این سوال مهم است که سیاستورزی چیست که باید با شیوه اصلاحطلبانه، اهداف آن را تعیین و پیگیری کرد؟ آیا سیاستورزی یک تفنن و ذوق است یا یک حرفه؟ آیا نتایج اقدام یک سیاستمدار برای ثبت در تاریخ است یا باید منتج به نتایج ملموس در زمان انجام کنش سیاسی شود؟ فرق یک سیاستمدار با یک دانشمند و فیلسوف چیست؟ با روشنفکر و روزنامهنگار چه تفاوتهایی دارد؟ آیا سیاستمدار همان معلم اخلاق است یا از مقوله دیگری است؟ وظیفه اصلی سیاستمدار چیست که حرفه او را از سایرین متمایز میکند؟ اگر هنوز تحت تأثیر آموزههای افلاطونی هستیم و در پی به تخت نشاندن فلاسفه باشیم، بهتر است که راه خود را از سیاست مدرن جدا کنیم.
اگر گمان میکنیم که سیاستمدار وظیفه شکافتن سقف فلک و درانداختن طرحی نو را دارد، باید با این مقوله خداحافظی کنیم. اگر فکر میکنیم که سیاستمدار باید معلم اخلاق و معنویت باشد، بهتر است پیش از اینکه اخلاق را از این که هست خرابتر نکردهایم، با این ایده فاصله بگیریم. اگر برای سیاستمدار رسالت پیامبرگونه قائل باشیم، وقت خود را تلف میکنیم. اگر از سیاستمدار انتظار داریم که آموزش فلسفه سیاسی بدهد، خود را معطل کردهایم. اگر در صددیم که سیاستمداران ما همچون روشنفکران و پا به پای آنان متعهد به حقیقت و مدافع تمامعیار حقوق بشر باشند، دیر یا زود خود را از سیاست ناامید خواهیم یافت. اگر فکر میکنیم که سیاستمدار باید همچون روزنامهنگار واقعی و شجاع، نقاد جامعه و قدرت و نیز حقیقتجو باشد، جایگاه او را مخدوش کردهایم. در یک جامعه امروزی وجود بازیگران متعدد برای ایفای همه آن نقشهای گفته شده، ضروری و لازم است. جامعه بدون دانشمند، فیلسوف، روشنفکر، روزنامهنگار و معلم اخلاق و معنویت، جامعهای سالم و کارآمد نیست، همچنان که بدون سیاستمدار هم نیست. اما انجام این وظایف را نباید با یکدیگر خلط کرد.
ممکن است یک فیلسوف در عین حال که فیلسوف است، روزنامهنگار هم باشد، ولی این دو وظیفه و دو نقش باید از یکدیگر متمایز باشند. همچنان که یک نفر میتواند معلم و در عین حال پدر باشد و رابطه خود را در کلاس بر اساس معلم و شاگردی تنظیم کند و در خانه بر اساس پدر و فرزندی، ولی تمایز گذاشتن میان آنها ضروری است. بهترین پدری که نتواند درس دهد و نقش آموزگار را ایفا کند، در مقام آموزگاری باید مردود شود، و پدری نامهربان و بد که آموزگار خبرهای در ریاضی است را نمیتوان به صفت پدر بد بودن، تخصص آموزگاری او را نادیده گرفت. بنابراین میتوانیم سیاستمداری داشته باشیم که دانشمند و روشنفکر هم باشد، ولی نباید وظایف این دو نقش را با یکدیگر آمیخت. وظیفه اصلی سیاستمدار، تعیین اهداف سیاسی و سپس بسیج و سازماندهی نیروهای اجتماعی برای تحقق این اهداف و با استفاده از شیوههای مشخص است. خونی که در رگهای سیاست جریان دارد، قدرت است، همچنان که در رگهای اقتصاد پول است. پیگیری برنامه سیاسی برای زمان معینی است که کنشگران انتظار دارند. سیاستمداران نمیتوانند برای تاریخ و ثبت در آن عمل کنند و مدعی شوند که رفتار آنان را آیندگان خواهند فهمید. دانشمندان میتوانند چنین بگویند، زیرا فعل و ماهیت فعالیت آنان ربطی به بسیج نیروها و نظرات مردم ندارد. اگر یک دانشمند متوجه شود که زمین به دور خورشید میگردد، نیازی به کسب یا جلب موافقت مردم و جامعه با این گزاره خود ندارد. او فقط میتواند مستندات خود را بیان کند، اینکه مردم بپذیرند یا نه مسأله او نیست. هرچند اگر مردم این گزاره علمی و درست را بپذیرند، او خوشحال خواهد شد و این پذیرش در بهبود زندگی مردم نیز مؤثر است، ولی این ربطی به ماهیت حرفه و رسالت علمی او ندارد. ولی یک سیاستمدار نمیتواند بگوید که به نظر من اگر فلان کار در سیاست صورت گیرد یا نگیرد خوب است، در حالی که دیگران در نقطه مقابل قرار گرفته، با انجام آن مخالف یا موافق هستند.
