یعنی شریک کردن اقشار مختلف اجتماع در سرنوشت خویش. یعنی تحمل حق دیگربودگی.
شکی نیست که این مسیر پرسنگلاخ و جاده پرپیچ و خم، به آسانی طی نخواهد شد، اما هنر سیاستورزان راندن وسیله خود در همین مسیر است. مسیری که شاید خطرات زیادی در آن وجود داشته باشد، اما سرانجام پایانی دارد که همچون چراغی روشن جویندگان را به سمت خود جذب میکند: دموکراسی.
طی کردن این راه نیاز به همدلی دارد نه همزبانی: اصلاحطلبان نیاز دارند تا روشنفکران، نخبگان و… را نه چونان «دیگری» که چون خود بدانند و روشنفکران نیز باید کمی از آرمانهای خود ـ که همه محترماند ـ عقبنشینی کنند.
پیمودن راهی چنین صعب هرگز به تنهایی میسر نخواهد بود. پس باید دست یاری به سوی همه آنان دراز کرد که دل در گروی اصلاحات و دموکراسی دارند. شعار اصلی اصلاحطلبان اکنون باید این باشد: هماکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم.