قا ب♦ چهارفصل

نویسنده
شهلا گروسی

به نظر می رسد که “اغراق”، این خصلت جدایی ناپذیر “کارتون”، منشاء شبهاتی درباره نیاز به مهارت در طراحی ‏باشد. اغراقی که ظاهر اشکال را گوژ و معوج می کند تا باطن را تبلوری دیگر بخشد. قواعد و تناسبات طراحی ‏کلاسیک را ریشخند می کند تا ذات قداست زدای خود را به رخ کشد. اما آیا این قاعده شکنی و اغراق، سبکسرانه و بی ‏هیچ تعهد به اصول زیبایی شناسانه صورت می گیرد؟

eghragh1.jpg


‎ ‎بازیگوش اما قاعده مند‎ ‎

ضرورت طراحی در کارتون‏

ظاهراً شکی نباید وجود داشته باشد که “کارتون” به عنوان زیرمجموعه ای از هنرهای بصری نیازمند مهارت در ‏طراحی است، اما از آنجا که ناف این هنر را با شیطنت و سرکشی بریده اند، این اصل مسلم هنرهای ترسیمی را هم زیر ‏سئوال برده است.‏

اگر تصویر انسان نمونه ای داوینچی را کنار کاراکتر معروف “موردیلو” بگذاریم تا حدی به دلایل این شک و شبهه پی ‏خواهیم برد. این آدمک گرد و قلنبه با چشمان گرد و بینی در ابعاد گریپ فروت از هیچ ملاک و معیار طراحی کلاسیک ‏تبعیت نمی کند و مسلماً در دایره کذایی مخلوق داوینچی لق خواهد زد. ‏

به نظر می رسد که “اغراق”، این خصلت جدایی ناپذیر “کارتون”، منشاء شبهات باشد. اغراقی که ظاهر اشکال را گوژ ‏و معوج می کند تا باطن را تبلوری دیگر بخشد. قواعد و تناسبات طراحی کلاسیک را ریشخند می کند تا ذات قداست ‏زدای خود را به رخ کشد. اما آیا این قاعده شکنی و اغراق، سبکسرانه و بی هیچ تعهد به اصول زیبایی شناسانه صورت ‏می گیرد؟

نگاهی به آثار بزرگان هنر کارتون: کینو، موردیلو، سمپه، بُسک، … نشان می دهد که اغراق و تناسب شکنی در این ‏هنر، خود امری هدفمند و در چارچوب نظام و قاعده است، این نظام اغراق، “زبان ویژه” یک کارتونیست مؤلف و ‏صاحب سبک را می سازد که با سال ها کار مدام استحکام می یابد. کارتونیست های بزرگ هر کدام نظام اغراق ویژه ‏خود را می آفرینند و تبدیل به ملاک سنجش تازه ای در زیبایی شناسی این هنر می شوند. اگر طراحی را توانایی به ‏تصویر در آوردن ذهنیت تعریف کنیم نه فقط مهارت در ترسیم واقعگرایانه اجسام و افراد بر کاغذ، می بینیم که به ‏تصویر کشیدن نظام منسجم و هدفمند اغراق، مهارت ویژه ای می طلبد که همان “طراحی” است. اگر “موردیلو” می ‏تواند دنیای ویژه ای خلق کند که در آن پرنده و چرنده، انسان و حیوان، جماد و نبات همه از اغراقی یکدست و منحصر ‏به فرد برخوردارند نشان دهنده هماهنگی فوق العاده او در عینی کردن ذهنیات یا به تعبیری قدرت طراحی شگفت او ‏است، بی آن که نیاز به مشاهده قواعد طراحی کلاسیک در آثارش باشد. چنین است حکایت کینو، سمپه، کلود سر و ‏دیگر بزرگان کارتون، هرچند منطق اغراق هرکدام متفاوت از دیگری باشد. مسلماً تمرین مهارت های طراحانه از جمله ‏ترسیم واقعگرایانه پدیده ها برای افزایش قدرت تصویر کردن ذهنیت، گریزناپذیر است. ‏

eghragh2.jpg

این میان هستند استثنائاتی که بر شبهه و تردید می افزایند. معمولاً آثار هنرمندانی چون “جیمز تربر” آمریکایی و مرحوم ‏‏”پرویز شاپور” خودمان مستند کسانی است که رویای کارتونیست شدن بی زحمت طراحی را در سر می پرورانند. ‏شاپور که به زحمت خط صافی را روی کاغذ می آورد و کاراکتر های مذکر و مونث آثار تربر به سختی از هم قابل ‏تشخیص هستند، پس چطور این هنرمندان اعتبار کسب کرده اند؟ اینجاست که دومین خصلتی که ذات بازیگوشانه ‏کارتون را شکل می دهد رخ می نماید: “ایده محوری”.‏

‏”کارتون” هنری ایده محور است و این ایده به شکل جدایی ناپذیر با شوخ طبعی و طنز درهم آمیخته. پس یک ‏کارتونیست تنها هنرمندی طراح و تصویرساز نیست، طنزپرداز و نکته دانی است که شوخ طبعی خود را از طریق ‏هنر تصویرگری اش جاری می سازد. این وابستگی بنیادین کارتون به شوخ طبعی سبب شده که طراحی ماهرانه بی ‏بهره مندی از ذوق طنزپردازی و شوخی در دائره این هنر قرار نگیرد اما بر عکس چه؟ آیا چشمه لایزال شوخ طبعی ‏اگر به مهارت طراحی متصل نباشد به خلق کارتون می انجامد؟‏

استثنائات نشان می دهد که بله، چنین چیزی امکان پذیر است اما این بنا را نمی توان بر پایه استثنائات استوار کرد. شاید ‏بتوان نبوغ طنزپردازانه هنرمندی مانند شاپور را از ورای خطوط لرزان و زبان بصری الکن او تشخیص داد و ستود ‏اما بیان نارسا، اکثراً کارتون را در در همان مرحله جنینی می کشد و انرژی نهفته آن را تلف می کند. حتی شاپور هم ‏در آثارش هرگز به کمال نمی رسد و بیشتر از کاریکلماتورهای اش به یاد می ماند. ‏

فریب بازیگوشی های کارتون را نخوریم. پشت این ظاهر بی قید و بند، ساختار منطقی قدرتمندی نهفته که سخت تر از ‏مهارت ساده طراحی به دست می آید. کسب مهارت های طراحی تنها آغاز ماجرا است. ‏