سیاستمدار باید بتواند تا آن حد همدلی با نیروهای سیاسی و اجتماعی داشته باشد که آنان را به همراهی در راه مورد نظر خود قانع کند و در این راه چارهای جز سازش و تفاهم ندارد. اگر این حد از همراهی یا سازش با دیگران و جامعه مخالف اصول اولیه یک سیاستمدار است، چارهای ندارد جز آنکه حرفه خود را ترک گوید. سیاستمداری که فراتر از عصر خود باشد، به این معنا که در عصر خود درک نشود و نتواند گامی به جلو بردارد، و همه را به تاریخ حواله دهد، سیاستمدار نیست، هرچند چنین دانشمندانی یا پیامبران یا فلاسفهای وجود دارند. سیاستمدار از یکسو تابع دانشمند و فیلسوف است (هرچند ممکن است این دو نقش را خودش هم عهدهدار شود) و براساس دانش و حقیقت و فلسفه، راه و روش و هدفی را برمیگزیند و سپس آن را با شرایط روز جامعه خود انطباق میدهد. در ادامه به سازماندهی و بسیج نیروها برای تامین قدرت لازم جهت تحقق این برنامهها و هدفها اقدام میکند. سیاستمدار موفق، کسی است که در این وظایف موفق شود و به میزانی که در تحقق آنان کامروا باشد، به همان نسبت او را سیاستمدار موفق مینامند. سیاستورزی، اقدامی جمعی و مشخص برای دستیابی به هدفی از پیش تعیین شده است.
اگر فرد یا افرادی دستیابی به آزادی و دموکراسی را هدف خود قرار دهند باید به نحوی رفتار کنند که جامعه را یک گام به سوی این هدف نزدیک کنند و اگر چنین نشد، شکست خوردهاند هر چند افراد بسیار محترم و خوشانگیزهای باشند. با این توصیف؛ تحلیل کنش سیاسی بهطور عمده در قالب کنش مبتنی بر عقلانیت ابزاری قابل درک و انجام شدنی است. سیاست به این معنا، معطوف به ارزیابی هزینه و فایده است. سیاستمدار حق ندارد بر اساس ترجیحات شخصی و بدون لحاظ کردن ترجیحات سایرین دست به اقدامی سیاسی بزند. حتی ازخودگذشتگی شخصی هم نمیتواند رافع مسوولیت سیاستمدار در ارزیابی غلط و ناقص او از موازنه هزینه و فایده باشد. کنش سیاسی یک عمل جمعی و نه فردی است، درحالیکه سایر حرفهها مثل روزنامهنگاری، روشنفکری، دانشمندی، معلمی و… همگی اعمالی فردی و قائم به خود فرد هستند. جمعی و عقلانی بودن کنش سیاسی مهمترین وجه تمایز این نقش با سایر نقشهای گفته شده است.
سیاستورزی امری تفننی و ذوقی نیست و بیشتر به نوعی حرفه شباهت دارد. همچنین برخلاف سایر نقشها، کنش سیاسی عقلانی معمولاً بدون سازش و گفتوگو محقق نمیشود. متاسفانه در جامعه ما میان این حوزهها خلط میشود و گمان میکنیم اگر کسی انسان شریف و خوبی بود، لزوماً سیاستمدار خوبی هم هست. اگر کسی از خودگذشته و ایثارگر و مردم دوست بود، حتماً سیاستمدار خوبی هم هست. اگر کسی دانشمند معتبر و خوشفکری بود، پس سیاستمدار لایقی هم خواهد بود. این یکی از بدترین مغالطههایی است که در عرصه ذهنیت سیاسی جامعه ایرانی، با آن روبهرو هستیم. در یادداشت بعدی درباره تفاوت دو نوع کنش سیاسی رادیکال و محافظهکار توضیح داده خواهد شد.
منبع: آسمان، دومین هفته شهریور